صفحه اصلی / طالع بینی / به طور خلاصه فلسفه ویتگنشتاین ببینید «ویتگنشتاین، لودویگ» در فرهنگ‌های دیگر چیست

به طور خلاصه فلسفه ویتگنشتاین ببینید «ویتگنشتاین، لودویگ» در فرهنگ‌های دیگر چیست

ویتگنشتاین در 26 آوریل 1889 در وین در خانواده یک نجیب زاده فولاد به دنیا آمد. منشا یهودی. پدر و مادر او کارل و لئوپولدینا ویتگنشتاین بودند. او کوچکترین فرزند از هشت فرزندی بود که در یکی از مشهورترین و ثروتمندترین خانواده های امپراتوری اتریش-مجارستان به دنیا آمد. در میان برادران او، پیانیست پل ویتگنشتاین است که برادرش را از دست داد دست راست. پدر و مادر پدرش، هرمان کریستین و فانی ویتگنشتاین، در خانواده‌های یهودی به دنیا آمدند، اما پس از مهاجرت از ساکسونی به وین در دهه 1850، به پروتستان گرویدند و با موفقیت در طبقات حرفه‌ای پروتستان وین جذب شدند. داستانی وجود دارد که ویتگنشتاین یک بار به یکی از دوستانش گفت که او تنها فیلسوف در جهان است که ارسطو را نخوانده است. یکی دیگر از افسانه ها و داستان های پیرامون این متفکر، این فرضیه است که او با آدولف هیتلر در یک کلاس درس خوانده است.

او پس از شروع تحصیل در رشته مهندسی، با کارهای گوتلیب فرگه آشنا شد، که علاقه او را از طراحی هواپیما معطوف کرد، او به طراحی پروانه ها مشغول شد و به مسئله مبانی فلسفی ریاضیات پرداخت. ویتگنشتاین توانایی‌های متنوعی داشت و یک موسیقی‌دان، مجسمه‌ساز و معمار بااستعداد بود، اگرچه تنها تا حدی توانست پتانسیل هنری خود را به‌کار گیرد. او در جوانی از نظر روحی به حلقه آوانگاردهای ادبی-انتقادی وین نزدیک بود که حول روزنامه‌نگار و نویسنده کارل کراوس و مجله «مشعل» منتشر می‌شد.

در سال 1911، ویتگنشتاین به کمبریج رفت و در آنجا شاگرد، دستیار و دوست فیلسوف و ریاضیدان مشهور دیگر، برتراند راسل شد. در سال 1913 به اتریش بازگشت و در سال 1914 پس از شروع جنگ جهانی اول داوطلبانه به جبهه رفت. در سال 1917، ویتگنشتاین دستگیر شد. ویتگنشتاین در طول جنگ و اقامت در اردوگاه اسیران جنگی، تقریباً به طور کامل معروف خود را نوشت: رساله منطقی ـ فلسفی" این کتاب در سال 1921 به زبان آلمانی و در سال 1922 به زبان انگلیسی منتشر شد. ظاهر او تأثیر زیادی بر روی او گذاشت دنیای فلسفیاروپا، اما ویتگنشتاین، که معتقد بود تمام مشکلات اصلی فلسفی در تراکتاتوس حل شده است، از قبل مشغول چیز دیگری بود: کار به عنوان معلم در یک مدرسه روستایی. با این حال، تا سال 1926، برای او روشن شد که مشکلات همچنان پابرجاست، که رساله او به اشتباه تفسیر شده است، و در نهایت، برخی از ایده های موجود در آن اشتباه بوده است. از سال 1929، ویتگنشتاین در بریتانیای کبیر زندگی می کند و از سال 1939 تا 1947 در کمبریج به عنوان استاد کار می کرد. ویتگنشتاین از این زمان تا زمان مرگش در سال 1951، پس از قطع تحصیلات آکادمیک برای کار در بیمارستان لندن در طول جنگ جهانی دوم، به طور اساسی پیشرفت کرد. فلسفه جدیدزبان اثر اصلی این دوره تحقیقات فلسفی بود که پس از مرگ در سال 1953 منتشر شد.

فلسفه ویتگنشتاین را می توان به فلسفه «پیشینه»، که توسط تراکتاتوس نشان داده می شود، و فلسفه «متأخر»، که در پژوهش های فلسفی و همچنین در کتاب های آبی و قهوه ای توضیح داده شده است، تقسیم کرد.

ویتگنشتاین در آوریل 1951 بر اثر سرطان درگذشت و در کمبریج به خاک سپرده شد.

فلسفه ویتگنشتاین اولیه در مشهورترین اثر او، Tractatus Logico-Philosophicus، که در دوران اسارت در جنگ جهانی اول نوشته شد و در سال 1921 در آلمان منتشر شد، منعکس شده است. این نشریه با پیشگفتاری توسط دوست فیلسوف برتراند راسل همراه بود.

به طور خلاصه، معنای اثر معمولاً در قالب هفت قصیده ارائه می شود:

جهان هر چیزی است که اتفاق می افتد.

آنچه واقع است، آنچه واقعیت است، وجود حقایق اتمی است;

تصویر منطقی حقایق، اندیشه است.

فکر یک جمله معنادار است.

گزاره تابع صدق گزاره های ابتدایی است.

چیزی که نمی توان در مورد آن صحبت کرد، باید سکوت کرد.

شکل کلی تابع صدق عبارت است از: . این شکل کلی یک جمله است.

ویتگنشتاین بر این باور بود که در این رساله همه دیدگاه‌ها و مسائل مربوط به فلسفه را بیان کرده است و تصمیم گرفت دیگر به بحث فلسفه بازنگردد.

ویتگنشتاین وجود خدا را رد نمی کند، برعکس، او معتقد است که اگر بتوانیم درباره او فکر کنیم، او وجود دارد. از نظر او منطق استعلایی است (6.13).

مشکل اصلی فلسفه و همچنین بسیاری از مشکلات جهان به طور کلی در محدودیت ما در بیان همه چیز در قالب کلمات است. در واقع، تمام فلسفه چیزی نیست جز «نقد زبان» (4.003-4.0031).

مرز زبان ما مرز جهان ماست (5.6). هر چیزی که بتوانیم درباره آن استدلال کنیم، درباره آن صحبت کنیم، وارد دنیای ما می شود، منطقی است و هر چقدر هم که گاهی پیچیده باشد، درست است.

در Tractatus Logical-Philosophicus می توان بازتاب ویتگنشتاین را در مورد شکل متوسطی از solipsism یافت. به عنوان مثال: من جهان من هستم (عالم صغیر) (5.63.); موضوع متعلق به جهان نیست، بلکه مرز جهان است (5.632). از نظر ویتگنشتاین تنها گرایی متوسط ​​با واقع گرایی تفاوتی ندارد (5.634).

منطق جای انعکاس جهان است و نه نظریه، بلکه روش ریاضی-منطقی، زیرا جملات ریاضی معادله هستند و جملات واقعی نیستند بلکه شبه هستند و بنابراین هیچ اندیشه ای را بیان نمی کنند. (6.13، 6.2، 6.21).

جهان به اراده انسان وابسته نیست (6.373) و معنای آن فراتر از مرزهای این جهان است (6.41). همه جملات معادل (6.4) هستند و هیچ کدام چیز متفاوتی نمی گویند. جهان متشکل از نام‌هاست، به نظر می‌رسد با نامگذاری چیزی به آن فرصت می‌دهیم تا در این جهان باشد، زیرا همانطور که در بالا نوشته شد، من عالم صغیر هستم.

رساله منطقی ـ فلسفی با خوشحالی مورد قبول بسیاری از فلاسفه و دانشجویان قرار گرفت. این اثر به یک کتاب مرجع برای فیلسوفان پوزیتیویست حلقه وین تبدیل شد. اما مانند همه ایده‌ها و افکار، ایده‌های لودویگ ویتگنشتاین کاملاً درست درک نشدند و فیلسوف برای تجدید نظر و توضیح مواضع خود، به آثار خود باز می‌گردد.

فیلسوفان حلقه وین معتقد بودند که از آنجایی که نمی توان در مورد چیزی صحبت کرد، باید سکوت کرد، آنها پیشنهاد کردند که همه آن موضوعاتی که ویتگنشتاین به آنها اشاره نکرده است باید به سادگی حذف شوند و زبان ساده و پروتکل باشد. گفتن زیاد بی معنی است این یکی از دلایل اصلی بود که ویتگنشتاین را بر آن داشت تا در فلسفه خود تجدید نظر کند.

نتیجه این بازنگری مجموعه ای از ایده ها بود که در آن زبان به عنوان یک سیستم متحرک از زمینه ها، "بازی های زبانی" درک می شود، مشروط به ظهور تضادهای مرتبط با معنای نامشخص کلمات و عبارات استفاده شده، که باید توسط آنها حذف شوند. توضیح دومی تبیین قواعد استفاده از واحدهای زبانی و رفع تضادها وظیفه فلسفه است. فلسفه جدید ویتگنشتاین به جای یک نظریه، مجموعه ای از روش ها و شیوه هاست. او خود معتقد بود که این تنها راهی است که یک رشته می تواند شبیه به آن باشد و دائماً مجبور به انطباق با موضوع متغیر خود می شود. دیدگاه‌های ویتگنشتاین فقید عمدتاً در آکسفورد و کمبریج طرفدارانی پیدا کرد که باعث پیدایش فلسفه زبانی شد.

فیلسوف اصطلاح بازی زبانی را به جای اصطلاح فرازبان (زبانی برای توصیف زبان) پیشنهاد کرد و در «تحقیقات فلسفی» سال 1945 درباره آن می نویسد. بازی زبانی سیستمی از قوانین پذیرفته شده یا متعارف است که گوینده در آن شرکت می کند. بازی زبان به معنای آزادی کامل معانی و زمینه ها بود.

کار اصلی دوره "اواخر" فلسفه ویتگنشتاین را می توان "تحقیقات فلسفی" دانست که کار روی آن از دهه 30 انجام شد. این اثر در سال 1953، 2 سال پس از مرگ فیلسوف منتشر شد. غفلت از قوانین ارائه علمی سنتی، مانند Tractatus Logico-Philosophicus، به ویتگنشتاین اجازه داد تا بسیاری از کلیشه های مکتب آکادمیک سنتی را از بین ببرد و اصیل ترین و مهم ترین اثر فلسفی قرن بیستم را خلق کند. موضوع مطالعه زبان معمولی و استفاده از آن است که با ظهور پارادوکس های مختلف همراه است. ویتگنشتاین در پی آن است که نشان دهد زبان در فهم معمولی آن چیست. قاضی اصلی صحت احکام نیز زبان ساده و روزمره است.

ویتگنشتاین شروع به تلقی فلسفه کرد نه تنها به عنوان یک درمانگر که به مردم در جستجوی پاسخ به سؤالات ناقص زبان محدود انسان کمک می کند، بلکه به عنوان جستجوی این پاسخ ها و سؤالاتی است که عمیقاً در مردم ریشه دارد. ظاهراً خود ویتگنشتاین نیز از چنین تأملاتی راضی نبود و به جستجوی موضعی در باب زبان و فلسفه ادامه داد.

اهمیت ایده های ویتگنشتاین بسیار زیاد است، اما تفسیر و درک آنها، همانطور که سال ها تحقیق در این راستا نشان داده است، بسیار دشوار است. این به طور یکسان در مورد فلسفه «اوایل» و «متأخر» او صدق می کند. نظرات و ارزیابی ها به طور قابل توجهی متفاوت است و به طور غیرمستقیم مقیاس و عمق کار ویتگنشتاین را تأیید می کند.

در فلسفه ویتگنشتاین، پرسش ها و مضامینی مطرح و توسعه یافت که تا حد زیادی ویژگی فلسفه تحلیلی جدید انگلیسی-آمریکایی را تعیین کرد. تلاش‌های شناخته شده‌ای برای نزدیک‌تر کردن ایده‌های او به پدیدارشناسی و هرمنوتیک، و همچنین به فلسفه دینی (به ویژه شرقی) وجود دارد. در سال‌های اخیر، متون زیادی از میراث خطی گسترده او در غرب منتشر شده است. هر ساله در اتریش (در شهر Kirchberg an der Wexel)، سمپوزیوم های ویتگنشتاین برگزار می شود که فیلسوفان و دانشمندان از سراسر جهان را گرد هم می آورد.


آثار ویتگنشتاین تأثیر شگرفی بر رشد فلسفه زبانی داشت. آثار فیلسوف تقریباً سالانه به تجدید چاپ و انتشار ادامه می‌دهند و خوراک جدیدی برای تفکر و توسعه تفکر فلسفی فراهم می‌کنند.به نظر من،عمق کامل ایده های ویتگنشتاین هنوز به طور کامل درک نشده است و نیاز به درک دارد.

ویتگنشتاین، لودویگ جوزف یوهان(ویتگنشتاین، لودویگ یوزف یوهان) (1889–1951)، فیلسوف اتریشی، یکی از تأثیرگذارترین متفکران قرن بیستم. ویتگنشتاین در 26 آوریل 1889 در وین به دنیا آمد. پس از چندین سال تحصیل در برلین، در دانشگاه منچستر (1908)، طراحی و توسعه تجهیزات فنی آموزش دید. در سال 1911، ویتگنشتاین به طور فشرده روی مسائل منطق در دانشگاه کمبریج با برتراند راسل کار کرد. یکی از اولین نتایجی که او به دست آورد، کشف ماهیت توتولوژیک حقایق منطقی بود. در سال 1914، با شروع جنگ جهانی اول، ویتگنشتاین داوطلب ارتش اتریش شد. او در جبهه به تفکر در مسائل منطقی و فلسفی ادامه داد. در سال 1918 کار بر روی کتابی که تحت عنوان منتشر شده بود تکمیل شد رساله منطقی ـ فلسفی (Logisch-Philosophische Abhandlung, 1921; Tractatus Logico-Philosophicus, 1922).

رسالهدر سراسر جهان اثری بدیع و قابل توجه تلقی می شود. بر اساس یکی از ایده های اصلی این اثر، جوهر جهانی شامل « اشیاء ساده"، که با وارد شدن به ترکیبات مختلف با یکدیگر، واقعیات را تشکیل می دهند. «گزاره‌های ابتدایی» از «نام‌هایی» تشکیل شده‌اند که هر یک از آن‌ها بر یک شی ساده خاص دلالت دارند. ترکیبی از نام‌ها نشان‌دهنده یا «نماینده» ترکیبی ممکن از اشیاء متناظر، به عبارت دیگر، برخی واقعیت‌های ممکن است. یک تصویر، تصویری از یک واقعیت ممکن، یک «فکر» است. هر چیزی که قابل تصور باشد ممکن است. نفی متصور نیز متصور و ممکن است. از آنجایی که ترکیب احتمالی معینی از نام ها منعکس کننده ترکیب احتمالی معینی از اشیاء است، شکل منطقی تصویر و شکل منطقی واقعیت با یکدیگر یکسان هستند.

تفکر برای ادراک حسی قابل دسترسی است، زیرا در قضاوت های زبانی بیان می شود. با ثبت تمام گزاره های ابتدایی واقعی، می توانیم جهان را به طور کامل توصیف کنیم. اگرچه واقعیت به‌عنوان یک کل می‌تواند در قضاوت‌ها نمایش داده شود، اما هیچ قضاوتی نمی‌تواند آنچه را که باید با واقعیت داشته باشد، یعنی شکل منطقی تصویر و واقعیت، نشان دهد. شکل منطقی را نمی توان در قضاوت ها توصیف کرد. آنچه لزوماً در اندیشه، زبان و واقعیت مشترک است را نمی توان گفت . گزاره های ابتدایی حالت های تصادفی در جهان را به تصویر می کشند که از نظر منطقی مستقل از یکدیگر هستند و جایگزین های ممکنی دارند. غیرممکن و قابل بیان نیست. آنچه نمی توان گفت شامل مباحث منطق، اخلاق، زیبایی شناسی، دین و حتی فلسفه می شود.

پس از جنگ، ویتگنشتاین ده سال به فلسفه پرداخت. او چندین سال در یک مدرسه استانی در اتریش سفلی تدریس کرد، سپس به عنوان دستیار باغبان در یک صومعه کار کرد. در سال 1929 او به طور غیر منتظره به کمبریج بازگشت و دوباره تحقیقات فلسفی را آغاز کرد. ویتگنشتاین در سال 1939 کرسی فلسفه را در دانشگاه کمبریج دریافت کرد که در سال 1947 آن را ترک کرد. او تا زمان مرگش در کمبریج در 29 آوریل 1951 به تحقیقات خود ادامه داد.

پس از سال 1929، ویتگنشتاین بسیار نوشت. آثار اصلی او در این دوره عبارتند از مطالعات فلسفی (Philosophische Untersuchungen; بررسی های فلسفی، انتشارات پس از مرگ در سال 1953). در حال حاضر آثار دیگری از ویتگنشتاین نیز ویرایش و منتشر شده است، از جمله - نکاتی در مورد مبانی ریاضیات (Bemerkungen über die Grundlagen der Mathematik, 1956; نکاتی در مورد مبانی ریاضیات, 1978), کتاب های آبی و قهوه ای (کتاب های آبی و قهوه ای, 1958), یادداشت های فلسفی (فلسفی بمرکونگن, 1964; سخنان فلسفی, 1975), یادداشت ها (زتل، 1967) و یادداشت های متفرقه (اظهارات مختلط، 1977). این کتاب‌ها و نیز سخنرانی‌ها و بحث‌های او که در آن شرکت می‌کرد، تأثیر عمیقی بر آن داشت فلسفه مدرن. بیشتر رسالهتحت ضربات انتقادی که توسط خود ویتگنشتاین وارد شد، مفاهیم «اشیاء ساده»، «نام‌ها»، «قضاوت‌های ابتدایی»، «تحلیل» و تفکر به عنوان یک «تصویر» کنار گذاشته شد. فرض اولیه رسالهویتگنشتاین اکنون آن را یک خطای جدی می‌داند که ماهیت یا ماهیت اندیشه، زبان و بازنمایی وجود دارد. انواع مختلفی از تفکر، زبان و بازنمایی وجود دارد، و غیرقابل توجیه و غیرواقعی است که فرض کنیم این اشکال ماهیت مشترکی دارند.

همچنین ایده "زبان به عنوان یک بازی" (یا "بازی زبان")، یک سیستم خاص مهم است فعالیت انسانی، تمرین هایی که در آن کلمات نقشی یا دیگری ایفا می کنند. بنابراین، "تفکر" به انواع فعالیت ها و اشکالی که به خود می گیرد اشاره دارد. بنابراین باید از این فرض صرف نظر کنیم که کلمه «تفکر» در زمینه های مختلف به یک معناست. همین امر در مورد سایر مفاهیم روان‌شناختی نیز صادق است: «پیروی از قانون»، «انتظار»، «ادراک»، «تلویحا»، «حافظه». گزیده زیر از مطالعات فلسفینمونه خوبی از «بازی زبانی» و سبک تفکر ویتگنشتاین در این دوره ارائه می دهد.

"182. گرامر «نزدیک شدن»، «توانستن» و «فهمیدن» وظایف: 1) وقتی می گویند که یک استوانه zمتناسب با یک استوانه توخالی ساعت? آیا فقط زمانی zدرج کنید ساعت? 2) گاهی اوقات می گوییم zدر فلان زمان دیگر نزدیک نشد ساعت. در این نوع موارد از چه معیارهایی استفاده می شود تا مشخص شود که این اتفاق در این زمان افتاده است؟ 3) چه چیزی ملاک تغییر وزن در نظر گرفته می شود زمان معین، اگر جسد در آن زمان روی ترازو نبود؟ 4) دیروز شعر را از روی قلب می دانستم. امروز دیگر او را نمی شناسم. در چه مواردی منطقی است که بپرسیم: "چه زمانی از دانستن این موضوع صرف نظر کردم؟" من جواب می دهم "بله" سپس به من می گوید: "بردار!" - و من نمی توانم آن را انجام دهم. تحت چه شرایطی کلمات من: "در پاسخ به "بله"، من توانستبرای انجام این کار، اما اکنون نمی توانم، می تواند توجیه کافی در نظر گرفته شود؟

معیارهایی که ما برای «مناسب»، «توانا»، «درک» می پذیریم، اصلاً آنقدرها هم که در نگاه اول به نظر می رسد ساده نیستند، به عبارت دیگر، بازی با این کلمات، استفاده از آنها در ارتباطات زبانی با کمک آنها انجام می شود ، به طور قابل توجهی پیچیده تر - و نقش این کلمات در زبان ما متفاوت است - از آنچه ما فکر می کنیم (این نقشی است که برای حل پارادوکس های فلسفی باید درک شود.)

ویتگنشتاین خاطرنشان می‌کند که در فلسفه «این خطر همیشه وجود دارد که بخواهیم معنای یک عبارت را با تأمل در خود بیان درک کنیم... گویی معنا همان نفسی است که یک کلمه در هر کاربرد وارد می‌کند». نوشته‌های او بسیاری از اصطلاحاتی را که فیلسوفان را متحیر کرده است، آزمایش می‌کند، مانند «دانش»، «یقین» و «توجیه». اتفاقاتی که در زندگی روزمرهتکنیک ها و روش های فعالیتی که در آنها این اصطلاحات یافت می شود. ما دقیقاً می بینیم که معرفت، یقین و توجیه در این موقعیت های عملی به چه معناست و همچنین وقتی شرایط تغییر می کند معنای دیگری دارد. یک زبان را باید در حین کار یاد گرفت، نه زمانی که در حال استراحت است.

لودویگ ویتگنشتاین

ویتگنشتاین لودویگ (1889-1951) - فیلسوف اتریشی-انگلیسی، پروفسور. فلسفه در دانشگاه کمبریج در 1939-1947. دیدگاه های فلسفی وی هم تحت تأثیر پدیده های خاصی در اتریش شکل گرفت. فرهنگ اوایل قرن بیستم و در نتیجه توسعه خلاقانه دستاوردهای جدید در زمینه دانش منطقی و ریاضی. وی در جوانی به چهره های آوانگارد ادبی-انتقادی وین که تحت تأثیر برنامه زیبایی شناسی ناشر مجله بودند نزدیک بود. "مشعل" اثر K. Kraus. تمرکز در اینجا مشکل تمایز بین ارزش و واقعیت در هنر بود. دکتر یک محرک مهم برای V. مفاهیم G. Frege و B. Russell بود که مدتی تحت هدایت آنها کار کرد. در مورد اول، V. مفاهیم تابع گزاره (که امکان کنار گذاشتن روش منسوخ در تجزیه و تحلیل جملات به شکل فاعل ـ محمول را ممکن کرد) و ارزش صدق، تمایز معنایی بین معنا و معنای عبارات زبانی را پذیرفت و به طور خلاقانه کار کرد. دومی دارای روشی برای تجزیه و تحلیل منطقی زبان است که هدف آن شناسایی "جملات اتمی" است که در واقع با "واقعیت های اتمی" و همچنین عناصر فردی برنامه منطق گرا برای اثبات ریاضیات مطابقت دارد.

موضع اولیه وی در "دفترهای خاطرات 1914-1916" او فرمول بندی شد (دفترچه های 1914-1916. Oxford, 2 ed., 1979). در آنها، V. اطمینان به امکانات بی حد و حصر منطق جدید، به ویژه نحو منطقی را بیان می کند. به نظر او فلسفه باید تمرین استفاده از نشانه های منطقی را توصیف کند. قطعات جهان بینی "خاطرات" به طور متناقضی انگیزه های بدبینانه (در روح آ. شوپنهاور) و خوش بینانه را در مورد مسئله معنای زندگی ترکیب می کنند. این متن، و همچنین برخی مواد مقدماتی دیگر، مبنای کار اصلی دوره "اوایل" او - "رساله منطقی-فلسفی" (Tractatus Logicophilosophicus) بود. این رساله در سال 1918 نوشته شد و در سال 1921 در آلمان منتشر شد.

نسخه انگلیسی او در سال 1922 منتشر شد. خط با پیشگفتاری از راسل که برای دبلیو. شهرت گسترده ای در میان فیلسوفان انگلیسی زبان به ارمغان آورد. پیشگفتار راسل که عمدتاً به ایده های منطقی می پردازد، باعث اختلاف نظر با وی شد که محتوای فلسفی و جهان بینی آن را از همه مهمتر می دانست. در دهه 1920-1930. پوزیتیویست های منطقی حلقه وین، برخی مفاد این رساله را پیش بینی برنامه ضد متافیزیکی خود و دکترین راستی آزمایی تفسیر کردند. این کتاب به شکل کلمات قصار نوشته شده است که با اعداد مشخص شده است که درجه اهمیت یک قصار خاص را نشان می دهد. نمادگرایی منطقی به کار رفته در رساله، علیرغم تأثیر آشکار آثار منطقی-ریاضی فرگه و راسل، تا حد زیادی بدیع است. توانایی های شناختی. V. سؤالاتی را در مورد شرایط امکان زبان معنادار مطرح می کند، به دنبال ایجاد حدود تفکر است که معنای عینی دارد و قابل تقلیل به k - l نیست. ویژگی های روانی. در این صورت، تفکر با زبان یکی می شود و فلسفه شکل تحلیلی «نقد زبان» به خود می گیرد.

در مفهوم اولیه زبان، زبان کارکرد نشان دادن «واقعیات» را انجام می دهد که اساس آن توسط ساختار منطقی درونی آن ایجاد می شود. به این معنا، مرزهای زبان با مرزهای «جهان» منطبق است. هر آنچه خارج از «عالم حقایق» است در کتاب «عرفانی» و غیرقابل بیان نامیده شده است. تلاش برای صورت‌بندی گزاره‌های متافیزیکی، مذهبی، اخلاقی و زیبایی‌شناختی، ناگزیر باعث ایجاد مزخرفات می‌شود. واقعیت این است که تنها گزاره های علوم طبیعی، به گفته وی، که خود واقعیات هستند، می توانند «تصویر» واقعیات باشند و «شکل منطقی» مشترکی با آنها داشته باشند. دومی را می توان با استفاده از نمادگرایی منطقی کامل "نشان داد". بیان ناپذیری «شکل منطقی» در زبان و فقدان معنا در جملات منطقی (که توتولوژی هستند یا قابل استنتاج از توتولوژی ها) با این واقعیت توضیح داده می شود که وجود چنین شکلی شرط اصلی معنادار بودن است. همه پیشنهادهای اخلاقی، زیبایی‌شناختی و مذهبی در زبان غیرقابل بیان هستند، همانطور که پیشنهادهای «متافیزیک»، از جمله دیدگاه‌های متافیزیکی خود وی. - همه آنها بی‌معنا شناخته می‌شوند. پانلوژیسم افراطی V. را به یک موقعیت جهان بینی همخوان با فلسفه زندگی سوق می دهد.

