صفحه اصلی / آسیب و چشم بد / کدام فیلسوف گفت بی توجه زندگی کن؟ آیا این جمله خوبی است که می گوید: "بی توجه زندگی کن"؟ برای کدام علم احترام خاصی قائل هستید؟

کدام فیلسوف گفت بی توجه زندگی کن؟ آیا این جمله خوبی است که می گوید: "بی توجه زندگی کن"؟ برای کدام علم احترام خاصی قائل هستید؟

اپیکور، (342/341-271/270 قبل از میلاد)، فیلسوف یونان باستان، بنیانگذار اپیکوریسم

هیچ لذتی به خودی خود بد نیست. اما ابزار دستیابی به لذت های دیگر باعث دردسر بسیار بیشتر از لذت می شود.

هر چیزی که طبیعت اقتضا می کند به راحتی قابل دستیابی است، اما هر چیزی که غیر ضروری است به سختی به دست می آید.

برخی دیگر تمام زندگی خود را صرف تهیه معیشت می کنند.

هیچ چیز وحشتناکی در زندگی برای کسانی وجود ندارد که واقعاً درک می کنند که در غیر زندگی هیچ چیز وحشتناکی وجود ندارد.

برای کسانی که اندک کافی نیست، هیچ چیز کافی نیست.

من هرگز نخواستم مردم را راضی کنم - بالاخره مردم آنچه را که من می دانم دوست ندارند و من نمی دانم مردم چه چیزی را دوست دارند.

انسان شریف همیشه بیشتر به خرد و خرد مشغول است: یکی خیر فانی است و دیگری فنا ناپذیر.

خدایان در "بین دنیاها" زندگی می کنند.

درد بزرگترین بدی است.

اپیکور در نامه ای به یکی از شنوندگان خود می نویسد: "این را نه به بسیاری، بلکه به شما می گویم، زیرا ما مخاطبان کافی برای یکدیگر هستیم."

بزرگترین ثمره محدود کردن خواسته ها آزادی است.

در همه کارها میوه در پایان آنها به سختی می رسد، اما در فلسفه دانش و لذت مسابقه را می دهند. لذت به دنبال معرفت نیست، بلکه دانش و لذت همزمان وجود دارند.

همه خواسته ها را باید با این سؤال مطرح کرد: اگر آنچه در نتیجه آن به دنبال آن هستم محقق شود و اگر محقق نشود چه اتفاقی برای من می افتد؟

بله، خدایان وجود دارند، زیرا علم درباره آنها آشکار است. اما آنها آن چیزی نیستند که جمعیت آنها را باور می کند.

همیشه هوش بیشتری نسبت به غرور داشته باشید.

بدون معقولانه، اخلاقی و عادلانه زیستن نمی توان خوشایند زندگی کرد و برعکس، بدون خوش زیستن نمی توان عقلانی، اخلاقی و عادلانه زندگی کرد.

همیشه آن را در کتابخانه خود داشته باشید کتاب جدید، یک بطری پر در انبار وجود دارد، یک گل تازه در باغ.

هر کسی که ترسناک به نظر می رسد نمی تواند از ترس رهایی یابد.

کسی که خوشبختی گذشته را به یاد نمی آورد، امروز یک پیرمرد است.

هر که جوان را به نیک زیستن و پیرمردی را به نیک زیستن توصیه کند، غیر معقول است، نه تنها به این دلیل که زندگی برای او شیرین است، بلکه توانایی خوب و خوب زیستن نیز علم واحد است. اما بدتر از آن کسی است که به روح تئوگنیس استدلال می کند: "خوب است که به دنیا نیامده ای.
اگر به دنیا آمدی، به سرعت به خانه هادس برو.» اگر او از روی اعتقاد این را می گوید، پس چرا نمی میرد؟ به هر حال، اگر او قاطعانه تصمیم گرفته باشد، پس این در اختیار اوست. اگر او به تمسخر صحبت می کند، این احمقانه است، زیرا موضوع اصلاً برای این کار مناسب نیست.

بهتر است با دلیل ناراضی باشید تا بدون دلیل خوشحال باشید.

مردم از روی نفرت یا از روی حسادت و یا از روی تحقیر یکدیگر را آزار می دهند. اما حکیم به کمک عقل از این بالاتر می رود. هنگامی که او به خرد دست یافت، دیگر نمی تواند در حالت مخالف قرار گیرد، حتی آن را تظاهر کند. او بیش از دیگران در دسترس احساسات است، اما آنها مانع خرد او نمی شوند.

مردم حتی به بدترین قوانین هم نیاز دارند، زیرا بدون آنها، مردم یکدیگر را می بلعند.

حکیم به تنهایی قادر است شعر و موسیقی را به درستی قضاوت کند، اگرچه خودش شعر نخواهد گفت.

نمیشه تبدیل به آدم بی مغز شد

ما برای شخصیت خودمان ارزش قائلیم، چه خوب و قابل احترام باشد و چه نباشد. اینگونه باید برای شخصیت دیگران ارزش قائل شویم.

فقط برای بلند کردن افتادگان خم شوید.

آغاز هر چیزی و بزرگترین خیر احتیاط است. بنابراین گرانتر از فلسفه است.

سرآغاز و ريشه همه لذتها لذت رحم است حتى عقل و غيره با آن ارتباط دارد.

از ارائه خدمات کوچک اجتناب نکنید: آنها فکر می کنند که شما قادر به انجام خدمات بزرگ هستید.
ضرورت یک فاجعه است، اما نیازی به زندگی با ضرورت نیست.

یک انسان عاقل عاقل تر از دیگری نیست.

از زن عاقل تشکر کنیم که آنچه را که لازم است آسان و دشواری را غیر ضروری می کند.

بدون توجه زندگی کنید.

سرنوشت به ندرت در کار عاقل دخالت می کند.

وحشتناک ترین بدی ها، مرگ، هیچ ربطی به ما ندارد، زیرا تا زمانی که ما وجود داریم، مرگ هنوز وجود ندارد. وقتی می آید، ما دیگر وجود نداریم.

باید فلسفه ورزی کرد و در عین حال خانه داری کرد و از همه توانایی های دیگر استفاده کرد و هرگز از گفتن افعال فلسفه حقیقی دست نکشید.

کسی که دلایل زیادی برای ترک زندگی دارد کاملاً بی اهمیت است.

فانی، در زندگی بلغزان، اما به آن فشار نیاور.

یک فرد یا به دلیل ترس یا به دلیل اشتیاق بی حد و حصر و پوچ ناراضی است.

تضاد بین فضیلت و سعادت نیز در هر یک بازتولید می شود

این متضادها جداگانه فضیلت فقط خدمت نیست

افراد دیگر، اما خدماتی که فرد برای آن حساب به کسی نمی دهد،

جز خودت اینها مسئولیت های یک فرد در قبال خودش در قبال دیگران است. بنابراین،

شخص با اخلاقی که مرتکب عمل ناشایست شده باشد، عذاب ندامت دارد

وجدان، صرف نظر از اینکه برای دیگران شناخته شده است یا نه. به نوبه خود

خوشبختی فقط خود خدمتی نیست، بلکه چنین خدمتی است که مجاز است

نظرات دیگران این مسئولیت فرد در قبال دیگران برای خودش است.

به عنوان مثال، اینکه یک فرد از درآمد خود راضی است یا نه، تا حد تعیین کننده ای بستگی دارد

بر اینکه همسایگان و آشنایانش چه ثروتی دارند، چه ثروتی محسوب می شود

در محیط و زمان خود کافی است، به همین دلیل از موقعیت خود شرمنده است

در مقابل دیگران یا نه اگر به فضیلت بی خودی را درک کنیم، و

تحت شادی - نفع شخصی، سپس می توان اولی را به عنوان خودخواه مشخص کرد

از خودگذشتگی، و دوم - به عنوان منفعت شخصی بی غرض.

تضاد بین فضیلت و خوشبختی ممکن است در غلبه بر آن باشد

خود تناقض یکی از طرف های آن. سقراط نسخه ای از اخلاق را پیشنهاد کرد

مبتنی بر غلبه بر خود تضاد فضیلت است. با شناسایی

فضیلت همراه با دانش، او به فضیلت یک شکل کلی معتبر داد. در واقع،

سقراط فضائل را به عنوان وظایف فرد در برابر آن تعبیر کرد

افراد دیگری که برای آنها، افراد دیگر، همین را دارند

قابلیت اطمینان، و همچنین برای خود فرد. اپیکور از زاویه ای متفاوت به مسئله برخورد کرد

پایان برخلاف اخلاق سقراطی که می توان آن را اخلاق گرایانه نامید.

اخلاق او ادایمونیستی است (از کلمه یونانی eudaimonia به معنی

به دنبال خوشبختی). اپیکور معتقد بود که تصمیم اخلاقی

مشکل در تفسیر صحیح شادی و غلبه بر آن است

ناسازگاری از نظر سقراط، افراد با فضیلت خوشحال هستند. برای

اپیکور مردم شادبا فضیلت هستند افراد شاد ندارند

نیازی ندارند، دلیلی برای نزاع بین خودشان وجود ندارد - این ظلم اخلاقی آموزه های اپیکور است.

Eudaimonism معمولاً به عنوان دکترینی درک می شود که شادی را به عنوان

بالاترین هدف انسان این درست است اگر ادایمونیسم را در چارچوب ضد

روپولوژی اما در اخلاق، اودیمونیسم معنای دیگری دارد. اینجا دنبال خوشبختی است

به عنوان راهی برای حل یک مشکل اخلاقی و تنها به همین دلیل است

دلیل به عنوان بالاترین هدف (خوب).

