صفحه اصلی / آسیب و چشم بد / عروسک آندره. تله های ذهنی کارهای احمقانه ای که افراد منطقی انجام می دهند تا زندگی خود را خراب کنند - الکساندر پتروچنکوف. کشف فوق العاده: آندره کوکلا "تله های ذهنی"

عروسک آندره. تله های ذهنی کارهای احمقانه ای که افراد منطقی انجام می دهند تا زندگی خود را خراب کنند - الکساندر پتروچنکوف. کشف فوق العاده: آندره کوکلا "تله های ذهنی"


عروسک آندره

تله های ذهنی

هر چیزی زمان خودش را دارد. ما در هر قدم این فرمان کتاب مقدس را زیر پا می گذاریم و در تله ها می افتیم: زودتر از موعد نگران می شویم یا در بلاتکلیفی تردید می کنیم، برنامه هایی می ریزیم که زندگی به زودی آنها را زیر پا می گذارد، یا کاری را که مدت هاست به تعویق می افتد. پروفسور آندره کوکلا، روانشناس و فیلسوف، یازده تله را برشمرده است. همه آنها در زندگی ما دخالت می کنند، ما را مجبور به هدر دادن انرژی و زمان می کنند و ما را از توانایی طبیعی ما برای لذت بردن از زندگی محروم می کنند. نویسنده به شیوه ای سرگرم کننده و معمولی به شما یاد می دهد که چگونه تله های ذهنی را شناسایی کرده و از آنها دوری کنید.

فصل 1. ماهیت تله های ذهنی

تله‌های ذهنی مسیرهای فرسوده و معمولی هستند که افکار ما به‌طور دردناک و بی‌موثر در آن حرکت می‌کنند، مقادیر باورنکردنی از زمان ما را می‌سوزاند، انرژی می‌مکند و هیچ ارزشی برای خود و یا برای دیگران ایجاد نمی‌کنند.

در اینجا و در سراسر کتاب، ما از کلمه ارزش برای توصیف هر چیزی که برای ما معنادار و ارزشمند است استفاده می کنیم. این کتاب رساله اخلاق نیست. نیازی به کار به جای استراحت یا فعالیت اجتماعی به جای ارضای خواسته های خود نیست. اگر تمام روز از تماشای تلویزیون لذت می بریم، چنین فعالیتی اتلاف وقت محسوب نمی شود. این بدان معناست که تماشای تلویزیون برای ما ارزشمند است.

با این حال، از این واقعیت گریزی نیست که ما اغلب خودمان را در جستجوی شدید چیزی که به هیچ وجه به تجسم ارزش‌های خودمان، هر چه که هستند، خسته می‌کنیم. این آرزوهای بیهوده تله های ذهنی هستند. این گونه تله ها ما را از لذت بردن از تلویزیون باز می دارد، همانطور که ما را از انجام کارهای جدی باز می دارد. آنها چیزی بیش از اتلاف مطلق زمان نیستند.

تله های ذهنی مربوط به محتوای افکار و عقاید ما نیستند، بلکه در شکل خود دروغ می گویند. در مورد هر جنبه ای از ما زندگی روزمره- کارهای خانه، استراحت آخر هفته، شغل، روابط با دیگران - می توانید مولد یا غیرمولد فکر کنید. چه در حال شستن ظرف‌ها و چه در فکر ازدواج یا طلاق، در همان تله‌ها گرفتار می‌شویم. تفاوت در موضوع افکار ما نیست، بلکه در رویکرد به موضوع است. اگر حتی یکی از این تله ها را از بین ببریم، متوجه می شویم که مشکلات ما در همه زمینه های زندگی به طور همزمان از پیچیدگی کمتری برخوردار می شوند. ما ساختارهای فکری غیرمولد را در انواع مقیاس های زمانی می سازیم. می توانید برای یک یا دو دقیقه یا تا آخر عمر در همان تله ذهنی بیفتید. و خطر چنین تله های زودگذر کمتر از تله های مادام العمر نیست. تشخیص و تصحیح دقایق انرژی و زمان دقیقاً به دلیل ماهیت زودگذر آنها بسیار دشوار است. قبل از اینکه حتی بفهمیم واقعا چه اتفاقی افتاده آنها را پشت سر می گذاریم. در نتیجه، با منظم و فراوانی نگران کننده در چنین تله هایی می افتیم. من شک دارم که متوسط ​​ساکنان شهرهای بزرگ قرن بیست و یکمی بیش از چند دقیقه در هر زمان از آنها رها باشند. و در پایان روز، تأثیر تجمعی این قسمت‌های کوتاه می‌تواند باعث شود ما احساس خستگی کامل غیرقابل درک کنیم.

ایده اصلی پشت مفهوم تله های ذهنی چندین هزار سال پیش به طور صریح و مختصر فرموله شد:

برای هر چیزی زمانی و زمانی برای هر هدفی در زیر بهشت ​​وجود دارد. .

اگر از این خرد عمیق غفلت کنیم (از لحظه اشتباه شروع کنیم، با سرعت اشتباه حرکت کنیم، خیلی زود یا خیلی دیر ترک کنیم)، ناگزیر در جایی که می توانستیم به هدف خود برسیم شکست می خوریم.

تکرار می کنم: در اینجا هیچ تلاشی برای تجویز محتوای فعالیت های شما وجود ندارد. برای هر چیزی زمانی وجود دارد. هم لذت غذای خوب و هم بالا رفتن مداوم از نردبان موفقیت می تواند بخشی مشروع از زندگی ما باشد. اما اگر سعی کنیم در وعده شام ​​به مسائل شغلی خود بپردازیم، فقط در هضم عادی اختلال ایجاد می کنیم. بعلاوه، بعید است با گذر از نمکدان و نوشیدن سوپ به شغل خود کمک کنیم. این بدان معنی است که هیچ یک از دو ارزش ما توجه لازم را دریافت نمی کند. با همین ارزش‌ها، می‌توانیم از زمان و تلاش خود استفاده بی‌اندازه بهتری کنیم.

ناتوانی مزمن ما در انجام کار درست در زمان مناسب و به بهترین شکل ممکنبه یک مدل برجسته تبدیل می شود. این جوهر تله ذهنی است.

اما اگر تله های ذهنی برای ما مضر است، چرا همیشه در دام آن می افتیم؟ چرا فقط از شر آنها خلاص نمی شوید؟ سه دلیل برای این موضوع وجود دارد. اول، ما اغلب از آنچه فکر می کنیم آگاه نیستیم. ثانیاً، حتی اگر از محتوای افکار خود آگاه باشیم، اغلب ماهیت مضر آنها را درک نمی کنیم. ثالثاً، حتی اگر آسیب آنها را تشخیص دهیم، اغلب به دلیل عادت نمی توانیم متوقف شویم.

اگر افکاری که ما را به دام انداخته اند در زیر آستانه آگاهی باقی بمانند، در این صورت هیچ شانسی برای تأثیرگذاری بر آنها نداریم. بدیهی است که ما نمی توانیم از انجام کاری که هیچ ایده ای در مورد آن نداریم دست برداریم. اگر ندانیم چه می پوشیم، به ذهنمان خطور نمی کند که لباس هایمان را حتی وقتی خیلی گرم هستیم در بیاوریم. به همین ترتیب، اگر ندانیم که در افکار معکوس غوطه ور هستیم، راهی برای متوقف کردن این روند نداریم.

این ایده که ما ممکن است از افکار خود آگاه نباشیم ممکن است متناقض به نظر برسد، زیرا ما عادت داریم که آگاهی را با تفکر یکسان بدانیم. اما این دو فرآیند به هیچ وجه یکسان نیستند. ما می‌توانیم به طرز شگفت‌آوری از طعم یک میوه عجیب و غریب یا احساس ارگاسم بدون حتی یک فکر آگاه باشیم. و ما می توانیم بدون توجه به هیچ یک از آنها در جریان سریع ایده ها غوطه ور شویم. آزمایش ذهنی مورد بحث در زیر ما را نسبت به اعتبار این نکته مهم متقاعد خواهد کرد.

وقتی مشغول فعالیت یا سرگرمی خاصی نیستیم، افکار ما اغلب از موضوعی به موضوع دیگر می پرند و به بی اهمیت ترین تداعی ها می چسبند. این را می توان به صورت آزمایشی تأیید کرد، فقط با دست انداختن خود در روند چنین سرگردانی. برای کسانی که به سختی به خواب می روند، زمانی که بیدار در رختخواب می گذرانند به ویژه از نظر چنین موادی غنی است. بنابراین، وقتی خودمان را در این راه سرگردان گرفتیم، می‌توانیم یک بازسازی گذشته‌نگر از توالی افکارمان که ما را به جایی که به آن رسیدیم، بسازیم. اگر به زیبایی های پاریس فکر کنیم، احتمالاً یادمان می آید که فکر یکی از آشنایان که تازه از آنجا برگشته بود، ما را به این سمت کشاند. و فکر یک دوست می تواند ناشی از یک خاطره ناگهانی باشد که این شخص به ما بدهکار است، که به نوبه خود می تواند ناشی از افکار ما در مورد خودمان باشد. مشکلات مالی، با این ایده که ما می خواهیم یک ماشین جدید تهیه کنیم تحریک شده است.

در این آزمایش، به هیچ وجه نمی توانیم از قبل تصمیم بگیریم که در حال حاضر در حال بازسازی مسیر افکار خود در چند دقیقه گذشته هستیم. باید منتظر لحظه ای باشیم که غافلگیر شویم. وقتی این اتفاق می افتد، فقط می توان از پیچش و چرخش جریان افکار و ایده های ما شگفت زده شد. بدون بازسازی فعال، ما هرگز مشکوک نمی شدیم که فکر ما در مورد پاریس ناشی از تمایل به خرید یک ماشین جدید است! غافلگیری ما خود کاملاً ماهیت مشکل را نشان می دهد. اگر از محتوای افکار خود آگاه بودیم، به سختی تعجب می کردیم. معلوم شد فکر ما ناخودآگاه بود. ظاهراً فرآیند تفکر نه بیشتر به توجه آگاهانه ما بستگی دارد، بلکه فرآیند راه رفتن به کنترل آگاهانه موقعیت دست ها و پاهای ما بستگی دارد.

تله های ذهنی اغلب به این ترتیب زیر آستانه آگاهی باقی می مانند. ما به طور خودکار در آنها قرار می گیریم، بدون اینکه هیچ تصمیمی آگاهانه بگیریم. و برای خلاص شدن از شر آنها، ابتدا باید یاد بگیرید که آنها را بشناسید. این کتاب مواد لازم برای تسلط بر این هنر را فراهم می کند. این راهنمای طبیعت‌گرایان برای نوع خاصی از فلور ذهنی است که ویژگی‌های متمایز نمایندگان مختلف آن را ارائه می‌کند و مثال‌های گویا واضحی ارائه می‌دهد. این راهنمای شناسایی تله های ذهنی است.

یادگیری تشخیص و شناسایی تله ها اولین قدم است. اما کشف و شناسایی به تنهایی به آنها پایان نمی دهد. ما باید متقاعد شویم که آنها بی فایده و حتی مضر هستند. و این همیشه واضح نیست. علاوه بر این، تله‌های ذهنی اغلب به عنوان فعالیت‌های ضروری برای ما ظاهر می‌شوند که بدون آن‌ها زندگی ما آشفته و ناامن می‌شود. برخی تله ها حتی در اقوال و ضرب المثل های معروف تجلیل می شوند. تا زمانی که قاطعانه متقاعد نشده باشیم که آنها مضر هستند، نمی توانیم با آنها مبارزه کنیم.

