صفحه اصلی / آسیب و چشم بد / رویزیونیسم دیدگاه نمایندگان آن است. رویزیونیسم چیست: تعریف، شخصیت ها

رویزیونیسم دیدگاه نمایندگان آن است. رویزیونیسم چیست: تعریف، شخصیت ها

با ظهور عصر صنعتی و پویایی روزافزون فرآیندهای اجتماعی، علم سیاسی-اجتماعی پیوسته به دنبال درک منطق تغییرات در ساختار اجتماعی جامعه و تعیین نقش گروه های تشکیل دهنده آن در تحولات تاریخی بود.

مارکسیسم، رویزیونیسم و ​​سوسیال دموکراسی

در قرن نوزدهم، بسیاری از متفکران، از جمله A. Saint-Simon (1760-1825)، C. Fourier (1772-1837)، R. Owen (1771-1858) و دیگران، توجه خود را به تضادها جلب کردند. از جامعه معاصر خود . قطبی شدن اجتماعی، رشد تعداد فقرا و محرومان و بحران های دوره ای مازاد تولید از دیدگاه آنها نشان دهنده ناقص بودن روابط اجتماعی بود.

این اندیشمندان توجه ویژه ای به این موضوع داشتند که سازمان آرمانی جامعه چگونه باید باشد. آنها پروژه های سوداگرانه ای را طراحی کردند که در تاریخ ماندگار شد. علوم اجتماعیبه عنوان محصول سوسیالیسم اتوپیایی. بنابراین، سن سیمون فرض کرد که انتقال به یک سیستم تولید و توزیع برنامه ریزی شده، ایجاد انجمن هایی که در آن همه درگیر یک نوع کار مفید اجتماعی باشند، ضروری است. R. Owen معتقد بود که جامعه باید از کمون های خودگردان تشکیل شود که اعضای آن مشترکاً دارایی هستند و به طور مشترک از محصول تولید شده استفاده می کنند. برابری در نظر آرمان‌شهریان منافاتی با آزادی ندارد، بلکه شرط کسب آن است. در عین حال، دستیابی به ایده آل با خشونت همراه نبود، فرض بر این بود که انتشار ایده ها در مورد یک جامعه کامل، انگیزه کافی برای اجرای آنها خواهد بود.

تأکید بر مسئله برابری طلبی (برابری) نیز از ویژگی های دکترینی بود که تأثیر زیادی بر توسعه زندگی سیاسی-اجتماعی بسیاری از کشورها در قرن بیستم داشت - مارکسیسم.

آموزه های ک. مارکس و جنبش کارگری. K. مارکس (1818-1883) و F. Engels (1820-1895) که در بسیاری از دیدگاه های سوسیالیست های آرمان شهر شریک بودند، دستیابی به برابری را با آینده مرتبط کردند. انقلاب اجتماعی، که پیش نیازهای آن به نظر آنها با توسعه سرمایه داری و رشد تولید صنعتی به بلوغ رسیده است.

پیش‌بینی مارکسیستی برای توسعه ساختار اجتماعی جامعه چنین فرض می‌کرد که با توسعه صنعت کارخانه، تعداد کارگران اجیر، محروم از مالکیت، زندگی دست به دهان و به همین دلیل مجبور به فروش نیروی کار خود (پرولتاریا) شدند. ، به طور مداوم بر تعداد آنها افزوده می شد. پیش‌بینی می‌شد که همه گروه‌های اجتماعی دیگر - دهقانان، مالکان کوچک شهرها و روستاها، کسانی که از نیروی کار اجاره‌ای استفاده نمی‌کنند یا به طور محدود استفاده می‌کنند، و کارمندان - نقش اجتماعی ناچیزی داشته باشند.

انتظار می رفت که طبقه کارگر که با وخامت شدید موقعیت خود، به ویژه در دوره های بحران مواجه شده است، بتواند از طرح مطالبات اقتصادی و شورش های خودجوش به مبارزه ای آگاهانه برای بازسازی بنیادی جامعه حرکت کند. ک. مارکس و اف. انگلس شرط این کار را ایجاد یک سازمان سیاسی می‌دانستند، حزبی که بتواند اندیشه‌های انقلابی را به توده‌های پرولتاریا وارد کند و آنها را در مبارزه برای کسب قدرت سیاسی رهبری کند. پس از تبدیل شدن به پرولتر، دولت مجبور بود اجتماعی شدن مالکیت را تضمین کند و مقاومت حامیان نظم قدیمی را سرکوب کند. قرار بود در آینده، دولت از بین برود و سیستمی از کمون های خودگردان جایگزین شود که ایده آل برابری جهانی و عدالت اجتماعی را تحقق بخشد.

ک. مارکس و اف. انگلس خود را به توسعه این نظریه محدود نکردند، آنها سعی کردند آن را در عمل پیاده کنند. در سال 1848 آنها یک سند برنامه ای برای یک سازمان انقلابی به نام اتحادیه کمونیست ها نوشتند که در آرزوی تبدیل شدن به حزب بین المللی انقلاب پرولتری بود. در سال 1864، با مشارکت مستقیم آنها، سازمان جدیدی تشکیل شد - انترناسیونال اول، که شامل نمایندگان جریان های مختلف تفکر سوسیالیستی بود. مارکسیسم از بیشترین نفوذ برخوردار بود، که به پلت فرم ایدئولوژیک احزاب سوسیال دموکرات تبدیل شد که در بسیاری از کشورها ظهور کردند (یکی از اولین چنین احزاب در آلمان در سال 1869 به وجود آمد). آنها یک سازمان بین المللی جدید در سال 1889 ایجاد کردند - انترناسیونال دوم.

