صفحه اصلی / آسیب و چشم بد / ذهن نمی تواند نیازهای استدلال های قلبی را درک کند. کدام آثار ادبی را می شناسید که عقل بر احساس ارجحیت دارد؟

ذهن نمی تواند نیازهای استدلال های قلبی را درک کند. کدام آثار ادبی را می شناسید که عقل بر احساس ارجحیت دارد؟

آثار ادبی و تنوع مضامین.

"دلیل و احساس"

لیست نمونه موضوعات:

1. تضاد درونی: احساسات در مقابل عقل

2. «عقل به انسان داده می شود تا بفهمد: زندگی تنها با عقل غیرممکن است، مردم با احساسات زندگی می کنند» (اریش ماریا رمارک).

3. "بدون احساس عمیق اخلاقی، شخص نمی تواند نه عشق داشته باشد و نه شرافت" (V.G. Belinsky).

روح در دوگانگی شرکت می کند. او تحت تأثیر تجربه اش با دوگانگی قرار می گیرد و متحول می شود. ذهن فراتر از دوگانگی است. این پس‌زمینه‌ای است که همه چیز در مقابل آن شکل می‌گیرد و آشکار می‌شود. اینها آلفا و امگا هستند که می توانید به سادگی آنها را هستی یا منبع نامید. سکوت، چه بیرونی و چه بالاتر از همه، درونی است بهترین راهاین انرژی فراگیر را که در هسته خود دارید، تجربه کنید. در سکوت می‌توانی با شگفت‌انگیزترین و بدیهی‌ترین چیزی که وجود دارد ارتباط برقرار کنی: روح، خدا، منبع، هستی.

روح حامل خاطرات بسیاری از تجسمات است. او خیلی بیشتر از شخصیت زمینی شما می داند و می فهمد. روح با منابع منحرف دانش، شخصیت شما از زندگی گذشته، معلمان یا دوستان در سطح اختری مرتبط است. با وجود این ارتباط، روح ممکن است در حالت سردرگمی باشد و ماهیت واقعی خود را درک نکند. روح ممکن است از تجربیات خاصی آسیب ببیند و بنابراین برای مدتی در تاریکی سرگردان باشد. روح دائماً در حال تکامل است و درکی از دوگانگی زیربنای حیات روی زمین به دست می آورد.

4. «عشق فریب لذت بخشی است که انسان به میل خود با آن موافقت می کند» (A.S. Pushkin).

5. احساساتی است که ذهن را پر و تاریک می کند و ذهنی است که حرکات احساسات را خنک می کند» (م. پریشوین).

6. انسان باید تمام زندگی خود را به عنوان یک نگهبان خردمند به عقل سپرد» (فیثاغورث).

7. «عقل، بدون شک بالاترین توانایی است، اما تنها با پیروزی بر هوس ها به دست می آید» (N.V. Gogol).

ذهن در این توسعه متمرکز است. روح می تواند در حالت تاریکی یا روشنایی باشد. ذهن موجودی پاک است، آگاهی ناب. این هم در تاریکی و هم در روشنایی است. این وحدت است که زیربنای همه دوگانگی است. وقتی در سطح 4 تحول خود از ایگو به قلب هستید، با روح خود ارتباط برقرار خواهید کرد. شما با الوهیت خود ارتباط برقرار می کنید.

به خدای درون خود متصل شوید، گویی از دوگانگی خارج شده اید و در عین حال کاملاً واقعی و زمینی هستید. در این حالت، آگاهی شما با خلسه ای عمیق اما آرام، آمیزه ای از شادی و آرامش پر می شود. متوجه خواهید شد که به هیچ چیز اطرافتان وابسته نیستید. شما واقعاً در دنیا هستید، اما از او نیستید.

8. «ذهن نمی تواند نیازهای قلب را درک کند» (Luc de Clapier Vauvenargues).

9. "عقل و احساسات دو نیرویی هستند که به یک اندازه به یکدیگر نیاز دارند" (V.G. Belinsky).

10. "ذهن روشنگر احساسات اخلاقی را اصیل می بخشد: سر باید قلب را تربیت کند" (شیلر).