در ابتدا، مفهوم شادی به معنای شانس، شانس، لطف بود

سرنوشت (این با ریشه شناسی کلمه eudeimonia که به معنای حمایت از

خدای خوب، کلمه روسی "شادی" نیز دارای معنای مشابهی است -

سهم خودت، سرنوشتت را بگیر). ارسطو مفهوم سعادت را به دو قسمت تقسیم کرد

اجزاء: الف) کمال درونی (روحانی) - چیزی که به خود بستگی دارد

شخص، و ب) خارجی (مادی) - چیزی که به شخص بستگی ندارد. آنها

به گونه ای با یکدیگر همبستگی داشته باشند که ویژگی های ذهنی فرد مشخص شود

شادی او تا حد قابل توجهی، اما نه به طور کامل. اپیکور فراتر می رود و معتقد است که

خوشبختی کاملاً در اختیار فرد است. او شادی را اینگونه می فهمد

خودکفایی فرد اپیکور معتقد است برای رسیدن به چنین حالتی،

یک شخص باید بدون توجه زندگی کند، وجود خود را به آرامشی بی سر و صدا تقلیل دهد.

منابع اصلی اخلاق اپیکور نامه او به منوکئوس معینی است

که در آن او ایده های اخلاقی اساسی خود را بیان می کند. دو مجموعه سخنان کوتاه؛

مقاله ای در مورد زندگی و آثار اپیکور در اثر تاریخی و فلسفی دیوژن

لارتسکی "درباره زندگی، آموزه ها و گفته های فیلسوفان مشهور."

مسیر زندگی اپیکور (341-270 قبل از میلاد) روشن و پر حادثه نبود.

که برای متفکری کاملاً طبیعی است که یکی از گفته هایش این است: «زندگی کن

بدون توجه!" او در جزیره ساموس به دنیا آمد و بزرگ شد.

1 ماتریالیست ها یونان باستان. م.، 1955. ص 236.

جایی که آتنیان ساکن شدند. علاقه او به فلسفه در اوایل، در سن 14 سالگی به وجود آمد.

انگیزه این امر، طبق برخی شواهد، یک آشنایی تصادفی با او بود

آثار دموکریتوس، به گفته دیگران - ناامیدی در معلمان ادبیات که

نمی تواند توضیح دهد که کلمه "آشوب" در هزیود به چه معناست و آشوب از کجا آمده است. در مورد

او بیشتر از سایر فیلسوفان، به معنای فلسفی، بدون تملق صحبت می کند

آموزه های زمان خود او در یکی از نامه های خود نوشت: «از هر تحصیلی، شادی

من، با بادبان پر فرار کن!» او معلم فلسفه خود نفسیفان را جاهل می دانست.

او حتی برای دموکریتوس نیز احترام زیادی قائل نبود. اپیکور در فلسفه معتقد بود

خود آموخته چنین موضع متکبرانه برجسته اپیکور، اما ظاهرا

با مفهوم اخلاقی او مرتبط است. اگر ایده آل فرد خودکفا باشد،

و مهم ترین وسیله دستیابی به آن فلسفه است، اثبات آن ضروری بود

اینکه یک فرد خودش می تواند بر فلسفه مسلط باشد، که حتی در این مورد هم به کسی وابسته نیست

اپیکور در 35 سالگی شروع به تدریس فلسفه کرد و در 306 قبل از میلاد تأسیس شد. ه. در آتن

مکتب فلسفی روی دروازه مدرسه-مهدکودک او کتیبه ای بود: «مهمان، شما اینجا هستید

خوب خواهد بود، اینجا لذت وجود دارد - خیر بزرگتر"، و در ورودی یک کوزه آماده بود

با آب و یک قرص نان مکتب اپیکور، تا آنجا که می توان قضاوت کرد، یک جامعه بود

دوستان همفکر، با اهداف فلسفی و زندگی متحد شده اند. او

بر اساس فلسفه اپیکور و احترام به شخصیت او بود. می توان آن را نیز نامید

فرقه فلسفی مردم از آن بازدید نکردند، مانند یک کلیسای مسیحی وارد آن شدند.

دوران به صومعه ها رفت. جامعه اپیکوری در تاریخ بی سابقه بود

فعالیت ها و ارادت او به معلم غیر خدایی. برای تقریبا 600

پیروان اپیکور سالها با جایگزینی یکدیگر، آن را بدون تغییر حفظ کردند

تدریس و یاد او گرامی باد.

اپیکور در سن 71 سالگی درگذشت. به گفته یکی از شاگردانش، «او دراز کشید

حمام مسی با آب گرم، شراب رقیق نشده خواست ، نوشید ، آرزو کرد

دوستان آموزه های او را فراموش نکنند و به همین ترتیب مردند» (373) آخرین نامه اپیکور،

آنچه او در آستانه مرگش برای دوستش Idomeneo نوشت، گواه بر قوت روحیه فلسفی است.

1 دیوژن لائرتیوس. درباره زندگی، آموزه ها و سخنان فیلسوفان مشهور. م.، 1986. ص 370. V

مبل و ترجیحات ارزشی او: «این را برای شما نوشتم در مبارک و

آخرین روز من درد من از اسهال و ادرار در حال حاضر آنقدر زیاد است که

آنها نمی توانند بزرگتر شوند. اما در همه چیز با شادی معنوی من مخالفت می کنند

خاطرات صحبت هایی که داشتیم و اتفاقا از سنین پایین

شما با من و فلسفه رفتار کردید، این وظیفه شماست که مراقب آن باشید

مترودوروف (مترودور دوست و شاگرد با استعداد اپیکور است که به خاطر آن درگذشت

هفت سال قبل از او - ع.غ.) بچه ها» (374). حتی دردهای غیر قابل تحمل بدن جای نگرانی نیست

اپیکور، زیرا می تواند گفتگوهای فلسفی شگفت انگیزی را با یکی به یاد بیاورد

دوست خود و مراقب فرزندان دیگری باشید. اپیکور در وصیت نامه خود مراقب بود

«تأسیس باغ و سکونت در آن» تا جانشینان او «وقت خود را در آنجا بگذرانند،

همانطور که شایسته فیلسوفان است» (373).

اپیکور فیلسوفی پرکار بود، او حدود 300 مقاله نوشت که بسیاری از آنها

که با قضاوت بر اساس نام ("درباره عشق"، "درباره هدف زندگی"، "در مورد رفتار منصفانه-

مؤسسه» و غیره) به مضامین اخلاقی اختصاص داشت که میراث او فقط به دست ما رسیده است

تا حدی - در قالب نامه های فردی، گفته ها، شهادت نویسندگان باستان. U

اپیکور و آموزه هایش مخالفان خشمگین و عصبانی بسیاری داشت

متهم به تکبر، جهل، فسق و توجیه فسق، چاپلوسی،

بسیاری از گناهان دیگر اما این تهمت ها به خود اپیکور نمی چسبید.

شیوه زندگی با فضیلت آن توسط بسیاری از افراد قابل اعتماد مستند شده است

شواهد، و نه به تعلیم او، که به جای پاکدامنی است

فاسد

خوشبختی مثل آرامش است

از اپیکور می خوانیم: "لذت اولین و مشابه ماست" (404).

انسان مانند همه موجودات زنده به طور کلی برای لذت (لذت) تلاش می کند.

viyu) و از رنج دوری می کند. و، به نظر می رسد، وجود انسان شامل نمی شود

هیچ رازی وجود ندارد: برای لذت خود زندگی کنید - این همه حکمت است. با این حال، در تجربه

لذت های زندگی با رنج پیوند تنگاتنگی دارد. یکی

به چیز دیگری می رود میل به لذت به انسان منتهی می شود

درگیری ها برای لذت باید هزینه کرد. مشکل از قیمت است

زیرا اغلب برای لذت باید هزینه پرداخت

بسیار گران است چگونه یک قیمت مناسب تعیین کنیم، چگونه "هزینه" را اندازه گیری کنیم

لذت ها"؟ یا به بیان دیگر مرز بین لذت ها و

رنج کشیدن؟ این سؤالات به طور خودکار، در تجربه خود به خودی زندگی حل نمی شوند.

برای دریافت پاسخ به آنها با آزمون و خطا، بی پایان نیاز است

مدت طولانی که یک شخص ندارد. "برای جسم، حدود لذت بی پایان است، و

چنین لذتی مستلزم بی نهایت زمان است» (408) پس لازم است

تداخل فکر، عقل بدون عاقلانه زیستن نمی توانید خوشایند زندگی کنید. هوش

از طریق اخلاق مداخله می کند که یکی از مهمترین وظایف آن این است که

معیار صحیح رابطه لذت و درد را بیابید.

حد بزرگی لذت از بین بردن هر درد است (407) - این

تز اصلی اخلاق اپیکوری مرد لذت جو

دوباره پر می کند. نوعی ضرر، احساسات ناخوشایند، ذهنی یا ذهنی را از بین می برد

ناراحتی بدن فرد احساس درد می کند. اما او احساس بی درد نمی کند، همانطور که

این حالت را خوشایند می کند. لذت دقیقاً در قطع درد است،

رنج کشیدن لذت را نمی توان جز فقدان رنج تعریف کرد. این

فرمول منفی به یک برنامه اخلاقی مثبت تبدیل می شود.

«لذت هم آغاز و هم پایان زندگی مبارک است» (404). خیلی کامل

شناسایی لذت و شادی (زندگی پر برکت) که اغلب مورد توجه قرار می گیرد

به عنوان یک عذرخواهی برای شهوانی خام ارائه شد، در واقع چنین است

یک دکترین منحصر به فرد از مطلق گرایی اخلاقی. اگر «هر کاری که انجام می دهیم، انجام می دهیم

آن گاه برای اینکه نه درد داشته باشیم و نه اضطراب» (403)، آنگاه شادی نوعی تکمیل است.

این میل نشان دهنده فقدان هر گونه درد یا اضطراب است.