در آغاز قرن بیستم، احزاب به نمایندگی از طبقه کارگر به طور قانونی در اکثر کشورهای صنعتی فعالیت می کردند. در بریتانیای کبیر، کمیته نمایندگی کارگر در سال 1900 ایجاد شد تا نمایندگان جنبش کارگری را به پارلمان بیاورد. در سال 1906، حزب کارگر (کارگر) بر اساس آن ایجاد شد. در ایالات متحده آمریکا، حزب سوسیالیست در سال 1901 و در فرانسه - در سال 1905 تشکیل شد.

مارکسیسم به‌عنوان یک نظریه علمی و مارکسیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی که مفاد منفرد نظریه را جذب می‌کرد که به دستورالعمل‌های سیاسی و برنامه‌ای تبدیل شد و به این ترتیب توسط بسیاری از پیروان ک. مارکس پذیرفته شد، بسیار متفاوت از یکدیگر بودند. مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی به عنوان توجیهی برای فعالیت سیاسی هدایت شده توسط رهبران و کارگزاران حزبی که نگرش خود را نسبت به ایده های اصلی مارکسیسم تعیین کردند و تلاش کردند تا به طور علمی آنها را بر اساس تجربه خود و منافع فعلی احزاب خود بازنگری کنند.

رویزیونیسم در احزاب انترناسیونال دوم. تغییرات در چهره جامعه نوبت XIX-XXقرن‌ها، نفوذ فزاینده احزاب سوسیال دمکرات در آلمان، انگلیس، فرانسه و ایتالیا مستلزم درک نظری بود. این امر مستلزم تجدید نظر (بازبینی) تعدادی از مقررات اولیه مارکسیسم بود.

رویزیونیسم به عنوان جهت گیری از تفکر سوسیالیستی در دهه 1890 شکل گرفت. در آثار تئوریسین سوسیال دموکراسی آلمان ای. برنشتاین که در اکثریت احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات انترناسیونال دوم محبوبیت یافت. گرایش های رویزیونیسم مانند اتریش-مارکسیسم و ​​مارکسیسم اقتصادی ظاهر شد.

نظریه پردازان رویزیونیست (K. Kautsky در آلمان، O. Bauer در اتریش-مجارستان، L. Martov در روسیه) معتقد بودند که قوانین جهانی توسعه اجتماعی، مشابه قوانین طبیعت، که مارکسیسم مدعی کشف آنها بود، وجود ندارد. بزرگترین تردیدها با این نتیجه گیری ایجاد شد که تشدید تضادهای سرمایه داری اجتناب ناپذیر است. بنابراین، رویزیونیست ها هنگام تحلیل فرآیندهای توسعه اقتصادی، این فرضیه را مطرح می کنند که تمرکز و تمرکز سرمایه، تشکیل انجمن های انحصاری (تراست ها، کارتل ها) منجر به غلبه بر هرج و مرج رقابت آزاد می شود و اگر نگوییم بحران ها را از بین می برند. سپس عواقب آنها را کاهش دهید. از نظر سیاسی تأکید شد که با فراگیر شدن حق رأی، نیاز به مبارزه انقلابی و خشونت انقلابی برای رسیدن به اهداف جنبش کارگری از بین می رود.

در واقع، نظریه مارکسیستی در شرایطی ایجاد شد که قدرت در اکثر کشورهای اروپایی هنوز متعلق به اشراف بود، و در جایی که پارلمان وجود داشت، به دلیل سیستم صلاحیت‌ها (استقرار، مالکیت، سن، نداشتن حق رای برای زنان)، 80-90٪. از مردم حق رای نداشتند. در چنین شرایطی، تنها مالکان در بالاترین نهاد قانونگذاری، یعنی مجلس نماینده داشتند. دولت در درجه اول به خواسته های اقشار ثروتمند مردم پاسخ داد. این امر فقرا را تنها یک راه برای حفاظت از منافع خود باقی گذاشت - طرح مطالبات از کارآفرینان و دولت و تهدید به تغییر مبارزات انقلابی. با این حال، با معرفی حق رای همگانی، احزاب نماینده منافع مزدبگیران فرصت یافتند تا موقعیت های قدرتمندی در پارلمان کسب کنند. در این شرایط، کاملاً منطقی بود که اهداف سوسیال دموکراسی را با مبارزه برای اصلاحاتی که در چارچوب سیستم حکومتی موجود بدون نقض هنجارهای قانونی دموکراتیک انجام می شود، مرتبط کنیم.

به عقیده E. Bernstein، سوسیالیسم به عنوان دکترینی که امکان ساخت یک جامعه عدالت جهانی را پیش‌فرض می‌گیرد، نمی‌توان به طور کامل علمی تلقی کرد، زیرا در عمل آزمایش و اثبات نشده است و از این نظر یک مدینه فاضله باقی می‌ماند. در مورد جنبش سوسیال دمکراتیک، این جنبش محصول منافع بسیار خاصی است که باید تلاش های خود را در جهت رضایت آنها هدایت کند، بدون اینکه اهداف فوق آرمانی را تعیین کند.

سوسیال دموکراسی و ایده های V.I. لنین رویزیونیسم اکثریت نظریه پردازان سوسیال دموکرات با مخالفت جناح رادیکال جنبش کارگری روبرو شد (در روسیه توسط جناح بلشویک به رهبری وی. آی. لنین و در آلمان توسط گروهی از "چپ"ها که رهبران آنها ک. R. لوکزامبورگ، K. Liebknecht). جناح‌های رادیکال معتقد بودند که جنبش کارگری باید قبل از هر چیز برای نابودی نظام کار مزدی و کارآفرینی و سلب مالکیت سرمایه تلاش کند. مبارزه برای اصلاحات به عنوان وسیله ای برای بسیج توده ها برای اقدامات انقلابی بعدی شناخته شد، اما نه به عنوان یک هدف مستقل.