11. اگر فرض کنیم که می توان زندگی انسان را با عقل کنترل کرد، آنگاه امکان حیات از بین خواهد رفت» (L.N. Tolstoy).

برای تماس با روح، هیچ چیز یکبار برای همیشه اتفاق نمی افتد. به تدریج مرکز آگاهی شما از دوگانگی به وحدت حرکت می کند. او دوباره تمرکز می کند و متوجه می شود که در نهایت بیشتر به سکوت مربوط می شود تا افکار و احساسات. منظور ما از سکوت: متمرکز و حاضر، در حالت آگاهی بدون قضاوت.

هیچ روش یا وسیله مشخصی وجود ندارد که با آن بتوان به آنجا رسید. کلید ارتباط با منبع خود پیروی از هیچ نظمی نیست، بلکه درک آن است. بدانید که این سکوت است که شما را به خانه می آورد، نه افکار یا احساسات شما.

12. چه چیزی باید در یک فرد قوی تر باشد: عقل یا احساسات؟

ادبیات
شکسپیر "هملت" M.E.
سالتیکوف-شچدرین "میننوی دانا"
A.N. اوستروفسکی "رعد و برق"
F.I. تیوتچف "اوه، ما چقدر قاتلانه دوست داریم..."
A.P. چخوف "یونیچ"، "مردی در پرونده"
M.Yu. "قهرمان زمان ما"

"عزت و بی ناموسی"
ادبیات
L.N. تولستوی "جنگ و صلح"
ع.س. پوشکین "دختر کاپیتان"
N.V. گوگول "تاراس بولبا"
ع.س. گریبایدوف "وای از هوش"
V. Bykov "Sotnikov"

این درک به آرامی رشد می کند زیرا شما بیشتر و بیشتر از نحوه ایجاد افکار و احساسات خود آگاه می شوید. شما در حال کشف عادات قدیمی و کشف واقعیت جدیدی از آگاهی قلبی هستید. خودآگاهی در شما ناپدید می شود و به تدریج می میرد. مردن کاری نیست که شما انجام دهید. این چیزی است که شما اجازه می دهید شما روند مرگ خود را ترک می کنید. مرگ نام دیگری برای تغییر است، برای دگرگونی. مرگ همیشه خروج از کهنه و گشودن به جدید است. حتی یک لحظه در این فرآیند وجود ندارد که مثلاً آنطور که تعریف کرده اید مرده نباشید.

موضوعات
"از کودکی مراقب ناموس خود باشید"
"عزت واقعی نمی تواند دروغ را تحمل کند" (هنری فیلدینگ).
"شما نمی توانید کسی را که از مرگ نمی ترسد بی حرمتی کنید" (ژان ژاک روسو)

"پیروزی و شکست"
ادبیات
"داستان مبارزات انتخاباتی ایگور"
ع.س. گریبایدوف "وای از هوش"
M.Yu. لرمانتوف "بوردینو"
L.N. تولستوی "جنگ و صلح"
M.A. شولوخوف "سرنوشت انسان"

مرگ، همانطور که شما آن را تعریف می کنید، یک توهم است. فقط ترس شما از خیانت باعث می شود از مرگ بترسید. شما نه تنها از مرگ جسمی می ترسید، بلکه از مرگ عاطفی و ذهنی در طول زندگی خود نیز می ترسید. اما بدون مرگ، همه چیز یخ می زد و بی حرکت می شد. شما اسیر اشکال قدیمی خواهید شد: بدن مصرف شده، الگوهای فکری نابهنگام، واکنش های عاطفی محدود کننده. مرگ آبشاری تازه است که از دروازه‌های قدیمی و زنگ‌زده قلعه عبور می‌کند و شما را به عرصه‌های جدیدی از تجربه می‌برد.

مرگ وجود ندارد، فقط تغییر است. گذار از آگاهی مبتنی بر نفس به زندگی مبتنی بر قلب بسیار شبیه تجربه مرگ است. هر چه بیشتر با روح خود، با خدا در شما همذات پنداری کنید، بیشتر از چیزهایی که قبلاً نگران آنها بودید یا قبلاً انرژی زیادی در آنها سرمایه گذاری کرده بودید، دست می کشید. شما در سطوح عمیق تر متوجه می شوید که هیچ کاری نمی توانید انجام دهید جز. وقتی با وجود خود همذات پنداری می کنید، به جای اینکه افکار و احساسات زودگذر در شما جریان داشته باشند، بلافاصله زندگی شما تحت تأثیر قرار می گیرد.