شادی، کمال لذت است. با توجه به اینکه منظور از لذت است

فقدان رنج، پس تنها نشانه کامل بودن لذت کامل است

نیازی به آنها نیست این حالتی است که در آن «یک موجود زنده

دیگر نیازی نیست به سراغ چیزی برویم، گویی به چیزی گم شده، و به دنبال چیزی بگردیم، گویی برای آن

پری از نعمت های روحی و جسمی» (404)، وقتی می گویند انسان همه چیز دارد، پس

این بدان معنی است که او به چیزی نیاز ندارد. دستیابی به حالت خودکفایی

یک فرد می تواند به دو طریق به هویت خود با خود دست یابد: الف) یا

کاملا ادغام شد

با جهان حلول در آن; ب) یا کاملاً منزوی از جهان، شدن

مستقل از او احتمال اول خیلی خارق العاده و ضد

شخصی، به طوری که او می تواند توجه چنین باستانی روشن است

و متفکری زندگی دوست مانند اپیکور. دومی باقی می ماند.

آرمان اپیکور استقلال فرد از جهان یا بهتر است بگوییم آن آرامش است

آرامش درونی، آزادی، که در مسیر و نتیجه این مستقل به دست می آید

پل ها «وقتی می گوییم لذت وجود دارد هدف نهایی، پس منظور ما ...

آزادی از رنج بدن و از آشفتگی روح" (404)، - اپیکور خود را توضیح می دهد.

درک فقط آدمی که دیگر جسم و روحش از چیزی خجالت نمی کشد که

کسی که به هیچ چیز نیاز ندارد به خوبی می تواند خوشبخت در نظر گرفته شود. او «مثل زندگی خواهد کرد

خدایی در میان مردم» (405).

وجود انسان با ناقصی و ناقصی مشخص می شود. انسان

احساس نیاز به تکمیل، پر کردن وجود خود، از این رو میل خود را احساس می کند

خود و شرایط زندگی خود را بهبود بخشید. اگر به این انسان فکر می کنید

حرکت رو به بالا کامل می شود، سپس ما به خودکفایی اپیکوری می رسیم،

یک فرد خودکفا و یکسان که پرتاب شده است

حلقه عزم بیرونی از زنجیره روابط علت و معلولی رها شد. همه

آموزه اپیکور به توجیه این موضوع اختصاص دارد که چگونه یک فرد می تواند به چنین چیزی دست یابد

استقلال

از دیدگاه اپیکور، ضرورت یک ویژگی جامع نیست

صلح "نیازی به زندگی با نیاز نیست." همراه با او

شانس و آزادی نیز وجود دارد. «برخی چیزها از روی ناگزیر اتفاق می‌افتند، برخی دیگر اتفاق می‌افتند

مورد، و در غیر این صورت بستگی به ما دارد» (405) در مورد ناگزیر، شخص به آن پاسخ نمی دهد.

هیچ تأثیری ندارد، همانطور که اپیکور می گوید، او "غیر مسئولیت پذیر" است (405).

«احتمال صدق نیست» (405) و نمی توان به آن ها استناد کرد. حتی اگر قضیه را در نظر بگیریم

مطلوب برای فرد و معمولا به نام شاد، پس او نیست

سعادت را تضمین می کند داشتن شانس کافی نیست، بلکه باید بتوانید از آن بهره ببرید.

زندگی سعادتمندانه»، در واقع، او «فقط سرآغاز نعمتهای بزرگ یا

خشمگین» (405). اما حوزه وجودی دیگری وجود دارد. آن

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 219.

نشان دهنده یک شکست، شکافی در علیت پایان به انتها در جهان است که برخی جدا شده است

طاقچه ای که در کنار ضرورت و شانس وجود دارد و کاملاً مستقل است

از آنها این منطقه آزادی است. می توان آن را کاملاً منفی توصیف کرد - چگونه نه

ضرورت و نه تصادف بر این اساس، برای شکستن آن، باید پیدا کنید

استقلال از دنیا در مظاهر ضروری و تصادفی آن.

در تجربه انسانی، آزادی با حوزه عمل عقلانی منطبق است. این یعنی:

هدف عقل و معقول بودن رفتار با تضمین آزادی فرد یا

که همان است، استقلال او از دنیا، فرد از دو جهت به دنیا وابسته است -

مستقیم و غیر مستقیم. ارتباط مستقیم در منفی یافت می شود

احساسات (رنج) به دلیل نارضایتی از خواسته ها، با واسطه - در ترس

قبل از ناشناخته.» انسان از ترس یا به دلیل ناراضی است

اشتیاق بی حد و حصر و پوچ." 1 برای یافتن آرامش سعادتمندانه، برای شاد زیستن، باید

یاد بگیرید که بر هر دو غلبه کنید

رهایی از رنج

برای مهار هوس های پوچ، باید از حق هدایت شود

ایده لذت ها در رابطه آنها با دردها. اپیکور، مثل ما قبلا

اشاره شد، تعریفی منفی از لذت به عنوان فقدان رنج ارائه می دهد. با تشکر از

این مسیر کاملاً متفاوتی را برای فعالیت انسان تعیین می کند

جماعت هدایت می شوند: هدف تسلط بر جهان نیست، بلکه انحراف از آن است.

بیشتر و مهمتر از اولی: «بدن فقط از طوفان های حال عذاب می کند، اما روح هم از گذشته و هم از گذشته عذاب می دهد.

حال و آینده» (406). گرچه رهایی از اضطرابهای ذهنی یک تکلیف بیشتر است

پیچیده تر از غلبه بر درد فیزیکی است، اما راه حل آن بیشتر است

به خود فرد برمی گردد. در اینجا همه چیز به ذهن، درک صحیح بستگی دارد.

مهم ترین نکته در مفهوم اپیکوری لذت ها، آنهاست

طبقه بندی: الف) طبیعی و ضروری (در درجه اول ابتدایی بدن

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 234.

نیازها - گرسنگی نکشید، تشنگی نکنید، سرما نخورید). ب) طبیعی است، اما نه

ضروری (به عنوان مثال، غذاهای خوشمزه)؛ ج) غیر طبیعی و غیر ضروری

(برنامه های جاه طلبانه، تمایل فرد به اهدای تاج گل

و مجسمه هایی برای او برپا کردند). طبق گفته اپیکور اولین طبقه از لذت ها این است:

شرط کاملاً کافی برای فضیلت و زندگی شاد. چرا؟ شخصیت

بحث در مورد این موضوع از اهمیت بالایی برخوردار است

درک ویژگی های نظریه اخلاقی اپیکور می گوید: «ثروت مال

طبیعت، محدود و به راحتی قابل دستیابی؛ و ثروتی که افراد بیکار طلب می کنند

آراء، تا بی نهایت امتداد می یابد» (408). آرزوها اگر به طور کامل گرفته شوند

"مجموعه"، در اصل، نمی تواند اشباع شود، زیرا "هیچ چیز برای کسانی که برای آنها کافی است، کافی نیست

کافی نیست»1؛ انسان در تلاش برای جلب رضایت آنها، زیر بار قدرت می رود

معلوم می شود که به بسیاری از چیزهای خارج از کنترل او وابسته است. در این

در این صورت او نمی تواند صاحب سرنوشت خود شود. فردی که به دنبال آن می رود

لذت، خود را محکوم به درگیری، اختلاف با افراد دیگر، در روح خود می کند

حسادت، جاه طلبی و سایر انگیزه های مخرب اخلاقی بیدار می شوند.

امیال طبیعی و ضروری، برعکس، به راحتی برآورده می شوند; انسان،

قادر است خود را به این حد اقل محدود کند، استقلال از

شرایط، فراز و نشیب های تصادفی سرنوشت و خود را در برابر برخورد با

افراد دیگر

علامت لذت های طبیعی و ضروری این است که اگر

نارضایتی منجر به رنج می شود، و به رنجی که نمی تواند

با تغییر ذهن از بین می رود. مثلاً یک نفر می تواند از پس آن بربیاید

او بدون شراب نمی تواند کار کند، اما بدون آب نمی تواند. برخی از مردم آنقدر در دل خود به شراب وابسته می شوند که

غیبت او برای او به رنج تبدیل می شود. با این حال، این رنج می تواند باشد

در سطح خود انضباط درونی، با ایجاد دیدگاهی متفاوت و

نگرش متفاوت نسبت به این موضوع رنج ناشی از تشنگی نمی تواند باشد

با تربیت ذهن و اراده از بین ببرید. بنابراین، آب با معیار طبیعی مطابقت دارد

و لذت های لازم، اما نه شراب.

محدود کردن لذت ها، کاهش آنها به حداقل لازم نیست

اپیکور واجب

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 223.

یک نسخه، یک هنجار بی قید و شرط. او می نویسد: «ما تلاش می کنیم

محدود کردن تمایلات نه به منظور همیشه خوردن غذای ارزان و

ساده، اما برای اینکه از آن نترسید» 1. اعتدال،

تغییر به سمت یک نقطه ضعف، به خودی خود خوب نیست، ارزش آن است

با این واقعیت مشخص می شود که فرد می تواند در آن موارد احساس آرامش کند

وقتی مجبور می شود به کمترین ها قناعت کند. محدود کردن خواسته ها نیست

اصل خود ارزشی؛ با در نظر گرفتن آن، نیازی به پرورش آن نیست

به عنوان معیار فضیلت با زهد یکسان نیست. خود اپیکور،

همانطور که می دانید او از یک زاهد به دور بود. در یکی از نامه هایی که می خواهد بفرستد

یک قابلمه پنیر تا بتوانید از آن لذت ببرید. تمایل به محدود کردن خود به

در صورت نیاز، لذت طبقه اول فقط شرطی است که تضمین می کند

استقلال فرد از دنیای بیرون و ارتقای هماهنگی در روابط

بین مردم، دیوژن لائرتیوس آیه ای از آتنائوس (فیلسوف) نقل می کند

دکتری که در قرن اول زندگی می کرد)، محتوای اخلاقی اپی را به دقت آشکار می کند.