عروسک آندره

تله های ذهنی

هر چیزی زمان خودش را دارد. ما در هر قدم این فرمان کتاب مقدس را زیر پا می گذاریم و در تله ها می افتیم: زودتر از موعد نگران می شویم یا در بلاتکلیفی تردید می کنیم، برنامه هایی می ریزیم که زندگی به زودی آنها را زیر پا می گذارد، یا کاری را که مدت هاست به تعویق می افتد. پروفسور آندره کوکلا، روانشناس و فیلسوف، یازده تله را برشمرده است. همه آنها در زندگی ما دخالت می کنند، ما را مجبور به هدر دادن انرژی و زمان می کنند و ما را از توانایی طبیعی ما برای لذت بردن از زندگی محروم می کنند. نویسنده به شیوه ای سرگرم کننده و معمولی به شما یاد می دهد که چگونه تله های ذهنی را شناسایی کرده و از آنها دوری کنید.

فصل 1. ماهیت تله های ذهنی

تله‌های ذهنی مسیرهای فرسوده و معمولی هستند که افکار ما به‌طور دردناک و بی‌موثر در آن حرکت می‌کنند، مقادیر باورنکردنی از زمان ما را می‌سوزاند، انرژی می‌مکند و هیچ ارزشی برای خود و یا برای دیگران ایجاد نمی‌کنند.

در اینجا و در سراسر کتاب، ما از کلمه ارزش برای توصیف هر چیزی که برای ما معنادار و ارزشمند است استفاده می کنیم. این کتاب رساله اخلاق نیست. نیازی به کار به جای استراحت یا فعالیت اجتماعی به جای ارضای خواسته های خود نیست. اگر تمام روز از تماشای تلویزیون لذت می بریم، چنین فعالیتی اتلاف وقت محسوب نمی شود. این بدان معناست که تماشای تلویزیون برای ما ارزشمند است.

با این حال، از این واقعیت گریزی نیست که ما اغلب خودمان را در جستجوی شدید چیزی که به هیچ وجه به تجسم ارزش‌های خودمان، هر چه که هستند، خسته می‌کنیم. این آرزوهای بیهوده تله های ذهنی هستند. این گونه تله ها ما را از لذت بردن از تلویزیون باز می دارد، همانطور که ما را از انجام کارهای جدی باز می دارد. آنها چیزی بیش از اتلاف مطلق زمان نیستند.

تله های ذهنی مربوط به محتوای افکار و عقاید ما نیستند، بلکه در شکل خود دروغ می گویند. هر جنبه ای از زندگی روزمره ما - کارهای خانه، تعطیلات آخر هفته، مشاغل، روابط با دیگران - را می توان به صورت سازنده یا غیرمولد در نظر گرفت. چه در حال شستن ظرف‌ها و چه در فکر ازدواج یا طلاق، در همان تله‌ها گرفتار می‌شویم. تفاوت در موضوع افکار ما نیست، بلکه در رویکرد به موضوع است. اگر حتی یکی از این تله ها را از بین ببریم، متوجه می شویم که مشکلات ما در همه زمینه های زندگی به طور همزمان از پیچیدگی کمتری برخوردار می شوند. ما ساختارهای فکری غیرمولد را در انواع مقیاس های زمانی می سازیم. می توانید برای یک یا دو دقیقه یا تا آخر عمر در همان تله ذهنی بیفتید. و خطر چنین تله های زودگذر کمتر از تله های مادام العمر نیست. تشخیص و تصحیح دقایق انرژی و زمان دقیقاً به دلیل ماهیت زودگذر آنها بسیار دشوار است. قبل از اینکه حتی بفهمیم واقعا چه اتفاقی افتاده آنها را پشت سر می گذاریم. در نتیجه، با منظم و فراوانی نگران کننده در چنین تله هایی می افتیم. من شک دارم که متوسط ​​ساکنان شهرهای بزرگ قرن بیست و یکمی بیش از چند دقیقه در هر زمان از آنها رها باشند. و در پایان روز، تأثیر تجمعی این قسمت‌های کوتاه می‌تواند باعث شود که ما کاملاً به‌طور غیرقابل درک احساس خستگی کنیم.

ایده اصلی پشت مفهوم تله های ذهنی چندین هزار سال پیش به طور صریح و مختصر فرموله شد:

برای هر چیزی زمانی و زمانی برای هر هدفی در زیر بهشت ​​وجود دارد. .

اگر از این خرد عمیق غفلت کنیم (از لحظه اشتباه شروع کنیم، با سرعت اشتباه حرکت کنیم، خیلی زود یا خیلی دیر ترک کنیم)، ناگزیر در جایی که می توانستیم به هدف خود برسیم شکست می خوریم.

تکرار می کنم: در اینجا هیچ تلاشی برای تجویز محتوای فعالیت های شما وجود ندارد. برای هر چیزی زمانی وجود دارد. هم لذت غذای خوب و هم بالا رفتن مداوم از نردبان موفقیت می تواند بخشی مشروع از زندگی ما باشد. اما اگر سعی کنیم در وعده شام ​​به مسائل شغلی خود بپردازیم، فقط در هضم عادی اختلال ایجاد می کنیم. بعلاوه، بعید است با گذر از نمکدان و نوشیدن سوپ به شغل خود کمک کنیم. این بدان معنی است که هیچ یک از دو ارزش ما توجه لازم را دریافت نمی کند. با همین ارزش‌ها، می‌توانیم از زمان و تلاش خود استفاده بی‌اندازه بهتری کنیم.

ناتوانی مزمن ما در انجام کار درست در زمان مناسب و به بهترین شکل به یک الگوی برجسته تبدیل می شود. این جوهر تله ذهنی است.

اما اگر تله های ذهنی برای ما مضر است، چرا همیشه در دام آن می افتیم؟ چرا فقط از شر آنها خلاص نمی شوید؟ سه دلیل برای این موضوع وجود دارد. اول، ما اغلب از آنچه فکر می کنیم آگاه نیستیم. ثانیاً، حتی اگر از محتوای افکار خود آگاه باشیم، اغلب ماهیت مضر آنها را درک نمی کنیم. ثالثاً، حتی اگر آسیب آنها را تشخیص دهیم، اغلب به دلیل عادت نمی توانیم متوقف شویم.

اگر افکاری که ما را به دام انداخته اند در زیر آستانه آگاهی باقی بمانند، در این صورت هیچ شانسی برای تأثیرگذاری بر آنها نداریم. بدیهی است که ما نمی توانیم از انجام کاری که هیچ ایده ای در مورد آن نداریم دست برداریم. اگر ندانیم چه می پوشیم، به ذهنمان خطور نمی کند که لباس هایمان را حتی وقتی خیلی گرم هستیم در بیاوریم. به همین ترتیب، اگر ندانیم که در افکار معکوس غوطه ور هستیم، راهی برای متوقف کردن این روند نداریم.

این ایده که ما ممکن است از افکار خود آگاه نباشیم ممکن است متناقض به نظر برسد، زیرا ما عادت داریم که آگاهی را با تفکر یکسان بدانیم. اما این دو فرآیند به هیچ وجه یکسان نیستند. ما می‌توانیم به طرز شگفت‌آوری از طعم یک میوه عجیب و غریب یا احساس ارگاسم بدون حتی یک فکر آگاه باشیم. و ما می توانیم بدون توجه به هیچ یک از آنها در جریان سریع ایده ها غوطه ور شویم. آزمایش ذهنی مورد بحث در زیر ما را نسبت به اعتبار این نکته مهم متقاعد خواهد کرد.

وقتی مشغول فعالیت یا سرگرمی خاصی نیستیم، افکار ما اغلب از موضوعی به موضوع دیگر می پرند و به بی اهمیت ترین تداعی ها می چسبند. این را می توان به صورت آزمایشی تأیید کرد، فقط با دست انداختن خود در روند چنین سرگردانی. برای کسانی که به سختی به خواب می روند، زمانی که بیدار در رختخواب می گذرانند به ویژه از نظر چنین موادی غنی است. بنابراین، وقتی خودمان را در این راه سرگردان گرفتیم، می‌توانیم یک بازسازی گذشته‌نگر از توالی افکارمان که ما را به جایی که به آن رسیدیم، بسازیم. اگر به زیبایی های پاریس فکر کنیم، احتمالاً یادمان می آید که فکر یکی از آشنایان که تازه از آنجا برگشته بود، ما را به این سمت کشاند. و فکر یک دوست می تواند از یک خاطره ناگهانی ناشی شود که این شخص به ما پول بدهکار است، که به نوبه خود می تواند ناشی از افکار ما در مورد مشکلات مالی خودمان باشد که با این ایده که مایلیم یک ماشین جدید تهیه کنیم، ایجاد شود.

در این آزمایش، به هیچ وجه نمی توانیم از قبل تصمیم بگیریم که در حال حاضر در حال بازسازی مسیر افکار خود در چند دقیقه گذشته هستیم. باید منتظر لحظه ای باشیم که غافلگیر شویم. وقتی این اتفاق می افتد، فقط می توان از پیچش و چرخش جریان افکار و ایده های ما شگفت زده شد. بدون بازسازی فعال، ما هرگز مشکوک نمی شدیم که فکر ما در مورد پاریس ناشی از تمایل به خرید یک ماشین جدید است! غافلگیری ما خود کاملاً ماهیت مشکل را نشان می دهد. اگر از محتوای افکار خود آگاه بودیم، به سختی تعجب می کردیم. معلوم شد فکر ما ناخودآگاه بود. ظاهراً فرآیند تفکر نه بیشتر به توجه آگاهانه ما بستگی دارد، بلکه فرآیند راه رفتن به کنترل آگاهانه موقعیت دست ها و پاهای ما بستگی دارد.

تله های ذهنی اغلب به این ترتیب زیر آستانه آگاهی باقی می مانند. ما به طور خودکار در آنها قرار می گیریم، بدون اینکه هیچ تصمیمی آگاهانه بگیریم. و برای خلاص شدن از شر آنها، ابتدا باید یاد بگیرید که آنها را بشناسید. این کتاب مواد لازم برای تسلط بر این هنر را فراهم می کند. این راهنمای طبیعت‌گرایان برای نوع خاصی از فلور ذهنی است که ویژگی‌های متمایز نمایندگان مختلف آن را ارائه می‌کند و مثال‌های گویا واضحی ارائه می‌دهد. این راهنمای شناسایی تله های ذهنی است.

یادگیری تشخیص و شناسایی تله ها اولین قدم است. اما کشف و شناسایی به تنهایی به آنها پایان نمی دهد. ما باید متقاعد شویم که آنها بی فایده و حتی مضر هستند. و این همیشه واضح نیست. علاوه بر این، تله‌های ذهنی اغلب به نظر ما فعالیت‌های ضروری می‌آیند که بدون آن‌ها زندگی‌مان آشفته و ناامن می‌شود. برخی تله ها حتی در اقوال و ضرب المثل های معروف تجلیل می شوند. تا زمانی که قاطعانه متقاعد نشده باشیم که آنها مضر هستند، نمی توانیم با آنها مبارزه کنیم.

هر راهنمای طبیعت شناس مناسبی حاوی اطلاعات عملی از این نوع خواهد بود. اگر به ما گفته نشده که سمی است، چه فایده ای دارد که یاد بگیریم یک حشره بزرگ را بشناسیم؟ بنابراین، در کتاب مرجع ما، نکات مختلفی در مورد شناسایی تله های ذهنی با تجزیه و تحلیل تأثیر مضر آنها تکمیل شده است.

پس از اینکه یاد گرفتیم تله ها را بشناسیم و متقاعد شدیم که خلاص شدن از شر آنها فقط به نفع ماست، با یک عادت بد پیش پا افتاده مواجه می شویم. در این مرحله فردی مانند سیگاری است که هشدار وزارت بهداشت را که روی پاکت سیگار چاپ شده جدی گرفته است. با این حال، همانطور که هر سیگاری می داند، نبرد واقعی تازه از اینجا شروع می شود. در جنگ با تله های ذهنی، مانند جنگ با سیگار، تصمیم گیری می شود، شکسته می شود و دوباره گرفته می شود. برخی از افراد موفق می شوند یک عادت بد را ترک کنند و برخی نه. بسیاری حداقل می خواهند آن را به حداقل برسانند. فصل آخر کتاب ما حاوی نکاتی در مورد استراتژی در نبرد با تله های ذهنی است.