موضوعات
آیا شکست می تواند به پیروزی تبدیل شود؟
"بزرگترین پیروزی پیروزی بر خود است" (سیسرون).
"پیروزی همیشه با کسانی است که موافق هستند" (پوبلیوس).
"پیروزی به دست آمده با خشونت مساوی با شکست است، زیرا کوتاه مدت است" (مهاتما گاندی).

"تجربه و اشتباه"
ادبیات
M. A. Bulgakov "استاد و مارگاریتا"، "قلب یک سگ"
I.S. تورگنیف "پدران و پسران"
A.P. چخوف "یونیچ"

منبع شما چیزی انتزاعی نیست. این واقعیتی است که شما واقعاً می توانید آن را وارد زندگی خود کنید. ارتباط با این ناب ترین منبع در نهایت همه چیز را در زندگی شما تغییر خواهد داد. خدا یا منبع ذاتاً خلاق است، اما به نحوی که تقریباً برای شما غیرقابل درک است.

ذهن آرام و پایدار، اما خلاق است. واقعیت الهی را نمی توان با فهم درک کرد. اگر آنها را در زندگی خود نگه دارید و آنها را به عنوان الهام بخش قلب خود درک کنید، به تدریج همه چیز شروع به ترکیب شدن خواهد کرد. اگر با واقعیت ذهن، آگاهی آرام از تمام تجربیات خود هماهنگ شده اید، گوش دادن را متوقف کنید یا سعی کنید اراده خود را به واقعیت تبدیل کنید. این اجازه می دهد تا همه چیز به جای خود بازگردد حالت طبیعی. شما به خود واقعی و طبیعی خود تبدیل می شوید. همه اینها به طور هماهنگ و معنادار اتفاق می افتد.

موضوعات
آیا یک فرد با تجربه می تواند اشتباه کند؟
"تجربه بهترین معلم است، اما قیمت تدریس بسیار بالاست" (T. Carlyle).
"او اشتباهات بیشتری می کند که از اشتباهات خود پشیمان نشود."

"دوستی و دشمنی"
ادبیات
ع.س. پوشکین "یوجین اونگین"
I.S. تورگنیف "پدران و پسران"
F.M. داستایوفسکی "جنایت و مکافات"
M.Yu. لرمانتوف "قهرمان زمان ما"

برای کمک به دیگران از سطح ذهنی

تنها کاری که باید انجام دهید این است که این ریتم الهی را دنبال کنید و ترس ها و سوءتفاهم هایی که شما را مجبور به ورود می کند کنار بگذارید. هنگامی که از ایگو به آگاهی قلبی گذر کردید، کم و بیش دائماً با جریان الهی وجود خود در درون خود ارتباط برقرار می کنید. در این حالت نیاز یا تمایلی برای کمک به دیگران وجود ندارد، اما به طور طبیعی برای شما پیش می آید. شما آن را به سمت خود می کشید، اما نه به میل خود. از نظر انرژی، ارتعاشات خاصی را ارسال می کنید. چیزی در زمینه انرژی شما وجود دارد که افراد را به سمت شما جذب می کند.

موضوعات
آیا دوستی می تواند به دشمنی تبدیل شود؟
دوستی واقعی چیست؟
"هیچ پیوندی مقدس تر از شراکت وجود ندارد" (N.V. Gogol).
دوست در نیازمندی شناخته می شود.

وفاداری و خیانت
در چهارچوب جهت می توان از وفاداری و خیانت به عنوان جلوه های متضاد شخصیت انسان با در نظر گرفتن آنها از منظر فلسفی، اخلاقی، روان شناختی و استناد به مصادیق زندگی و ادبی صحبت کرد.
مفاهیم "وفاداری" و "خیانت" در مرکز توطئه های بسیاری از آثار دوره های مختلف قرار دارد و اقدامات قهرمانان را در موقعیت های انتخاب اخلاقی، هم در روابط شخصی و هم در زمینه اجتماعی مشخص می کند.