اصل کوروا برای محدود کردن لذت ها:

مردم، شما بیهوده در منافع سیری ناپذیر خود کار می کنید، بارها و بارها دعوا را شروع می کنید، و

جنگ و جنگ محدودیت باریکی برای هر چیزی که طبیعت داده است قرار می گیرد. در مسیرهای بی پایان

قضاوت های بیهوده انسانی حکیم اپیکور، پسر نئوکلس، به این سخنان موزها یا آنها گوش داد.

سه پایه مقدس خدای پیتی باز شد (372).

پس لذت ها به خودی خود ارزشمند نیستند، بلکه به اندازه ای هستند که به آن منتهی می شوند

زندگی آرام، عاری از رنج جسمی و اضطراب روحی.

برای اپیکور، لذت در درجه اول مدرک مستقیم است

فردیت انسان؛ شناخت ارزش آنها نوعی خودخواهی است

تأیید فرد، تمرکز اهداف او بر روی خودش. و فقط در این

به این ترتیب، آنها ملاک فعالیت، معیار همه خوبی ها هستند. با این حال

لذت ها، متناقض و متنوع، به همین میزان گواهی می دهند

در مورد منحصر به فرد بودن فرد، در چه چیزی و در مورد وابستگی همه جانبه او به آن

دنیای اطراف

اصل لذت و اصل تمرکز بر خود، آرامشی آرام

افراد بین

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 229.

خود و یک تناقض آشکار. اپیکور سعی می کند با کاهش این تناقض را برطرف کند

لذت ها به حداقل قابل دستیابی آسان و تفسیر آنها به عنوان

حالت های منفعل درایوهای انسانی نوعی پل هستند،

ارتباط فرد با جهان، در اخلاق اپیکور به عنوان یک بیان ظاهر می شود

استقلال فرد از دنیا، خودکفایی او.

بنابراین اپیکور اصل لذت را به اصل آزادی تقلیل می دهد;

"بزرگترین ثمره رضایت از خود [محدود کردن خواسته ها] آزادی است." این

به نظر می رسد درک با نظر ثابت شده در تضاد است

اپیکوریسم به عنوان نوعی لذت گرایی و ادایمونیسم (تحت لذت گرایی و

eudaimonism معمولاً به آموزه های اخلاقی اشاره دارد که تصمیمات را مقید می کند

مشکلات اخلاقی با میل انسان به لذت و شادی)، ب

در اینجا واقعاً هیچ تناقضی وجود ندارد. به گفته اپیکور، فقط در داخل

نگرش آرام و تقریباً بی تفاوت نسبت به لذت به فرد اجازه می دهد

تا تمام شیرینی آنها را درک کنم. انسان هر چه آزادتر باشد از زندگی بیشتر لذت می برد

به لذت ها اشاره دارد. و حماسه شادی های بیشتری را از زندگی استخراج می کند،

از لذت‌طلب عظیم جهت‌گیری Cyrene، که فقط جسمانی را تشخیص می‌دهد

لذت ها و دیدن حالات مثبت در آنها. اپیکوری مسلح بهتر است

در برابر فراز و نشیب های سرنوشت، برای سقوط های غیرمنتظره اش، او به همان اندازه آماده است که

تیک آف های مبارک او که به خاطر شرایط مجبور به زندگی با جیره های ناچیز شد، این کار را نکرد

«آنچه هست را با میل به آنچه نیست» خراب می کند. اما او تجمل گرایی را نیز مدیریت می کند

راحت تر و بهتر، زیرا او از از دست دادن او نمی ترسد. اپیکوریسم در این معنا بیشتر است

از فلسفه لذت ها، هم خاص است و هم بسیار

بالا، فرهنگ لذت

رهایی از ترس ها

دنیای اطراف نه تنها به طور مستقیم - از طریق - وارد شخص می شود

رنج، بلکه به طور غیر مستقیم - از طریق ترس. اگر رنج خنثی شود

فرهنگ لذت، سپس ترس - فرهنگ تفکر فلسفی،

دانش فلسفی شما را از سه ترس اساسی رها می کند.

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 224.

2 همان. ص 221.

اول از ترس خدا. این ترس، به گفته اپیکور، ایجاد می شود

حدس و گمان نادرست که خدایان در آن دخالت می کنند زندگی انسان، "ارسال کنید

بدها آسیب بزرگی می‌بینند و افراد خوب سود می‌برند» (402).

نیروی تنبیهی، افراد موقعیت تحقیرآمیز تحت بازجویی را برای خود انتخاب می کنند و

آنها به هر طریق ممکن سعی می کنند خدایان را راضی کنند. این عقیده و عقیده عمومی است

«جمعیت»، درباره خدایان و رابطه آنها با مردم.

به گفته اپیکور، این ایده ها بیانگر محدودیت های اخلاقی است

خود جمعیت، عادت به دخالت در امور دیگران، تقسیم کردن مردم به «خودمان» و

"غریبه"، "خوب" و "بد". نشان دادن متانت شگفت انگیز قضاوت،

فیلسوف می گوید: «اگر خدا به دعای مردم گوش می داد، به زودی همه مردم هلاک می شدند.

می خواستند، دائماً برای یکدیگر آزار زیادی می خواستند."

استدلال اصلی اپیکور برای حذف ترس از خدایان این است

ایده‌های مربوط به عملکردهای تنبیه و پاداش با این مفهوم در تضاد است

خداوند می فرماید: «خدا موجودی جاودانه و مبارک است، زیرا چنین است علامت جهانی

مفهوم خدا» (402) بالاترین سعادت که دیگر نمی توان آن را چند برابر کرد.

فرض می کند موجودی که به این حالت رسیده است کاملاً در خود قفل شده است

خودش و خواه درباره چیزی سر و صدا نکند، «نه مشمول خشم است و نه مشمول حسن نیت: همه چیز

این ویژگی ضعیفان است» (406-407).

با دخالت در امور مردم، فرض می کنیم که او چیزی کم دارد و او

حاکم شدن عدالت در عالم بشریت لازم است. عدم بی تفاوتی

خداوند برای جهان بشر شاهدی بر علاقه او به این امر است

جهان، وابستگی به آن این بدان معنی است که سعادت او کامل نیست،

بالاترین و بنابراین، او خود کاملاً خدا نیست.

از نظر اپیکور، خدایان وجود دارند - نه به معنای مجازی، بلکه به معنای واقعی آن

کلمات، - داشتن ظاهری از بدن (شبه بدن)، بودن در فضاهای بین دنیوی

(اینترموندها). اما دقیقاً چون اینها خدا هستند، نباید از آنها ترسید. آنها نمی کنند

برای جهان اهمیت دارد. آنها بدون او خوب هستند. به نظر می رسد این قضاوت در تضاد است

نظری در مورد اپیکور تثبیت کرد که بسیاری آن را به قول مارکس و

انگلس، «قهرمانی که اولین بار خدایان را سرنگون کرد و زیر پا گذاشت

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 233.

چه کسی دین را آموزش داد.» (1) اما این فقط در نگاه اول است.

واقعا خداباور است او می خواهد انسان را از دست خدایان آزاد کند،

از ترس، از مسئولیت در برابر آنها. او خدایان را مجسم می‌داند

آرمان سعادت، موجودات واقعی معین است، اما او دقیقاً خدایان را انکار می کند

آنچه الهی ترین کار شمرده می شود - مشیت آنها

فعالیت، نقش داور عالی در رابطه با مردم و جهان به عنوان یک کل.

متن و مفاهیم آنچه اپیکور در مورد خدایان می گوید را می توان به شرح زیر بیان کرد:

در چهار کلمه: «ای مردم از خدا نترسید!»

ثانیاً از ترس از ضرورت. رهایی از ترس از خدایان

اگر انسان برده ی نیازهای طبیعی بماند، ارزش کمی خواهد داشت.

"در واقع، بهتر است افسانه های مربوط به خدایان را باور کنیم تا اینکه تسلیم سرنوشت شویم.

اختراع شده توسط فیزیکدانان "(405). در مورد خدایان ، مردم هنوز هم ممکن است فکر کنند که آنها

با احترام می توان آرام گرفت، اما سرنوشت غیرقابل تحمل انسان را رها نمی کند

امیدی نیست

طبق گفته اپیکور، ضرورت طبیعی، همانطور که قبلا ذکر شد، نیست.

همه مصرف کننده در کنار آن، "توروچه" آزادی نیز وجود دارد که در آن

اتم ها در نتیجه انحراف خود به خود از یک خط مستقیم تشکیل می شوند. فیزیک

معلوم می شود که اپیکور از نظر اخلاقی بارگذاری شده است، او تصویری از جهان می دهد

جایی برای انتخاب اخلاقی باقی می گذارد. ترس برده ای از سرنوشت است

نتیجه این تعصب است که رذیله ضرورت طبیعی به شدت فشرده شده است.

این اشتباه است.

ثالثاً از ترس مرگ. اپیکور می گوید مرگ ربطی به ما ندارد

هیچ رابطه ای به هر حال، این فقدان احساسات، و همه چیز خوب و بد است

در احساسات نهفته است هیچ چیز جز اتم و پوچی وجود ندارد. روح

همچنین بدنی از ذرات ریز تشکیل شده است و در سراسر بدن پراکنده است، به نظر می رسد

به باد با کمی گرما. با مرگ ارگانیسم، روح نیز می میرد، آن

از بین می رود، قدرت و حساسیت خود را از دست می دهد. در نتیجه، نگران آن است

پس از مرگ، عاری از معنای فیزیکی و در عین حال عقلانی خواهد بود.

درست است، برخی می گویند که این خود مرگ نیست که باعث رنج می شود، بلکه خود مرگ است

انتظار، آگاهی از اینکه او خواهد آمد. این ایده اپیکور و

مضحک به نظر می رسد، زیرا اگر مرگ خود وحشتناک نباشد.

1 مارکس ک.، انگلس اف. سوخ. ت 3. ص 127.