با توجه به دیدگاه V.I. لنین، که در شکل نهایی خود در طول جنگ جهانی اول، مرحله جدیدی در توسعه سرمایه داری، امپریالیسم، فرموله شد، با تشدید شدید تمام تضادهای جامعه سرمایه داری مشخص می شود. تمرکز تولید و سرمایه به عنوان شاهدی بر تشدید شدید نیاز به اجتماعی شدن آنها تلقی می شد. دیدگاه سرمایه داری V.I. لنین تنها رکود در توسعه نیروهای مولده، تخریب فزاینده بحران ها، درگیری های نظامی بین قدرت های امپریالیستی به دلیل تقسیم مجدد جهان را در نظر می گرفت.

V.I. مشخصه لنین این بود که پیش نیازهای مادی برای گذار به سوسیالیسم تقریباً در همه جا وجود دارد. دلیل اصلیلنین که بر اساس آن سرمایه داری توانست موجودیت خود را طولانی کند، عدم آمادگی توده های کارگر را برای قیام به مبارزه انقلابی می دانست. برای تغییر این وضعیت، یعنی رهایی طبقه کارگر از نفوذ رفرمیست ها، به گفته لنین و طرفدارانش، باید توسط حزبی از نوع جدید هدایت شود که نه چندان بر فعالیت پارلمانی، که بر تدارک یک انقلاب، یک تصرف خشونت آمیز قدرت.

ایده های لنین درباره امپریالیسم به عنوان بالاترین و آخرین مرحله سرمایه داری در ابتدا مورد توجه قرار نگرفت توجه ویژهسوسیال دموکرات های اروپای غربی در مورد تناقضات دوران جدید، دلایل تشدید آنها را بسیاری از نظریه پردازان نوشته اند. به ویژه، اقتصاددان انگلیسی دی. هابسون در آغاز قرن استدلال کرد که ایجاد امپراتوری های استعماری گروه های باریک الیگارشی را غنی می کند، خروج سرمایه از کلان شهرها را تحریک می کند و روابط بین آنها را تشدید می کند. آر هیلفردینگ، نظریه‌پرداز سوسیال دموکراسی آلمان، پیامدهای رشد تمرکز و تمرکز تولید و سرمایه و شکل‌گیری انحصارها را به تفصیل تحلیل کرد. ایده حزب «نوع جدید» در ابتدا در احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی که به طور قانونی فعال بودند نامشخص باقی ماند.

ایجاد کمینترن. در آغاز قرن بیستم، اکثر احزاب سوسیال دموکرات دیدگاه‌های تجدیدنظرطلب و رادیکال را نمایندگی می‌کردند. هیچ مانع غیر قابل عبوری بین آنها وجود نداشت. بنابراین، ک. کائوتسکی در آثار اولیه خود با ای. برنشتاین به بحث پرداخت و بعدها با بسیاری از نظرات او موافقت کرد.

اسناد برنامه احزاب سوسیال دموکرات که به طور قانونی فعال هستند، شامل ذکر سوسیالیسم به عنوان هدف نهاییفعالیت های آنها در عین حال بر تعهد این احزاب به شیوه های تغییر جامعه و نهادهای آن از طریق اصلاحات با رعایت رویه پیش بینی شده در قانون اساسی تاکید شد.

سوسیال دموکرات های چپ مجبور شدند با جهت گیری رفرمیستی برنامه های حزب کنار بیایند و آن را با این واقعیت توجیه کنند که ذکر خشونت و ابزار انقلابی مبارزه به مقامات دلیلی برای سرکوب سوسیالیست ها می دهد. تنها در احزاب سوسیال دموکرات که در شرایط غیرقانونی یا نیمه قانونی (در روسیه، بلغارستان) فعالیت می کردند، مرزبندی سازمانی بین جریان اصلاح طلب و انقلابی در سوسیال دموکراسی رخ داد.

پس از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، تصرف قدرت توسط بلشویک ها، نمایندگی های V.I. لنین درباره امپریالیسم در آستانه انقلاب سوسیالیستی اساس ایدئولوژی جناح رادیکال جنبش سوسیال دمکراتیک بین المللی شد. در سال 1919 به عنوان سومین انترناسیونال کمونیستی شکل گرفت. طرفداران آن بر ابزارهای خشونت آمیز مبارزه متمرکز شدند و هرگونه شک و تردید در مورد درستی ایده های لنین را به عنوان یک چالش سیاسی، حمله خصمانه علیه فعالیت های خود در نظر گرفتند. با ایجاد کمینترن، جنبش سوسیال دموکرات در نهایت نه تنها از نظر ایدئولوژیک، بلکه از نظر تشکیلاتی به دو جناح رفرمیست و رادیکال تقسیم شد.

اسناد و مواد

از کار E. Bernstein "آیا سوسیالیسم علمی ممکن است؟"

سوسیالیسم چیزی فراتر از شناسایی ساده آن مطالباتی است که مبارزه موقتی که کارگران با بورژوازی در عرصه اقتصادی و سیاسی انجام می دهند، به عنوان یک دکترین، تئوری این مبارزه است - نتیجه آن و تعقیب هدفی خاص، یعنی تبدیل نظام اجتماعی سرمایه داری به نظامی مبتنی بر اصل مدیریت اقتصادی جمعی، اما این هدف به تنهایی توسط تئوری پیش بینی نمی شود، وقوع آن با آن انتظار نمی رود یک ایمان جبرگرایانه معین، هدف آن چنین است سیستم آیندهو سوسیالیسم با تلاش برای تابعیت کامل اعمال خود در زمان حال به این هدف، تا حدی اتوپیایی است. البته نمی‌خواهم بگویم که سوسیالیسم برای چیزی غیرممکن یا دست نیافتنی تلاش می‌کند، فقط می‌خواهم بگویم که حاوی عنصری از ایده‌آلیسم نظری است، مقدار معینی از آنچه از نظر علمی غیرقابل اثبات است.