این چیزی نیست که شما انجام می دهید، این چیزی است که شما هستید. ارتعاشی در انرژی شما وجود دارد که می تواند به دیگران کمک کند با خود الهی خود ارتباط برقرار کنند. شما می توانید برای آنها آینه ای باشید که در آن می بینند یک مشکل یا شرایط دشوار در واقع حل شده یا به انرژی های راه حل تبدیل شده است.

شما می توانید این انرژی را در وجود خود احساس کنید. شما می توانید چیزی به شما بیاموزید و این درس از خود بودن می آید. او نه از طریق انتقال دانش، بلکه از طریق به کارگیری روش های خاص، درمان و آموزش می دهد. شما این کار را با اجازه دادن به خودتان انجام می دهید که سبک باشید، همان چیزی باشید که هستید، و خود را به گونه ای بیان کنید که بیشتر شما را شاد می کند، بنابراین حضور شما بسیار سودمند خواهد بود. با به اشتراک گذاشتن خود با دیگران، فضایی را برای ورود یا عدم ورود شفا فراهم می کنید.

انشا با موضوع وفاداری و خیانت

انشا مدرسه در مورد این موضوع، به عنوان گزینه ای برای آماده شدن برای مقاله نهایی.


وفاداری به حرف خود، افتخار، مسئولیت - اینها ویژگی هایی است که بدون آنها نمی توان فرد را شایسته نامید. شما باید یاد بگیرید که از دوران کودکی به قول خود عمل کنید. ما باید مراقب آنچه می گوییم باشیم، سعی کنیم نگوییم کلمات خالی"به باد."
حفظ قول خود در عصر "پرحرف" ما دشوار است. حافظه ما نامحدود است، بنابراین غیرممکن است که هر آنچه را که زبان خودمان می‌گوید حداقل در یک روز پرتنش در ذهنمان نگه داریم. چه می شود اگر چنین روزهایی در یک سریال بی پایان ماه به ماه ادامه یابد؟ و حتی سال به سال؟ بعضی وقتا انگار همه دارن حرف میزنن هیچ کس نمی خواهد گوش کند، و بنابراین شنیده شدن یک موفقیت نادر است. کسی که عادت به گوش دادن ندارد نمی شنود در مورد چه چیزی صحبت می کند. و اگر او حرف های خودش را نمی شنود، عجیب است اگر آنها را حفظ کند. اگر واقعاً نمی دانید چه چیزی را چگونه نگه دارید؟
قبل از اینکه به کسی قولی بدهید، حتی یک قول کوچک، باید در نظر بگیرید که آیا می توانید به آن عمل کنید یا خیر. آیا می توانید در جابجایی، یافتن شغل یا خرید وسایل کمک کنید؟ از این گذشته، طرف مقابل به کمک امیدوار است، معتقد است که مشکل حل خواهد شد. او احتمالاً پیشاپیش از شما سپاسگزار است و احساس وظیفه می کند. و امیدهای او را برآورده نخواهید کرد، زیرا نمی دانید چگونه به قول خود عمل کنید. من معتقدم اگر فردی به کسی قولی داده است، حتما باید برای تحقق این قول تلاش کند.

به عنوان یک درمانگر یا درمانگر، باید با آگاهی آرام که منبع شماست، با جریان درونی الهی ارتباط برقرار کنید. در واقع، این ارتباط افراد را به حرکت در می آورد و زمانی که آنها اجازه می دهند آنها را به حالت آگاهی بالاتر و آزادتر می برد. وقتی آنها این کار را انجام دهند، به یک ریتم و رودخانه ای خواهد بود که متعلق به خودشان است.

حضور در کنار دیگران از این طریق با یک احساس اصلی بسیار خنثی مطابقت دارد. این نشان دهنده سطح سربازی است که در آن نیاز شخصی خود را برای تغییر یا "درمان" دیگران برطرف می کنید. این نیاز، که همه کارگران سبک را به نقطه خاصی می رساند، از درک نه چندان بالغی از مسیر درونی ناشی می شود که مردم باید به دنبال آن باشند تا حقیقت خود را بیابند. اکثر مردم قبل از اینکه واقعاً آماده رها شدن باشند، باید به موضوعات خاصی متعهد شوند.