پس چرا فکر این آمدن باید ترسناک باشد؟ ترس از مرگ -

ترس بیهوده و بیهوده "وحشتناک ترین شر، مرگ، به ما ربطی ندارد

هیچ رابطه ای وجود ندارد وقتی ما وجود داریم، پس هنوز مرگی وجود ندارد، و وقتی مرگ فرا می رسد،

پس ما دیگر آنجا نیستیم بنابراین، مرگ نه برای زندگان وجود دارد و نه برای

مرده است، زیرا برای برخی خودش وجود ندارد و برای برخی دیگر خودش وجود ندارد

وجود دارد» (403).

اگر به این دانش پایبند باشید، مرگ چیزی نیست

برای ما شادی خواهد بود، زیرا انسان زیر بار «تشنگی جاودانگی» نخواهد بود.

(402). زندگی انسان ناقص است، همانطور که بدن او نشان می دهد

درد و رنج روحی، کسی که بخواهد آن را برای مدت نامحدود طولانی کند، در واقع،

امور، می خواهد رنج خود را تداوم بخشد. در عوض او نقص خود را گرامی می دارد

به منظور غلبه بر آن عطش جاودانگی پوچ ترین انسان است

اشتیاق کافی است تصور کنیم که اگر یک فرد چقدر ناراضی خواهد بود

زندگی نفرت انگیز است، کسی که دیگر نمی خواهد زندگی کند، اما محکوم به زندگی برای همیشه است

عذاب زندگی مردی که از زندگی خود پشیمان است

تا ابد دوام نخواهد آورد، شبیه به پرخوری که از نبودن خود پشیمان است

می تواند تمام غذاهای موجود در جهان را بخورد. رهایی از تشنگی

جاودانگی نشان می دهد: خوشبختی نه با امید به زندگی، بلکه توسط آن تعیین می شود

کیفیت اپیکوری، مانند غذا، «نه فراوان‌تر، بلکه دلپذیرترین را انتخاب می‌کند.

پس نه از طولانی ترین، بلکه خوشایندترین زمان لذت می برد» (403).

نباید از مرگ چنان ترسید که گویی شیطانی است. اما نباید برای آن تلاش کرد،

گویی او یک نعمت است خیر و شر بُعدی کاملاً متفاوت از هستی هستند

که در آن مرگ اتفاق می افتد. اپیکور می گوید: «توانایی خوب و خوب زیستن

مردن علم واحد است» (403) در این صورت می توان چنین فهمید:

آنچه خوب است بدون در نظر گرفتن زندگی و مرگ خوب است. زمان هیچ قدرتی ندارد

شادی سعادت یعنی چنان کامل بودن وجود که تکثیر آن غیر ممکن است.

در سعادت، به دلیل خودکفایی، قهقرایی وجود ندارد; اپیکور می گوید

در مورد حکیم که «وقتی به خرد دست یافت، دیگر نمی تواند در آن بیفتد

حالت مخالف» (400) پس فرقی نمی کند چقدر طول بکشد

شادی در عالی ترین تجلی خود همیشه یکسان می ماند. "یک

عاقل از دیگری عاقلتر نیست» (401) آرامش خودبسنده به این معنا

به معنی.

آن مرد همان طور که خود را از آن رها کرد از چرخ زمان بیرون پرید

چنگال ضرورت همانطور که می گویند، "ساعت های شاد، تماشا نکنید."

اپیکوری از مرگ نمی ترسد زیرا بالاتر از آن است. خودش را می بندد

اصالت با کالاهایی که مرگ بر آنها قدرت ندارد - با جاودانه ها

منافع و «کسی که در میان نعمت‌های جاودانه زندگی کند، به هیچ وجه شبیه به او نیست

فانی» (405). راه جاودانگی همان راه سعادت است.

از طریق نعمت های جاودانه، از طریق آزادی، از طریق خودشناسی دروغ می گذرد

فردی، متشکل از آرامش روح و بی درد بودن بدن. او

ناسازگار با عطش جاودانگی ناشی از ترس از مرگ. زندگی و

بنابراین غلبه بر عطش جاودانگی یکی از شرایط جاودانگی است

(جاودانگی). این پارادوکس به خوبی ظلم استدلال اپیکور در مورد آن را بیان می کند

مرگ و جاودانگی

غلبه بر ترس از مرگ، تضمینی برای غلبه بر تمام ترس های دیگر است. مرگ

وحشتناک ترین شر به حساب می آید. "هیچ چیز وحشتناکی در زندگی برای کسانی که...

به راستی دریافته است که در غیر زندگی هیچ چیز وحشتناکی وجود ندارد» (402-403).

بنابراین، فلسفه شما را از ترس ها رها می کند و نشان می دهد که آنها رشد می کنند

از دلایل نادرست، نتیجه جهل هستند. فلسفه روشن می کند

یک فرد و بدین ترتیب مسیر زندگی او را روشن می کند. دانش فلسفی- نه

دانش یکبار مصرف، به مجموعه خاصی از چیزهایی که باید به خاطر بسپارند کاهش می یابد

فرمول ها این اصلاً مجموعه ای از دانش نیست، حتی یک دانش بسیار بزرگ. در اپیکور

ما در مورد دانشی صحبت می کنیم که با معیار آرامش روان آزمایش شده است و نه

تعصب انسان را هدایت کرد از این نظر، فلسفه بیش از

در تعالیم اپیکور فضایی از eudaimonia وجود دارد. تصادفی نیست که نامه به منا کی،

تبیین اخلاق اپیکور، با سرودی برای فلسفه آغاز می‌شود: «هیچ‌کس وارد نشود.

در جوانی تحصیل فلسفه را به تعویق نمی اندازد و در پیری خسته نمی شود

مطالعات در فلسفه: به هر حال، برای سلامت روان، هیچ کس نمی تواند باشد

نارس و نه بیش از حد رسیده چه کسی می‌گوید برای انجام فلسفه خیلی زود است؟

یا خیلی دیر شده است، مثل کسی که می گوید برای خوشحال بودن خیلی زود است یا

خیلی دیر است» (402). فلسفه و خوشبختی انسان به هم مرتبط هستند

جدایی ناپذیر: جزء شادی

سلامت روان و آرامش ذهن از طریق فلسفه به دست می آید (معنا

از طریق دانش روشن، و نه افسانه ها و افسانه ها)، در حالی که در عین حال خود فلسفه چنین نمی کند

هدف دیگر، مانند "فکر کردن در مورد آنچه که خوشبختی ما را تشکیل می دهد" (402).

شناخت فلسفه به عنوان یک سبک خاص، شیوه زندگی باعث آموزش می شود

اپیکور تنش درونی خاصی دارد. انسان نمی تواند فلسفی کند

به تنهایی فلسفه نیاز به گفتگو دارد. نیاز به گفتگو دارد. او دیالوگ است.

بنابراین، اپیکور در توجیه وابستگی ذاتی سعادت به فلسفه

در تضاد آشکار با ایده آل خود او در مورد یک فرد خودکفا است.

معلوم می شود که برای شاد بودن، یک فرد هنوز به شخص دیگری نیاز دارد -

همدست فلسفی

آزادی از جامعه

اجتناب از دنیای بیرون به معنای دوری از افراد دیگر نیز می باشد.

زیرا آنها بخشی از این جهان هستند. ضرورت و شانس، انکار

که تنها محتوای مثبت آرمان اپیکوری را تشکیل می دهد

آزادی، همچنین می تواند به شکل کور عمل کند نیروهای طبیعیو به صورت عمدی

اقدامات افراد دیگر در مسیر آرامش فردی نه تنها وجود دارد

احساسات پوچ و ترس های دیگران. شرایط بیرونی هم کمتر خطرناک نیست

برای زندگی آرام فرد از احساسات و ترس های پوچ خود.

از نظر اپیکور، کسی که با شرایط بیرونی به بهترین شکل کنار می آید، کسی است که

انجام می دهد «آنچه ممکن است، نزدیک به خود، و آنچه مجاز نیست، حداقل خصمانه نیست، اما

در جایی که این غیرممکن است، در آنجا دوری می‌کند و تا آنجا که ممکن است دور می‌شود

سودآور» (411). این استدلال کلید درک دیدگاه اپیکور در مورد

روابط بین فردی، که در آن او دو شرایط کاملاً متفاوت را شناسایی کرد.

پایین ترین سطح را می توان اجتماعی - قراردادی ، بالاترین - دوستانه نامید.

بیایید با کمی جزئیات بیشتر به آنها نگاه کنیم.

افراد، تا آنجا که در معرض احساسات و ترس های پوچ هستند، نمایندگی می کنند

یک خطر بزرگ برای یکدیگر آرزوهای سیری ناپذیر و دیدگاه های نادرست منجر به

نزاع ها اما «کسی که محدودیت‌های زندگی را می‌داند، اصلاً نیازی به اعمالی ندارد

برای خودت بجنگ"

(408). بنابراین اولین وظیفه مهم در روابط بین افراد این است که

تا دشمنی متقابل آنها را خنثی کند. در جامعه توسط

قرارداد اجتماعی که بین افراد بر اساس اصول منعقد می شود

عدالت طبیعی عدالت به رسمیت شناخته شده است که مردم را از هم جدا کند تا آنها

با هم دعوا نکردند "این توافقی است که نباید موجب یا تحمل شود

آسیبی که در ارتباط مردم دخیل است» (410) عدالت به صورت وجود دارد

قوانین، آداب و رسوم، معیارهای نجابت، که بسته به مکان و

شرایط تعریف بسیار کلی از عدالت «نفع متقابل است

ارتباط بین مردم" (410) - تنوع تجسم های خاص آن را نشان می دهد.

برای یک اپیکوری چقدر اهمیت دارد که به قوانین و دیگران پذیرفته شده در جامعه احترام بگذارد؟

موسسات، حفظ فاصله از آنها به همان اندازه مهم است.