از کار E. Bernstein "مشکلات سوسیالیسم و ​​وظایف سوسیال دموکراسی":

«فئودالیسم با آن<...>نهادهای طبقاتی تقریباً در همه جا از طریق خشونت ریشه کن شدند. نهادهای لیبرال جامعه مدرندقیقاً در این است که آنها با آن تفاوت دارند که انعطاف پذیر، متغیر و قابلیت توسعه هستند. آنها به ریشه کنی آنها نیاز ندارند، بلکه فقط به توسعه بیشتر نیاز دارند. و این مستلزم سازماندهی مناسب و اقدامات پرانرژی است، اما نه لزوماً یک دیکتاتوری انقلابی<...>دیکتاتوری پرولتاریا - که در آن طبقه کارگر هنوز یک سازمان اقتصادی قوی برای خود ندارد و هنوز از طریق آموزش در بدنه های خودگردان به استقلال اخلاقی بالایی دست نیافته است - چیزی بیش از دیکتاتوری باشگاه نیست. سخنرانان و دانشمندان<...>یک مدینه فاضله تنها به این دلیل که پدیده هایی که ظاهراً در آینده اتفاق می افتند، از نظر ذهنی در زمان حال اعمال می شوند، از مدینه فاضله بودن باز نمی مانند. ما باید کارگران را همانطور که هستند بپذیریم. آن‌ها اولاً آن‌قدر که از «مانیفست کمونیست» می‌توان نتیجه گرفت، فقیر نیستند و ثانیاً آن‌طور که سرسپردگانشان می‌خواهند ما باور کنیم، از رهایی از تعصبات و ضعف‌ها دور هستند.

از کار V.I. لنین "سرنوشت تاریخی آموزه های کارل مارکس":

«لیبرالیسم پوسیده درونی در تلاش است تا خود را در قالب اپورتونیسم سوسیالیستی احیا کند حس بردگانی که حق آزادی خود را می فروشند، آنها ناجوانمردانه «صلح اجتماعی» (یعنی صلح با برده داری)، دست کشیدن از مبارزه طبقاتی و غیره را تبلیغ می کنند. آنها طرفداران زیادی در میان نمایندگان سوسیالیست، مقامات مختلف جنبش کارگری دارند. روشنفکران "همدل".

از اثر آر. لوکزامبورگ "اصلاحات اجتماعی یا انقلاب؟":

«کسی که به جای و بر خلاف تسخیر قدرت سیاسی و یک انقلاب اجتماعی، از راه قانونی اصلاحات سخن بگوید، در واقع مسیر آرام‌تر، مطمئن‌تر و کندتر را برای رسیدن به همان هدف انتخاب نمی‌کند، بلکه هدفی کاملاً متفاوت را انتخاب می‌کند. ، به جای اجرای یک نظم اجتماعی جدید، فقط تغییرات جزئی در نظم قبلی وجود دارد. دیدگاه های سیاسیرویزیونیسم به همان نتیجه ای منتهی می شود که نظریه اقتصادی او: در اصل، هدف آن اجرای نظام سوسیالیستی نیست، بلکه فقط برای دگرگونی نظام سرمایه داری است، نه برای الغای سیستم استخدام، بلکه فقط برای استقرار. استثمار کم و بیش، در یک کلام، تنها رشد سرمایه داری را از بین می برد، اما نه خود سرمایه داری را».

سوالات و وظایف

  • 1. به نظر شما چرا نظریه ایجاد شده توسط ک. مارکس در قرن 19، بر خلاف سایر آموزه های اتوپیایی، در بسیاری از کشورهای جهان در قرن بیستم گسترش چشمگیری یافت؟
  • 2. چرا در اوایل قرن 19-20 در تعدادی از مقررات آموزش مارکسیستی تجدید نظر شد؟ کدامیک بیشتر مورد انتقاد قرار گرفته اند؟ چه جهت گیری های جدیدی از اندیشه سوسیالیستی پدید آمده است؟
  • 3. چگونه می توانید تفاوت بین مفاهیم: "مارکسیسم به عنوان یک نظریه" را توضیح دهید.

و «مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی».

  • 4. شناسایی تفاوت های اصلی بین جریان اصلاح طلب و رادیکال در جنبش کارگری.
  • 5. تئوری امپریالیسم لنین چه نقشی در جنبش بین‌المللی کارگری داشت؟

عکاس Andrea Effulge

رویزیونیسم (از لاتین پسین revisio - تجدید نظر) – جهت فرصت طلبی (سکوت سودآور، ارائه سودمند) در مفاهیم فلسفیجنبش کارگری انقلابی، تجدید نظر در اندیشه ها و مفاد مارکسیسم و ​​لنینیسم. ویژگی این رویزیونیسم ضد علم است.

تجدید نظر در مقررات مارکسیسم و ​​لنینیسم در دو جهت اتفاق افتاد. رویزیونیسم ارتجاعی یا "چپ" طبقه متوسط ​​کارگران، متشکل از منافع خرده بورژوایی و به اندازه کافی عجیب، هرج و مرج، که نشان دهنده دوگانگی این نیروی سیاسی در جنبش انقلابی است، پیوستن به کارگران یا بورژوازی جهت دوم رویزیونیسم «درست» است که شامل عذرخواهی ارتجاعی بورژوازی است، اما با دیدگاه های رفرمیستی که توسط خود نمایندگان طبقه کارگر - کارگران ماهر، متخصص - همان طبقه متوسط ​​به سطح طبقه کارگر پایین آورده شده است. .