وفاداری به کلام خود باعث می شود که فرد در بین دوستان و همکاران محترم باشد.
توانایی عمل به وعده کمک به یک غریبه، بدون توجه به شرایط، همچنین به معنای صادق بودن به خودتان است. چنین فردی نه تنها به دوست خود خیانت نمی کند، نه تنها او را در تنگنا قرار نمی دهد، بلکه همیشه عزت نفس خود را حفظ می کند و به اصول اخلاقی و اعتقادات خود وفادار می ماند.
اما وفادار بودن به قول خود فقط وفای به وعده ها نیست. همچنین توانایی دفاع از افکار خود و تأیید آنها با اعمال است. این اتفاق می افتد که در حلقه اجتماعی خود ما به طور شفاهی با نظر کلی موافق هستیم، اما در واقعیت متفاوت فکر می کنیم و عمل می کنیم. چرا؟ ما از محکومیت می ترسیم. ما می ترسیم که نتوانیم دیگران را متقاعد کنیم که حق با ماست. ما اثبات چیزی را به کسی غیر ضروری می دانیم. هر کسی دلیل خودش را دارد. اما عدم تمایل به بیان آشکار عقیده و دفاع از افکار خود با صدای بلند نیز به نوعی خیانت به خود است، حتی اگر در عمل نباشد.

اگر آنها این کار را انجام دهند، "واقعا" مسئله را حل کرده اند و این رضایت عمیقی به آنها می دهد. ممکن است قبلاً چیزی مشابه را در خود تجربه کرده باشید زندگی خودو کسانی که با آنها جنگید این را به خاطر بسپارید و نگران نباشید که مردم موضوع را از دست بدهند. اگر قصد انجام این کار را داشته باشند، هر چه شما بگویید این کار را انجام می دهند.

بهتر است احساسات شما با افرادی که به آنها کمک می کنید مرتبط نباشد. این ارتباط عاطفی شبیه دعوت به اراده شخصی برای بهبود یا تغییر دیگران است. این نیاز شخصی به دیگران کمک نمی کند، حتی می تواند روند درمان را مسدود کند. هر زمان که می خواهید مردم را تغییر دهید، در حالت محبت و مراقبت نیستید. شما فکر می کنید که آنها را تماشا می کنید و می خوانید، اما آنها نیز هوس ارتعاشات شما را دارند!

موضوع وفاداری به کلام عمیقاً در داستان های دوره های مختلف مورد بحث قرار گرفته است. بنابراین، در رمان منظوم پوشکین "یوجین اونگین" شخصیت اصلیبه خاطر دنیا، او به خودش خیانت کرد، به دوستش لنسکی خیانت کرد و چالش او را برای دوئل پذیرفت. اونگین با رفتن به دوئل با لنسکی ، معلوم شد "مردی با شرافت و هوش نیست" بلکه "توپ تعصب" است ، او از "نظر جهان" می ترسید که بسیار نفرت داشت.
قتل یک دوست روح "خودخواه و خشک" یوجین را شوکه کرد، او احساس تنهایی و پوچی کرد و احترام خود را از دست داد.
در داستان "دوئل" کوپرین، که تمام شرارت های ارتش روسیه در آغاز قرن بیستم را توصیف می کند، شخصیت اصلی، ستوان دوم روماشوف، به خودش و حرفش صادق است، اگرچه این صداقت دلیل مرگ او شد. . شوروچکا نیکولایوا به خاطر شغل شوهر تنگ نظرش به پستی متوسل می شود و روماشوف را از تیراندازی منصرف می کند. در نتیجه او در دوئل می میرد.

در مرحله 4 انتقال از ایگو به قلب، باید از سطح روح فراتر رفته و به سطح ذهن برسد. طبیعتاً ما نمی خواهیم بگوییم که روح به هیچ وجه «کمتر» از ذهن است. نکته این است که شما از روح خود بزرگتر و جامع تر هستید. روح وسیله ای برای تجربه کردن است. با همذات پنداری با روح در شما، با خود الهی خود، همه چیزهایی که در طول عمرهای بسیار بسیار تجربه کرده اید، متحد می شوند. شما از این تجربیات بالاتر می روید بدون اینکه خودتان را با یکی از آنها شناسایی کنید. اثر شفابخشی بر روح دارد.