برای اینکه به هنجارهای اجتماعی و همچنین افراد و نهادها وابسته نشویم،

با ایستادن در گارد آنها، فرد در رفتار اجتماعی خود نباید برود

عدالت کاملاً کاربردی است و به وضوح درک می کند که هیچ چیز مقدسی در آنها وجود ندارد. آنها

باید رعایت شوند نه به خاطر خودشان، انگار که کیفیت خاصی دارند

(حقیقت، الوهیت، و غیره)، اما تنها به دلیل پیامدهای ناخوشایند، با

که با هرگونه تخلف از آنها از جمله موارد مخفی همراه است. "کسی که کاری را مخفیانه انجام می دهد ...

هر چیزی که مردم در مورد آن توافق دارند که باعث آسیب یا آسیب نشوند، نیست

می توان مطمئن بود که او پنهان می ماند، حداقل تا کنون موفق شده است

ده هزار بار: معلوم نیست که تا زمان مرگش پنهان بماند یا خیر.»

عدالت اجتماعی سودمند است. از خصومت ناشی از آن محافظت می کند

افراد دیگر همین. اپیکوری اصالت خود را با آن مرتبط نمی داند و بنابراین

او همزمان از فعالیت سیاسی اجتناب می کند. انگیزه هایی که محرکه

مردم در فعالیت اجتماعی خود - شهوت قدرت، عطش شهرت، افتخارات - در

طبقه بندی اپیکوری از لذت ها بیهوده ترین هستند. آنها جلوتر هستند

همه انسان را از هدف نهایی خود دور می کنند - آرامش سعادتمندانه. بنابراین ما باید زندگی کنیم

بدون توجه انفعال اجتماعی

از دیدگاه اپیکور، نشانه ای از خرد است. حکیم معامله نمی کند

امور مملکتی» (401) زیرا اگر به کمک مال و قدرت ممکن است

دستیابی به امنیت از مردم فقط نسبی است. قابل اطمینان تر این هدف

تنها از طریق صلح و دوری از جمعیت به دست می آید» (408).

به طور خلاصه، اپیکوری به جامعه وفادار است، اما به آن وابسته نیست

قلب تعهدات قراردادی برای او فقط اجتماعی پایین تر است

آستانه معینی از لذت ها، درست مانند توانایی محدود کردن خود

حداقل لذت‌های بدنی ناچیزترین طبیعی آنهاست

آستانه نه گرسنگی، نه تشنگی، نه سرد بودن - اینگونه اپیکور مرزهای آزادی را ترسیم کرد

طبیعت با توجه به اینکه «افراد از روی نفرت یا از روی نفرت یکدیگر را آزار می دهند

حسادت، یا از روی تحقیر» (400)، آنگاه مرز آزادی از جامعه می تواند باشد

به شرح زیر تعیین کنید: متنفر نباشید، حسادت نکنید، تحقیر نکنید.

تنها رابطه اجتماعی که خطری برای آن ندارد

فردی است و شخصیتی غیر از خود بیگانه دارد - این دوستی است. دوستی ارزش بالایی دارد

هر ارزیابی و با توجه به معیار منفعت، امنیت وجود. در همان زمان او

برای خودش ارزشمند است «از همه خردی که برای خوشبختی و این زندگی می بخشد، از همه بالاتر است

بزرگترین چیز یافتن دوستی است» (409).

حکیم «هرگز دوستی را ترک نمی‌کند» «و حتی گاهی برای دوستی می‌میرد» (401).

شناخت دوستی به عنوان یک حقیقت بی قید و شرط در تقابل آشکار با آن است

برخلاف آرمان اپیکوری فرد خودکفا. تلاش برای غلبه بر آن

در تناقض، اپیکور دو استدلال زیر را ارائه می کند.

اولاً، دوستی نگرش فرد نسبت به افراد دیگر است که

توسط او به طور داوطلبانه انتخاب شده است. کاملاً به خود فرد و از این نظر بستگی دارد

با آرمان آزادی منفی در تضاد است. قابل توجه است که اپیکوری

شراکت چنین تثبیت سنتی چنین انجمن هایی را نداشت

شرایط خارجی، مانند اجتماع دارایی. «...اپیکور اعتقاد نداشت که خیر لازم است

مشترک است» (372).

ثانیاً، پایه های علّی دوستی که در خود فرد گم شده است، مستقیماً وجود دارد

مرتبط با تلاش های او برای رهایی از آشفتگی ذهنی و دردهای بدنی.

تنها چیزی که نمی تواند خارج از دایره دوستان وجود داشته باشد

ارتباطات و به خاطر آن که در نهایت دوستی وجود دارد، فعالیت هایی هستند

فلسفه همانطور که خوشبختی بدون تأمل فلسفی غیر ممکن است

تامل فلسفی بدون دوستی غیرممکن است. اگر فردی با استفاده از

ضرب المثل معروف، آهنگر خوشبختی خود است، سپس ارتباط دوستانه

را می توان آهنگری نامید که در آن جعل می شود. اپیکور متفکر دقیق و

بنابراین در سبک بسیار خسته کننده است. اما وقتی از دوستی حرف می زند، حرفش بلند می شود

به ارتفاعات شاعرانه می رسد: «دوستی در سراسر جهان می رقصد و به ما خبر می دهد

همه، تا ما به جلال زندگی شاد بیدار شویم.»1. برای بالا

موضوع به کلمات بلند نیاز داشت.

علاوه بر این استدلال ها باید اضافه کرد که فقط

شادی نسبی، کمتر از نظر اپیکور، خوشبختی دو نوع است:

«بالاترین، مانند خدایان، آنقدر که دیگر نمی توان آن را تکثیر کرد» و دیگری،

که «هم اضافه و هم کم شدن لذتها را جایز می داند» (402). اول

ویژگی خدایان، دوم - مردم. خدایان اپیکور کاملاً غیر فعال هستند،

کنجکاو، دائماً در نوعی کسالت شیرین نیمه خواب.

آنها تجسم منفی، خودکفایی محض، و طبیعتا،

خدایان به همان اندازه که به هر چیز دیگری نیاز ندارند به دوستی نیاز دارند. مردم، حتی زمانی که

آنها به مرحله خرد می رسند، باید دائماً خود را حفظ و افزایش دهند

شادی، زیرا کامل نیست و در این تلاش ها دوستی بازی می کند

نقش بی بدیل همانطور که اپیکور می نویسد، «در شرایط محدود ما

دوستی قابل اعتمادترین است» (409). آرمان دو مرحله ای خوشبختی در اخلاق اپیکور

شکل منحصر به فردی از توجیه برای بی نهایت اخلاق است

خودسازی شخصی

1 ماتریالیست های یونان باستان. ص 222.

منبع متن:

یادگارهای ادبیات علمی و هنری متأخر باستان. علم. 1964.

1. با این حال، خود مردی که این سخنان را گفته نمی‌خواست غافل بماند: او حتی این قضاوت را بیان کرد تا به عنوان فردی با طرز فکر خارق‌العاده مورد توجه قرار گیرد - به عبارت دیگر، با دعوت به ذلت، حیله‌گر بود. جلال خود را آماده می کند!

حکیمی که در کار خود بی خرد است، مسخره است!