همانطور که از مطالب فوق می توان فهمید، رویزیونیسم یک ایدئولوژی یا مفهوم سیاسی-فلسفی خرده بورژوازی است که ارتباط نزدیکی با طبقه کارگر دارد. به بیان دقیق، این خرده بورژوازی همان پرولتاریا بود - محروم از ابزار تولید. رویزیونیسم با انکار ماهیت علمی ماتریالیسم دیالکتیکی، عذرخواهی کانتییسم (مابعدالطبیعه)، ماخیسم (پدیده ها به عنوان تجربه عقل تنها واقعیت است) و برکلیانیسم (فلسفه معنوی خلق شده توسط یک اسقف) مشخص می شود. فلسفه رویزیونیسم، و ما در درجه اول به آن علاقه مندیم، با هر دو وارد بحث های مکاتبه ای می شود. ماتریالیسم دیالکتیکیو با خود دیالکتیک، مبارزه اضداد را رد می کند، اتحاد و آشتی آنها را اعلام می کند. بر این اساس، تکامل گرایی و پیشرفت های انقلابی در کیفیت هر چیزی رد شد. رویزیونیسم همچنین با انکار اراده گرایانه تأثیر قوانین عینی مشخص می شود که بسیار شبیه به ماخیسم به عنوان پاسخی به بحران فیزیک کلاسیک است.

نقد علمی رویزیونیسم توسط لنین، پلخانف، مهرینگ و دیگران صورت گرفت. و بعدها، پس از شکست مکرر تلاش‌ها برای یک جنبش بین‌المللی دقیقاً به دلیل اپورتونیسم، خود رویزیونیسم به دو جنبش تقسیم شد، یکی از آنها به نیروی سیاسی اصلاح‌طلب اجتماعی تبدیل شد و دیگری به نیروی انقلابی کارگری تبدیل شد که بعداً به سمت کمونیستی منحط شد. حرکت

رویزیونیسم مدرن

پس از تضعیف نفوذ رویزیونیسم سوسیالیستی چپ، یعنی جنبش کمونیستی که از مارکسیسم و ​​لنینیسم دفاع می کرد، رویزیونیسم راست که قبلاً اصلاح طلب بود، مخالف خود را با قدرتی تازه نقد می کند. در نقد از هر دو استفاده می کند مشکلات مدرندموکراسی و لیبرالیسم و ​​همچنین اشتباهات و ناکامی های سوسیالیسم، در عین حال نادیده گرفتن تجربه آن، که حدس و گمان است. اگر چه عجیب است که از حدس و گمان های یک جنبش در ابتدا اپورتونیست شگفت زده شویم.

در گذشته، رویزیونیسم راستگرا، یعنی رویزیونیسم رفرمیستی باقی ماند، فقط اکنون ایدئولوژی دگرگونی سرمایه داری را تحت تأثیر توسعه پیشرفت علمی و فناوری و روش های تولید تأیید می کند. او در گذشته با رویزیونیسم چپ، انقلابی و سوسیالیستی مخالف بود، که استدلال می کرد که سرمایه داری با رویکردش به توزیع کالا هنوز تغییر نکرده است. دومی به طور کلی درست است، و ادعای راست، که به عنوان رویزیونیسم واقعی مدرنیته تلقی می شود، مبنی بر اینکه تمایزات طبقاتی و قشربندی محو وجود دارد، می تواند مورد تردید قرار گیرد. علاوه بر این، طبقه بندی اجتماعی طبقاتی بارز در اروپای توسعه یافته اقتصادی، آمریکای شمالی، و طبیعتاً در کشورهای کمتر توسعه یافته خاورمیانه و بیشتر آسیا مشاهده می شود. ما دوباره می‌توانیم به ماهیت فرصت‌طلبانه رویزیونیسم بازگردیم، اما به نظر من با رویکرد سوداگرانه آن به شرایط و فرآیندهای اجتماعی، همه چیز روشن است.

آنچه با رویزیونیسم پیوند خورده است، آن نوع رفرمیسم ضد علمی نیست که نیاز به مبارزه طبقاتی را انکار کند و ثمربخشی همکاری طبقاتی را اعلام کند. با این حال، سوسیالیسم به درستی چنین اظهاراتی را با این واقعیت مورد انتقاد قرار می دهد که از نظر تاریخی، همین «همکاری» طبقات شامل استثمار کارگران توسط سرمایه است. اما اصلاح طلبی موضوع مقاله دیگری است. امیدوارم این مطالب مختصر در مورد رویزیونیسم در گذشته و حال برای شما خواننده مفید بوده باشد و به شما کمک کرده باشد تا ایده ای در مورد موضوع مورد بحث پیدا کنید.

بازنگری ضدعلمی مفاد مارکسیسم-لنینیسم، که به بهانه درک خلاقانه از پدیده های جدید واقعیت، تجدید نظری در مفاد بنیادی نظریه مارکسیستی انجام می دهد که توسط عمل تأیید شده است.

رویزیونیسم «در سمت راست» مواضع مارکسیستی را با دیدگاه‌های رفرمیستی بورژوایی جایگزین می‌کند. رویزیونیسم "از چپ" آنها را با نگرش های آنارشیستی و داوطلبانه جایگزین می کند. رویزیونیسم مدرن در تلاش است تا مارکسیسم را بی اعتبار کند و آن را منسوخ و ظاهراً گمشده اعلام کند

اکنون برای توسعه اجتماعی مهم است.

توسعه مارکسیسم-لنینیسم برای شرایط تاریخی جدید با حفظ مفاد اساسی نظریه مارکسیستی در مورد پایه و روبنا، در مورد شکل‌گیری‌های اجتماعی-اقتصادی، در مورد طبقات و مبارزه طبقاتی ضروری است.

تعریف عالی

تعریف ناقص ↓

تجدید نظر

(تجدیدنظر طلبی)هرگونه انحراف انتقادی از تفسیر اصلی نظریه مارکسیستی. این اصطلاح در زمان وجود انترناسیونال دوم ظاهر شد و با انتقاد برنشتاین از مقدمات نظری و استراتژی سیاسی مارکسیسم همراه بود. برنشتاین استدلال کرد که نتیجه‌گیری مارکس در مورد بحران اجتناب‌ناپذیر سرمایه‌داری توسط واقعیت پشتیبانی نمی‌شود. سرمایه انحصاری در برابر بحران های تولید مقاوم بود و از گسترش امپریالیستی به عنوان سوپاپ اطمینانی برای ارزش اضافی استفاده کرد. هیچ دوقطبی اجتماعی، فقر روزافزون طبقه کارگر وجود نداشت، طبقه متوسط ​​جدیدی شکل گرفت و دهقانان ناپدید نشدند. برنشتاین بر این باور بود که حرکت به سوی سوسیالیسم در درون نظام دموکراتیک موجود به شرطی امکان پذیر است که احزاب سوسیالیست توده ای به دنبال همکاری انتخاباتی با سایر نیروهای مترقی باشند. او تحت تأثیر ایده های فابیان در مورد نقش فراگیر دولت قرار گرفت. برنشتاین استدلال می‌کرد که او صرفاً یک دیدگاه گمانه‌زنی درباره وضعیتی که قبلاً در آلمان و انگلیس وجود داشت ارائه می‌کرد. متعاقباً، «روزیزیونیسم» به عنوان واژه‌ای کثیف برای نشان دادن هرگونه تلاش جدی برای تفسیر جدیدی از نظریه کلاسیک مارکسیستی در صورتی که جهت‌گیری اصلاح‌طلبی تلقی می‌شد، استفاده شد.

بسیاری از مردم علاقه مندند که رویزیونیسم چیست و نمایندگان آن چه دیدگاهی داشتند. از طریق این داستان سعی خواهم کرد تا آنجا که ممکن است این موضوع را با جزئیات و جزئیات بیشتر روشن کنم. بنابراین، ساختار داستان من به شرح زیر است:

  • رویزیونیسم چیست
  • انواع رویزیونیسم؛
  • نظرات نمایندگان رویزیونیسم چه بود؟

رویزیونیسم چیست؟

رویزیونیسم ایده هایی است که اعلام می کند که لازم است در برخی از نظریه ها یا دکترین های پذیرفته شده تجدید نظر شود. رویزیونیسم سیاسی نیز نامیده می شودجریان‌هایی در جنبش‌های کارگری بین‌المللی که نمایندگانشان با اهداف توسعه‌دهنده، «اصلاح‌کننده» و «روشن‌سازی» تلاش کردند تا نظریه مارکسیستی را از معنای انقلابی سلب کنند. پیدایش پ رویزیونیسم به عنوان طبقه بندی می شود اواخر قرن 19در طول تقویت اندیشه های مارکسیستیچگونه غالب درایدئولوژی جنبش کارگری

انواع رویزیونیسم

پدیده‌های رایجی که عادت به نامگذاری با این اصطلاح دارند عبارتند از رویزیونیسم مارکسیستی، رویزیونیسم در تاریخ (به آن تاریخی نیز گفته می‌شود) و همچنین رویزیونیسم مربوط به جنبش صهیونیستی دهه‌های بیست و سی قرن بیستم.

نظر نمایندگان رویزیونیسم چه بود؟

اگر از نمایندگان رویزیونیسم صحبت کنیم و دیدگاه آنها چیست، قبل از هر چیز باید از فردی مانند ادوارد برنشتاین یاد کرد. او یک سوسیال دموکرات سرسخت، یک ماکسیمالیست و کاملاً متین بود دوست خوبفردریش انگلس. ادوارد معتقد بود که لازم است در دکترین مارکسیستی تجدید نظر شود و ممیزی از آن انجام شود.

همچنین نمی توان از ولادیمیر ژابوتینسکی نام برد که تلاش می کرد به حقوق برابر یهودیان در رابطه با روس ها دست یابد. او می خواست عبری را در هر زمینه ای از زندگی یهودیان وارد کند. در رابطه با مسئله اعراب، ژابوتینسکی از نیاز به توسعه ساختارهای شبه نظامی یهودی و اعمال فشار شدید زور بر اعراب برای ایجاد یک کشور یهودی در فلسطین حمایت کرد. ولادیمیر معتقد بود که این مبارزه مطابق با قوانین اخلاقی است.

بر اساس نام، رویزیونیسم به نوعی تجدید نظر (بازبینی) دلالت دارد. در این مورد، رویزیونیسم ایده هایی است که با هدف تجدید نظر در مبانی و دیدگاه ها، دکترین های موجود انجام می شود.

شایان ذکر است که این مفهوم برای اولین بار در سوسیال دموکراسی آلمان مورد استفاده قرار گرفت.

در اینجا نمونه هایی از رویزیونیسم آورده شده است:

1. در مارکسیسم: تناقض با اصول اولیه مارکسیسم.

2. تاریخی: تجدید نظر رویدادهای تاریخی. شناسایی با جعل؛

3. رویزیونیسم در جنبش صهیونیسم: بازنگری در نظام سیاسی موجود در رابطه با یهودیان (به نفع یهودیان: احیای تشکیلات مسلح یهودی، ایجاد دولت یهودی در فلسطین).

ویژگی های لنینیسم به عنوان نسخه ای خاص از نظریه و سیاست مارکسیستی موضوع بحث بوده و هست. آیا لنین مارکسیسم را بازنگری کرد یا برعکس، آن را با موفقیت به کار برد؟ اصول کلیمارکسیسم در وضعیت جدید سیاسی اجتماعی؟ نیازی به اثبات معنای سیاسی این مناقشه وجود ندارد.

ارتدوکس استالینیستی، که هنوز بر موضع خود استوار است، از پاسخ دوم دفاع می کند. استالین گفت که لنین چیزی اضافه نکرد و چیزی از مارکسیسم کم نکرد، بلکه اصول آن را فقط در شرایط خاص روسیه و در شرایط تغییر یافته بین المللی به طور اشتباه اعمال کرد. بر اساس دیدگاه استالینیستی، لنینیسم به طور خاص نیست پدیده روسیاما استراتژی و تاکتیک جهانی جنبش کمونیستی و کارگری در عصر امپریالیسم و ​​انقلاب های پرولتری. تروتسکی لنینیسم را پدیده ای خاص روسی و وسیله ای برای تحقق انقلاب پرولتری در روسیه می دانست. مارکسیست های دیگر استدلال می کنند که لنین در بسیاری از موارد از مارکس جدا شده است.

مانند سایر مسائل ایدئولوژیک، مسئله مورد بررسی را نمی توان با آن حل کرد نکته علمیبینایی که ملاک آن صدق و کذب است. با این حال، چنین پرسش هایی ناگزیر در تاریخ همه جنبش های مذهبی و سیاسی مطرح می شود. نسل‌های بعد از پیامبران یا بنیان‌گذاران با نیاز به حل سؤالات نظری و عملی مواجه می‌شوند که قانون اصلی برای آنها پاسخ قطعی ارائه نمی‌کند. بنابراین سعی می کنند آن را به گونه ای تفسیر کنند که تصمیمات خود را توجیه و توجیه کنند. در این زمینه، مشکل ایدئولوژیک «وفاداری» و «خیانت» به دکترین موروثی مطرح می شود که هیچ ارتباطی با مشکل راست و دروغ ندارد.

تاریخ مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی و جنبش سیاسی از این نظر تفاوت چندانی با تاریخ جنبش های مذهبی و سیاسی دیگر ندارد، زیرا مارکسیسم هنوز خود را از نیاز به "وفادار" ماندن به منابع خود رها نکرده است. در واقع، این "وفاداری" به سادگی سازش های مختلف بین ایدئولوژی موروثی و نیازهای عمل را پنهان می کند. خطوط جداکننده جدید و تشکیلات سیاسی جدید که بر خود تحت الشعاع نشانه مارکسیسم قرار می‌گیرند، معمولاً تحت فشار شرایط مختلف تاریخی به وجود می‌آیند. اما هر یک از آنها می کوشند در یک سنت ایدئولوژیک مبنایی بیابند که هرگز نمی توان آن را کاملاً کامل و یکسان تشخیص داد.

از این نظر بین برنشتاین و لنین تفاوت معناداری وجود دارد. اولی یک رویزیونیست بود، زیرا آشکارا برخی از عناصر مارکسیسم را رد می کرد، آنها را منسوخ می دانست و حداقل هرگز سعی نمی کرد نقش یک نگهبان ایدئولوژیک هوشیار کل میراث مارکس را بازی کند. دومی در پی آن بود که تمام اعمال خود را به عنوان تنها کاربرد ممکن و کاملاً صحیح مارکسیسم در شرایط مکان و زمان معین ارائه کند. اولی این امکان را تشخیص داد تفاسیر مختلفمارکسیسم، دومی آن را رد کرد. در عین حال، لنین یک دگماتیست و دکترینر نبود، و موفقیت سیاسی جنبشی را که او رهبری کرد را تابع سخنان مارکس قرار داد. لنین با حس سیاسی برجسته و توانایی در انطباق همه مسائل تئوری و تاکتیکی به یک وظیفه اصلی - انقلاب روسیه و جهان - متمایز بود.

لنین معتقد بود که تمام مسائل اساسی تئوری قبلاً توسط مارکس حل شده است. و شما فقط باید با مهارت از این تصمیمات نتیجه گیری هایی را بگیرید که برای یک موقعیت خاص مناسب ترین هستند. او خود را مجری وفادار عهد مارکس و اصول استراتژی و تاکتیک‌های سیاسی می‌دانست که به وضوح در فعالیت‌های سوسیال دموکراسی آلمان تجلی یافت. او تا جنگ جهانی اول برای او الگو بود و کائوتسکی معتبرترین مارکسیست بود. لنین نه تنها هنگام بحث در مورد مسائل نظری، بلکه در مورد مسائل عملی نیز که خود او خیلی بهتر می دانست (مثلاً در مورد بایکوت دومای دوم) به او اشاره می کند: "من کجا و چه زمانی ادعای ایجاد چنین چیزی را داشتم. روند خاص در سوسیال دموکراسی بین المللی، با جهت گیری ببل و کائوتسکی یکسان نیست؟ کجا و چه زمانی اختلافات بین من، از یک سو، و ببل و کائوتسکی، از سوی دیگر آشکار شد - اختلاف نظرهایی که حداقل تا حدودی جدی به اختلافات بین ببل و کائوتسکی، برای مثال، در مورد مسئله ارضی در برسلاو نزدیک می شد. ؟"

مسئله تجدیدنظرطلبی لنین را نمی توان صرفاً با مقایسه متون او با متون مارکس و انگلس یا جستجوی پاسخی برای این سؤال حل نشدنی حل کرد: "مارکس یا انگلس در موقعیت هایی که لنین در آن عمل می کرد چه می کردند یا چه می گفتند؟" نظریه مارکس جایی برای تفسیرهای مختلف باقی گذاشت. و بنابراین می تواند توسط بیشتر استفاده و دفع شود به روش های مختلفبدون نقض آشکار و آشکار مبانی آن. در عین حال، مشکل تداوم مارکسیسم مارکس و «مارکسیسم» لنین خالی از اهمیت علمی نیست. اگر مفاهیم وفاداری و خیانت را کنار بگذاریم، که ایدئولوگ های دولتی تاکنون در مورد این مشکل بحث کرده اند، آنگاه به شناسایی روندهای کلی استفاده لنین و افزوده شدن به میراث مارکس می پردازیم.

تمام سؤالات تئوری برای لنین فقط معنای ابزاری در رابطه با انقلاب داشتند - وظیفه اصلی. همین را می توان در مورد همه امور انسانی، ایده ها، نهادها و ارزش های اجتماعی گفت - اهمیت آنها توسط عملکرد طبقاتی از بین می رود. البته می توان توجیهی برای چنین دیدگاهی در متون مارکس یافت، زیرا او بارها بر معنای گذرا و طبقاتی همه اشکال تأکید می کرد. زندگی عمومیدر یک جامعه طبقاتی اما تحلیل مارکس از مسائل خاص پیچیده تر و متمایزتر بود و نمی توان آن را به فرمول های تقلیل گرایانه ماتریالیسم تاریخی تقلیل داد. حتی بی‌معنی‌تر می‌توان گفت که معنای کل کار مارکس و انگلس با این پرسش تمام می‌شود: آیا برای انقلاب خوب است یا بد - * کلاسیک‌ها افق فکری بسیار گسترده‌تری نسبت به دانش‌آموز روسی خود داشتند. آنها عمیقاً تداوم فرهنگ بشری را درک کردند. آنها معتقد نبودند که ارزش علم، هنر، اخلاق و نهادهای اجتماعی تنها وسیله ای برای بیان منافع طبقاتی است. با این حال، فرمول های کلی ماتریالیسم تاریخی برای روش استفاده ای که الهام گرفته از لنین بود، کاملاً مناسب بود. برای او هنر، ادبیات، حقوق، اخلاق، نهادهای اجتماعی، ارزش‌های دموکراتیک، مذهبی و ایده های فلسفیمعنای مستقلی ندارند، بلکه تنها ابزار مبارزه سیاسی هستند. و در این مرحله نمی توان او را به دور شدن از مارکسیسم مارکس متهم کرد. درست است که او مانند هر پیرو بیش از حد متعصب، اصول ماتریالیسم تاریخی را سخت تر و بدون ابهام تر از مارکس به کار برد.

به عنوان مثال، اگر به قانون فقط به عنوان ابزار سرکوب طبقاتی نگریسته شود، با پیروی از لنین می‌توان فرض کرد که بین حکومت قانونی و دیکتاتوری مطلق تفاوت معناداری وجود ندارد. اگر آزادی های سیاسی تنها به عنوان راهی برای بورژوازی برای حفاظت از منافع طبقاتی خود تفسیر شود، آنگاه می توانیم با نتیجه گیری لنین موافق باشیم: حزب بلشویک پس از در دست گرفتن قدرت در دستان خود، موظف نیست نگران حفاظت از این آزادی ها باشد. اگر خلاقیت معنوی - علمی، هنری یا فلسفی - فقط وسیله ای برای مبارزه طبقاتی است، پس هیچ تفاوت کیفی بین اثر وجود ندارد. رساله فلسفیو استفاده از ماوزر، تفنگ یا سرنیزه. اینها فقط اشکال مختلف یک سلاح هستند که بسته به شرایط در رابطه با دشمنان و رفقا مورد استفاده قرار می گیرند.

ما در مورد عناصر لنینیسم صحبت می کنیم که معنای آن پس از به قدرت رسیدن بلشویک ها برای همه روشن شد. و از همان آغاز فعالیت لنین در آثار او وجود داشت. به همین دلیل، او معمولاً در بحث با مارکسیست‌های دیگر در موقعیت مطلوب‌تری قرار می‌گرفت. او اصول تئوری مارکس را که همه مارکسیست ها به رسمیت شناختند، ساده کرد. و اگر مثلاً او را به خاطر انحراف از مارکس سرزنش می‌کردند (با تأکید بر اینکه برای مارکس، دیکتاتوری، بر خلاف لنین، هرگز به معنای قدرت استبدادی بدون هیچ قانونی نبود)، آن‌گاه نه تنها تجدیدنظرطلبی لنین، بلکه ناقص بودن و ابهام مارکسیسم را نیز افشا کردند.

با این حال، در مهمترین نقاط، سهم لنین در مارکسیسم باعث ایجاد تردید در مورد وفاداری پیروان شد. لنین مفهوم خود را از حزب ایجاد کرد. حل نشده سوال ملیبه عنوان منبع انرژی قدرتمندی استفاده می شود که حزب باید از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند. و شعار اتحاد بین پرولتاریا و دهقانان را در انقلاب بورژوایی مطرح کرد. این ایده‌ها نه تنها از سوی اصلاح‌طلبان، بلکه از سوی آر. لوکزامبورگ، ستون اصلی ارتدوکس مارکسیستی، با انتقاد شدید مواجه شد. در همان زمان، دکترین لنین در عمل بسیار موفق بود و بلشویک ها را در انقلاب، جنگ داخلی و همه جنگ های بعدی با مردم خود به پیروزی رساند.

بیشتر در مورد موضوع § 1. آیا لنین یک تجدیدنظرطلب بود؟:

  1. 1. واکنش استولیپین. تجزیه در لایه های مخالف طبقه روشنفکر. انحطاط. انتقال بخشی از روشنفکران حزبی به اردوگاه دشمنان مارکسیسم و ​​تلاش برای بازنگری در نظریه مارکسیسم. توبیخ لنین به رویزیونیست ها در کتاب «ماتریالیسم و ​​امپریو-نقد» و دفاع از مبانی نظری حزب مارکسیست.