طبیعت گرایان برای یافتن موضوع علایق علمی خود باید به جنگل بروند. شکارچیان تله های ذهنی طعمه خود را در میان زندگی روزمره پیدا می کنند. در پیش پا افتاده ترین فعالیت ها - خرید، بررسی هزینه ها، قرار ملاقات، پاسخ دادن به تلفن، شستن صورت خود در صبح، گپ زدن با دوستان - است که ما بیشتر در مورد تله های ذهنی یاد می گیریم. وقتی خطرات زیاد است، ما بیش از حد روی نتیجه نهایی متمرکز می شویم و بعید است که بتوانیم خود را از بیرون مشاهده کنیم. اما در موقعیت‌هایی که فعالیت‌های ما کم و بیش روتین هستند، آزادی ذهنی کافی داریم تا به اعمال خود نگاه دقیق‌تری بیندازیم و جرأت کنیم رویکردهای جدیدی را امتحان کنیم.

وقتی شروع به مطالعه خود به این روش می کنیم، با تعجب متوجه می شویم که این فعالیت، علاوه بر فرصتی برای شناخت بهتر خود، ثمرات دیگری - غیرمنتظره - نیز به همراه دارد. زندگی روزمره ناگهان غیرعادی و جالب می شود. تماس تلفنی در وسط فعالیت شدید نه به عنوان یک تحریک، بلکه به عنوان ماده ای برای مطالعه تأثیر تداخل خارجی درک می شود. دیر رسیدن به یک فیلم به ما فرصتی می دهد تا ماهیت ناامیدی های کوچک را کشف کنیم. شستن ظروف عرصه‌ای است که در آن می‌توانیم بازی انواع نیروهای روانی را مشاهده کنیم، اساساً همان نیروهایی که در لحظات تعیین‌کننده زندگی‌مان در درون ما رقابت می‌کنند. اگر این آزمون ها و ناکامی های کوچک نبود، هرگز چیزی در مورد خودمان نمی آموختیم. و ما شروع به لذت بردن از مشکلاتی می کنیم که به عنوان یک متحد غیرمنتظره بوجود می آیند و واکنش های ما به آنها برای ما بسیار جالب می شود. بنابراین، زندگی روزمره به یک ماجراجویی بی پایان تبدیل می شود. به هر حال، اگر چالش نباشد، ماجراجویی چیست؟

زمان آن فرا رسیده است که کاوش در چشم انداز درونی خود را آغاز کنیم. نیازی نیست خیلی عجله کنید و سعی کنید همه چیز را به یکباره تغییر دهید. باید منتظر اقدامات جدی باشیم تا زمانی که در این قلمرو ناآشنا زمین محکمی پیدا کنیم. در ضمن بیایید از چیزهایی که کشف کردیم و دیدیم لذت ببریم. از این گذشته، زیبایی را می توان حتی در یک وزغ کم رنگ مشاهده کرد.

فصل 2. پشتکار

اولین تله - پشتکار - ادامه کار روی چیزی است که قبلاً ارزش خود را از دست داده است. روزی روزگاری، این تجارت واقعاً برای ما معنی داشت - وگرنه اصلاً آن را نمی گرفتیم. اما اهمیت و معنای آن قبل از رسیدن به پایان تبخیر شد. و ما ادامه می دهیم و ادامه می دهیم - یا به این دلیل که متوجه این تغییر نشدیم، یا به سادگی با اینرسی.

ما با اشتیاق زیاد به بازی مونوپولی می نشینیم - برای چه کسی این اتفاق نیفتاده است؟ - و ما مدت ها قبل از پایان آن، شروع به تجربه کسالت می کنیم. اما به جای ترک، ادامه می دهیم: بدون هیچ لذتی، فقط «به نحوی به پایان برسیم». نمونه کاملی از اتلاف وقت

یکی از ما می خواهد که نام یک بازیگر نقش کوتاه از یک فیلم متوسط ​​دهه چهل را به خاطر بسپاریم. این نام در نوک زبان ماست، اما هرگز نمی‌توانیم آن را به خاطر بسپاریم. در همین حال، شخصی که این سوال را پرسیده بود ناپدید شده بود. با این حال، مشکل با او ناپدید نشد. او تا پایان روز ما را عذاب می دهد. در ابتدا هدف ما این بود که به سوال کسی پاسخ دهیم. اما اکنون این هدف گم شده است. حتی مرگ این شخص دیگر ما را از باری که بر دوش کشیده ایم رها نمی کند.

ما شروع به تماشای یک برنامه تلویزیونی می کنیم و به زودی متوجه می شویم که این یک کشش وحشتناک است. با این حال، ما همچنان طبق اصل «من می‌میرم، اما به آخر می‌رسم» به تماشای خود ادامه می‌دهیم، در حالی که هرگز از شکایت درباره احمقانه و بی‌معنا بودن همه چیزهایی که روی صفحه تلویزیون می‌گذرد، دست نمی‌کشیم.

بدون فکر زیاد، شروع به خواندن "صد بطری آبجو" می کنیم.

با رسیدن به بطری هشتاد و پنجم، احساس می کنیم که از این ایده احمقانه خسته شده ایم. اما ما تسلیم نمی شویم. در عوض، ما تندتر و سریع‌تر می‌خوانیم تا بتوانیم در سریع‌ترین زمان ممکن پایان دهیم.

در یک بحث سیاسی، ما ردی موثر اما بسیار طولانی بر نظرات مخالفان خود ساخته ایم. در وسط مونولوگ ما، حریف اعلام می کند که ما توانستیم او را متقاعد کنیم. واضح است که اکنون نیازی به کلمات غیر ضروری نیست. با این حال، ما سرسختانه به ارائه استدلال های خود ادامه می دهیم و آنها را به نتیجه ای می رسانیم که دیگر برای کسی مفید نیست.

بیهودگی این نوع فعالیت به ما نمی رسد.

همه این فعالیت ها به تله های ذهنی تبدیل می شوند زیرا بدون هیچ ارتباطی با نیازها و علایق ما ادامه می یابند. به عنوان یک قاعده، به ما هیچ لذتی نمی دهد که آنها را به پایان "پیروزمندانه" برسانیم. برعکس، یک بازی طولانی‌مدت مونوپولی، تلاش برای به خاطر سپردن برخی اطلاعات بی‌معنا، یا یک برنامه تلویزیونی متوسط، توسط ما به عنوان محرک تلقی می‌شوند. ما نمی توانیم صبر کنیم تا آنها را از بین ببریم و واقعاً وقتی آنها به پایان می رسند، راحت می شویم. اگر قرصی وجود داشت که می‌توانست سؤال لعنتی بازیگر مکمل را فراموش کنیم، با خوشحالی آن را مصرف می‌کردیم. معمای بدی نیست برای افرادی که از نقطه نظر لذت گرایی ادعا می کنند که ما همیشه به گونه ای رفتار می کنیم که حداکثر لذت را به دست آوریم.

البته، ما می توانیم پافشاری کنیم، نه تلاش برای لذت، بلکه از برخی ارزش های دیگر دفاع کنیم. مثلا یک بازی خسته کننده مونوپولی را تمام می کنیم تا کودک را ناراحت نکنیم. یا یک برنامه تلویزیونی کسل کننده را تا آخر می بینیم چون باید نقدی بر آن بنویسیم. می‌توانیم تا آخرین بطری آبجو یک آهنگ احمقانه بخوانیم تا تمرین صبر باشد. پشتکار بدون شادی همیشه با تله استقامت یکسان نیست. اما بیشتر بینندگان برنامه های تلویزیونی خسته کننده اصلاً منتقد نیستند و بیشتر کسانی که آهنگ "صد بطری آبجو" را می خوانند درگیر تقویت روحیه خود نیستند. آنها به هیچ چیز نمی رسند و هیچ لذتی نمی برند.

باورنکردنی، اما درست: فرهنگ ما برای ماندگاری به عنوان یک فضیلت ارزش قائل است. ما به خود می بالیم که با یک بار تعیین مسیر، بدون توجه به هر چیزی تا آخر خواهیم رفت. ما به فرزندان خود می آموزیم که نیمه کاره رها کردن نشانه ضعف و حتی بد اخلاقی است. البته، امور ما به طور کلی از توانایی استقامت علیرغم شرایط بهره می‌برد. با این حال، این که بگوییم این توانایی همیشه باید در همه شرایط استفاده شود، به وضوح بیش از حد است. تمایز قائل شدن بین «سرسختی» و «استقامت» مفید است. ما می‌توانیم بدون توجه به موانعی که بر سر راهمان وجود دارد، در پیگیری یک هدف پافشاری کنیم. اما اگر همچنان خودمان را به سمتی بکشانیم که همانطور که خودمان می دانیم، فقط بن بست در انتظارمان باشد، اصرار می کنیم.

تعهد اخلاقی به پایان رساندن هر چیزی که پس از شروع شروع شده است در اعماق وجود ما نشسته است. برای ما دشوار است که حتی یک فعالیت ظاهراً بی معنی را نیمه کاره رها کنیم. به نظر می‌رسد این واقعیت که ما کاری را از قبل شروع کرده‌ایم، ما را به نتیجه ماجرا گره می‌زند، صرف نظر از اینکه دلایل فعالیت ما ادامه دارد یا خیر. ما به گونه ای رفتار می کنیم که گویی به نوعی تعهد بسته ایم - قولی که نه به دیگری، بلکه به خودمان داده شده است.

ما شروع به تماشای یک برنامه تلویزیونی با یک هدف می کنیم - سرگرم شدن. اما تقریباً بلافاصله انگیزه دیگری به وجود می آید: نیاز درونی برای به پایان رساندن کاری که شروع کرده اید. تا زمانی که نمایش واقعاً ما را سرگرم می کند، عملاً این نیاز احساس نمی شود. ما را به سمتی سوق می دهد که قبلاً در آن حرکت می کنیم. اما به محض از دست دادن علاقه به انتقال، این تأثیر آشکار می شود. اگر سرگرمی تنها انگیزه ما بود، از قبل تلویزیون را خاموش کرده بودیم. اما انگیزه دوم - به پایان رساندن کاری که شروع کردیم فقط به این دلیل که شروع شده است - ما را وادار می کند پافشاری کنیم.

قانون اول نیوتن بیان می کند که یک جسم متحرک به حرکت در جهت معین ادامه می دهد تا زمانی که نیروهای دیگر بر اینرسی آن غلبه کنند. به نظر می رسد ما نیز از قانون اینرسی ذهنی پیروی می کنیم. هنگامی که شروع به انجام کاری می کنیم، در همان جهت روانی حرکت می کنیم تا به پایان برسیم. مانند اینرسی فیزیکی، این تکانه را می توان با عوامل دیگر غلبه کرد. هر بازی مونوپولی تا آخر انجام نمی شود. یک زلزله، سیل یا مثانه پر می تواند حتی مداوم ترین ها را متوقف کند. حتی بی حوصلگی معمولی می تواند آنقدر قوی باشد که ما را مجبور به ترک یک فعالیت بی معنی کند. اما بی حوصلگی باید کمی بیشتر از حد معمول، موقعیت شدید کمی اضطراب آورتر و مثانه کمی پرتر باشد. اینرسی به طور سیستماتیک ترازو را به سمت ادامه فرآیند سوق می دهد، خواه منطقی باشد یا نه. و در نتیجه کمی دیرتر از آنچه باید تصمیم به ترک می گیریم.

برای شروع کاری حتی بسیار مهم، گاهی اوقات یک لحظه تصمیم کافی است. با این حال، پس از شروع، دیگر نمی‌توانیم آنچه را که با همان تلاش آنی اراده آغاز کرده‌ایم، به سادگی لغو کنیم. ما دکمه "خاموش" را گم کرده ایم. روی کنترل از راه دور ما

گاهی اوقات سعی می‌کنیم با گفتن اینکه نمی‌خواهیم زمان و انرژی را که قبلاً سرمایه‌گذاری کرده‌ایم تلف کنیم، اصرار خود را توجیه کنیم. اگر الان بازی را واگذار کنیم، تلاش های قبلی ما برای بردن بازی بیهوده خواهد بود. این نوع استدلال به ما کمک می‌کند بفهمیم که چرا همچنان در رسیدن به پایان پافشاری می‌کنیم، حتی بیشتر از این که به جلوتر برویم. اگر در یک بازی خسته کننده فقط چند حرکت انجام دهیم، تلاشی که می کنیم آنقدر کم است که می توانیم بدون پشیمانی آن را از قلم بیاندازیم. اما بعد از چندین ساعت یک بازی کسل کننده و خسته کننده، از قبل برای ما شرم آور است که کمی بیشتر تحمل نکنیم و آن را به پایان نرسانیم. بالاخره زحمات شما هدر خواهد رفت!

البته این یک استدلال نادرست است. ساعت‌هایی که با شادی سپری شده‌اند قبلاً دور ریخته شده‌اند. با تمام کردن بازی نمی توان آنها را بازیابی کرد. وقت آن رسیده است که جریان ضرر و زیان را متوقف کنیم و به این موضوع پایان دهیم. به طرز متناقضی، دقیقاً غریزه حفظ انرژی است که ما را به ضررهای بزرگتر می رساند.

بی میلی پوچ به دست کشیدن از فعالیت ها و چیزهای بی معنی حتی می تواند ما را مجبور به انجام کاری کند که برای شروع معنایی ندارد. ما چیزهایی را می خریم که به آنها نیاز نداریم فقط به این دلیل که نمی توانیم فروش را از دست بدهیم. فقط برای اینکه غذا را دور نریزیم بدون احساس گرسنگی غذا می خوریم. ما انواع آشغال ها را از اتاق زیر شیروانی مردم جمع آوری می کنیم. این نوع تله نزدیکترین پسر عموی پایداری است. این وضعیتی نیست که در میانه راه، فعالیت ما ناگهان معنای سابق خود را از دست بدهد. در این مورد، کاری که ما انجام می دهیم هیچ ارزشی برای شروع نداشت. به منظور وضوح فرمول، این وضعیت را یک مورد خاص از همان دام در نظر خواهیم گرفت. در صورت تداوم چنین لحظه ای، توصیه می شود به محض شروع فعالیت خود را ترک کنید.

بازی‌های کسل‌کننده، برنامه‌های تلویزیونی کسل‌کننده و فروش چیزهایی که به آن‌ها نیاز نداریم، یک ویژگی شاد دارند: دیر یا زود تمام می‌شوند. با این حال، همه کلاس ها نمی توانند به خودی خود پایان دهند. یک شغل، یک ازدواج یا یک عادت می تواند برای همیشه ادامه داشته باشد. هنگامی که موقعیتی با مدت نامحدود ارزش خود را از دست می دهد، در معرض خطر یافتن خود در موقعیت دائماً پایدار هستیم. و گذشت زمان به تنهایی ما را از این دام نجات نخواهد داد. ما در حال انجام یک بازی مونوپولی هستیم که هرگز تمام نمی شود.

ما می توانیم برای همیشه در روابطی که به طور جبران ناپذیر آسیب دیده است، دوام بیاوریم. چسبیدن به شغلی که در حال حاضر رضایتی نداشته باشد و به آینده امید نداشته باشد. افراط در سرگرمی های قدیمی که دیگر هیچ لذتی ندارند. انجام کارهای روزمره که فقط زندگی ما را محدود می کند. ما گاهی اوقات در چنین مسیر ناامیدکننده‌ای حرکت می‌کنیم، زیرا به ذهنمان خطور نمی‌کند که در اهداف خود تجدید نظر کنیم. از این گذشته، ما برای مدت طولانی با همه اینها زندگی کرده ایم - با این شخص، در این شغل، در این خانه و این منطقه، لباس پوشیدن به این سبک که برای ما آشناست، انجام این آیین های غذایی و بهداشتی به این نظم زمانی که قبلاً تثبیت شده بود. .. ما نداریم حتی این فکر می گذرد که همه چیز می توانست متفاوت باشد. وجود کسل کننده و خسته ما توسط ما به عنوان یک شرط واجب خاص که توسط سرنوشت بر ما تحمیل شده است - به عنوان شکل سر ما درک می شود. چه بخواهیم چه نخواهیم همین است که هست. اگر بخواهیم توقف کنیم و از خود بپرسیم که آیا می‌خواهیم همان مسیر را ادامه دهیم، ممکن است پاسخ روشن باشد. اما هرگونه عدم اطمینان در مورد آینده بهتر از انجام این کار هشت ساعت در روز، پنج روز در هفته، پنجاه هفته در سال خواهد بود - تا زمانی که بمیرید! اما ما همیشه این سوال را از خود نمی‌پرسیم. ما ناله می کنیم و شکایت می کنیم، اما وضعیت موجود را به عنوان یک امر مسلم می پذیریم. به همین دلیل است که ما اصرار داریم و همان اقدامات را با هدف حفظ وضعیت موجود انجام می دهیم. و از آنجایی که امکان ترک سیگار به خودی خود در ذهن ما ایجاد نمی‌شود، تنها راه حل باقی می‌ماند که این کار خسته‌کننده را به نحوی «تمام» کنیم، مانند یک بازی خسته‌کننده مونوپولی. افسوس که این مهمانی خسته زندگی ماست.

عدم تمایل به پایان دادن به یک موقعیت ناخوشایند نیز ممکن است ناشی از این باور باشد که جایگزین ها بدتر هستند. شاید اگر کارمان را رها کنیم از گرسنگی بمیریم. در ارزیابی ما از یک موقعیت، ممکن است درست یا نادرست باشیم. اما در هر صورت این دلیل برای ادامه مسیر یک تله ذهنی نیست. ساده است بهترین انتخابکه ما بر اساس درک خود از موقعیت انجام می دهیم. اما ما باید مراقب باشیم: چنین استدلالی به راحتی می تواند برای توجیه اینرسی معمولی استفاده شود. گاهی اوقات ما به سادگی نمی توانیم تغییر کنیم، اگرچه همه چیز می گوید - نه، فریاد می زند! - که ما باید این کار را انجام دهیم. ما احساس می کنیم مجبوریم به مسیر فعلی خود ادامه دهیم، همانطور که احساس می کنیم مجبوریم یک بازی مونوپولی را به پایان برسانیم. تا زمانی که ما متوجه این معضل هستیم، این امید وجود دارد که بتوانیم از این بن بست خارج شویم. اما اگر «عقلانی» وضعیت خود را به عنوان کوچک‌ترین شر توضیح دهیم، می‌توانیم دست از کار بکشیم.

لغزش به یک نسخه دائمی از تداوم منفی بسیار آسان است. در اینجا اصرار ما از حق انجام ندادن کاری دفاع می کند - کاری که می تواند ارزشمند و مفید باشد. ما در روابط نزدیک خود را باز نمی کنیم زیرا آنها زمانی برای ما فاجعه بودند. ما هرگز زیتون نمی خوریم، زیرا بیست سال پیش سعی کردیم یکی از آن ها را تف کنیم. ما دور می مانیم مسائل ریاضیچون در مدرسه ریاضی بد بودیم.

انجام ندادن کاری برنامه ای است که پایانی ندارد. ما هرگز دست از زیتون نخواهیم برد. این عادات اجتنابی برای همیشه باقی می مانند. علاوه بر این، دقیقاً چنین عاداتی است که ادامه می یابد. به اندازه کافی آسان است که بفهمیم چه زمانی باید انجام کاری را متوقف کنیم - مانند خوردن همان بلغور جو دوسر بی مزه هر روز صبح. برای انجام این کار، فقط به احساسات خود گوش دهید. اما چگونه بفهمیم که زمان آن رسیده است که کاری را انجام ندهیم - مانند دوری کردن از زیتون؟ شاید اکنون آنها را دوست داشته باشیم - اگر فقط آنها را امتحان کنیم؟ با این حال، تا زمانی که در منفی گرایی خود پافشاری کنیم، هیچ چیز در تجربه ما به ما نمی گوید که ارزش انجام دادن آن را دارد.

تداوم منفی ساختار ذهنی بسیاری از فوبیا است. با تجربه احساسات ناخوشایند در میان جمعیت زیاد، هنگام سفر در امتداد یک جاده کوهستانی یا هنگام سخنرانی در مقابل حضار، همیشه سعی می کنیم از چنین استرسی جلوگیری کنیم. اما اولین تجربه بد ما ممکن است نتیجه مجموعه ای از شرایط منحصر به فرد باشد. شلوغی‌های دیگر، جاده‌های دیگر، مخاطبان دیگر - و حتی همان‌ها، اما در روزی متفاوت - ممکن است اصلاً روی ما تأثیر نداشته باشند. اما از آنجایی که ما اکنون از همه چنین موقعیت هایی اجتناب می کنیم، راهی برای یافتن اینکه آیا این درست است یا نه، نداریم. و البته، مشکل با این واقعیت پیچیده تر می شود که پیش بینی ما از یک حمله پانیک به عنوان یک پیش گویی خودشکوفایی عمل می کند. اما این یک دام دیگر است.

اگر از چیزی پرهیز کنیم، از کجا بفهمیم که ارزش آن چیزی برای ما تغییر کرده است؟ تنها پاسخ این است که تا آخر عمر از همه چیز عبور نکنید. گاه به گاه، نگاهی به آنچه که از زندگی خود حذف کرده ایم، کمک می کند زیرا ناخوشایند، دردناک یا دشوار بود. ذائقه، شجاعت، توانایی ها، شانس و خود دنیا بدون اطلاع ما می تواند تغییر کند. یک بار در سال، تلاش برای گاز گرفتن زیتون یا بیرون آمدن از پوسته خود در رابطه با شخص دیگری می تواند نتایج غیرمنتظره و خوشحال کننده ای داشته باشد.

فصل 3. تقویت

تقویت، تله ای است که وقتی برای رسیدن به هدفی بیش از حد لازم تلاش می کنیم، به دام می افتیم، گویی می خواهیم با پتک مگسی را بکشیم. اشتباه مخالف - تلاش نکردن کافی - بیشتر در مورد آن صحبت می شود. اما زیاده روی نیز یک اشتباه است. برای حل هر یک از مشکلاتی که زندگی برای ما ایجاد می کند، لازم است مقدار معینیکار اگر کم کاری کنیم، به هدف خود نمی رسیم. اگر بیش از حد انجام دهیم، منابع خود را هدر می دهیم.

مقایسه با مداومت به ما کمک می کند تا ماهیت هر دو دام را بهتر درک کنیم. وقتی تقویت می کنیم، هدفی که برای آن کار می کنیم ارزشمند باقی می ماند، اما کار ما را به سمت آن سوق نمی دهد. وقتی ما اصرار می کنیم، کارمان می تواند به همان اندازه که می خواهیم در حرکت به سمت یک هدف موثر باشد، اما اصلاً دلیلی برای تلاش برای آن نداریم. زمانی که بازی را ادامه می‌دهیم که برای ما به طرز دردناکی خسته‌کننده شده است، اصرار می‌کنیم. وقتی برای مدت طولانی به حرکتی در یک بازی فکر می کنیم که هنوز برای ما مهم است، تقویت می شویم.

نمونه هایی از تقویت: تکرار یک سخنرانی آنقدر زیاد که کلمات خودمان برای ما خسته کننده و بی روح به نظر می رسند. صد دلار خرج کنید تا هزینه های سالانه خود را با دقت برنامه ریزی کنید که به شما امکان می دهد ده دلار پس انداز کنید. چمدان‌هایمان را با چیزهایی پر کنیم، زیرا در سفر می‌خواهیم برای هر غافلگیری باورنکردنی آماده باشیم - اگر به یک مهمانی شام با روکش دم در وسط جنگل گینه نو دعوت شویم، چه؟ و به هر حال، کسب درآمد بیشتر از آنچه که می توانیم خرج کنیم نیز تقویتی است که بی رحمانه بیش از یک زندگی را نابود کرده است.