آنها از فیلوکسنوس از اریکسیدا و از گناتوی سیسیلی می گویند، گویی آنقدر پرخور هستند که بینی خود را در ظروف لذیذ می دمند تا بیزاری از این ظروف را در غذاخوری هایشان القا کنند و خودشان هم می توانند تا ته دل غذا بخورند. این گونه است که مردم طمع بیش از حد به شهرت، می خواهند آن را در مقابل دیگران تهمت بزنند، انگار که رقیب خود در عشق به آن هستند، فقط برای به دست آوردن آن بدون رقابت. آنها همچنین شبیه پاروزنانی هستند که رو به عقب می نشینند، اما کشتی با این وجود به جلو رانده می شود و حرکت معکوس آب ناشی از ضربات پاروها قایق را هل می دهد - بنابراین این افراد با دادن چنین توصیه هایی به دنبال شکوه هستند. انگار صورتش را از او برمی گرداند. چرا همه اینها را می گویید، چرا می نویسید، چرا آن را برای زمان های آینده منتشر می کنید، اگر می خواست برای معاصرانش ناشناخته بماند - او بود که مطمئن شد حتی فرزندانش هم از او می دانند!
2. اما در مورد این کافی است. اما آیا خود این جمله بد نیست؟ "بی توجه زندگی کنید" - این توصیه برای یک دزد قبر مناسب است. یا شاید زندگی شرم آور داشته باشید؟ چرا هیچ کس نباید این را در مورد ما بداند؟ اما من توصیه می کنم: «حتی اگر بد زندگی می کنید، بهتر است به خود بیایید، توبه کنید، اگر چیز بدی است، بی فایده نباشید. از تحصیل اجتناب نکنید.»
اما بهتر است تشخیص دهید که در واقع به چه کسی چنین دستوری می دهید. فرض کنید برای یک فرد نادان، شرور، پوچ - مانند این است که بگویید: «تب خود را پنهان کن، جنون خود را پنهان کن، وگرنه دکتر می فهمد، برو در گوشه ای تاریک پنهان شو تا بیماری هایت و بیماری هایت نادیده گرفته شود! ” این سخنان شماست: «شما به یک بیماری مداوم و کشنده مبتلا هستید - فسق خود را، پس بروید و این حسادت، این حملات خرافه را پنهان کنید، اما بترسید که خود را به دست کسانی بسپارید که قادر به اندرز دادن و شفا هستند. ”
اما در زمان‌های قدیم از بیماران به صورت عمومی استفاده می‌شد: هر کس، اگر قبلاً به همین بیماری مبتلا شده بود یا از بیمار مراقبت می‌کرد و از روی تجربه می‌توانست چیز مفیدی بگوید، به نیازمندان توصیه می‌کرد: اگر باور دارید اینگونه است. داستان ها، چیزهای بزرگی از تجربه انباشته شده در هنر شفا زاییده شد. به همین ترتیب، اخلاق ناسالم و زخم های روحی را باید در برابر دیدگان همه در نظر گرفت و گفت: «آیا تو این کار را می کنی؟ عشق روزی روزگاری من عاشقم، اما به خود آمده ام.» اما در عوض، مردم رذیلت های خود را انکار می کنند، پنهان می کنند، پنهان می کنند و در نتیجه آنها را عمیق تر می کنند.
اما فرض کنید که به افراد شایسته توصیه می کنید که پنهان و پنهان شوند. در این مورد، شما به اپامینوداس می گویید: "به سربازان فرمان ندهید!"، لیکورگوس - "قوانین وضع نکنید!"، تراسیبولوس - "ظاممندان را سرنگون نکنید!"، فیثاغورث - "جوانان را آموزش ندهید!"، سقراط - "مکالمه مکن!"، و اول به خودت، اپیکور، "به دوستان آسیایی خود نامه مکن! کتاب، خرد خود را به همه نشان نده، و برای تشییع جنازه خود دستور نده! به راستی، چرا با هم غذا می خوریم، چرا دوستان و مردان خوش تیپ را دور هم جمع می کنیم، چرا این هزاران سطر که این همه با زحمت سروده و ساخته شده و تقدیم به مترودوروس، یا اریستوبولوس، یا کریدم شده است، تا پس از مرگ هم ناشناخته نباشند، زیرا تو آیا خواری را برای فضیلت، سکوت را برای خرد و فراموشی را برای موفقیت تجویز می کنی؟
4. اما اگر می‌خواهید تبلیغات را از زندگی حذف کنید، درست همانطور که چراغ‌ها در یک مهمانی خاموش می‌شود، تا در ابهام بتوانید به هر نوع لذتی بپردازید - خوب، پس می‌توانید بگویید: «بی‌معنا زندگی کن». البته - از آنجایی که من قصد دارم با هدیا و لئونتیون هترو زندگی کنم، "حداقل از زیبایی" و خوب دیدن "در احساسات نفسانی" - چنین چیزهایی به تاریکی و شب نیاز دارند، برای این کار آنها به فراموشی و ابهام نیاز دارند. اگر کسی خدا، عدالت، مشیت را در نظم جهانی، قانون، هماهنگی، جامعه مدنی در دنیای اخلاقی و در دومی ستایش می کند - چه چیزی شایسته است، نه "نفع"، چرا چنین شخصی باید زندگی خود را پنهان کند؟ برای اینکه روی کسی تأثیر خوبی نداشته باشید، کسی را برای رقابت در فضیلت ترغیب نکنید، الگوی عالی برای کسی نباشید؟
اگر تمیستوکلس از آتنی ها، کامیلوس از رومیان، افلاطون از دیون پنهان می شد، آنگاه هلاس خشایارشا را شکست نمی داد، شهر روم نمی ایستاد و سیسیل آزاد نمی شد. به نظر من نور به ما کمک می کند که نه تنها همدیگر را ببینیم، بلکه مهمتر از همه، برای هم مفید باشیم. پس تبلیغات به فضیلت نه تنها شکوه می بخشد، بلکه فرصتی برای نشان دادن خود در عمل می دهد. در واقع، اپامینونداس تا چهل سالگی ناشناخته ماند و در این مدت نتوانست هیچ سودی برای تبیان بیاورد. اما هنگامی که به او اعتماد شد و قدرت به او داده شد، میهن خود را از نابودی نجات داد و هلاس را از بردگی نجات داد، و از شکوه به عنوان نور استفاده کرد تا شجاعت را برای عمل در لحظه مناسب نشان دهد.

هنگامی که در آن زندگی می کرد، مانند زرق و برق مس می درخشد.
اما بیکار و رها شده هلاک خواهد شد... -

همانطور که سوفوکل می گوید نه تنها "خانه"، بلکه روح انسان نیز: در بی تحرکی و ابهام به نظر می رسد زنگ زده و فرسوده می شود. آرامش کسل کننده و زندگی بیکار و تنبل نه تنها جسم، بلکه روح را نیز آرام می کند. همانطور که آب در نبود نور و زهکشی می پوسد، در افرادی که زندگی بی حرکتی دارند، حتی اگر چیز خوبی در آنها وجود داشته باشد، همه این نیروهای ذاتی زود از موعد از بین می روند و خشک می شوند.
5. آیا نمی بینی که چگونه با فرا رسیدن شب، بدن مردم در بند بی حسی تنبلی قرار می گیرد و روحشان گرفتار بی حالی خواب آلود می شود و ذهن محدود به محدودیت های خود، مانند آتشی که به سختی می سوزد. آیا از بطالت و فرسودگی با بینش های نامنسجم متزلزل شده است و تنها گواه بر این است که شخص هنوز زنده است؟

اما همین که رؤیاهای گله فریبنده را پراکنده کرد

طلوع خورشید، به محض اینکه، گویی با هم متحد می شود، همه را بیدار می کند و همه را با نور خود به عمل و اندیشه تبدیل می کند، آنگاه مردم، به قول دموکریتوس، «با اندیشه های نو در آغاز روز جدید» به سوی هر یک می کشند. دیگر با انگیزه معنوی، گویی با یک ولع اجتناب ناپذیر، از جاهای مختلف جمع شوید تا کار را شروع کنید.
6. به نظر من خود زندگی، این که ما به طور کلی به دنیا می آییم و درگیر تولد می شویم، از جانب خدا به انسان داده شده است تا مردم از او مطلع شوند. هیچ کس در تمام دنیا نمی شناسد و نمی شناسد در حالی که او بی اهمیت و منزوی است. وقتی به دنیا می آید، وقتی به میان مردم می آید و بزرگ می شود، از ناشناخته ها شناخته می شود و از پنهان قابل توجه است. از این گذشته، آن طور که دیگران می گویند، تولد راهی برای بودن نیست، بلکه برای شناخت وجود شماست: هر که به دنیا می آید هنوز مرد نمی شود، بلکه فقط به دنیا می آید. به همین ترتیب، مرگ یک چیز موجود، گذار به عدم نیست، بلکه کاهش از طریق زوال به حالتی غیرقابل دسترس برای ادراک است. به همین دلیل است که یونانیان با اعتقاد بر اساس نهادهای پدرانه باستانی که آپولون خورشید است، او را دلیوس و پیتیان می نامند و به فرمانروای سرنوشت متضاد - چه خدا و چه دیو - لقبی مطابق با آن داده می شود. با این واقعیت که ما به مکانی غیرقابل دید می رویم، در معرض نابودی هستیم: آن را "پادشاه تاریک شب و خواب بیکار" می نامند.
من فکر می کنم که گذشتگان انسان را نور می نامیدند زیرا در هر یک از ما یک میل پرشور ذاتی وجود دارد - شناخت دیگران و شناخته شدن در ارتباطات خودمان. و برخی از فلاسفه نفس را در ذات خود نور می دانند; در عین حال، هم از استدلال های دیگر استفاده می کنند و هم این که نفس از همه چیز سخت تر از همه جهل را تحمل می کند، که از تاریکی بیزار است و از تاریکی می ترسد، که ترس و شبهه را در او ایجاد می کند. نور به قدری برای او شیرین است و آنقدر مطلوب است که نمی‌خواهد از هیچ چیز دیگری که طبیعتاً خوشایند است، بدون آن در تاریکی لذت ببرد: نور، مانند یک چاشنی جهانی، هر لذت، هر شادی و سرگرمی را ایجاد می‌کند. برای یک فرد جذاب کسی که خود را در گمنامی فرو می برد، خود را در تاریکی می پوشاند و خود را زنده به گور می کند، به نظر می رسد از این که به دنیا آمده است ناراضی است و حاضر نیست باشد.
7. آخر سرشت جلال و هستی به روایت شعرا با خانقاه متبرکه بیگانه نیست.

حتی در شب خورشید در اعماق زیرزمین می درخشد،
در چمنزارهایی که پوشیده از رزهای بنفش است ,

و جلوی آنها دره ای است که با گلهای درختان پربار، گلدار و سایه دار آراسته شده است. برخی از رودخانه ها آرام و آرام جریان دارند. و ساکنان آن مکان ها زمانی را صرف خاطرات و گفتگو در مورد امور گذشته و حال می کنند.
راه سوم، آماده شده برای کسانی که زندگی خود را با شرارت و قانون سپری کردند، روح ها را در تاریکی خاصی فرو می برد، به ورطه،

رودخانه‌های آهسته شب تاریک از هم جدا می‌شوند و تاریکی بی‌کران را بیرون می‌ریزند .