حقایق در رساله محدود به «عرفانی» است، یعنی. چیزی که غیرقابل بیان است و یک تفکر شهودی از "جهان" به عنوان یک کل را نشان می دهد. شما نمی توانید با ابزارهای علمی و عقلانی وارد این حوزه ماوراء طبیعی شوید. انکار واقعیت ک - ل. ارتباط علّی بین حقایق باعث ایجاد نگرش منفعلانه V. نسبت به جهان می شود، که در آن، همانطور که او معتقد بود، هیچ چیز قابل تغییر نیست. بر خلاف علم انضمامی، طبق نظر وی، فلسفه نظریه ای نیست که برای حقیقت تلاش می کند - این یک فعالیت تحلیلی برای روشن کردن ساختار منطقی زبان است و ابهامات در تعیین را از بین می برد که باعث ایجاد جملات بی معنی می شود. این موضع تا حدی برنامه «ضد متافیزیکی» حلقه وین را پیش بینی می کرد. در "رساله" تطابق کاملی بین مفاهیم هستی شناختی و معنایی برقرار می شود: "اشیاء" واقعیت با "اسم ها" مشخص می شوند ، ترکیبی از "اشیاء" (واقعیت ها) - با ترکیبی از "نام ها" ، یعنی. جملاتی که معنی دارند جملات ابتدایی، مانند حقایق ابتدایی، نسبت به یکدیگر کاملاً مستقل هستند. همه جملات پیچیده به عنوان توابع صدق جملات ابتدایی تفسیر می شوند. این مفهوم به دیدگاهی تحلیلی از زبان و واقعیتی که بیانگر آن است منجر شد.

امتناع از تقلب دهه 1920 از اصل استقلال جملات ابتدایی یکی از اولین نشانه های دگرگونی کل آموزش V بود. بینش جهان به عنوان یک کل سازمان یافته، رویکرد به جهان از "دیدگاه ابدیت" باید طبق V. .، منجر به جایگاه صحیح اخلاقی و عقیدتی شود. این دکترین هنوز بر تعدادی از آموزه های اخلاقی و دینی در غرب تأثیر می گذارد. به زبان روسی خط رساله دو بار منتشر شد: ویتگنشتاین L. رساله منطقی-فلسفی. م.، 1958; ویتگنشتاین ال. آثار فلسفی. م.، 1994. قسمت 1. در کنار. 1920s.V. بازنگری در موقعیت قبلی خود انجام داد و از شناسایی ساختار پیشینی زبان خودداری کرد. وی در این راستا بر تنوع شیوه های استفاده از واژه ها و اصطلاحات در زبان طبیعی تاکید کرد. به گفته وی، معنا، مفعولی نیست که با کلمه نشان داده شود. همچنین نمی تواند یک "تصویر" ذهنی در آگاهی ما باشد. فقط استفاده از کلمات در یک زمینه خاص (نگاه کنید به: بازی های زبانی) و مطابق با قوانین پذیرفته شده در "جامعه زبانی" به آنها معنا می بخشد. V. مشکل معنا را از نزدیک با مشکل آموزش زبان مرتبط کرد. وی در عین حال به نقد نظریه تعاریف ظاهری (اشاره ای) پرداخت و بر کاربرد محدود آنها تأکید کرد.

وی در اثر اصلی اواخر دوره کار خود، "پژوهش فلسفی" (Philosophische Untersuchungen) این طیف از ایده ها را توسعه می دهد. کار بر روی این متن (و همچنین بر روی مواد در مورد فلسفه ریاضیات) از اواسط انجام شده است. دهه 1930 تا زمان مرگ فیلسوف در سال 1951. این کتاب در سال 1953 همزمان با انگلیسی آن منتشر شد. خط پیشگفتار نویسنده که از لزوم انتشار این کتاب همراه با «رساله منطقی ـ فلسفی» پیشین صحبت می‌کند تا ویژگی‌های رویکرد جدید در تقابل آشکارتر ظاهر شود، در سال 1945 نوشته شده است. در این اثر او سبک «نبوی» رساله را کنار گذاشت. متن به دو قسمت نابرابر تقسیم شده است که قسمت اول کاملتر و آماده انتشارتر از قسمت دوم است.

  • 1) § 1-133 - مفهوم زبان و معنا
  • 2) بند 134-427 - تحلیل مفاهیم معرفتی (جمله، دانش، درک) و روانشناختی (احساس، درد، تجربه، تفکر، تخیل، آگاهی و غیره)
  • 3) § 428-693 - تحلیل جنبه های قصدی این مفاهیم.

متن «پژوهش» با نقد درک «سنتی» از معنا به عنوان شیء متناظر با یک کلمه خاص (نام، علامت) آغاز می شود. در عین حال، تئوری ظاهری یادگیری زبان مرتبط با این مفهوم رد می شود.

در عوض، مفهوم "معنا به عنوان استفاده" پیشنهاد شده است که برای توجیه آن از مفهوم بازی های زبانی استفاده می شود. هر کلمه ای فقط در متن جمله مورد استفاده معنا دارد. در پی آن است که تفکر فیلسوفان را از جستجوی کلی و ضروری به جستجو و توصیف انواع تفاوت ها جهت دهد. از این نظر، متن این اثر خود نوعی «آموزش» چنین توانایی تبعیض است که در مقادیر زیادنمونه ها در عین حال توجه ویژهبه فرمول بندی صحیح سوالات داده می شود. او در ادامه سنت اسمی، وجود اشتراک واقعی پدیده های زبانی را رد می کند. فقط یک رابطه خاص به نام "شباهت خانوادگی" شناسایی می شود. "خلوص بلوری" مفهوم منطقی-فلسفی اولیه او توسط V. متاخر به عنوان ویژگی تنها یکی از "بازی های زبانی" خاص شناخته شده است. در عین حال، ارزیابی فلسفه حفظ می شود. تحقیق به عنوان یک روش تحلیلی، که با این حال، قبلاً روی آن متمرکز شده است زبان طبیعیو نه به زبان "کامل" منطق رسمی.

فلسفه، طبق طرح نویسنده، باید کلمات را به استفاده معمول خود بازگرداند، و به ما «بازنمایی بصری» از این کاربرد و توانایی «دیدن جنبه‌ها» را بدهد. امیدوار بود که اگر چنین مطالعه ای پیوندهای زبانی را باز کند (در عین حال، مزخرفات پنهان آشکار می شود)، پس چیزی برای توضیح باقی نمی ماند و همه چیز فلسفی می شد. مشکلات (که به عنوان "بیماری" تعبیر می شوند) خود به خود ناپدید می شوند. در «تحقیق»، وی همچنین نقدی از «ذهن‌گرایی» را توسعه می‌دهد، به‌ویژه به طور مداوم با تفسیر فهم به عنوان یک فرآیند معنوی مخالفت می‌کند. به نظر او، فهم، مانند هر شکل دیگری از فعالیت های زبانی یا غیرزبانی انسان، مبتنی بر قاعده است. اما مردم معمولاً به "قوانین" فکر نمی کنند، بلکه به طور غریزی، "کوکورانه" عمل می کنند.

V. خاطرنشان می کند که زبان به عنوان یک وسیله ارتباطی نمی تواند، حتی در یک "آزمایش فکری" به عنوان یک زبان کاملا فردی و خصوصی ارائه شود. پیدایش مطالعات فلسفی رویدادی بود که ماهیت و روندهای توسعه ادبیات غرب را برای سالیان متمادی تعیین کرد. فلسفه، جهات مختلف فلسفه تحلیلی، اول از همه، یکی از دلایل تغییر مشخص در جایگاه وی در کتاب است. دهه 1920 آشنایی او با شهودگرایی ریاضی بود. او در «یادداشت‌هایی درباره مبانی ریاضیات» (آکسفورد، 1969)، نوعی کد «رفتار زبانی» را برای ریاضیدانان ایجاد می‌کند. مبنای مخالفت او با روش‌های فرمالیستی و منطق‌گرایانه برای اثبات دانش ریاضی، اعتقاد او به این بود که مفاهیم «سنتی» از معنای عبارات ریاضی که در این مورد استفاده می‌شود، اشتباه است. در فلسفه ریاضیات، V. برخی از ایده ها را با روح سازنده گرایی ریاضی توسعه می دهد. او با اعمال نامحدود قانون میانه حذف شده مخالف است و با تناقضات در سیستم های ریاضیجدیدترین متن وی، که متعاقباً تحت عنوان «درباره گرتینتی» (On Gertainty. آکسفورد، 1969)، به مسائل معرفت شناختی و مشکل شک گرایی می پردازد. به گفته وی، خود مفاهیم "تردید" و "یقین" فقط در سیستم های خاصی از فعالیت های انسانی بوجود می آیند. شک همیشه الزاماً چیزی قابل اعتماد را پیش‌فرض می‌گیرد، یعنی پیشنهادهای پارادایماتیکی که نیازی به توجیه ندارند، به عقیده او دقیقاً چنین پیشنهادهایی است که درک ما از واقعیت را شکل می‌دهند ویژگی تمام فلسفه تحلیلی مدرن انگلیسی-آمریکایی.

زبان فلسفی لودویگ ویتگنشتاین

همچنین تلاش هایی برای نزدیک کردن ویتگنشتاینیسم به پدیدارشناسی و هرمنوتیک وجود دارد. انواع مختلففلسفه دینی در سال‌های اخیر، بسیاری از متون V. از میراث نسخه‌های خطی گسترده وی در غرب منتشر شده است.

فیلسوف اتریشی-انگلیسی، استاد دانشگاه کمبریج (1939-1947)، سرگردان و زاهد. بنیانگذار دو مرحله در توسعه فلسفه تحلیلی در قرن بیستم. - منطقی (همراه با راسل) و زبانی. نویسنده اصطلاح "تصویر جهان". مداح آموزه های مرحوم ل.ن. تولستوی. (به مدت شش سال، وی در شهرک های استانی اتریش سفلی تدریس کرد، کتاب درسی زبان آلمانی را برای مدارس دولتی منتشر کرد - دومین کتاب او پس از "رساله" و آخرین کتاب او که در زمان حیات وی منتشر شد.) در سال 1935 وی از اتحاد جماهیر شوروی بازدید کرد - در طی یک سفر از قصد خود برای شرکت در هر سفر زبانی مؤسسه مردمان شمالی صرف نظر کرد. همچنین به او پیشنهاد شد تا ریاست دپارتمان فلسفه دانشگاه کازان را بر عهده بگیرد. در طول جنگ جهانی دوم، وی به ویژه به عنوان پرستار در یک بیمارستان نظامی خدمت کرد. او به شدت درگیر تحقیقات تجربی در زمینه فن آوری های جدید بود - او با موتورهای جت کار کرد تعدادی از دستاوردهای V. ثبت اختراع شد. نویسنده تعدادی از آثار فلسفی معروف که بیشترین تأثیر را در شکل گیری چشم انداز مدرن اندیشه فلسفی داشته است کتاب هایی مانند «رساله منطقی-فلسفی» (1921)، «تحقیقات فلسفی» (انتشار 1953) پس از مرگ)، "یادداشت هایی در مورد مبانی ریاضیات" (1953)، "درباره قابلیت اطمینان" (1969)، و غیره.

شکل گیری شخصیت وینی در آن دوره (اواخر قرن 19 - اوایل قرن 20) رخ داد که فرهنگ وین در زمینه های موسیقی، ادبیات و روانشناسی به ارتفاعات قابل توجهی رسید. آشنایی با آثار برامس، کاسلز و روزنامه‌نگاری مؤسس مجله آوانگارد «تورچ» بی‌شک بر شکل‌گیری فردیت خلاقانه غنی وی تأثیر گذاشت. وی در جوانی آثار لیختنبرگ و کیرکگور، اسپینوزا و آگوستین را خواند. یکی از اولین کتاب های فلسفی وی، کتاب شوپنهاور «جهان به مثابه اراده و بازنمایی» بود. وی بسیار تحت تأثیر آشنایی او با عقاید فرگه که مدتی با او تحصیل کرد و راسل که برای مدت طولانی با او روابط دوستانه داشت، قرار گرفت.

مبانی پارادایمیک خلاقیت فلسفی وی اصولی بود که کاملاً با اصول بنیادین جهان بینی هنر 20 همخوانی داشت.

  • الف) تقابل بین امر اخلاقی و منطقی (آن چیزی که «فقط می‌توان نشان داد» و آن «که می‌توان درباره آن صحبت کرد» - به «اصل مکملیت» بور مراجعه کنید.
  • ب) امتناع V. از شک در مواردی که "کسی نمی تواند بپرسد" - ر.ک. "اصل ناقص بودن" گودل
  • ج) عقیده وی که «سؤالاتی که ما مطرح می کنیم و شبهات ما بر این اساس است که برخی گزاره ها از شک و تردید رها شده اند، که اگر بخواهم در بچرخد، این سؤالات و شبهات می چرخند. لولاها باید بی حرکت باشند" - ر.ک. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ.

دو دوره در کار وی وجود دارد. اولین آنها با نگارش (در حین اسارت) رساله منطقی - فلسفی مرتبط است که چاپ اول آن در آلمان (1921) و چاپ دوم در انگلستان (1922) منتشر شد. وی ایده اصلی کتاب را نه در ساختن یک نظریه توسعه یافته از پیشنهاد به عنوان تصویری از جهان، بلکه در ایجاد یک موقعیت اخلاقی ویژه دید که هدف آن نشان دادن این تز است که تصمیم گیری مشکلات علمیبرای حل مشکلات وجودی انسان کار چندانی انجام نمی دهد. به گفته وی. (در سال 1929، وی گفت: "من به خوبی می توانم معنی هایدگر از وجود و وحشت را تصور کنم. غریزه انسان را به فراتر از مرزهای زبان می کشاند. بیایید مثلاً در مورد تعجب از این واقعیت فکر کنیم که چیزی وجود دارد. این در غیر قابل بیان است. شکل یک سوال و هیچ پاسخی نمی توان به آن داد. من فکر می کنم خیلی مهم است که این همه گپ و گفت در مورد اخلاق - چه معرفت باشد، چه ارزشمند باشد، چه خوب است - باید در اخلاق مدام سعی کنند چیزی بگویند که با آن مطابقت ندارد ماهیت چیزها و هرگز مطابقت نخواهد داشت: مهم نیست که چه تعریفی از خوبی ارائه دهیم، همیشه وجود خواهد داشت سوء تفاهم، زیرا آنچه واقعاً منظور است قابل بیان نیست. اما خود میل به فراتر رفتن از مرزهای زبان چیزی را نشان می دهد. سنت قبلاً از این موضوع آگاه بود. آگوستین، وقتی گفت: "و تو، بی رحم، نمی خواهی حرف بیهوده بزنی، ترسناک نیست.")

در مورد جنبه منطقی، این اثر مبتنی بر تمایل وی برای ارائه توصیفی دقیق و بدون ابهام از واقعیت به روشی خاص از زبان ساخته شده بود و همچنین با استفاده از قواعد منطق، مرزهای این زبان را در زبان ایجاد کرد. بیان افکار و در نتیجه مرز جهان. (از نظر وی، تمام فلسفه باید نقد زبان باشد.) علیرغم اینکه وی در «رساله منطقی-فلسفی» می گوید «من» دنیای من است و مرزهای زبان من، مرزهای من را تعیین می کند. جهان، جایگاه او را نمی‌توان موضع انفرادی نامید، زیرا V. هم امکان شناخت جهان را که در نظریه بازتاب او ثبت شده است و هم وجود خودهای دیگر را انکار نمی‌کرد، همانطور که آخرین عبارات اخلاقی نشان می‌دهد. از رساله. (به گفته وی، «ماهیت زبانی تجربه ما از جهان مقدم بر هر چیزی است که به عنوان موجود شناخته و بیان می شود. بنابراین، پیوند عمیق زبان و جهان به این معنا نیست که جهان موضوع زبان می شود. آنچه موضوع شناخت و بیان است همیشه در افق جهانی زبان پوشیده شده است.»

به عبارت دیگر، به گفته وی، یافتن چنین موقعیتی در خارج از تجربه زبانی جهان غیرممکن است که بتوان آن را موضوع بررسی خارجی قرار داد.) مؤلفه منطقی «رساله» بسیار بود. متاثر از منطق فرگه، که وی مفاهیمی مانند «معنا»، «عملکرد گزاره‌ای» را از آن وام گرفته است. معنی واقعیو همچنین برخی از ایده های راسل: ایده ایجاد یک زبان منطقی ایده آل؛ این ایده که منطق جوهره فلسفه است؛ فرضیه بی معنی بودن جملات متافیزیک سنتی.

طبق نظر وی، طبقه گزاره های علوم طبیعی «کل همه گزاره های صادق» است و از آنجا که «فلسفه جزو علوم طبیعی نیست» قادر به تولید چنین گزاره هایی نیست. (الزام اسپینوزا مبنی بر اینکه گفته‌های فیلسوف باید «بدون خشم و جانبداری» باشد، وی با «قاعده قانونی» تکمیل شد - به متن بزرگ تایپ‌نویس مراجعه کنید: «وظیفه ما گفتن چیزهای قانونی است. آشکار کردن و حذف آن نامناسب بودن فلسفه، اما به جای ایجاد احزاب جدید - و نظام های اعتقادی. «گزاره‌های ابتدایی» که در واقع از گفتار غایب بودند، بیشتر داستان‌های تجسمی و اسطوره‌ای بودند تا سازه‌های نظری. (دقیقاً سازمان اصطلاحی رساله بود که بیشتر یک «گفتمان اسطوره‌ای گسترده» بود تا یک کار دقیق روی فلسفه منطق، که مشخص کرد منطق ریاضی تخصصی قرن بیستم عمدتاً تأملات ظریف دبلیو. دنبال کردن مسیر فرگه و راسل.

انگیزه‌های نو اسطوره‌شناختی خلاقیت وی نمی‌توانست تحت تأثیر فرضیه‌های مکانیک کوانتومی با ذرات بنیادی تقسیم‌ناپذیر و نامرئی آن قرار نگیرد. در Ya.E. Golosovkera: "علم جدید در مورد شیء خرد اسطوره ای جدید از علم را ایجاد می کند - دنیای اشیاء فکری." با این وجود، انتقاد وی از تصویر کلاسیک جهان به عنوان متافیزیک وجود، محاسبه شده و کنترل شده را می توان برای تاریخ فلسفه بسیار مهم دانست. ایده واقعیت "قوانین طبیعت" که توسط روشنگری به ذهن مردم تلقین شده بود، چیزی بیش از یک ضد اسطوره نبود که اسطوره های نوع بدوی را حذف می کرد. چنین ابهام زدایی از جهان اسطوره شناسی تعصب بدوی را با اسطوره عقل جایگزین کرد. نوشت: "در قلب کل جهان بینی مدرن این توهم وجود دارد که به اصطلاح قوانین طبیعت پدیده های طبیعی را توضیح می دهند.

بنابراین، مردم در برابر قوانین طبیعی مانند قبل از چیزی خدشه ناپذیر متوقف می شوند، همانطور که گذشتگان در برابر خدا و سرنوشت توقف کردند.» پس از انتشار «رساله منطقی ـ فلسفی»، وی هشت سال تمام جامعه فلسفی را ترک کرد. این انحراف همان چیزی بود که راسل مقدمه ای بر «رساله» نوشت، که در آن منحصراً بر دستاوردهای منطقی کتاب تمرکز کرد و جنبه اخلاقی آن را بدون توجه کافی رها کرد، که به وی دلیلی برای انتقاد تند از راسل داد مرحله دوم تکامل فلسفی V. با آغاز دهه 1930 همراه است با گذار از زبان اتمیسم منطقی (شیء، نام، واقعیت) به یک "بازی زبان" جدید، که هدف آن این است. برای از بین بردن مشکلات زبان طبیعی از طریق پرداختن به تصورات نادرست زبانی، ترجمه جملات نامفهوم به جملات کاملتر، واضح تر و متمایزتر، به گفته وی، «همه مه فلسفه به صورت یک قطره گرامر متراکم می شود ، مفهوم V. در دو دوره سخنرانی ارائه شد که او در سالهای 1933-1935 خواند. بعداً وقتی منتشر شد، آنها را کتاب های آبی و قهوه ای نامیدند. برنامه وی کامل ترین شکل خود را در پژوهش های فلسفی، اثر اصلی دوره متأخر به خود می گیرد. در این اثر مفاهیم اصلی «بازی‌های زبانی» و «شباهت خانوادگی» است. یک بازی زبانی مدل خاصی از ارتباط یا ساختار یک متن است که در آن کلمات به معنای کاملاً تعریف شده استفاده می‌شوند که امکان ساخت یک زمینه سازگار را فراهم می‌کند.

یک بازی زبانی این امکان را به شما می دهد که به طور دلخواه اما دقیق یک واقعیت یا پدیده را توصیف کنید، مدلی از رفتار یک فرد یا گروه بسازید و با ساخت متن، راه خواندن آن را تعیین کنید. در این مورد، آنچه به چشم می‌آید چیزی است که می‌توان آن را «آناتومی خواندن» نامید - وضعیتی که یک بازی زبانی ممکن با استراتژی‌های اساساً متفاوت خوانده می‌شود. جالب است بدانید که در چنین شرایطی، تبدیل و تغییر بازی زبانی از چیزی که قبلاً به عنوان متن ساخته و نوشته شده است، به چیزی که با راهبردهای مختلف خواندن ایجاد می شود، رخ می دهد.

از اهمیت زیادی برای V. این سوال بود که چگونه ارتباط بازی های زبانی مختلف امکان پذیر است. این مسئله توسط V. با وارد کردن مفهوم "شباهت خانوادگی" به سیستم خود حل شد. ادعا می کند و با کمک ایده "شباهت خانوادگی" ثابت می کند که اساس ارتباطات جوهره خاصی از زبان یا جهان نیست، بلکه انواع واقعی روش های توصیف آنها است. ایده "شباهت خانوادگی" توسط V. برای روشن کردن نحوه شکل گیری انتزاعات استفاده می شود. در مطالعات فلسفی، V. نشان می دهد که آنچه در زبان با یک کلمه یا مفهوم مشخص نشان داده می شود، در واقع با طیف عظیمی از پدیده ها و فرآیندهای مشابه، اما نه یکسان، از جمله موارد متعدد انتقال متقابل مطابقت دارد. این درک از منشأ انتزاعات نشان می دهد که روش "شباهت خانوادگی" یک ایده صرفاً اسمی است و در خدمت این ایده است که یک موجود خاص زیربنای یک مفهوم است (مثلاً "آگاهی"). علاوه بر موارد ذکر شده در بالا، توجه ویژه وی به مشکلات ماهیت آگاهی، مکانیسم های عملکرد آن و بیان آنها در زبان، مشکل زبان فردی و درک آن، مسائل مربوط به قابلیت اطمینان، ایمان، حقیقت، غلبه بر شک و تردید، و بسیاری دیگر. dr.V. سعی کرد از اروپا حذف شود جهان بینی فلسفیتقابل های دکارتی (عینی و ذهنی، درونی به عنوان جهان آگاهی و بیرونی به عنوان جهان چیزها و پدیده های فیزیکی). به گفته وی، اصالت "معنا" کلمات، که به طور سنتی به عنوان تصاویر ذهنی - تجربیات آگاهی یک فرد تفسیر می شود، می تواند منحصراً در مرزهای عملکرد ارتباطی یک جامعه زبانی، جایی که چیزی وجود دارد و نمی تواند وجود داشته باشد، ایجاد شود. صرفا داخلی (حتی تجربه درد که همیشه از طریق بازی های زبانی خاص و ابزارهای ارتباطی انجام می شود، به گفته وی، راهی برای درک آن و در نتیجه تشکیل آن است.)

علیرغم این واقعیت که دو دوره در کار V. متمایز است، دیدگاه های او یک کل ارگانیک را در مورد تعدادی از مسائل کلیدی - فلسفه، علم و انسان - نشان می دهد. (مفروض جهانی همه کارهای او این بود: «ما صحبت می کنیم و عمل می کنیم.») V. جهان بینی را رد کرد که بر اساس آن انسان به عنوان صاحب آگاهی شخصی صرفاً «مخالف» با جهان بیرونی شناخته می شد. «حذف» بودن از این جهان، «بیرونی» در رابطه با او، و همچنین (به لطف علم) قادر به دستکاری فعال چیزهای اطراف است. (در چارچوب بازنگری در مسئله «فلسفه به مثابه آینه طبیعت»، رورتی از این ایده دفاع می کند که فقط دبلیو و هایدگر نمایندگان برجسته فلسفه قرن بیستم هستند.) شاید ترکیبی از اصل دبلیو. درک ماهیت خود فلسفه و بازسازی دقیق "تکنیک"های واقعی فلسفی (مشخصات فرموله شده، انواع استدلال و غیره) - به میراث ایدئولوژیک متفکر اصالت خاصی بخشید. وی به این نتیجه رسید که علم تنها یکی از بازی های زبانی است که اجرای دقیق قوانین آن به هیچ وجه از پیش تعیین نشده است. تشکیل یک علم تجربی انسان بر اساس الگوهای علوم طبیعی، به گفته وی، غیرممکن است.

به نظر او، لازم است که روانشناسی سنتی جایگزین شود -

  • الف) درک جامع از عملکرد بین فردی، بر اساس "اشکال زندگی"، به عنوان ارتباط بر اساس قوانین شناخته شده
  • ب) مفهوم «بازی‌های زبانی»، به همان اندازه که خود «شکل‌های زندگی» اثبات نشده است.
  • ج) رضایت ضمنی متعارف شرکت کنندگان در ارتباط در مورد قوانین مشخص شده بر اساس اعتماد به سنت مربوطه ایجاد شده.

و در نتیجه فقط از طریق تحلیل فلسفیفرآیندهای ارتباط گفتاری در بازی های گفتاری مختلف، می توان درک کرد که زندگی ذهنی یک فرد نامیده می شود. مشکل زندگی به طور کلی، به گفته وی، از طریق قوانین، مقررات و هر اصل حل نمی شود. به گفته وی، «راه حل مشکل زندگی پیش روی شما در مسیری است که منجر به ناپدید شدن مشکل زا می شود در این صورت، شما باید زندگی خود را تغییر دهید و آن را با این شکل تطبیق دهید و در نتیجه مشکل نیز از بین خواهد رفت.»

بر اساس دیدگاه وی در هر دو دوره اولیه و متأخر، فلسفه یک آموزه یا نظریه نیست، نه مجموعه ای از گزاره ها (زیرا آنها بی معنا هستند)، بلکه یک فعالیت، یک عمل است که هدف آن روشن ساختن زبان است. و بنابراین جهان، یعنی. خود را در عمل نشان می دهد به گفته وی، «فلسفه برای تعیین مرزهای قابل تصور و در نتیجه غیرقابل تصور طراحی شده است. نتیجه این فعالیت باید درک واضح تر و واضح تر از جملات زبان و ساختار آن باشد. به گفته وی، «روش صحیح فلسفه در واقع این خواهد بود: نگفتن چیزی غیر از آنچه می توان گفت، یعنی جز اقوال علم، - پس چیزی که هیچ وجه اشتراکی ندارد. با فلسفه - و هر گاه کسی می‌خواهد چیزی متافیزیکی بیان کند، به او نشان دهید که برای برخی از نشانه‌های جملات خود معنا قائل نشده است.» اگر در مرحله اول هدف تلاش های فکری وی زبانی بود که بر اساس قوانین منطقی ساخته شده بود، در مرحله دوم یک زبان طبیعی بود. ارتباط انسانی. از نظر وی، ساختار زبان، ساختار جهان است. منظور از خلاقیت وی، تمایل به هماهنگ کردن واقعیت و منطق از طریق دستیابی به شفافیت کامل و وضوح بدون ابهام زبان بود. جهان از نظر وی مجموعه ای از چیزها و پدیده هایی است که نمی توان و نمی توان آنها را به طور دقیق توصیف کرد. پوزیتیویسم وی با عرفان وی پیوند تنگاتنگی داشت. وی که یک زاهد اصیل بود که به دنبال تغییر جهان با اخلاق بود و عمدتاً در کلمات قصار، سخنان و پارادوکس ها می اندیشید، متقاعد شد که "آنچه را نمی توان در مورد آن گفت، باید در مورد آن سکوت کرد" (این آخرین عبارت "رساله" او است. ”)

مراجع

  • 1. سخنرانی در مورد اخلاق. یادداشت هایی در مورد "شاخه طلایی" اثر جی فریزر // سالنامه تاریخی و فلسفی. م.، 1989
  • 2. آثار فلسفی. م.، 1994. قسمت 1، 2 (کتاب 1)
  • 3. Werkausgabe در 8 Bde. فرانکفورت آم ماین، 1984، کوزلوا M.S. مفهوم فلسفه در آثار ویتگنشتاین متاخر // طبیعت دانش فلسفی. م.، 1974
  • 4. گریازنوف A.F. تکامل دیدگاه های فلسفیال. ویتگنشتاین. م.، 1984
  • 5. همان. زبان و فعالیت: تحلیل انتقادی ویتگنشتاینیسم م.، 1991
  • 6. لودویگ ویتگنشتاین: انسان و متفکر. م.، 1993
  • 7. سوکولر ز.آ. لودویگ ویتگنشتاین و جایگاه او در فلسفه قرن بیستم. Dolgoprudny، 1994، A.F. گریازنوف
  • 8. برای تهیه این اثر از مطالب سایت http://ariom.ru/ استفاده شد

جان مابوت، پروفسور آکسفورد، که قبلاً لودویگ ویتگنشتاین را ندیده بود، در سالن یک کنفرانس فلسفی با او برخورد کرد. ویتگنشتاین مثل همیشه نگاه کرد. او در زندگی خود هرگز از کلاه و کراوات مورد نیاز یک استاد فلسفه استفاده نکرد. مابوت که تصمیم گرفت مرد غریبه با شلوارک و کوله پشتی در اشتباهی باشد، گفت:

می ترسم فیلسوفان اینجا جمع شوند.

ویتگنشتاین پاسخ داد: «من از همان چیز می ترسم. ایده فلسفه به عنوان یک حرفه برای ویتگنشتاین نفرت انگیز بود. به گفته او خواندن داستان های پلیسی بهتر از مجله فلسفی کمبریج ذهن است. البته خودش هم همین کار را کرد. یک روز، موریس اوکان دروری، دوست ویتگنشتاین به او درباره دوستش گفت که از دفاع از پایان نامه خود امتناع کرده است، زیرا متوجه شده بود که هیچ کار اصلی در فلسفه انجام نمی دهد لودویگ بار دیگر چنین نوشت: «آغاز اصالت واقعی در نخواستن آن چیزی است که تو نیستی، او از این آیه ی کتاب مقدسی خوشحال شد: «اگر انسان تمام دنیا را تسخیر کند، چه سودی دارد». در همان زمان روح خود را از دست می دهد؟»

او به شاگردانش توصیه کرد که برای خود کاربردهای بهتری پیدا کنند. چه اشکالی دارد که چند کاردستی مفید یاد بگیریم؟ ویتگنشتاین هیچ توهمی در مورد این واقعیت نداشت که هیچ یک از آنها قادر به درک فلسفه او هستند: "افکار من یادآور پوستری است که روی باجه بلیط یک ایستگاه انگلیسی است: "آیا واقعا نیاز داری بری؟" (این درست بعد از جنگ جهانی دوم بود.) انگار بعد از خواندن آن، یک نفر با خود می‌گوید: "در صورت فکر دوم، نه." یک جوان انگلیسی ساکت، ریاضیدان فرانسیس اسکینر، که با ویتگنشتاین دوست شد، با وحشت وصف ناپذیر والدینش، مکانیک شد. همان دروری که فلسفه و کمبریج را رها کرده بود به کمک بیکاران نیوکاسل رفت. جوانان ناخواسته از لحن و حرکات ویتگنشتاین کپی کردند. هنگامی که ویتگنشتاین در سنین پیری در سخنرانی شاگرد سابق خود نورمن مالکوم در آمریکا شرکت کرد، به نظر دانشجویان «تصویر تف کردن مالکوم» بود.

لودویگ فضای کمبریج را خفه کننده یافت. به گفته او، چیزی که شخصاً او را نجات داد این بود که می توانست "اکسیژن خود را تولید کند". نام ویتگنشتاین با گمانه زنی های جسورانه زیادی احاطه شده است. در مورد او گفته می شد که ضروری ترین وسایل خانه برای او شزلون بود. این که دوره های سخنرانی خود را می خواند، روی زمین دراز شده و متفکرانه به سقف نگاه می کند. برای مدت طولانی، ویتگنشتاین از ترک «شغل بی‌معنای معلمی» (او در دل‌هایش نوشت: «مثل زنده‌مردن است!»، شاید اغراق‌آمیز)، برای مدت‌ها، از نیاز پیش پاافتاده به کسب درآمد منع شد. هنگامی که فیلسوف سرانجام استعفا داد و به ایرلند رفت، در کمبریج گفته شد که او برای گله‌داری گوسفندان به ترکیه رفته است.

سخنرانی‌های دانشگاه ویتگنشتاین، که در آپارتمانش برگزار می‌شد، با اصالت‌شان متمایز بود، هرچند، باید اعتراف کنم، نه در آن حد. اولاً، دو صندلی آفتابگیر معروف وجود داشت. نوبت می گرفتند و به جای دپارتمان به مدرس خدمت می کردند. استاد روی زمین غلت نمی خورد. علاوه بر این، یک میز کارتی که جایگزین میز ویتگنشتاین شد، یک صندلی، یک گاوصندوق نسوز برای نسخه‌های خطی و یک اجاق بزرگ بود که در طول سخنرانی‌ها نقش لقبی را برای شنوندگان آهسته‌اندیش ایفا می‌کرد. جلوی این اجاق گاز!»). پشته های مجلات کارآگاهی در گوشه ای انباشته شده بود. در اتاق بعدی که اتاق خواب استاد بود، یک تخت تاشو وجود داشت. از دانش آموزان انتظار می رفت که صندلی های خود را بیاورند یا روی زمین بنشینند.

آنچه ویتگنشتاین آن را «سخنرانی» نامید، از هیچ برنامه درسی نشأت نمی گرفت. این شامل این واقعیت بود که ویتگنشتاین شروع به فلسفیدن علنی و با صدای بلند کرد و این مشکل را تجزیه و تحلیل کرد. در حال حاضرذهنش را کنترل کرد او به سادگی غریبه ها را به مغزش که دیوانه وار کار می کرد راه داد. مالکوم به یاد می آورد: «این یکی از مظاهر صداقت مطلق و بی حد او بود. البته در چنین «سخنرانی» ذره‌ای از هنر استادی جدا نبود، که از نظر ویتگنشتاین فقط یک شیطنت بود که دانشجویان را فریب داد. به گفته شاهدان عینی، مسیر استدلال او هر از چند گاهی با پیام‌های «من احمق هستم» و ابراز تردید مبنی بر اینکه این بار بتواند ادامه دهد، قطع می‌شد.

بهترین روز

در واقع، کلاس ها هرگز تا عصر تمام نشدند و ویتگنشتاین را کاملاً خسته کردند. به محض اینکه شنوندگانش با صندلی‌های جغجغه‌دارشان به سمت در می‌رفتند، با التماس به یکی از آنها رو می‌کرد: «بریم سینما؟» در راه سینما معمولاً یک نان کشمشی یا یک پای گوشت می خرید تا در حین نمایش بخورد. مانند داستان‌های پلیسی، سینما راهی خشونت‌آمیز برای او بود تا مغز خسته‌اش را خاموش کند. بنابراین، ترجیحات او به سینمای بی تکلف آمریکایی گسترش یافت. او فیلم‌های انگلیسی را سرشار از روشنفکری شکنجه‌شده می‌دانست، شاید به دلیل تعصب کلی نسبت به فرهنگ انگلیسی. ویتگنشتاین که در انگلستان زندگی می کرد، یک آنگلوفیل نبود.

پسر یک میلیونر

ویتگنشتاین از قرار گرفتن در مرکز توجه اجتناب می کرد و از هرگونه تماسی که برای خود نامطلوب می دانست اجتناب می کرد. او بیش از هر چیز از کسانی که به زندگی خصوصی او علاقه مند بودند متنفر بود. زمانی که یک ناشر از او خواست تا اطلاعات زندگی‌نامه‌ای درباره خودش ارائه کند، لودویگ عصبانی شد: «آنچه می‌خواهی بنویس، اما نمی‌توانم بفهمم چرا یک منتقد باید سن من را بداند. شاید او به طالع بینی اعتقاد داشته باشد، سپس می توانم تاریخ و ساعت تولدم را به او بگویم تا او فال مرا بفرستد.»

لودویگ ویتگنشتاین در 26 آوریل 1889 در وین به دنیا آمد و در 29 آوریل 1951 بر اثر سرطان پروستات در کمبریج درگذشت. پس از مرگ او، بسیاری از نشریات معتبر، به ویژه تایمز لندن، گزارش دادند که ویتگنشتاین از یک خانواده شاهزاده معروف است. (ما به درستی حداقل کنت پیتر کریستینوویچ ویتگنشتاین را به یاد خواهیم آورد، که سپاه او از سنت پترزبورگ در برابر ناپلئون در طول جنگ 1812 محافظت می کرد.) برخی از خود ویتگنشتاین های "اشرافی" به این سردرگمی افزودند، که موافقت کردند رابطه خود را تایید کنند. تاریخچه خانواده ویتگنشتاین تاریک و پیچیده است، به احتمال زیاد به این دلیل که در نوامبر 1938، اس اس کنیسه را در کورباخ سوزاند، جایی که بایگانی آن نابود شد.

پدر لودویگ، کارل ویتگنشتاین، یک صنعتگر بزرگ، پادشاه صنعت فولاد پادشاهی دانوب بود. آنها در مورد او گفتند: "کروپ اتریش-مجارستان". ویتگنشتاین در بیوگرافی خود به این واقعیت چنین نزدیک شد: «پدر من یک تاجر بود. و من یک تاجر هستم. من می خواهم فلسفه ام مانند تجارت باشد. برای اینکه او چیزی را حل کند، آن را مرتب کنید.»

مرگ پدرش در سال 1913 او را به یکی از ثروتمندترین افراد اروپا تبدیل کرد. در آستانه جنگ جهانی، شاعران برجسته اتریشی، گئورگ تراکل و راینر ماریا ریلکه، بعدها هنرمند اسکار کوکوشکا، و معمار وینی، آدولف لوس، حواله‌های زیادی از شخص ناشناس دریافت کردند. لودویگ ژست خود را توضیح داد سنت خانوادگی. و اینها نبودند کلمات خالی. این کسی جز کارل ویتگنشتاین نبود که هزینه ساخت سالن مشهور نمایشگاه Secession وین را تامین کرد. افسانه 9 پیانوی بزرگ کنسرتی که در سراسر اتاق های کاخ ویتگنشتاین ایستاده بودند، ایده ای از جهت غالب علایق هنری خانواده به دست می دهد. سرگرمی اصلی همه موسیقی بود. برامس با رفتاری دوستانه از خانه ویتگنشتاین بازدید کرد.

از چهار برادر لودویگ، سه نفر خودکشی کردند. برادر چهارم، پل، پیش بینی می شد که آینده ای به عنوان یک پیانیست بزرگ داشته باشد. او حتی قبل از جنگ جهانی اول با موفقیت شروع به اجرای کنسرت کرد. در جلو، دست راست ویرتوز کنده شد. او مجبور شد به حرفه هنری خود ادامه دهد که پل نمی خواست آن را قطع کند و با یک دست بازی می کرد. ریچارد اشتراوس و موریس راول مخصوصاً برای او موسیقی پیانو را برای دست چپ نوشتند. اتفاقا کنسرتو دی مینور معروف راول برای دست چپ پل ویتگنشتاین نوشته شده است. پروکوفیف می خواست با او همکاری کند، اما پل اعلام کرد که یک نت را در موسیقی او درک نمی کند و از آهنگساز خواست که برای او موسیقی ننویسد. لودویگ کل این ایده را دوست نداشت. او برادر نگون بخت خود را متقاعد کرد که عموم مردم به کنسرت های او می آیند و هدفشان این است که پیانیست یک دست را هشیار کنند. با این حال، او هرگز تفاسیر موسیقایی پل را دوست نداشت. لودویگ ویتگنشتاین چنین حادثه ای را با لذت آشکار به یاد می آورد. یک روز در جوانی در اتاقش مشغول مطالعه بود که پل وارد اتاقش شد و فریاد زد: «وقتی تو در خانه هستی نمی‌توانم بازی کنم. من احساس می‌کنم که شک و تردید شما حتی از دیوارها نفوذ می‌کند.»

لودویگ با تجربه ای خارق العاده از موسیقی متمایز شد. داستان واقعیدر گزارش مالکوم از زمان کمبریج خود چنین می‌خوانیم: «دانش‌آموزی که در حیاط ویول، یک یا دو طبقه پایین‌تر از ویتگنشتاین زندگی می‌کرد، پیانویی داشت که شاگرد اغلب آن را می‌نواخت. صداها به اتاق های ویتگنشتاین رسید و او را به معنای واقعی کلمه وارد حالت دیوانگی کرد، به خصوص زمانی که موسیقی برای او آشنا بود. وقتی صدای پیانو را شنید نمی توانست فکر کند. ویتگنشتاین این مشکل را به روش مشخص خود حل کرد. او یک پنکه بزرگ و دست دوم خرید که هنگام دویدن صدای زمزمه ای ثابت ایجاد می کرد، آنقدر بلند که یک پیانو را غرق کند. زمانی که هوادار در حال دویدن بود، چندین بار برای گفتگوهای فلسفی نزد او آمدم، اما این غرش به من اجازه نمی داد تمرکز کنم، در حالی که اصلاً ویتگنشتاین را آزار نمی داد. او کلارینت را عالی می نواخت. زمانی حتی به این فکر می کرد که در کارگاه مجسمه ساز وینی دروبیل، مجسمه نیم تنه دوست دخترش را که یک زن زیبای سوئدی بود، کند. یک عمارت مجلل برای زیبایی دیگری ساخت - خواهرش گرتل که با فروید دوست بود و پس از آن با خوشحالی امضا کرد: "معمار ویتگنشتاین". در نهایت، به احتمال زیاد به دلیل نظارت کمیته نوبل، جایزه نوبل ادبیات را دریافت نکرد. نویسنده رساله منطقی-فلسفی از دیرباز در زمره آثار کلاسیک شناخته شده ادبیات آلمانی به شمار می رفته است. به یاد داشته باشیم که هانری برگسون در سال 1927 و برتراند راسل در سال 1950 به خاطر آثار فلسفی خود برنده جایزه نوبل ادبیات شدند.

ویتگنشتاین با تمام تمایلات هنری خود استعداد هنری واقعی را در خود نمی دید. او می‌نویسد: «در کارهای هنری من چیزی جز اخلاق خوب نیست. - خانه من برای گرتل ثمره یک گوش غیرقابل انکار برای موسیقی، اخلاق خوب، بیان درک عالی (فرهنگ خاص و غیره) است. اما نه حیات بدوی در آن وجود دارد، نه حیات وحشی که بخواهد از بین برود.» در حالی که طبق عقل سلیم او، یک حیوان وحشی باید در هر هنر ارزشمندی زندگی کند.

معضل پروانه

ویتگنشتاین یک حادثه از دوران کودکی خود را آستانه راه خود به سوی فلسفه می دانست. به عنوان یک پسر هشت یا نه ساله، او در آستانه خانه ایستاد و با دردناکی فکر کرد: "چرا مردم حقیقت را می گویند در حالی که دروغ گفتن بسیار سودمندتر است؟"

حقیقت را بگویم، لودویگ جوان هیچ تمایلی به چیزی جز فناوری نداشت. در شش سالگی طراحی کرد چرخ خیاطی. اشتیاق او به انواع مکانیزم ها، وسایل فنی و صنایع دستی در طول زندگی با او باقی ماند. نورمن مالکوم به یاد می آورد: «ویتگنشتاین یک بار مرا به کالج ترینیتی برد تا به یک توالت با عملکرد خوب نگاه کنم و طراحی آن را مطالعه کنم. گئورگ فون رایت، منطق‌دان فنلاندی، می‌نویسد: «حتی در آخرین سال‌های زندگی‌اش، او می‌توانست یک روز کامل را در میان موتورهای بخار مورد علاقه‌اش در موزه کنزینگتون جنوبی بگذراند». خانم های دانشمند مورد بی تفاوتی خاص او بودند. یکی از آشنایان لودویگ به یاد می آورد: «اما وقتی خانم لتی رمزی را در حال انجام خیاطی های پیچیده دید، مجذوب شد و می خواست او را تماشا کند و بفهمد که چگونه این کار انجام می شود.

فلسفه برای ویتگنشتاین نتیجه توجه بیش از حد به مسائل فنی شد. پس از فارغ التحصیلی از مدرسه در سال 1906، او قصد داشت نزد فیزیکدان معروف لودویگ بولتزمن تحصیل کند. اما مطالعات انجام نشد: بولتزمن خودکشی کرد. و ویتگنشتاین به طور جدی به هوانوردی علاقه مند شد. او در حین تحصیل برای مهندس شدن در منچستر، روی طراحی پروانه تمرکز کرد. ثابت شد که این یک کار چالش برانگیز بود که او را به مبانی منطقی ریاضیات علاقه مند کرد. بنابراین در سال 1911، ویتگنشتاین با برتراند راسل به کمبریج رفت. به گفته دومی، پس از یک ماه گفتگوهای آنها شروع به بررسی موضوع دیگری کرد:

لطفا به من بگویید آیا من یک احمق کامل هستم یا نه؟

دوست من، من نمی دانم. چرا می پرسی؟

چون اگر احمق باشم، هوانورد خواهم شد. و اگر نه، یک فیلسوف.

تردیدهای هر دو طرف در مورد نبوغ کامل ویتگنشتاین تا تابستان بعد از بین رفت. راسل می نویسد: "بهمن عقل او باعث می شود احساس کنم مانند یک گلوله برفی کوچک هستم." او می‌گوید که هر روز صبح با امید شروع به کار می‌کند و هر شب با ناامیدی کامل آن را تمام می‌کند. راسل نگران است که ویتگنشتاین خودکشی کند. اما لودویگ از فکر مرگ به شکلی کاملاً متفاوت در عذاب است. او از ترس غیرقابل تحملی رنج می برد که مرگ ناگهانی او را از به پایان رساندن کار بزرگ باز دارد. اولین سخنرانی علمی ویتگنشتاین در باشگاه علوم اخلاقی در کمبریج به موضوع "فلسفه چیست؟" و با اختصار سلطنتی آن متمایز شد. چهار دقیقه طول کشید.

در سال 1914 اخراج شد جنگ جهانیزندگی دوستانم را تغییر داد برتراند راسل به خاطر صلح طلبی نابهنگام به زندان رفت. ویتگنشتاین، تابع سلطنت اتریش-مجارستان، رهایی از خدمت سربازیبه دلایل سلامتی داوطلبانه عازم جبهه شد. او در آنجا در گالیسیا به دست آورد خلاصهاناجیل» اثر کنت لئو تولستوی. آموزش اخلاقیتولستوی فقید که ایده های مقابله با شر را به عنوان یک توهم، عدم مقاومت در برابر آن با خشونت و خدمت فداکارانه به مردم توسعه داد، تأثیر زیادی بر ویتگنشتاین گذاشت. سالها بعد او در مورد تولستوی گفت: "اینجا یک مرد واقعی است. او حق نوشتن دارد.» فرگه، منطق‌دان برجسته آلمانی، نامه‌های نگران‌کننده‌ای به ویتگنشتاین در جبهه نوشت و نگران این بود که آیا زمان کافی برای مطالعه منطق دارد یا خیر. در اوایل تابستان 1916، ویتگنشتاین ظاهراً در انبوه پیشرفت بروسیلوف روسی افتاد که برای اتریش-مجارستان یک و نیم میلیون سرباز آن هزینه کرد. این را می توان از وقفه در نوشته های خاطرات او حدس زد. آنها دوباره با شکایت شروع می کنند که او رشته استدلال ریاضی خود را گم کرده است.

این فیلسوف به جنگ در کوه Montecassino در مجاورت ناپل پایان داد. فراغت اسارت ایتالیایی به او اجازه داد تا نگارش کتابی را که «رساله منطقی-فلسفی» نامیده بود، به پایان برساند. راسل از روی دوستی قدیمی سعی کرد مقدمه ای بنویسد. چنین توصیه ای از زبان یک فیلسوف ارجمند راه را برای کار نویسنده ای ناشناس باز کرد. ویتگنشتاین مقدمه راسل را سطحی و نادرست اعلام کرد و افکار او را تحریف کرد و از انتشار کتابش با چنین مقدمه ای خودداری کرد. راسل زمزمه کرد: «مفتخرم مثل لوسیفر». پیشگفتار خود ویتگنشتاین با این جمله به پایان رسید: «حقیقت افکار بیان شده در اینجا به نظر من غیرقابل انکار و نهایی می رسد». تمام سؤالات عمده فلسفی تا آنجا که ممکن بود حل شد. بنابراین نابغه دیگر قصد مطالعه فلسفه را نداشت.

بارمالی

از تاریخ فلسفه معلوم است که پول تالس، هراکلیتوس و دموکریتوس را از فلسفه ورزی باز داشته است. اما در این فرض ما فقط می توانیم به دیوژن لائرتیوس اعتماد کنیم که قرن ها بعد زندگی نامه های جامعی از بزرگترین فیلسوفان دوران باستان نوشت.

پس از جنگ، ویتگنشتاین تمام سرمایه خود را به نام نزدیکان خود منتقل کرد. طبق محاسبات او، اقوام به اندازه‌ای ثروتمند بودند که میلیون‌ها او نمی‌توانست آنها را بیشتر فاسد کند. پس از آن، او حتی از پذیرش هدایای کریسمس از آنها خودداری کرد، زیرا خودش برای هدایا پولی به دست نیاورد. او به عنوان باربر هتل، باغبان خدمت می کرد و در فکر پیوستن به صومعه بود. این کار با تکمیل یک دوره شش ماهه برای معلمان مدارس ابتدایی توسط لودویگ به پایان رسید و تصمیم گرفت خود را وقف آموزش نسل جوان در روستاهای اتریش کند. معلم ویتگنشتاین اولین جایی را که به او پیشنهاد شده بود رد کرد، زیرا در میدان مرکزی یک ایستگاه راه آهن کوچک، یک فواره و مسیرهای آراسته پیدا کرد که با ایده های او در مورد زندگی واقعی روستایی در تضاد بود.

دو دهکده در کوه‌های آلپ اتریش که ویتگنشتاین از سال 1921 تا 1926 در آن‌ها تدریس می‌کرد، واقعاً آب‌های پس‌آب‌های غم‌انگیزی بودند و چنان انسان‌هایی را به او نشان دادند که به زودی احساس ناامیدی را در آنها کاشتند. در دهکده، ویتگنشتاین با همان «ابتذال و پستی» مانند کمبریج مواجه شد و مردم حتی «بی‌ارزش‌تر و غیرمسئول‌تر از هر جای دیگری» بودند. پسر یک میلیونر در جوانی با اقامت نکردن در مجلل ترین هتل ها، دوستانش را شگفت زده کرد. اکنون ویتگنشتاین با فروتنی زندگی خود دهقانان فقیر اتریشی را گیج کرده بود. بهترین دانش‌آموزانی که اجازه داشتند برای ناهار به او بپیوندند، داستان‌های سردی را برای والدین خود در مورد آنچه که او می‌خورد تعریف کردند. بچه ها دنبالش رفتند. والدین از او متنفر بودند و به روش خود استدلال می کردند: معلم می خواست آنها را از کار دهقانان منصرف کند و آنها را به شهر بکشاند. دوران تدریس لودویگ ویتگنشتاین به اتهام شکنجه کودکان خردسال با یک محاکمه رسوا پایان یافت.

کتاب فلسفه "رساله منطقی-فلسفی" که او چندین سال پیش از آن منتشر کرد، در آن زمان به کتاب مقدس پوزیتیویست های وین تبدیل شده بود. نویسنده عبادت آنان را با خویشتنداری پذیرفت. رئیس حلقه وین، استاد دانشگاه وین، موریس شلیک، تا آنجا که ممکن بود، فهرست افراد منتخب پذیرفته شده در گفتگوی فلسفی و طیف سؤالاتی را که می‌توان در چنین شرایط اضطراری مطرح کرد، به دقت با ویتگنشتاین هماهنگ کرد. . با این حال، ویتگنشتاین به جای پاسخ به سؤالات، ترجیح داد خود را با خواندن اشعار رابیندرانات تاگور برای حضار سرگرم کند.

آنها در انگلیس با او کاملاً متفاوت رفتار کردند. کارزار جذب ویتگنشتاین به کمبریج سال‌ها بود که ادامه داشت. او در سال 1929 به آنجا نمی رفت اگر نمی دانست چه چیزی باید بنویسد کتاب جدیدو دوباره کل فلسفه را توضیح دهید. این کتاب پژوهش های فلسفی خواهد بود. کینز اقتصاددان معروف با او در ایستگاه کمبریج ملاقات کرد. کینز به همسرش گفت: «خدا آمده است.

در همین زمان، جدی ترین رابطه عشقی در زندگی ویتگنشتاین آغاز شد. او یک زیبایی و یک اشراف سوئدی بود. نام او مارگاریتا بود و کمترین علاقه ای به فلسفه داشت. او تقریبا دو برابر او سن داشت. ویتگنشتاین برای مارگاریتا شرط گذاشت که سعی نکند به دنیای درونی او نفوذ کند که به راحتی انجام داد. رابطه آنها باعث سردرگمی آشنایان و نزدیکان آنها شد. ویتگنشتاین با در نظر گرفتن رنج زندگی، قصد بچه دار شدن نداشت، اما به ازدواج فکر می کرد. در تابستان 1931، او مارگاریتا را به آبدره‌های نروژی دعوت کرد، جایی که آنها باید زمانی را به طور جداگانه به تأمل در مورد جدی بودن قدمی که پیش رو داشتند بگذرانند. پس از دو هفته از چنین زندگی، مارگاریتا به ملاقات دوست خود در رم رفت.

چگونه خود را از فلسفه درمان کنیم؟

افرادی که مدام می پرسند «چرا؟» مانند گردشگرانی هستند که جلوی ساختمانی ایستاده اند و تاریخچه ایجاد آن را در کتاب راهنمای خود می خوانند. این مانع از دیدن خود ساختمان می شود.» به عقیده ویتگنشتاین، فلسفه را باید مانند بیماری ذهن تلقی کرد: «مسائل فلسفی باید کاملاً ناپدید شوند. کشف واقعی این است که هر زمان که بخواهید می توانید از فلسفه ورزی دست بردارید."

از زمان افلاطون، فلسفه اروپایی حقایق جهان را درک کرده و به تعمیم آن تبدیل شده است. به عنوان مثال، در دیالوگ افلاطون «هیپیاس بزرگ»، قهرمانش سقراط، در نقش ساده لوح، از هیپیاس سوفسطایی فرهیخته می پرسد که چه چیزی زیباست، و پاسخ را دریافت می کند: یک گلدان زیبا، یک دختر زیبا، یک اسب زیبا. به گفته سقراط، این پاسخ ها نمونه ای از درماندگی ذهنی، ناتوانی در دیدن کلی است - "ایده" زیبایی، که وجود همه چیزهای زیبا در جزئی زمینی لحظه ای به آن بستگی دارد. کشف چنین «ایده‌های» بنیادین جهان، حکمت فلسفی واقعی و فراخوانی فلسفه است. این پیچیده نیست: خرد در درک اصول است.

سقراط کنایه آمیز هیپیاس با اعتماد به نفس را می خنداند. اگر ویتگنشتاین این فرصت را داشت که در مناقشه فلسفی آنها شرکت کند، به سقراط می خندید: «اگر بگویم «الف» چشم های زیبا، سپس ممکن است از من بپرسند: چه چیزی در آنها زیبا می یابی؟ و من، برای مثال، پاسخ خواهم داد: مژه های بادام شکل، بلند، پلک های ظریف. اما این چشم ها چه وجه اشتراکی با هم دارند کلیسای جامع گوتیک، که به نظر من هم عالی است؟ آیا می توانم بگویم که آنها - چشم ها و کلیسای جامع - همان تأثیر را روی من می گذارند؟ ما به دلایل مختلف و تحت تأثیر احساسات مختلف از کلمات مشابه استفاده می کنیم. یک کلمه برای مناسبت های مختلف مناسب است. تخیل فیلسوفان خطوط بزرگ را ترسیم می کند سوالات فلسفیبه آنچه معلوم می شود موارد مختلفاستفاده از کلمات با پنهان کردن تفاوت‌های موقعیت‌های زندگی، کلمات "ما را به دنبال واهی بفرست."

زبان از چیست؟ با باز کردن هر دیکشنری به صورت تصادفی، "کلمات" و "معانی" را در آن پیدا خواهیم کرد. «این کلمه است و معنای آن اینجاست. ویتگنشتاین درباره این موضوع به طعنه گفت: پول و گاوی که می توان با آن خرید. در واقع، در چنین شکلی منفصل، زبان اصلاً وجود ندارد. در ارتباطات مردم وجود دارد. هیچ کس کلماتی را بدون زمینه و هدف بیان نمی کند. گفتار همیشه به عنوان یک عمل ارتباط در یک خاص ظاهر می شود وضعیت زندگی. در رابطه با این گفتار و تمرین زندگی، «معنا» آن چیزی نیست که از قبل داده می شود، بلکه آن چیزی است که در نهایت به دست می آید. طبق فرمول ابداع شده ویتگنشتاین، "معنای یک کلمه استفاده از آن است." کا، به کلمه ای که آنها استفاده می کنند، معنی آن همین است. کلمات تا آنجا که در موقعیت‌های گفتاری مکرر استفاده می‌شوند، معانی پایداری دارند. ویتگنشتاین آنها را «بازی های زبانی» می نامد. همه اینها کمی غیرعادی به نظر می رسد تا درک آن دشوار. در نهایت ما خودمان هنگام مطالعه یک زبان خارجی درگیر «بازی‌های زبانی» آن می‌شویم و می‌دانیم که «یادگیری کلمات» کافی نیست.

شایسته نیست یک فیلسوف خود را گاوی شیر تصور کند. فلسفه واقعی باید به فعالیتی برای شفاف سازی زبان تبدیل شود. ویتگنشتاین معنای فلسفه خود را خلاصه می کند: «من سعی می کنم نشان دهم که ما واقعاً چگونه از کلمات استفاده می کنیم. «گاهی باید این یا آن عبارت را از زبان استخراج کرد و پس از پاک شدن، دوباره وارد گردش کرد». این فلسفه مخرب است. اما از آن "تنها قلعه های موجود در هوا ویران می شوند و خاک زبانی که روی آن ایستاده اند پاک می شود."

برای بردگی و جنگ

هر ذهنیتی که ریشه در یک نیاز واقعی زندگی نداشته باشد، عمیقاً برای او مخالف بود: «به فرزندان ما در مدرسه یاد می‌دهند که آب از گازهای هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است و شکر از کربن، هیدروژن و اکسیژن ساخته شده است. هر کس این را نمی فهمد احمق است. مهم ترین مسائل در حال مسکوت ماندن است.»

به نظر می رسد که فلسفه ویتگنشتاین به دایره ای از پرسش های انتزاعی منطقی و زبانی محدود می شود. اما این تنها اولین و «نیمه مکتوب» فلسفه او است، همانطور که نویسنده رساله منطقی-فلسفی بیان کرده است. او یک بار در نامه معروف خود به لودویگ فون فیکر چنین توضیح داد: «کار من از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول در اینجا ارائه شده است. و دوم همه چیزهایی است که من ننوشتم. مهمترین چیز این قسمت دوم است. کتاب من، همانطور که بود، دامنه اخلاقیات را از درون محدود می کند. چنین سوالات ویژه ای برای ویتگنشتاین به عنوان راهی برای درک محدودیت های یک فرد به طور کلی قادر به تفکر و گفتن وجود داشت. حکم نهایی او مانند حکم اعدام به نظر می رسد. کلمات ما فقط "ظروف فاسد شدنی" هستند، که نمی توانند موضوعات واقعی را که باید به یک شخص مربوط می شود، در بر گیرند. زبان ما برای صحبت درباره اخلاق مناسب نیست: «اخلاق نمی‌شود گفت». تمام کلمات در مورد خوب و بد دروغ باقی می ماند. فرار از دیوارهای زندان ما (از درماندگی زبان خودمان) کاملاً ناامیدکننده است.» فرار غیر ممکن است

بدترین چیزی که در چنین موقعیت ناامیدکننده ای می توانید به آن دست یابید این است که به صحبت در مورد خوب و اخلاقی ادامه دهید، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. حتی دقیق‌تر: «مردم را نمی‌توان به نیکی سوق داد. آنها را فقط می توان به جایی هدایت کرد. خوب خارج از فضای حقایق نهفته است.» زمانی که برتراند راسل قصد داشت در دهه 1920 به سازمان بین المللی صلح و آزادی بپیوندد، ویتگنشتاین ناامیدی و خشم خود را پنهان نکرد. راسل که از این موضوع آزرده شده بود، به او گفت که شاید خودش به «سازمان بین‌المللی جنگ و برده‌داری» می‌پیوندد. ویتگنشتاین بلافاصله با این فرض موافقت کرد. او ایده خود را از انتشار کتاب های راسل در دو رنگ به اشتراک گذاشت. بگذارید آثار او در زمینه منطق ریاضی قرمز باشد و همه دانشجویان فلسفه بخوانند. کتاب های راسل در زمینه اخلاق و سیاست باید با رنگ آبی منتشر شود و هیچ کس نباید تحت هیچ شرایطی اجازه مطالعه آنها را بدهد.

دوروتی، همسر پروفسور مور، مکالمات ویتگنشتاین با همسرش که به شدت بیمار بود، بسیار آشفته یافت. ویتگنشتاین عصبانی بود. بر اساس مفاهيم او، اگر فيلسوفي در جريان بحث فلسفي بميرد، براي او مرگ مناسبي است. در بهار 1945، زمانی که اسلحه‌های خودکششی روسی مستقیماً به رایشتاگ شلیک می‌کردند و انگلیسی‌ها از خوشحالی گریه می‌کردند، ویتگنشتاین با این سؤال به آنها خطاب کرد: «تصور کنید مردی مانند هیتلر اکنون در چه وضعیت وحشتناکی قرار دارد.» در مورد اتحاد جماهیر شوروی، ویتگنشتاین تقریباً به آنجا نقل مکان کرد. معلم زبان روسی او با تعجب گفت که جلد داستایوفسکی ویتگنشتاین را دید که تمام لهجه ها در آن مشخص شده بود. به ویتگنشتاین پیشنهاد شد که یک دپارتمان در کازان یا یک موقعیت تدریس در دانشگاه مسکو را انتخاب کند.

در مورد رژیم استالینیستی، ویتگنشتاین، بدون خجالت یا ملاحظات، به این معنا صحبت کرد که «استبداد او را خشمگین نمی‌کند». بررسی او از لنین تقریباً مطلوب به نظر می رسد: آثار لنین در مورد فلسفه، البته، کاملاً مزخرف هستند، "اما حداقل او می خواست کاری انجام دهد." ویتگنشتاین مقبره شووسفسکی در میدان سرخ را دوست داشت. ویتگنشتاین به دروری گفت: «می‌دانید، من نظر خوبی درباره معماری مدرن ندارم. اما این مقبره در کرملین کاملاً خوب ساخته شده است. در مورد کلیسای جامع سنت باسیل ("یکی از زیباترین بناهایی که تا به حال دیده")، ویتگنشتاین با شور و شوق افسانه ای را بازگو کرد که چگونه تزار دستور داد سازندگان معبد را کور کنند تا نتوانند چیزی مشابه بسازند. بار دوم ویتگنشتاین اضافه کرد که نمی‌دانست این داستان درست است یا نه، «اما امیدوار بود». دروری به یاد می آورد: «از اینکه ویتگنشتاین امیدوار بود این داستان وحشتناک حقیقت داشته باشد، شوکه شدم.

او "کسانی را که علیه اختراع بمب اتمی سخنرانی می کنند" به عنوان "فخرهای روشنفکر" سرزنش کرد. اگر همان برتراند راسل را به یاد بیاوریم، این ایده برای ما روشن تر می شود. در سال 1955، راسل به همراه انیشتین و ژولیوت کوری، ایجاد جنبش پوگواش دانشمندان برای صلح و خلع سلاح را آغاز کردند. اما در سال 1946، به نام صلح جهانی، برتراند راسل مشتاقانه از دولت بریتانیا خواست تا یک حمله اتمی پیشگیرانه به اتحاد جماهیر شوروی انجام دهد.

ویتگنشتاین حس شوخ طبعی را برای یک فیلسوف واجب می دانست. او بلد بود شوخی کند و گول بزند. مالکوم به یاد می‌آورد: «یک روز، وقتی اواخر عصر با او قدم می‌زدیم، او با اشاره به صورت فلکی Cassiopeia، متوجه شد که شکل آن مانند حرف W است که نام خانوادگی اوست. همانطور که گفتم، فکر می کنم برای مالکوم M معکوس است. با جدی ترین چهره مرا متقاعد کرد که اشتباه کردم. اما چنین لحظاتی نسبتاً نادر بود. بیشتر اوقات او عبوس بود. ویتگنشتاین ذاتاً نسبت به چشم انداز خود و کل بشریت به عنوان یک کل بدبین بود. من بدون همدردی به جریان نگاه می کنم تمدن اروپاییبدون اینکه هدف آن را درک کند، اگر وجود داشته باشد،» او نوشت. یک بار، ویتگنشتاین در حالی که در اطراف کمبریج قدم می زد، در ویترین فروشگاه پرتره هایی از سه فرد بزرگ قرن نوزدهم، یعنی بتهوون، شوبرت و شوپن، و سپس سه پرتره از معاصران بزرگ خود - راسل، فروید و انیشتین را دید. در چهره سه نفر آخر او رگه هایی از انحطاط آشکار را مشاهده کرد.

فیلسوف مشهور اتریشی لودویگ ویتگنشتاین (1889-1951) شاگرد بی راسل (1912-1913) بود و برای مدت طولانی با او روابط دوستانه داشت. او در تحقیقات خود بر اساس ایده های زیر در مورد "اتمیسم منطقی" معلمش بود: 1. ایده ایجاد یک زبان منطقی کامل؛ 2. این ایده که منطق جوهره فلسفه است. 3. - در مورد بی معنی بودن پیشنهادهای متافیزیک سنتی. منطق فرگه همچنین تأثیر زیادی بر دیدگاه‌های ویتگنشتاین داشت که فیلسوف مفاهیمی مانند «معنا»، «کارکرد گزاره‌ای» و «معنای حقیقی» را از آن وام گرفت.

مرحله اولیه کار او (1912-1918) که با نگارش اثر "رساله منطقی - فلسفی" مرتبط بود، به سمت "پوزیتیویسم منطقی" تعلق داشت. انتشار این اثر، که در سال 1921 انجام شد، شهرت جهانی را برای فیلسوف به ارمغان آورد. این اثر تأثیر زیادی در پیدایش «پوزیتیویسم منطقی» «حلقه وین» و شکل‌گیری مفاد اصلی آن داشت. ویژگی رویکرد فلسفی ویتگنشتاین این بود که او روش تحلیل منطقی را به زبان در همان زمان، فیلسوف از این ایده برداشت کرد که اگرچه انسان با جهان مرتبط است به طرق مختلف- عملی، عاطفی، ارادی، اما نگرش نظری، فکری او به جهان طبیعی و اجتماعی، تصویری از دنیایی که او ایجاد می کند تنها توسط زبان، ساختار، ساختار و ویژگی های آن تعیین می شود. بنابراین، دنیای خودآگاه شخص، دنیای زبان است و همه مسائل نظری در واقع معرف مسائل زبانی و نیازمند راه حل زبانی است.

سوال اصلی برای ویتگنشتاین این بود که زبان موجود بسیار ناقص است، بنابراین او در کار خود وظیفه یافتن یک جهانی منطقی بسیار واضح را تعیین کرد. مدل دانش زبانو شکل کلیعنصر اصلی آن - بیانیه اتمیزبان توسط ویتگنشتاین به عنوان مطلقی تلقی می شد که می توانست در یک مدل منطقی جهانی تجسم یابد. فیلسوف معتقد بود که چنین طرح منطقی زبانی ساختار جهان را منعکس می کند. او استدلال می کرد که زبان محتوای جهان است، زیرا جهان همان چیزی است که در مورد آن گفته می شود. فیلسوف وظیفه تحلیل رابطه زبان با جهان را بر عهده خود گذاشت و از مبانی منطق به مبانی جهان حرکت کرد.

ویتگنشتاین در تحقیق خود از موضع اصلی «اتم گرایی منطقی» پیش رفت که بر اساس آن جهان متشکل از «واقعیت های اتمی» است که به عنوان هر چیزی که «در جهان اتفاق می افتد» درک می شود. از نظر ویتگنشتاین، «واقعیت ها» همان چیزی است که در جملات زبان گفته می شود، اما ماهیت هستی شناختی آنها بی تفاوت است. یک جمله از زبان تصویر یا عکسی منطقی از یک "واقعیت" از واقعیت است. لازم به ذکر است که فرآیند شناخت در سطح "مونیسم خنثی" آشکار می شود - فکر و جمله در واقع با هم منطبق شدند و تصویری منطقی از یک واقعیت هستند.

مفهوم منطقی ویتگنشتاین از زبان بر سه نکته اصلی استوار بود. اول از همه، اصطلاحات موضوعی زبان به عنوان نام اشیاء تعبیر می شدند و به عنوان جوهری پایدار و پایدار از جهان شناسایی می شدند. ثانیاً، اظهارات ابتدایی ("اتمی") - "حقایق" - تصور می شد که تصاویری منطقی از پیکربندی اشیاء هستند، یعنی به عنوان توصیف واقعی رویدادهای متحرک و در حال تغییر. و در نهایت، عبارات پیچیده به عنوان ترکیبی منطقی از جملات "اتمی" عمل می کنند و موقعیت هایی از نوع پیچیده یا "واقعیات" را نشان می دهند، که کلیت آنها به عنوان تصویر واقعی از جهان در نظر گرفته می شود.

ویتگنشتاین کوشید تا توصیفی دقیق و بدون ابهام از واقعیت به زبانی ارائه دهد که به شیوه ای خاص ساخته شده بود و همچنین با استفاده از قواعد منطق، مرز بیان افکار و در نتیجه مرز جهان را در آن تثبیت کند. مدل زبان-منطق-واقعیت حاصل توسط ساختار و مرزهای زبان تعیین شد. برای شروع، تمام عبارات زبانی توسط فیلسوف به سه گروه تقسیم شد: 1. جملاتی که درست هستند زیرا با واقعیت مطابقت دارند و تصاویر آن هستند - "جملات اتمی". 2. «تولوژی‌های» منطق و ریاضیات که همیشه صادق هستند. 3. تناقضاتی که هرگز درست نیستند

از این سه گروه، تنها جملات گروه اول، گزاره های معنادار هستند - روایت های آموزنده درباره حقایق و رویدادهای جهان. آنها کل محتوای دانش را پوشش می دهند. گزاره‌های باقی‌مانده (گروه دوم و سوم) که از این مرزها فراتر می‌روند، بی‌معنی هستند، زیرا تصویری از واقعیت نیستند و بنابراین بی‌معنی هستند. اصطلاح "بی معنی" به معنای بی معنی نیست. مقصود عباراتی بود که چیزی را بیان نمی کند و حاوی اطلاعات و معنی نیست. با وجود "بی معنی" توتولوژی ها، منطق ها با شکل خود ساختار جهان را نشان می دهند، بنابراین، آنها نوعی دانش را نشان می دهند. از این منظر، پیشنهادهای فلسفه نیز بی معنا هستند، بنابراین هدف فلسفه، به اعتقاد ویتگنشتاین، نباید ایجاد آموزه های متافیزیکی باشد، بلکه باید منحصراً نقد زبان، شفاف سازی منطقی افکار (شناسایی شکل آنها) باشد. ساختار).

البته ویتگنشتاین به عنوان یک فیلسوف واقعی فهمید که چنین «اتمیسم منطقی» نمی تواند یک فرد متفکر را کاملاً ارضا کند، زیرا مسئله شناسی فلسفی «ابدی» بسیار گسترده تر از مسئله منطقی است. سؤالات وجودی در مورد دنیا، زندگی، معنای آن و همچنین سؤالات اخلاقی و مشکلات دینی همیشه انسان را نگران می کند.

«بی معنا» از منظر دانش نظری، مسائل فلسفی قابل تجربه و احساس است. ویتگنشتاین معتقد بود که در مورد این حوزه از «بیان ناپذیر»، «عرفانی»، لازم است سکوتی «عمیقاً معنادار» حفظ شود. و اگرچه جایگاه اصلی رساله به مطالعه منطقی زبان اختصاص داشت، خود فیلسوف مهمترین چیز برای زندگی انسان را دقیقاً چیزی می دانست که فراتر از مرزهای زبان است و باید در مورد آن سکوت کرد. همانطور که او تاکید کرد، کل ایده "رساله" در اصل با هدف "برجسته کردن" این واقعیت بود که چیزی "فراتر از" در جهان وجود دارد و برای این منظور صرفاً لازم بود فضای منطقی به وضوح شناسایی شود. ، مرزها و امکانات زبان.

بعدها، فیلسوف متوجه شد که مدل پیشنهادی او از تصویری ایده آل از جهان و تصویر منطقی آن در زبان به هیچ وجه کامل نیست. او خود با انتقاد شدید از آن بیرون آمد و به مطالعه زبان عادی و طبیعی، فعالیت گفتاری واقعی مردم روی آورد. از دهه 40 قرن XX. این ایده شروع به گسترش کرد که جوهر واقعی گرایش نئوپوزیتیویستی در فلسفه درفعالیت های تحلیلی، که در آن تحلیل به دقت و دقت اصطلاحات استفاده شده اشاره دارد. تأثیر "پوزیتیویسم منطقی" به تدریج شروع به کاهش کرد. اکنون بسیاری از نئوپوزیتیویست ها شروع به خواندن خود "فیلسوفان تحلیلی" کردند و جنبش نئوپوزیتیویستی نام جدیدی پیدا کرد - "فلسفه تحلیلی». این تحلیل با هدف شناسایی روابط پیچیده و ساختار عبارات زبانی از طریق شفاف سازی محتوا انجام شدعملیات تعریف به موضوع مطالعه عمیق تر بروید. «روح» تحلیل بودشفاف سازی پیشنهادات تحلیل شده، شفاف سازیارزش ها این به این واقعیت منجر شد که "معنا" به مقوله اصلی نئوپوزیتیویسم تبدیل شد. انواع مختلف "معنا" ساختاری را تشکیل دادند که بر اساس آن مکانیسم اصل اصلی نئوپوزیتیویسم توسعه یافت - اصل

راستی آزمایی به عنوان مهمترین ابزار تحقیق و در عین حال به عنوان موضوع مستقل مطالعه در «فلسفه تحلیلی»استفاده از عبارات زبانی به همین دلیل است که از همان ابتدا، فلسفه تحلیلی شکل گرفت تحلیل زبانی(فلسفه زبانی) , که در سالهای پس از جنگ در زندگی فلسفی انگلستان به جریان غالب تبدیل شد.

فرمول بندی دقیق اصول بنیادی «فلسفه زبانی» و همچنین ایجاد خود تکنیک تحلیل زبانی متعلق به لودویگ ویتگنشتاین،چه کسی را می توان پایه گذار این فلسفه در دوم دانست - دیر- دوره فعالیت فلسفی او (1929-1951). فیلسوف توجیه رویکرد جدید خود را در پراگماتیسم با توجه به فعالیت موضوع، به ارتباط بین معنای یک جمله و کنش عملی واقعی می دید. مرحله آخر تکامل دیدگاه های ویتگنشتاین با گذار از مطالعه ایده آل مشخص شد.

زبان «اتمیسم منطقی» تا مطالعه زبان «زنده» ارتباطات انسانی. بر اساس این دیدگاه جدید، زبان بخشی از دنیای واقعی، زندگی عادی مردم است. این مجموعه خاصی از انواع مختلف است "تمرین کننده"یا «اشکال زندگی اجتماعی».

در شکل اصلی خود، این مفهوم ویتگنشتاین در دو دوره سخنرانی ارائه شد که در سال های 1933-1935 ارائه شد. و پس از انتشار آنها، آنها به عنوان "کتاب آبی و قهوه ای" شناخته شدند. اما برنامه فیلسوف به شکل تمام شده خود در اثر او "پژوهش فلسفی" ظاهر شد.

ویتگنشتاین در مفهوم زبان‌شناختی خود از رویکردی کارکردی به زبان، یعنی درک این موضوع که نشانه‌های زبان خود «مرده» هستند، اما «احیا می‌کند»، «معنوی‌سازی» می‌کنند، پیش رفت. کاربرد، استفادهزبان مردم برای دستیابی به اهداف مختلف عملی خود. تفاوت در استفاده در انواع تظاهرات منعکس می شود: در انواع مختلف معانی عبارات، چند کارکردی آنها، معنی سازی و قابلیت های بیانی زبان و غیره. در نتیجه، مهم ترین وظیفه تحلیل زبانی، شناسایی ظرایف ظریف است. معانی، درکمعنی کلمات و عبارات مفاهیم محوری این مفهوم هستند "بازی های زبانی"و "شباهت های خانوادگی"

بازی های زبانی ساختارهای اساسی زبان در رویکرد جدید دیگر «جملات اتمی» ثابت ابتدایی در نظر گرفته نمی‌شد، بلکه سیستم‌های کاربردی متحرک پیچیده زبان، آن "تمرینات"که ویتگنشتاین آن را نامید "بازی های زبانی".فیلسوف با استفاده از یک قیاس با بازی برای ایجاد این اصطلاح، چنین استدلال کرد. از آنجایی که کلمات در یک زبان به عنوان نوعی ابزار همیشه برای یک هدف خاص استفاده می شوند، استفاده از آنها، بسته به شرایط متغیر عمل، ناگزیر مستلزم ایجاد قوانین پذیرفته شده عمومی برای این استفاده است. در نتیجه، سیستم های زبانی عملکردی متنوعی از روابط شکل می گیرد - "بازی های زبانی". هر "بازی زبانی" روش خاصی از فعالیت و ارتباط انسانی است که تابع منطق خود است - قوانین خاص خود را دارد و آنها این یا آن را تعیین می کنند. معنیاز کلمه استفاده شده، اما نه سخت، بلکه خلاقانه - با تغییرات احتمالی. بنابراین، "بازی زبان" نوعی شکل گیری کل نگر است که از زبان و اقدامات عملی (قوانین) تشکیل شده است که به طور ارگانیک در آن بافته می شود.

ویتگنشتاین این اصطلاح را به دو معنا به کار برد: اولاً برای تعیین معین مدل هاارتباطی که در آن کلمات به معنای کاملاً مشخص استفاده می شوند. ثانیاً نشان دادن روشتجزیه و تحلیل زبان در یک اقدام عملی خاص، که امکان شناسایی تصویر پیچیده ای از برنامه های کاربردی زبان را با در نظر گرفتن زمینه یک بازی زبانی خاص ممکن می سازد. این روش تحلیل مجموعه‌ای از تکنیک‌های عملی برای شفاف‌سازی زبان، کارکردها، اشکال کار بود و هدف آن یافتن راهی برای خروج از انواع مختلف تله‌های مفهومی بود که در فلسفه وجود دارد. ویتگنشتاین معتقد بود که مشکلات فلسفی زمانی به وجود می آیند که آشفتگی زبانی ظاهر می شود، زمانی که بازی های زبانی مختلف در هم می آمیزند. راه حل آنها بازگشت به استفاده غیرفلسفی معمول از معانی کلمات است.

شباهت خانوادگی برای ویتگنشتاین، مسئله ارتباط بین «بازی‌های زبانی» از اهمیت زیادی برخوردار بود. آنچه در اینجا مطرح شد روش استفاده از انواع مختلف بود استراتژی های خواندنیک "بازی زبان" خاص، که در نتیجه تغییر و تحول آن رخ داده است، در حالی که برخی از جنبه های بدون تغییر را حفظ می کند. این لحظات پایدار شناسایی شده مبنایی برای این ایده شد که بازی ها به هم مرتبط هستند. ویتگنشتاین معتقد بود که «شباهت‌های خانوادگی» بین بازی‌های مختلف وجود دارد که می‌توان آن‌ها را برای مثال در میان اعضای یک خانواده (مثلاً همان شکل شکل چشم) مشاهده کرد. بنابراین، فیلسوف هدف اصلی تحلیل زبانی را ایجاد چنین شباهت هایی، به عبارت دیگر، شناسایی ارتباطات و روابط پیشینی درون زبانی - مقوله های آگاهی که با مفهوم مشخص می شود، می دانست. "شباهت خانوادگی"» (" خویشاوندی ")

این ایده توسط ویتگنشتاین برای نشان دادن نحوه ظهور انتزاعات فلسفی استفاده شد. او نشان داد که آنچه در زبان با استفاده از یک مفهوم خاص تعیین می شود (مثلاً مفهوم "آگاهی") با هیچ موجودی در واقعیت مطابقت ندارد. کلمات نشان دهنده تنوع بسیار زیادی از مشابه، اما نه یکسان، پدیده ها، فرآیندها، حالات،از جمله موارد متعدد انتقال متقابلو این واقعیت در انواع واقعی روش های توصیف واقعیت منعکس شده است.

نتایج اصلی فلسفه زبانی ویتگنشتاین عبارت بودند از: افزایش نقش زبان در فلسفه; به شکل زبان اهمیت استثنایی برای رشد معنوی و عملی جهان می بخشد. روی آوردن به زبان روزمره به عنوان ابزاری برای حل مسائل فلسفی. بر اساس "مفهوم متاخر" ویتگنشتاین در انگلستان در دهه های 30 و 40. مکتب فلسفی تحلیل زبانی شکل گرفت. از برجسته ترین نمایندگان آن می توان به فیلسوفانی چون جی. ویزدام (متولد 1904)، جی. رایل (1900-1976) و جی. آستین (1911-1960) اشاره کرد. تفاوت اصلی بین فلسفه این موج پوزیتیویسم، دور شدن از علم گرایی و تجدید علاقه به مسائل سنتی فلسفی است که با کمک تحلیل زبانی حل شده بودند.

موضوعات انتزاعی

    پوزیتیویسم منطقی «دایره وین» (M. Schlick، R. Carnap، O. Neurath، و غیره). شناخت ساختار دانش علمی.

    برتراند راسل. منطق گرایی و مشکل رسمی شدن دانش علمی.

    ویژگی های بازی های زبانی در فلسفه زبانی L. Wittgenstein.