تشخیص دهید و آرام باشید

این افراد می توانند تکانه های اضطرابی و هیجانات استرس زا را کنترل کنند. آنها می توانند خواسته های خود محور را با عقل متعادل کنند و ارضای تاخیری را برای یک هدف بزرگتر بپذیرند. فرانسیس آسیزی می‌دانست: «لازم را انجام بده، سپس ممکن، و ناگهان غیرممکن را انجام خواهی داد». افراد با کنترل تکانه پایین به طور پیوسته از کنترل خارج می شوند و اولین برداشت ذهنی خود از یک موقعیت را به عنوان حقیقت عینی درک می کنند. آنها اظهارات یک همکار را به عنوان یک حمله شخصی تفسیر می کنند و سپس بدون بررسی اینکه آیا واقعاً منظور بوده است یا خیر، واکنش پرخاشگرانه یا آزاردهنده نشان می دهند.

در داستان کوندراتیف "ساشک" که به بزرگ تقدیم شده است جنگ میهنی، مسائل عمیق اخلاقی مطرح می شود. یکی از آنها وفاداری به قول شماست. سرباز جوان ساشکا از کشتن خودداری کرد سرباز آلمانی. وقتی از ساشک پرسیده می شود که چگونه تصمیم گرفت دستور را اجرا نکند - او به زندانی شلیک نکرد ، زیرا فهمید که این او را با چه تهدیدی روبرو می کند ، قهرمان به سادگی پاسخ می دهد: "ما مردم هستیم نه فاشیست." در این او تزلزل ناپذیر است. و کلمات ساده او پر از عمیق ترین معنی است: آنها از شکست ناپذیری بشریت صحبت می کنند. مبارز معلوم شد که بدون خیانت به صدای درونی خود صادق است.
بنابراین، صادق بودن به قول خود، صادق بودن در گفتار و کردار با خود و دیگران به معنای نجابت است.
انسان شایسته بودن بسیار دشوار است، به خصوص در دوران بدبینانه و بی رحمانه ما.
اما من می خواهم این ارزش های پایدار را باور کنم روح انسانهمیشه مرتبط خواهد بود.

کنترل تکانه به ما این امکان را می دهد که چنین افکاری را بشناسیم و از تجارت متناظر، بی احتیاطی، نامناسب و مشکلات ناشی از آن محافظت کنیم. تنظیم احساسات و تکانه های خود توانایی حفظ آرامش و آرامش را حتی تحت فشار زیاد تعیین می کند. تنظیم عاطفی هرگز برای سرکوب احساسات نیست، بلکه برای بیان آنها به شیوه ای مناسب است.

از احساس قدرت می‌توان برای متعادل کردن حالت ذهنی‌تان استفاده کرد: عصبانی شوید، عصبانی شوید، زمانی که مضطرب هستید آرام شوید یا زمانی که غمگین هستید، روحیه خود را تقویت کنید. به خودتان اجازه ندهید که برده احساساتتان باشید. به خودتان اجازه ندهید که از اضطراب، غم یا عصبانیت بترسید، علناً با دیگران ملاقات کنید یا تجربیات جدیدی خلق کنید. این سوال را در ابتدا در نظر بگیرید: چه عباراتی مناسب برای احساسات خود می توانید پیدا کنید؟

انشا با موضوع: وفاداری و خیانت

خیانت یکی از شرم آورترین پدیده های زندگی هر فرد است. البته تعریف آن به عنوان شرم آورترین کاملاً موجه نیست، زیرا ممکن است افراد در این مورد نظرات متفاوتی داشته باشند، اما قطعاً یکی از شرم آورترین آنهاست. به نظر می رسد خیانت به قدری ناخوشایند و خطرناک است که می توان شخص مرتکب آن را خطرناکتر از دشمن دانست. بنابراین، دلایل و توجیهات زیادی وجود دارد، اما در این اثر می خواهم حداقل چند مورد از آنها را منعکس کنم.

خودتنظیمی بین احساس و درک

و در مورد آن فکر کنید.

  • وقتی عصبانی می شوید چگونه از شر خود خلاص شوید؟
  • وقتی می ترسید چطور آرام می شوید؟
  • وقتی غمگین هستید چگونه شاد می شوید؟
برای بیان بهتر و ایجاد تعادل چه کار دیگری می توانید انجام دهید؟ این ملاحظات دفعه بعد که می خواهید راهی برای خروج از یک موقعیت عاطفی ناخوشایند پیدا کنید به شما کمک می کند. در حالی که برخی دائماً توسط یک جوجه تیغی درونی فلج می شوند، افراد دیگر برای نظم دادن به خود وسواسی به نظر می رسند. برای تنظیم صحیح خود، به تعادل سالم بین کنترل و تکانشگری نیاز داریم.

اولاً خائن کسی است که زمانی نزدیک و مورد اعتماد بوده است. بعید است کسی که هرگز با او دوستی، دوستی یا درک متقابل ساده ای وجود نداشته است، خائن محسوب شود. وقتی به فردی نزدیک هستید، زمانی که همفکر هستید، تمایل دارید برخی اطلاعات، حتی رازها یا چیزهای مفید دیگری را به اشتراک بگذارید. البته این اطلاعات به منظور افشای بعدی در اختیار اشخاص ثالث یا هر شخص دیگری بیان نشده است. یک شخص همیشه دوست دارد به کسی اعتماد کند، چیز ارزشمندی را با او در میان بگذارد، و غیره. و هیچ چیز ناخوشایندتر از این نیست که این شخص، که چیزی در مورد شما می داند که هیچ کس نمی داند، روی برگرداند و به همه درباره شما بگوید. چنین فردی را به خوبی می توان خائن نامید. شایان ذکر است که دشمن هرگز چنین نخواهد کرد. قاعدتاً دشمن از شما چیزی نمی داند و نمی تواند شما را در مقابل دیگران رسوا کند.

ثانیاً این خائنی است که در ضروری ترین لحظه غریبه می شود. هر فردی به کمک نیاز دارد. ممکن است احساسی باشد یا کمک روانی، گاهی اوقات کمک دوستانه حتی در زندگی روزمره ضروری است. و ما، به عنوان یک قاعده، می خواهیم کسانی را داشته باشیم که می توانند به ما کمک کنند. خیانت واقعی زمانی است که کسی که از او انتظار کمک دارید، از شما روی برگرداند، غریبه شود و با تمام مشکلات خود تنها شوید. طبیعتاً انتظار نداشتید خود را در چنین مشکلی بیابید و بنابراین از زندگی و مردم ناامید می شوید و آنها را خائن می دانید. اما دشمن هرگز قادر به انجام چنین کاری نخواهد بود. از او انتظاری ندارید، او شما را بدون او رها نمی کند زمانی که به او بیشتر نیاز دارید.

به نظر می‌رسد دو مورد از دلایل ذکر شده در بالا، اصلی‌ترین دلایلی است که می‌توان با اطمینان گفت که دشمن به بدی یک خائن نیست. اما در واقع، چنین دلایل بسیار بیشتری وجود دارد. خیانت وحشتناک است، باعث از دست دادن ایمان شما به مردم و حتی انسانیت در کل می شود. متأسفانه برای مردم کاملاً طبیعی است و بنابراین همیشه در هر شرایطی و در هر زمانی اتفاق خواهد افتاد.

من به خوبی درک می کنم که اتفاقات مختلفی در زندگی یک فرد می افتد. گاهی اوقات کسی فریفته می شود، گاهی اوقات آنها به اندازه کافی به کلمات و اظهارات فردی خود توجه نمی کنند. به همین دلیل، حتی اگر من آزرده شدم، اما آن شخص اعتراف کرد که اشتباه کرده است و درخواست بخشش کرده است، من حاضرم آن را ببخشم و حتی فراموش کنم. بیش از حد جدی و آزرده نباشید. همه ما انسان هستیم و باید با هم صبور باشیم.

در زندگی چیزهای مختلفی وجود دارد. گاهی اوقات می توان یک تخلف را بخشید زیرا بیش از حد منفی و آشکار نیست، اما در موارد دیگر انجام آن به سادگی غیرقابل قبول است. در هر صورت، هر طور که باشد، من دوست دارم بهترین دوستانآنها یک تصویر کوچکتر روی یکدیگر قرار می دهند. هنوز زندگی انسانو بنابراین پر از دشواری های مختلف، تصاویر در چنین شرایطی کاملاً بیهوده و نامناسب هستند.


انشا با موضوع: خیانت چیست؟ (وفاداری و خیانت)

خیانت چیست؟
اول از همه، تحمیل عمدی درد و رنج به شخص دیگری است. خیانت همیشه عشق را از بین می برد و زخمی عمیق در دل می گذارد. شما می توانید به روش های مختلف خیانت کنید، نه فقط با همسر یا همسرتان.

اقوام، دوستان، آشنایان می توانند خیانت کنند. اما خیانت فقط در جایی اتفاق می افتد که قبل از آن اعتماد وجود داشته باشد و بدترین چیز این است که شخص خیانت شده از اعتماد دوباره به کسی می ترسد. هیچ کدام موجود زندهاز آتش نمی ترسد تا اولین سوختگی را نگیرد.

خیانت می تواند اشکال و مظاهر مختلفی داشته باشد. اما هر بار که فداکار احساس غم، اندوه، خشم، خشم و درد ناگفتنی می کند. چگونه می توانیم در کنار کسی که به ما خیانت کرده به زندگی ادامه دهیم؟ چگونه در چشمان او نگاه کنیم؟ بدیهی است که درجه خیانت می تواند متفاوت باشد، اما بازگرداندن اعتماد شکسته بسیار دشوار است. یک بار شخصی گفت که تقلب یک عمل جراحی است قلب بازبدون تسکین درد

یا می توان خیانت را بخشید؟ می تواند. آیا می توانید خیانت را فراموش کنید؟ احتمالا نه. شما نمی توانید زمان را به عقب برگردانید. تقلب نشانه خودخواهی است که فقط برای یک چیز تلاش می کند - ارضای خواسته هایش. ما دیگران را تغییر می دهیم، خودمان، آرمان ها و رویاهایمان را تغییر می دهیم. خشم و ناامیدی باقی می ماند. طعم ناخوشایندی از این واقعیت باقی می ماند که ما توسط فردی نزدیک به خود زخمی شدیم، کسی که باید به نفع عمومی اهمیت می داد و مراقب احساسات ما بود. تقلب معمولاً به معنای شوک و ناباوری است.

خیانت و خیانت چیزهای بسیار موذیانه ای هستند. حتی عذرخواهی برای حفظ روابط گرم و دوستانه کمکی نمی کند، زیرا خیانت عشق را به آرامی از بین می برد، مانند زنگ زدگی فلز.

چگونه خیانت را ببخشیم؟ برای شروع، بهتر است به این فکر کنید که چرا این اتفاق افتاده است. چه مشکلی در رابطه وجود داشت؟ آیا آنها خوشحال بودند؟ فقط عشق می تواند همه چیز را نجات دهد، زخم ها را درمان کند. اگر این رابطه وجود نداشته باشد، دیر یا زود رابطه به خودی خود از بین می رود. اگر در این مورد خیانت وجود داشته باشد، این فقط رستگاری خواهد بود. نیازی به اجتناب از صحبت در این مورد نیست، وانمود می کنیم که هیچ اتفاقی نیفتاده است، زیرا بحران پس از آن با قدرتی دوباره باز خواهد گشت.

آیا خیانت را می توان بخشید؟ هرگز یک پاسخ واحد برای همه وجود نخواهد داشت - توانایی هر کس برای دوست داشتن متفاوت است، باید آن را یاد گرفت. شاید عاقلانه ترین چیز در این مورد در کتاب مقدس آمده است: برای کسانی که شما را آزار می دهند دعا کنید تا فرزندان پدر آسمانی خود باشید زیرا او خورشید خود را بر شرور و نیکوکار می تابد و باران را بر صالحان می فرستد و ظالمان، زیرا هیچ پاداشی برای کسی که فقط کسانی را دوست دارد که او را دوست دارند، نخواهد داشت.