نشانه واضح تقویت به معنای فراتر رفتن از موارد ضروری برای رسیدن به هدف است. بنابراین، تقویت یا عدم تقویت بستگی به آنچه در تلاش برای رسیدن به آن هستیم دارد. اگر هدف ما صرفاً به دست آوردن آنچه می خواهیم باشد، به دست آوردن پول بیشتر از آنچه می توانیم خرج کنیم، تبدیل به یک تله می شود. با این حال، اگر ما این کار را برای لذت و یا حفظ امتیاز در بازی به نام پول انجام دهیم، می تواند با ارزش های ما هماهنگی کامل داشته باشد. اگر مردی به جای دستیابی به انزال در سریع ترین زمان ممکن، پیش بازی جنسی را به تعویق بیندازد، البته این امر در مورد تقویت صدق نمی کند، مگر اینکه تنها هدف او تولید مثل باشد. و حتی کشتن مگس با پتک می تواند کاملاً طبیعی باشد اگر میل به ورزش داشته باشیم. در عین حال، بعید است که ده ها چمدان را فقط به خاطر گرم کردن بدن یا در یک مسابقه بسته بندی چمدان پر کنیم. با این حال، این یک چیز بی سابقه نیست.

چالش ها و مشکلاتی وجود دارد که فرصت های بی پایانی برای تقویت ایجاد می کند. مهم نیست چقدر برای رسیدن به یک هدف انجام می دهیم، همیشه می توانیم کمی بیشتر انجام دهیم. اگر می‌خواهیم ثروتمند شویم، همیشه می‌توانیم برای کسب درآمد بیشتر تلاش کنیم. این که یک بار دیگر سخنرانی خود را تکرار کنید، ضرری ندارد. و اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، ممکن است کلمه‌ای پیدا کنیم که حتی امتیاز بیشتری در جدول کلمات متقاطع به ما بدهد. و هنگامی که تصمیم می گیریم، همیشه عوامل دیگری وجود دارد که می توان آنها را در نظر گرفت. با مقایسه شهرت دانشگاهی، موفقیت‌های ورزشی و شایستگی‌های معماری دانشگاه‌های مختلف، می‌توان حدس زد که کدام یک به احتمال زیاد یک دختر دل‌مان را پیدا می‌کند. و پس از بحث در مورد گزینه های ما با ده نفر، همیشه می توانید از یازدهم راهنمایی بخواهید.

اما یک قانون کاهش بازده وجود دارد. دومین میلیون دلار ما ممکن است آنقدر در زندگی ما تغییر ایجاد نکند که ارزش آن را داشته باشد که آن را به دست آوریم. و شمارش گزینه‌های دانشگاهی دیر یا زود باید به سطحی از اختلافات جزئی یا برعکس، به چنان عدم قطعیت کامل برسد که ارزش تلاش برای تحلیل بیشتر را ندارد. فراتر از این خط، تقویت شروع می شود.

گاهی اوقات خودمان را متقاعد می‌کنیم که از این خط عبور می‌کنیم، زیرا هرگز نمی‌توانیم مطمئن باشیم: اگر بخشی دیگر از تلاش مفید باشد، چه؟ چه کسی می داند، شاید پس از یک دقیقه فکر کردن به جدول کلمات متقاطع، یک کلمه هفت حرفی را به خاطر بیاوریم؟ یا خبرچین یازدهم بتواند خیلی بیشتر به ما بدهد بهترین توصیهنسبت به ده قبلی؟ اما اگر این منطق پس از ده مشورت صحیح به نظر برسد، پس از یازدهم نیز به همان اندازه صحیح است. یک تلاش بیشتر ممکن است در واقع تعیین کننده باشد، اما به همان شیوه - و دیگری، و دیگری، و دیگری. با پیروی از این منطق، شما باید روی جدول کلمات متقاطع بی نهایت بنشینید و در مورد انتخاب خود با همه افراد روی کره زمین مشورت کنید.

ایراد این رویکرد این است که یک تحلیل هزینه و فایده است که به هیچ وجه هزینه ها را در نظر نمی گیرد. البته همیشه این احتمال وجود دارد که کار بیشتر مزایای بیشتری به همراه داشته باشد. اما روشن است که کار بیشتر برای ما وقت و تلاشی را به همراه خواهد داشت که می‌توانیم برای چیز دیگری صرف کنیم. سوال این نیست که آیا می توان با تلاش بیشتر به دستاوردهای بیشتری دست یافت، بلکه این است که آیا می توان با صرف انرژی مشابه در چیز دیگری به دستاوردهای بیشتری دست یافت. این معیار برای لحظه ای است که باید به آن پایان داد.

اعمال این معیار گاهی آسان است، گاهی نه چندان آسان. در یک افراط، موقعیت هایی هستند که در آن هزینه های کار اضافی بیشتر از مزایای بالقوه است. فرض کنید در سفر خرید خود 9 ایستگاه داریم. اگر از قبل برنامه ریزی سفر خود را نداشته باشیم، به ناچار قسمت هایی از مسیر خود را تکرار خواهیم کرد. اما اگر سعی کنیم بهترین مسیر را برای صرفه جویی در زمان پیدا کنیم، باید تمام 362880 ترکیب ممکن را امتحان کنیم. چنین محاسباتی مطمئناً به زمان بسیار بیشتری نسبت به زمانی که در تلاش برای صرفه جویی هستیم نیاز دارد. این واضح ترین نوع تقویت است. در اینجا ما حتی مجبور نیستیم بفهمیم که آیا می توان از زمان ما بهتر استفاده کرد یا خیر. خیلی مفیدتر است که اصلاً آن را صرف چنین فعالیت هایی نکنید. این همه چیز در خالص ترین شکلش اتلاف وقت است.

با این حال، نمی توان دقیقاً گفت که چه زمانی افکار ما در مورد مزایا و معایب دانشگاه های مختلف تبدیل به تقویت می شود. اما حداقل باید درک کنیم که زمان ترک این فعالیت زمانی فرا می رسد که مشخص شود می توانیم کاری شایسته تر انجام دهیم. حتی اگر ممکن است در انجام این کار اشتباه کنیم. در واقع، ممکن است به معنای واقعی کلمه آخرین تلاش ما تا موفقیت فاصله داشته باشد. رهایی از تله های روانی نوشدارویی برای همه بیماری های قابل تصور نیست. اما زمانی که به دام افتادن ادامه دهیم، احتمال اشتباه بسیار بیشتر است.

کار را می توان به معنای واقعی کلمه تا بی نهایت در هر یک از دو جهت تقویت کرد: افقی یا عمودی. با تقویت افقی، ما وظایف فرعی بیشتری را برای خود تعیین می کنیم که برای رسیدن به هدف خود - پرسیدن سوالات بیشتر - باید حل شوند. تعداد بزرگترمردم، سخنرانی ما را بارها و بارها تمرین کنید، یک دقیقه دیگر به دنبال کلمه ای در جدول کلمات متقاطع بگردید. هر کار فرعی اضافی ما را کمی کمتر از کاری که قبل از آن انجام داده بود به سمت هدف حرکت می دهد. اما ارزش کار ما هرگز به صفر نمی رسد. بنابراین، ما همچنان فکر می کنیم که زمان خود را به طور موثر سپری می کنیم. اما مسئله این است که به جز این جدول کلمات متقاطع، کارهای ارزشمند دیگری نیز در زندگی وجود دارد.

تقویت عمودی هیجان انگیزتر است. در اینجا، برای حل مشکل اصلی، ابتدا باید یک زیرکار خاص را حل کنید، و برای حل آن، ابتدا باید با یک زیرکار دیگر - و غیره - سر و کار داشته باشید. به عنوان مثال، ما می خواهیم به وضوح آنچه را که می خواهیم بگوییم تعریف کنیم، شروع به انجام تعدادی رزرو می کنیم که برای رفع اختلافات احتمالی طراحی شده اند.

من نمی خواهم بگویم که من بر این موضوع اصرار دارم، اما ...

در میان این سلب مسئولیت، ناگهان متوجه می‌شویم که ممکن است به اشتباه درک شود. و سپس در مورد بند اول یک هشدار می دهیم:

من نمی خواهم بگویم که من بر این - یا هر گزینه دیگری اصرار دارم، اما ...

بدیهی است که اصلاحیه اصلاحیه نیز می تواند اشتباه تفسیر شود. بنابراین، بهتر است آن را به این صورت دوباره فرموله کنید:

من نمی خواهم بگویم که من بر این - یا روی هر گزینه دیگری اصرار دارم، زیرا در این زمینه ترجیحی ندارم، اما ...

اینگونه است که از مسئله ساده سفارش دادن یا ندادن پیتزا به بحث در مورد منشأ قراردادهای اجتماعی، معنای زندگی و تعریف تعاریف فاصله می گیریم.

یا این مثال: ما سعی می کنیم تصمیم بگیریم که آیا یک کلبه متوسط ​​اما مقرون به صرفه بخریم یا ویلای مجلل رویاهایمان. ما فرض می کنیم که انتخاب ما به میزان اطمینان ما از وضعیت مالی آینده بستگی دارد. اما نمی‌توانیم بدانیم که وضعیت مالی آینده ما چقدر امن است مگر اینکه بدانیم بخش اقتصادی که در آن فعالیت می‌کنیم در بلندمدت چقدر انعطاف‌پذیر خواهد بود. احتمال پایداری آن به نوبه خود به قیمت انرژی بستگی دارد. قیمت انرژی به سیاست خارجی کشور بستگی دارد. سیاست خارجی به نتایج انتخابات بعدی بستگی دارد. و انتخابات بعدی به نگرش نسبت به حقوق اقلیت های جنسی بستگی دارد.

نتیجه تقویت عمودی یک حرکت متناقض بیشتر و دورتر از هدف است. هر چه بیشتر کار کنیم، کارهای بیشتری برای تکمیل کار باقی مانده است. بین آغاز و پایان یک پرتگاه بی انتها وجود دارد.

تقویت زمانی با شکوه خود آشکار می شود که همزمان در هر دو جهت افقی و عمودی رخ دهد. هدف نهایییک سری نامتناهی از مسائل فرعی را ایجاد می کند، که برای حل هر یک از آنها به زنجیره نامتناهی از زیرمسائل نیاز دارد - و غیره. اما آیا چنین تکثیر ذهنی حتی می تواند وجود داشته باشد؟ البته آنها می توانند - در غیر این صورت عدم تصمیم گیری مزمن از کجا می آید؟ اگر بلاتکلیفی صرفاً از انتخاب بین دو گزینه مساوی ناشی می شد، می توانستیم یک سکه را برگردانیم و آن را یک روز بنامیم. دلیلی برای ماندن در بلاتکلیفی وجود نخواهد داشت. اما ما دقیقاً به این دلیل بلاتکلیف هستیم که نمی دانیم آیا جایگزین ها واقعاً برابر هستند یا خیر. ما نمی توانیم آنها را به هیچ وجه ارزیابی کنیم و در محاسبات بی پایان گم شویم.

تجمع موذیانه ترین شکل تقویت عمودی است. زمانی در این دام نامرئی می افتیم که هدف ما بی نهایت سطح اجرا داشته باشد. همانطور که همه ما می دانیم، بارداری درجاتی از مقایسه را حذف می کند - "بیشتر" یا "کمتر" - چه یک زن باردار باشد یا نه. همین امر در مورد تصمیم گیری نیز صدق می کند: هنگامی که تصمیمی گرفته می شود، فرآیند به پایان می رسد. اما اگر هدف ما ثروت، شهرت، خرد، قدرت یا فضیلت باشد، هیچ علامت مطلقی وجود ندارد. یک میلیونر در مقایسه با یک شهروند معمولی ثروتمند است. با این حال، خود میلیونرها اغلب تمایل دارند که سطح را بالاتر ببرند و خود را با مولتی میلیونرها مقایسه کنند. همین امر در مورد قضاوت های ما در مورد خرد، قدرت و فضیلت صدق می کند. اگر کدو تنبل در حد یک فرد متوسط ​​رشد کرده بود، احتمالاً خود را خدا می دانست.

اما... فقط برای یک لحظه. در واقع، هیچ قدرتی احساس قدرت مطلق دائمی را نمی دهد - و هیچ شناختی برای قرن ها احساس شکوه و عظمت را ایجاد نمی کند. دستیابی به هر سطحی در تعقیب چنین اهداف مبهمی به یک پایان مطلوب تبدیل نمی شود، بلکه به فرصتی برای بالا بردن سطح بالاتر تبدیل می شود. هر قدم به جلو هدف را یک قدم جلوتر می برد و ما هرگز به خط پایان نمی رسیم. بیش از یک زندگی در چنین مسابقات بی معنی تلف شده است.

در تقویت، مانند تعدادی از تله های دیگر، یک پدیده عجیب تکرار اغلب مشاهده می شود. در همه موارد، به همین ترتیب خود را نشان می دهد و شامل این واقعیت است که پس از پایان کار خود، بلافاصله دوباره شروع به انجام آن می کنیم. در مورد تقویت، همان مراحل را تکرار می کنیم تا بیشتر و بیشتر مطمئن شویم که واقعاً کار خود را به پایان رسانده ایم. بالاخره همیشه این خطر وجود دارد که چیزی را از دست داده باشیم. و حتی اگر به نظرمان برسد که ما مطلقاً همه چیز ممکن را انجام داده ایم، حافظه ممکن است از کار بیفتد. بنابراین ما همه چیز را از نو شروع می کنیم. اما این به ما اطمینان مطلق نمی دهد. هیچ محدودیتی برای کمال وجود ندارد و ما هر کاری را برای سومین بار انجام می دهیم. تکرار یک تقویت افقی نامحدود است.

برای سفر آماده می شویم. ما وسایل را در چمدان می بندیم، با کسانی که به حیوانات خانگی ما غذا می دهند و در غیاب ما به گل های ما آب می دهند، هماهنگ می کنیم، تلفن هایمان را خاموش می کنیم، بررسی می کنیم که همه شیرها، پنجره ها، درها بسته باشند - و در نهایت همه چیز تمام شد. اما ممکن بود چیزی را از دست بدهیم. شاید ما مسواک خود را فراموش کرده ایم؟ ما دوباره تمام زنجیره کارهای انجام شده را مرور می کنیم، مراحل را یکی پس از دیگری بررسی می کنیم: مسواک، حیوانات خانگی، گیاهان، پنجره ها، درها... اما می توانیم برای بار دوم چیزی را از دست بدهیم - درست مانند بار اول. وضعیت تقریباً بدون تغییر باقی مانده است. و اگر قبلاً می خواستیم خودمان را دوباره چک کنیم، احتمالاً می خواهیم اکنون همه چیز را دوباره بررسی کنیم: مسواک، حیوانات خانگی، گیاهان، پنجره ها، درها... بارها و بارها به همان نقطه شروع باز می گردیم. ما در حال حاضر در راه فرودگاه هستیم و افکارمان در همان دایره بی‌پایان مسابقه می‌دهند: مسواک، حیوانات خانگی، گیاهان، پنجره‌ها، درها، برس‌ها، حیوانات خانگی، گیاهان، پنجره‌ها، درها...

منطق چنین تکراری به این واقعیت مربوط می شود که با هر رویکرد جدید احتمال خطا را کاهش می دهیم. در برخی شرایط این قطعا درست است. اگر محاسبه را تکرار کنیم و همان بار اول را بگیریم، خطر اشتباه در محاسبات حسابی بسیار کاهش می یابد. اما حتی در این مورد نیز باید قانون بازده کاهشی را در نظر داشت. هر بازنگری جدید از آنچه قبلاً انجام شده است اعتماد کمتری نسبت به قبلی می‌افزاید. اینکه آیا همه چیز را ده بار، یک بار و یا اصلاً بررسی نکنیم به هزینه انجام آزمایش در مقابل مزایای رو به کاهش آن بستگی دارد. قبل از اینکه دوباره صدها چک را غربال کنیم تا دلیل مغایرت یازده سنت در ترازنامه خود را پیدا کنیم، ارزش این را دارد که از خود بپرسیم: آیا حاضریم همان کار را برای شخص دیگری با هزینه یازده سنت انجام دهیم؟ اگر نه، پس عاقلانه تر است که به سادگی این مقدار را از موجودی خود کم کنیم و شغل شایسته تری پیدا کنیم.

علاوه بر این، همیشه درست نیست که هر تکرار، عدم قطعیت ما را حتی یک میلی متر کاهش می دهد. اغلب ما از قبل بیشترین اعتماد به نفس ممکن را داریم. در این صورت تکرار نمی تواند یک ذره این اعتماد را تقویت کند. به عنوان مثال، اگر اقدامات ما بیش از چند مرحله باشد، به سختی می توان با یک نگاه تمام مراحل را پوشش داد. وقتی لوازم بهداشتی مان را برای آماده شدن برای سفر بسته بندی می کنیم، لباس هایی که قبلا بسته بندی کرده ایم جلوی چشممان نیست. ما باید به حافظه خود تکیه کنیم تا بدانیم زمانی که لباس درست می‌کردیم، از قبل هر چیزی را که نیاز داشتیم برداشته بودیم. ما معتقدیم که این مرحله از کار به پایان رسیده است. اگر بخواهیم با مرور مرحله قبلی کار، اعتماد به نفس خود را تقویت کنیم، به ناچار مرحله بعدی را از دست خواهیم داد. وقتی به یاد بیاوریم که زمانی مراحل قبلی کار را تکمیل شده می دانستیم، بیشترین اعتماد به نفس ممکن به دست می آید. حالا حواس ما نمی تواند به ما در رسیدن به نتیجه مشابه کمک کند. و هیچ کاری برای انجام آن وجود ندارد. هیچ مقداری از جهش بین مراحل اولیه و اواخر کار نمی تواند تمام بقایای عدم اطمینان را از بین ببرد.

یادداشت کردن همه چیز در فهرست یا درخواست از کسی که از کل فرآیند فیلمبرداری کند، کمک چندانی نمی کند. آنچه ضبط یا فیلمبرداری شده است را فقط می توان قطعه قطعه خواند یا تماشا کرد. زمانی که به آخرین آیتم های لیست برسیم، اولین ها از حافظه ما محو شده اند. بنابراین، ما خود را در همان موقعیتی خواهیم یافت که فقط می‌توانستیم امیدوار باشیم، تا آنجا که به یاد داشتیم، وقتی همه چیز در مقابل چشمان ما بود، همه چیز مرتب بود. یک لیست می تواند به ما کمک کند تا به بالاترین سطح اطمینان قابل دستیابی دست پیدا کنیم. اما اگر قبلاً چنین اطمینانی داشتیم و برای اینکه به آستانه اطمینانی که ادراک مستقیم می دهد نزدیک شویم، فهرست را تهیه کنیم، در تله می افتیم. ما لیست خود را می خوانیم و دوباره می خوانیم تا مطمئن شویم که چیزی از دست نرفته است، همانطور که اقدامات خود را بدون کمک لیست در حافظه به یاد آوردیم. تله اینجا هم همینطور است. فقط طراحی خارجی آن تغییر کرده است.

مردم به خصوص زمانی که اطمینان از دستیابی به هدف تعیین شده دشوار است، اغلب در دام تکرار می افتند. اگر به نزدیکترین خواربارفروشی می رویم، لازم نیست تمام کارهایمان را به خاطر بسپاریم تا مطمئن شویم در جای درستی هستیم. اما اگر می‌خواهیم شریک زندگی‌مان واقعاً ما را دوست داشته باشد، لحظه دستیابی به این هدف چندان روشن نیست، حتی اگر همه شواهد ممکن از عشق را جمع‌آوری کرده باشیم. اما اگر از قبل تمام شواهد قابل تصور را جمع آوری کرده باشیم، کاری برای ما باقی نمی ماند جز اینکه این روند را از همان ابتدا تکرار کنیم. به همین دلیل است که همسران اغلب تأییدهای بیشتری از عشق از یکدیگر طلب می کنند. و یک شوهر حسود می تواند به معنای واقعی کلمه، گام به گام، تمام اعمال همسرش را بازسازی کند، در تلاشی بیهوده برای از بین بردن حتی کوچکترین احتمال خیانت او.

انگیزه چنین فعالیتی هر چه باشد، چنین افرادی به طور کامل به بیهودگی کامل اعمال خود پی نمی برند. گاهی اوقات شواهد موجود برای اهداف ما کافی نیست. بله، چنین وضعیتی ممکن است چندان خوشایند نباشد - اما با دویدن بارها و بارها در همان دور باطل، به هیچ چیز نمی رسیم.

همانطور که ما اشکال مختلف تقویت را در زندگی روزمره خود نظارت می کنیم، گاهی اوقات مفید است که کاری را که انجام می دهیم متوقف کنیم و از خود بپرسیم که آیا این کار واقعاً برای رسیدن به اهدافمان ضروری است یا خیر. اگر متوجه شدیم که خستگی‌ناپذیر کار می‌کنیم، اما خیلی کم کار می‌کنیم، وقت آن است که این سوال را از خود بپرسیم. اما بجز در شرایطی که ریسک واقعاً زیاد است، بعید است که ارزش محاسبه نسبت هزینه به فایده با دقت ریاضی را داشته باشد. علاوه بر این، چنین فعالیتی می تواند به راحتی به تقویت دیگری تبدیل شود. هیچ فایده ای ندارد که بی پایان ارزش واقعی کاری را که تکمیل آن سه دقیقه طول می کشد زیر سوال ببرید. صرف این سه دقیقه و بستن موضوع آسان تر از این است که فکر کنید آیا کار مفید خواهد بود یا خیر.

اغلب تقویت را می توان به سادگی با احساس تشخیص داد. قبلاً دیدیم که بسیاری از مشکلاتی که در آنها ظاهر می شود ساختار تقریباً نامتناهی دارند. ما بارها و بارها به جایی که شروع کرده بودیم برمی گردیم، یا همیشه یک چیز به چیز دیگری منجر می شود. چنین سرگردانی در لابلای فکر، سر شما را می چرخاند. به نظرمان می رسد که در چرخ و فلک هستیم یا در چاهی بی ته افتاده ایم. احساساتی از این دست در شناسایی تله تقویتی بسیار بهتر از هر تحلیل هزینه و فایده است.

فصل 4. تثبیت

وقتی ثابت شد، پیشرفت ما به سمت هدف مسدود می شود. تا منتظر تماس تلفنی، اجازه، ارسال مواد اولیه و الهام نباشیم، نمی توانیم کاری را که شروع کرده ایم ادامه دهیم. به جای روی آوردن به چیزهای دیگر، ما در بلاتکلیفی رها می شویم تا زمانی که بتوانیم دوباره روی همان پروژه کار کنیم. به زبان ساده ما منتظریم.

ساعت هشت که منتظر مهمان بودیم، همه چیز را شستیم و مرتب کردیم، حمام کردیم، لباس پوشیدیم و غذا و نوشیدنی گذاشتیم. همه چیز آماده است. اما فقط هفت و نیم است. قبل از آمدن مهمانان چه باید کرد؟ می‌توانیم از این زمان برای انجام کارهای کوچک در خانه استفاده کنیم که دیر یا زود مجبور به انجام آن‌ها خواهیم بود. یا می توانید لذت های کوچکی را به خود بدهید. اما زمانی که داریم برای ما احساس آزادی نمی کند. به نظرمان می رسد که ما در حال حاضر مشغول هستیم: ما در حال برگزاری یک مهمانی هستیم. درست است، در در حال حاضرما دیگر نیازی به انجام کاری در این مورد نداریم - و هنوز هم، کمی بیشتر زحمت می کشیم. مانند سربازان ساعتی که با برخورد به دیوار، همچنان در جای خود به راهپیمایی ادامه می دهند، ما به انجام کارهایی ادامه می دهیم که دیگر نیازی به توجه ما ندارد. در این مورد، ما به «کسب و کار» می پردازیم که معمولاً به آن «انتظار» برای مهمانان می گویند. تصور می کنیم که آنها می رسند. ما آرزو می کنیم که این قبلا اتفاق بیفتد. ما به شدت به عقربه های ساعت نگاه می کنیم، به معنای واقعی کلمه زمان را دقیقه به دقیقه اندازه می گیریم تا لحظه ای که بتوانیم دوباره بدویم و سر و صدا کنیم.

تثبیت را می توان به عنوان مورد خاصتقویت وقتی تقویت می کنیم، کار انجام شده آنقدر کم اثر می کند که ارزش ندارد حتی کوچکترین تلاشی برای آن صرف شود، اما کار را انجام می دهیم. با تثبیت، برعکس، در یک نقطه ما به سادگی کاری نداریم. اما ما همچنان مشغول تجارت هستیم. برای حل یک مشکل به ظاهر غیر قابل حل، یعنی مشغول بودن در موقعیتی که مطلقاً کاری برای انجام دادن وجود ندارد، به چیزهای کاملاً بیهوده ای می پردازیم که اگرچه مربوط به هدف است، اما یک ذره ما را به آن نزدیک نمی کند.

به سختی نیازی به توضیح این است که تثبیت یک اتلاف وقت صرف است. در واقع، عبارت "زمان کشتن" معادل محاوره ای تثبیت است. این "جنایت" هر بار مرتکب می شود که ادامه یک تجارت به شرایطی بستگی دارد که خود ما به هیچ وجه نمی توانیم بر آنها تأثیر بگذاریم - چه منتظر ورود مهمان باشیم ، چه در صف صندوق صندوق ایستاده باشیم ، چه گیر کرده باشیم. در ترافیک، چه در انتظار پایان روز کاری باشیم و چه درسی در مدرسه که بالاخره بتوانیم رهایی پیدا کنیم.

در چنین مواقعی به شدت به شماره ساعت خیره می‌شویم، برای خود می‌شماریم، حلقه را روی انگشت خود می‌چرخانیم، بدون اینکه کوچک‌ترین علاقه‌ای به چیزی که می‌بینیم نشان دهیم به جایی خیره می‌شویم، از احمق بودن موقعیت شکایت می‌کنیم و وقت خود را در آرزوی پرشور می‌گذرانیم. برای این دردناک دوره انتظار به پایان رسیده است. همه این اقدامات این توهم را ایجاد می کند که در یک روند متوقف شده، ما همچنان با تلاش خود به جلو حرکت می کنیم. نگاه ما به ساعت به نظر ما یک عمل جادویی است که زمان را تسریع می کند، و به نظر می رسد تکرار آه های ما و عمق خواسته های ما به ما کمک می کند تا خط را فشار دهیم و باعث می شود آن را سریعتر حرکت دهیم.

راه دیگر برای یافتن کاری برای انجام دادن، زمانی که کار دیگری برای انجام دادن وجود ندارد، تکرار کاری است که قبلا انجام شده است. مالک در انتظار ورود مهمانان، در دور دوم و سوم بررسی می کند که آیا همه چیز آماده است یا خیر. ما قبلاً با تکرار به عنوان نوعی تقویت آشنا هستیم. در این مورد، فرد دقیقاً به همین شکل رفتار می کند، اما در زمینه تثبیت، خود فعالیت حتی بی معنی تر است. هنگامی که تکرار با تقویت همراه است، حداقل انتظار داریم که اطمینان بیشتری کسب کنیم که کار به درستی انجام شده است. اما مالک "ثابت" در این زمینه تردیدی ندارد. او برای بار دوم و سوم همه چیز را چک می کند تا زمان را بکشد.

اگر ذخایر تکرارها، آرزوها، آه‌ها و شکایت‌ها شروع به خشک شدن کند، ما این فرصت را داریم که با تصفیه‌شده‌ترین شکل تثبیت - حالت انتظار پرتنش - آشنا شویم. با اتمام تمام امکانات برای ماندن در کار در زمانی که کاری برای انجام دادن وجود ندارد، هنوز به خود اجازه نمی دهیم خود را از موقعیت دردناک دور کنیم. حالا ما بی فکر، بی حس، در حالت فلج روانی نشسته ایم. اما این بدان معنا نیست که ما فکر نمی کنیم. یک پارادوکس جالب: ذهن ما، در حالت انتظار شدید، خالی از محتوا است، اما در عین حال با تمام سرعت کار می کند. ما تنش ذاتی در تلاش ذهنی را احساس می کنیم. ما مشغولیم درست است، اگر از ما بخواهند که دقیقاً چه چیزی را توضیح دهیم، بعید است که بتوانیم چیزی بگوییم.

وقتی هیچ کار مفیدی برای پیشبرد هدفمان نمی‌توان انجام داد، بهترین کار این است که آن را فراموش کنیم و کار دیگری انجام دهیم، حتی اگر آن هدف فوق‌العاده مهم باشد و جایگزین چیزی جز یک چیز کوچک نباشد. هر ارزشی، حتی کوچکترین، بهتر از صرف زمان است. اگر نمی توانیم هیچ کار سازنده ای برای نجات جهان از هولوکاست هسته ای انجام دهیم، پس چرا یک فنجان چای ننوشیم؟ در حالی که در صف ایستاده ایم، می توانیم افراد دیگر را تماشا کنیم یا در خیالات افراط کنیم. وقتی در ترافیک گیر می کنیم، می توانیم یک سری تمرینات ایزومتریک انجام دهیم. دوره های انتظار اجباری اغلب به فرصتی عالی برای افراط در شادی های کوچک زندگی تبدیل می شود، که با توجه به زندگی پرمشغله، ما هرگز زمان کافی نداریم. در نهایت، ما فرصتی یافتیم که از حمام کردن لذت ببریم، فقط قدم بزنیم، با سگ بازی کنیم، با کودک در مورد زندگی صحبت کنیم، و شکل عجیب ابرهای شناور در آسمان را تماشا کنیم. وقتی تثبیت می کنیم، هدیه شگفت انگیز لحظات آزادی را دور می اندازیم.

جایگزین های زمان کشتن گاهی اوقات به اجبار توسط شرایطی که در آن باید منتظر بمانیم محدود می شود. تماشای ابرها از قسمت پذیرش بدون پنجره غیرممکن است. اما همیشه یک گزینه باقی می ماند: اصلاً هیچ کاری نکنید. این حداقل تا زمانی که به سر کار برگردیم در انرژی ما صرفه جویی می کند. اگر کاری نداشته باشیم، نیازی به سوزاندن برق نیست و ذهن را با سرعت بیکار هدایت می کند. ما در نهایت فرصتی برای استراحت از شلوغی ذهنی مداوم داریم: برنامه ریزی، ترکیب، ارزیابی، فرضیه ها - همه چیزهایی که به نظر ما برای بقا در واقعیت امروز ضروری است.

اما انجام هیچ کاری را باید از فعالیت ذهنی بی معنی در حالت انتظار پرتنش متمایز کرد. دومی ما را خسته می کند، اولی به ما کمک می کند قدرت را بازیابی کنیم. وقتی ذهن خالی است، هوشیاری بدون هیچ زحمتی در سراسر منظره کالیدوسکوپیک جهان وسیع ما می چرخد. و حتی انتظار در اتاق پذیرایی نمی تواند این را لغو کند: نقطه ای روی سقف که شبیه کلئوپاترا در قایق سلطنتی است، الگوی بسیار زشت کاغذ دیواری، ریتم شتابزده قدم ها در سالن، چرم خنک صندلی، خدایان و حیوانات افسانه ای که در تخیل ظاهر می شوند... هر چه صلح آمیزتر باشیم، بیشتر می بینیم. اما از آنجایی که در انتظار پرتنش هستیم، نمی توانیم از چنین تصاویری لذت ببریم. ما خیلی شلوغ هستیم - منتظریم.

مانعی که ما را در حالت تثبیت فرو می برد، می تواند خارجی یا درونی باشد. گاهی اوقات ما نمی دانیم بعد از آن چه کنیم. ما سعی می کنیم تصمیم بگیریم که دوستی را به مهمانی دعوت کنیم یا نه، در رستوران یک غذای چینی یا ایتالیایی سفارش دهیم. ما از هر رویه قابل تصور متناسب با مورد می گذریم: نسبت هزینه به فایده را می سنجیم، با درخواست روشنگری به خدا متوسل می شویم، از اعماق حیوانات فال می خوانیم. اما داده های به دست آمده برای حل مشکل کافی نیست. سودش دقیقاً برابر هزینه هاست، روده گوسفندی جواب روشنی نمی دهد و خدا اعلام می کند که نباید او را به این ریزه کاری ها اذیت کرد. سپس شروع به شکایت می کنیم، آنچه قبلاً انجام شده را تکرار می کنیم و به "اگر فقط" بعدی افراط می کنیم. در نهایت ما در حالت انتظار پرتنش قرار می گیریم. ما می‌نشینیم و بی‌پروا به شی‌ای که ما را متحیر کرده خیره می‌شویم، یا مانند یک شمن در طی مراسمی زیر لب غر می‌زنیم: chow mein - lasagna. لازانیا - چو من.

پایان دوره آزمایشی رایگان


تله های ذهنی به اصطلاح چنگک در سبک زندگی ما هستند که معمولاً بارها و بارها به آن پا می گذاریم. البته همه فرد عادیمی خواهد این «گام ناموفق» در فعالیت هایش آخرین باشد و دیگر تکرار نشود. اگر تله های ذهنی بدون هیچ گونه پوششی در مقابل شما گذاشته شوند به راحتی می توان با آنها برخورد کرد. اما همیشه اینطور نیست ما اشتباهاتمان را نمی‌بینیم و نمی‌فهمیم.

اگر در کتاب معروف «7 عادت افراد بسیار مؤثر» اثر استفن کاوی در مورد عاداتی صحبت می‌کند که افراد را به موفقیت سوق می‌دهند، کتاب آندره کوکلا دقیقاً در مورد چیزی صحبت می‌کند: در مورد یازده کلیشه روان‌شناختی که ما را از کار مؤثر و دستیابی به اهدافمان باز می‌دارد. یادگیری اجتناب از چنین دام هایی مساوی با دستیابی به موفقیت است.

آندره کوکلا، دکترا، استاد دانشگاه تورنتو، دروس روانشناسی و فلسفه تدریس می کند و نویسنده بیش از شصت مقاله و شش کتاب است. این کتاب برای کسانی است که می خواهند خود را از موقعیت های ناتوان کننده و اتلاف وقت رها کنند تا هر روز به موفقیت های جدیدی دست یابند. این کتاب نه تنها در مورد اثرات مضر یازده رایج ترین تله های ذهنی، بلکه در مورد راه های شناسایی و از بین بردن آنها صحبت می کند. او همچنین یک عملکرد روان درمانی را انجام می دهد و می آموزد که چگونه زندگی کامل تری داشته باشد و از لحظه لحظه آن لذت ببرد.

در اینجا 11 تله ذهنی است که آندره کوکلا در کتاب خود شرح داده است.

1. پایداری.ماهیت اولین تله ذهنی این است که ما چیزی را ادامه می دهیم که آشکارا محکوم به شکست است یا همان لذت را به ما نمی دهد. یک مثال معمولی: ما تماشای یک فیلم خسته کننده را فقط به خاطر لجبازی و به خاطر اینکه از کودکی به ما آموخته اند کاری را که شروع کرده ایم به پایان برسانیم، تمام می کنیم. در نهایت، این فقط اتلاف وقت و خلق و خوی خراب است. انسان همه چیز را به عنوان یک کل واحد درک می کند. و اگر چیزی ناتمام باشد، می خواهم آن را تمام کنم. برخی از افراد به نقطه کناره گیری می رسند، ترک کاری که شروع کرده اند برایشان آنقدر سخت است که بی معنی است. به هر حال، تمام سریال ها بر اساس این اصل ساخته شده اند - سریال با جالب ترین قسمت به پایان می رسد. و یک کار ناتمام باعث می شود زمان را تلف کنید: "من 10 دقیقه دیگر سر کار دیر می آیم ، اما همه چیز را تمام می کنم."

2. تقویت.زمانی در این تله می افتیم که برای رسیدن به هدفی بیش از آنچه که واقعاً برای رسیدن به نتیجه مطلوب لازم است تلاش می کنیم. این به اصطلاح تلاش بی پایان برای کمال یا کمال گرایی است، زمانی که بهترین ها دشمن همیشگی خوبی ها هستند. در اینجا لازم به یادآوری است که "اصل پارتو" معروف است، که ماهیت آن این است که 20٪ کار 80٪ نتیجه را به ارمغان می آورد و بالعکس - 80٪ کار 20٪ نتیجه را به ارمغان می آورد.

3. تثبیت.وقتی ثابت شد، پیشرفت ما به سمت هدف مسدود می شود. تا زمانی که منتظر یک محرک یا انگیزه نباشیم - یک تماس، اجازه، یک ضربه، الهام - نمی توانیم یک کسب و کار راه اندازی کنیم. هر اقدامی اغلب به آمادگی خاصی نیاز دارد. یک شخص نمی تواند آن را به سادگی بگیرد و شروع به انجام آن کند. تا این زمان، ما به علامت گذاری زمان ادامه می دهیم - درک فرآیند و آماده شدن برای اقدام.

4. بازگشت.ما باختیم، زمان تمام شده است. اما اگر همچنان نگران همین مشکل باشیم، در دام بازگشتی گرفتار شده ایم. بازگشت به طور موقت نقطه مقابل تثبیت است. هنگامی که ما ثابت هستیم، با خشونت تلاش می کنیم تا شروع آینده یخ زده را تسریع کنیم. در بازگشت، ما تلاش می کنیم تا گذشته برگشت ناپذیر را تغییر دهیم. در اینجا فقط باید با آن کنار بیایید و آن را بدیهی بدانید.

5. پیش بینی.تله ای که اگر خیلی زود شروع کنیم در آن گرفتار می شویم. ما زمانی دوباره کار می کنیم که نتیجه مشابه کمی بعد راحت تر به دست آید. یک مثال معمولی یک جلسه آموزشی است، زمانی که یک دانش آموز همه چیز لازم را در چند هفته آماده سازی کامل می کند. برنامه درسی، که قبلاً در کل ترم تمدید شده بود.

6. مقاومت.مقاومت بیماری است به نام "فقط کمی بیشتر". بی میلی به تغییر مسیر کارهایی که از قبل شروع کرده ایم، تحت تأثیر شرایط بیرونی، خواه زنگ در هنگام تماشای فیلم باشد یا زنگ در زمانی که واقعاً نمی خواهیم بلند شویم، اما هنوز مجبوریم، بنابراین وجود دارد. به تعویق انداختن آن فایده ای ندارد

7. سفت شدن.ما قطعا در مورد چیزی تصمیم گرفته ایم، اما شروع آن برای ما سخت است. به تعویق انداختن بیهوده، حواس پرتی از هدف اصلی، اختراع کارهای بی اهمیت به منظور به تعویق انداختن انجام مسئولیت های ناخوشایند. انسان به طور طبیعی و به راحتی نمی تواند کارهایی را انجام دهد که ناخودآگاه دوست ندارد.

8. جدایی.توجه در اصل تقسیم ناپذیر است. کار کردن یعنی کار کردن، استراحت یعنی استراحت کردن. وقتی در تعطیلات به کار فکر می‌کنیم و وقتی در محل کار به استراحت فکر می‌کنیم، نمی‌توانیم یکی یا دیگری را به نحو احسن انجام دهیم.

9. شتاب.زمانی که کاری را با سرعت و عجله بیشتر از حد لازم انجام می دهیم در این دام می افتیم. شتاب آینه مخالف امتداد است، اما با علامت مخالف. همانطور که می گویند، یک زندگی کامل هنوز برای دوباره سازی همه چیز کافی نیست، بنابراین نگران آن نباشید. بی نهایت منهای یک نیز بی نهایت است، بنابراین عجله کردن فایده ای ندارد. شتاب عجولانه فقط عادت غرور را ریشه می دهد.

10. مقررات.وقتی فکر ما به این واقعیت توجه می کند که در باز است، به صورت توصیفی فکر می کنیم. وقتی تصمیم می‌گیریم که دری بسته شود، به طور تجویزی فکر می‌کنیم. مقررات تله مقررات بیهوده است. وقتی رفتاری را برای خود تجویز می کنیم در شرایطی که تکانه راهنمای بهتری باشد، در دام مقررات گرفتار می شویم.

11. فرمولاسیون.این تله ای است که دائماً افکارمان را در مورد آنچه به نظرمان واقعی می رسد، بگوییم. واضح ترین آسیب ناشی از فرمولاسیون این است که منجر به تفرقه می شود. هر زمان که یک رویداد یا تجربه را قبل از پایان آن توصیف یا ارزیابی می کنیم، همزمان دو کار را انجام می دهیم. از یک طرف غروب را تحسین می کنیم، از طرف دیگر صحبت می کنیم یا درباره آن فکر می کنیم. چنین تقسیم بندی لذت را از بین می برد. در واقع، نمی‌توانیم غروب خورشید را واقعاً تحسین کنیم و در عین حال از آن قدردانی کنیم، زیرا در قدردانی از آن حواس‌مان را از آنی پرت می‌کنیم. تجربه حسی. به محض اینکه می گوییم: "اوه، این چقدر عالی است، اینطور نیست؟" - معجزه ناپدید می شود.

هر چیزی زمان خودش را دارد. ما در هر قدم این فرمان کتاب مقدس را زیر پا می گذاریم و در تله ها می افتیم: زودتر از موعد نگران می شویم یا در بلاتکلیفی تردید می کنیم، برنامه هایی می ریزیم که زندگی به زودی آنها را زیر پا می گذارد، یا کاری را که مدت هاست به تعویق می افتد. پروفسور آندره کوکلا، روانشناس و فیلسوف، یازده تله را برشمرده است. همه آنها در زندگی ما دخالت می کنند، ما را مجبور به هدر دادن انرژی و زمان می کنند و ما را از توانایی طبیعی ما برای لذت بردن از زندگی محروم می کنند. نویسنده به شیوه ای سرگرم کننده و معمولی به شما یاد می دهد که چگونه تله های ذهنی را شناسایی کرده و از آنها دوری کنید. در نتیجه، ما دائماً به نسخه‌ها تکیه می‌کنیم، زیرا به قدرت تکانه خود به خودی برنامه‌ریزی نشده اعتقاد نداریم. عادت دائمی "کنترل موقعیت" - و هر موقعیتی - ما را مجبور می کند بدون استراحت و بدون داشتن هیچ مزیتی کار کنیم. به عبارت دیگر ما را به دامی به نام استرس می کشاند.

عروسک آندره. تله های ذهنی کارهای احمقانه ای که انجام می دهند افراد منطقیبرای خراب کردن زندگی شما (تله های ذهنی: کارهای احمقانه ای که افراد عاقل برای به هم ریختن ذهن خود انجام می دهند). / مترجم: میخائیل ورشوفسکی. - م.: ناشر آلپینا، 2012. - 152 ص. - تیراژ 5000 نسخه. — (سریال: هنر تفکر).

هر چیزی زمان خودش را دارد.

ما در هر قدم این فرمان کتاب مقدس را زیر پا می گذاریم و در تله ها می افتیم: زودتر از موعد نگران می شویم یا در بلاتکلیفی تردید می کنیم، برنامه هایی می ریزیم که زندگی به زودی آنها را زیر پا می گذارد، یا کاری را که مدت هاست به تعویق می افتد. پروفسور آندره کوکلا، روانشناس و فیلسوف، یازده تله را برشمرده است. همه آنها در زندگی ما دخالت می کنند، ما را مجبور به هدر دادن انرژی و زمان می کنند و ما را از توانایی طبیعی ما برای لذت بردن از زندگی محروم می کنند. نویسنده به شیوه ای سرگرم کننده و معمولی به شما یاد می دهد که چگونه تله های ذهنی را شناسایی کرده و از آنها دوری کنید.

هر چیزی زمان خودش را دارد. ما در هر قدم این فرمان کتاب مقدس را زیر پا می گذاریم و در تله ها می افتیم: زودتر از موعد نگران می شویم یا در بلاتکلیفی تردید می کنیم، برنامه هایی می ریزیم که زندگی به زودی آنها را زیر پا می گذارد، یا کاری را که مدت هاست به تعویق می افتد. پروفسور آندره کوکلا، روانشناس و فیلسوف، یازده تله را برشمرده است. همه آنها در زندگی ما دخالت می کنند، ما را مجبور به هدر دادن انرژی و زمان می کنند و ما را از توانایی طبیعی ما برای لذت بردن از زندگی محروم می کنند. نویسنده به شیوه ای سرگرم کننده و معمولی به شما یاد می دهد که چگونه تله های ذهنی را شناسایی کرده و از آنها دوری کنید.

فصل 1. ماهیت تله های ذهنی

تله‌های ذهنی مسیرهای فرسوده و معمولی هستند که افکار ما به‌طور دردناک و بی‌موثر در آن حرکت می‌کنند، مقادیر باورنکردنی از زمان ما را می‌سوزاند، انرژی می‌مکند و هیچ ارزشی برای خود و یا برای دیگران ایجاد نمی‌کنند.

در اینجا و در سراسر کتاب، ما از کلمه ارزش برای توصیف هر چیزی که برای ما معنادار و ارزشمند است استفاده می کنیم. این کتاب رساله اخلاق نیست. نیازی به کار به جای استراحت یا فعالیت اجتماعی به جای ارضای خواسته های خود نیست. اگر تمام روز از تماشای تلویزیون لذت می بریم، چنین فعالیتی اتلاف وقت محسوب نمی شود. این بدان معناست که تماشای تلویزیون برای ما ارزشمند است.

با این حال، از این واقعیت گریزی نیست که ما اغلب خودمان را در جستجوی شدید چیزی که به هیچ وجه به تجسم ارزش‌های خودمان، هر چه که هستند، خسته می‌کنیم. این آرزوهای بیهوده تله های ذهنی هستند. این گونه تله ها ما را از لذت بردن از تلویزیون باز می دارد، همانطور که ما را از انجام کارهای جدی باز می دارد. آنها چیزی بیش از اتلاف مطلق زمان نیستند.

تله های ذهنی مربوط به محتوای افکار و عقاید ما نیستند، بلکه در شکل خود دروغ می گویند. هر جنبه ای از زندگی روزمره ما - کارهای خانه، تعطیلات آخر هفته، مشاغل، روابط با دیگران - را می توان به صورت سازنده یا غیرمولد در نظر گرفت. چه در حال شستن ظرف‌ها و چه در فکر ازدواج یا طلاق، در همان تله‌ها گرفتار می‌شویم. تفاوت در موضوع افکار ما نیست، بلکه در رویکرد به موضوع است. اگر حتی یکی از این تله ها را از بین ببریم، متوجه می شویم که مشکلات ما در همه زمینه های زندگی به طور همزمان از پیچیدگی کمتری برخوردار می شوند. ما ساختارهای فکری غیرمولد را در انواع مقیاس های زمانی می سازیم. می توانید برای یک یا دو دقیقه یا تا آخر عمر در همان تله ذهنی بیفتید. و خطر چنین تله های زودگذر کمتر از تله های مادام العمر نیست. تشخیص و تصحیح دقایق انرژی و زمان دقیقاً به دلیل ماهیت زودگذر آنها بسیار دشوار است. قبل از اینکه حتی بفهمیم واقعا چه اتفاقی افتاده آنها را پشت سر می گذاریم. در نتیجه، با منظم و فراوانی نگران کننده در چنین تله هایی می افتیم. من شک دارم که متوسط ​​ساکنان شهرهای بزرگ قرن بیست و یکمی بیش از چند دقیقه در هر زمان از آنها رها باشند. و در پایان روز، تأثیر تجمعی این قسمت‌های کوتاه می‌تواند باعث شود ما احساس خستگی کامل غیرقابل درک کنیم.