این رودخانه ها میدان های محکوم به فنا را برمی دارند و در گمنامی و فراموشی پنهان می کنند. از این گذشته ، بادبادک ها کبد شرورانی را که در زمین خوابیده اند عذاب نمی دهند - یا سوخته یا پوسیده است! - اجساد مجازات‌شدگان زیر بار بار عذاب نمی‌کشند و خسته نمی‌شوند زیرا:

سیاهرگ های قوی دیگر نه ماهیچه ها و نه استخوان ها را به هم متصل نمی کنند ,

و مردگان گوشتی برای دریافت مجازات اعمال شده ندارند. نه، اما برای کسانی که زندگی بدی داشته اند یک مجازات واقعا وجود دارد: بی شکوهی، تاریکی، ویرانی بی ردی که آنها را به رودخانه غم انگیز فراموشی می کشاند و در دریای بی انتها و متروک غرق می کند و در بی ارزشی و بیکاری فرو می برد. ابهام و خواری کامل

«بی توجه زندگی کن» یک جمله معروف اپیکور (فرانسه 551 یوزنر) است که در دوران باستان از محبوبیت زیادی برخوردار بود: ذکر آن، پژواک‌ها و بحث‌های آن در بسیاری از نویسندگان باستانی، از هوراس و اوید گرفته تا تمیستیوس و ژولیان یافت می‌شود. مرتد
اوریپید، قطعه 905.
حکایت فیلوکسنوس و گناتوس در نویسندگان دیگر یافت نمی شود. پلوتارک از گناتو یاد می کند. به عنوان نمونه ای از یک انگل متکبر که دوست دارد خود را با مفت خواری کند، همچنین در تحقیق جدول، VII، 6.
پلوتارک در رساله خود "چگونه می توانید موفقیت خود را در اصلاح اخلاقی احساس کنید" به مقایسه مشابهی بین مبتلایان به بیماری های بدنی و کسانی که به شفای روح نیاز دارند متوسل می شود. 11.
توصیفات یافت شده در نویسندگان باستانی از رسم مشاوره سراسری بیماران در شرق باستان (در میان بابلی ها) به هرودوت، I، 1-97 باز می گردد.
تراسیبولوس - سیاستمدار و فرمانده آتنی قرن هفتم. قبل از میلاد e.، که در 404-403 رهبری کرد. احیای دموکراسی آتن
رابطه اپیکور و پیروان آسیای صغیر و مصری او تنها از این ذکر معلوم می شود. اپیکور خود از لمپساک (شهری در آسیای صغیر) بازدید کرد و از میان بومیان آن (مترودوروس، ایدومنئو، کولوت و غیره) شاگردان با استعدادی داشت.
وصیت نامه اپیکور در دیوژن لائرتیوس، X، 18 آمده است. این وصیت نامه دانش آموزان را موظف می کرد که هر سال در روز تولد معلم خود برای خود، والدین و برادرانش قربانی کنند و علاوه بر این، در روز بیستم به یاد او جمع شوند. از هر ماه
مترودوروس لمپساکوس (330–277 قبل از میلاد) از پیروان و یکی از نزدیکترین دوستان اپیکور است که بسیاری از آثار معلم به او تقدیم شده است. Aristobulus و Heredem برادران اپیکور هستند. برخی از آثار گمشده اپیکور به صورت رسائل برای آنها بود و پس از مرگ آنها فیلسوف هر یک از آنها را با کلمه ای ستایش آمیز تجلیل کرد.
Gedia و Leontion ناهمسان هستند. از این میان، دومی به ویژه مشهور است که توسط افسانه ها به عنوان یک زن دانشمند مشخص می شود: او حتی با مقاله "علیه تئوفراستوس" (سیسرون، "درباره طبیعت خدایان"، I، 33، 93) اعتبار داشت.
این به سخنان اپیکور (فر. 512 کاربر) اشاره دارد: «من به زیبایی و کسانی که بیهوده آن را تحسین می‌کنند، تف می‌کنم، در حالی که هیچ لذتی نمی‌دهد».
این بیان اپیکور باعث طغیان خشم در سنکا، نامه 92، 6 می شود: «پس آیا احساس بدنی شما را خوشحال می کند؟ چرا مردد می گویید که کام انسان خوب است؟ و شما در میان مردان نمی‌گویم، بلکه در میان مردم رتبه‌بندی خواهید کرد که بالاترین خوبی در طعم، حس بصری و صوتی است!»
دفاع از ایده مشیت الهی، مشیت خیر، انگیزه اصلی جدل ضد اپیکوری پلوتارک است که به قول مارکس، «فلسفه را به دادگاه دین می‌آورد». ر.ک: ک. مارکس و اف. انگلس. از کارهای اولیه ام.، 1956، ص 24. با این حال، در گفتار ما، مسائل نگرش نسبت به دین فضای بسیار کمی را اشغال می کند و قبل از موضوع اصلی به پس زمینه می رود.
ظاهراً اپیکور در یکی از آثار گمشده خود در مورد فایده عملی به عنوان منبع اخلاق و اساس صحبت کرده است. زندگی عمومیمردم (fr. 524 Userer). این دیدگاه‌ها با خشم کمی مقدس‌آمیز پلوتارک مواجه می‌شوند.
دیون سیراکوزی، پیرو و دوست پرشور افلاطون، دیونوسیوس جوان ظالم را در سال 357 در سیراکوز سرنگون کرد. با این حال، از تلاش های او برای اجرای آرمانشهر اشرافی افلاطون نتیجه ای حاصل نشد. پلوتارک زندگینامه دیون را نوشت.
سوفوکل، قطعه 780.
Callimachus، قطعه 93.
Democritus, II, 91, 19 ff. دیلز.
این بحث ها در مورد ماهیت آپولون بسیار مشخصه پلوتارک است. پلوتارک بیش از یک بار در مورد جوهر خورشیدی آپولو صحبت می کند (به عنوان مثال، "درباره سقوط اوراکل ها"، 42، "در کتیبه "E" در دلفی،" 21، و غیره). القاب "Delius" (یعنی "Delian") و "Pythian" (یعنی "Delphic") توسط پلوتارک به عنوان بازی با کلمات استفاده می شود: اولی با صفت δῇλος ("روشن") مقایسه می شود ، دومی ظاهراً، با فعل πυνθάνομαι ("من می شناسم")، زیرا نور خورشید درک جهان را ممکن می کند.
این به هادس اشاره دارد که نامش که مستقیماً ذکر نشده است، به دلیل شباهت آن با صفت ἀειδής - «نامرئی» نیز دلیلی برای بازی با کلمات است (ر.ک. در زیر «به جایی می رویم که قابل دیدن نیست. ..”). ما در دیالوگ پلوتارک "درباره کتیبه "E" در دلفی، 20، نقطه مقابل آپولون و هادس را به عنوان اصول جهانی نور و تاریکی می یابیم.
باز هم بازی با کلمات: φώς (کلمه باستانی) - "شوهر"، "مرد"؛ φῶς - "نور".
در آغاز فصل هفتم، متن به شدت آسیب دیده و دارای خلأ قابل توجهی است. ترجمه عبارت اول فصل از نظر معنی تقریبی است. ظاهراً عبارت "مسیر سوم" را باید اینگونه فهمید: یک جاده شخص را به المپوس می رساند (اگر قهرمان پس از مرگ خدایی شود ، همانطور که در مورد هرکول بود) ، دوم - به سرزمین الیمپوس. مبارک، شرح داده شده در ابتدای فصل، سوم - به مکان هایی که گناهکاران مجازات می شوند.
پیندار، قطعه 129.
پیندار، قطعه 130.
طبق یک افسانه رایج، بادبادک ها عذاب می دهند زندگی پس از مرگجگر تیتیوس که به الهه لاتونا توهین کرد. در مورد «بار بار»، پلوتارک می‌تواند به معنای سیزیف باشد که سنگی را به بالای کوه می‌غلتد، یا دانایی‌های آب‌دار.
"Odyssey", XI, 218 (ترجمه V. Zhukovsky).
"رودخانه فراموشی" - Lethe (λήθη در یونانی و به معنای "فراموشی").
گئورگی ویتسین هیچ نقشی به عنوان یک قهرمان عاشق نداشت، نه یک تصویر فیلم وحشیانه - ظاهر بزدل گایدایف به طور محکم در ذهن تماشاگران جا افتاد. متأسفانه در زندگی یک بازیگر اغلب تیپ علیه او بازی می کند.

باورش سخت است، اما این بازیگر ظاهرا ترسو، ضعیف و خجالتی تعداد زیادی طرفدار دلسوز و بیش از یک داستان عاشقانه زیبا داشت.

او در سن 18 سالگی عاشق همسر معلم خود، بازیگر بزرگ تئاتر هنر مسکو، نیکولای خملف شد.
او به او نوشت: "تو برای من یک راز هستی، که من مغزم را بر سر آن تکان می دهم - هیچ چیز، اگر فقط سرم باشد - قلبم."
نادژدا، یا همانطور که او را نیز می نامیدند، دینا توپولوا، 16 سال از جورج بزرگتر بود، اما با این وجود، به احساسات او پاسخ داد.


پرتره مجسمه ای دینا توپولوا، ساخته شده توسط گئورگی ویتسین


پرتره مجسمه ای نیکولای خملف، نویسنده - گئورگی ویتسین


شوهر هم همسرش را بخشید و هم او را برکت داد و هم شاگرد محبوبش را ادامه داد و به او نقش هایی در تئاتر داد. کمی بعد ، خملف (در عکسی که او با اولگا آندرووسکایا در فیلم "مردی در یک پرونده" ، 1939 است) همسر دوستش ، میخائیل یانشین - بازیگر تئاتر رومن ، کولی لیالیا چرنایا را دزدید. لیالیا پسر خملف را به دنیا آورد و یانشین پدرخوانده او شد.


لیالیا چرنایا در فیلم "آخرین اردو"، 1935
هنگامی که خملف به طور ناگهانی درگذشت و لیالیا با یک کودک دو ساله در آغوش خود باقی ماند ، یانشین همچنان به مراقبت از او و کمک به بهترین شکل ممکن ادامه داد.


گئورگی ویتسین، سلف پرتره


ویتسین 20 سال با دینا توپولوا زندگی کرد تا اینکه با همسر دومش تامارا میچورینا آشنا شد.
ویتسین تا زمان مرگ دینا (او در سالهای اخیر به شدت بیمار بود) از او مراقبت کرد و در واقع در دو خانه زندگی کرد. او برای او غذا و دارو خرید و در تابستان او و خانواده اش را به ویلا برد.
همسر گئورگی میخائیلوویچ با دینا و دختر ناتاشا دوست شد و طبق خاطرات خود ، تمام اسرار دخترانه خود را به دینا اعتماد کرد و نه به والدینش.
زمان های مختلف، روابط متفاوت.
- زندگی شخصی من نباید در معرض دید عموم قرار گیرد. گئورگی میخایلوویچ گفت: "بی توجه زندگی کن" - این شعار من است ...

به مناسبت صدمین سالگرد جورج ویتسین
همچنین ببینید: