صفحه اصلی / فال / رنسانس و اصلاحات. سخنرانی: شکل گیری تمدن مدرن اروپایی

رنسانس و اصلاحات. سخنرانی: شکل گیری تمدن مدرن اروپایی

در اروپا در قرون XV-XVII. تحولات کیفی در توسعه تاریخی رخ می دهد، "جهش تمدنی"، انتقال به نوع جدیدی از توسعه تمدنی که "غربی" نامیده می شود.

پایه های تمدن غرب در دوران باستان و قرون وسطی گذاشته شد. با این حال، تمدن اروپای قرون وسطی محدود به محدوده های باریک قلمرو اروپا بود. روابط آن با شرق و روسیه پراکنده و محدود بود و عمدتاً به تجارت مربوط می شد. تلاش برای نفوذ به شرق در دوران جنگ های صلیبی قرن 11-13th. با شکست به پایان رسید سرزمین های تسخیر شده دوباره به مدار تمدن عربی-اسلامی رفتند. در قرن های XV-XVII. اروپا شروع به کشف اقیانوس های جهان می کند. پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها و پس از آنها هلندی‌ها، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در جستجوی ثروت، شهرت و کسب سرزمین‌های جدید به فراسوی دنیای قدیم شتافتند. قبلاً در اواسط قرن پانزدهم. پرتغالی ها مجموعه ای از اکسپدیشن ها را در امتداد سواحل آفریقا ترتیب دادند. در سال 1460 کشتی های آنها به جزایر کیپ ورد رسیدند. در سال 1486، اکسپدیشن بارتولومئو با عبور از دماغه امید خوب، قاره آفریقا را از جنوب دور زد. در سال 1492، کریستف کلمب از اقیانوس اطلس عبور کرد و با فرود در باهاما، آمریکا را کشف کرد. در سال 1498، واسکو داگاما، پس از دور زدن آفریقا، کشتی های خود را با موفقیت به سواحل هند هدایت کرد. در 1519-1522. اف. ماژلان اولین سفر به دور دنیا را انجام داد.

همزمان با شکل گیری ساختاری جدید در اقتصاد کشورهای اروپایی یک فرآیند انباشت اولیه سرمایه وجود داشت،که منبع آن تجارت داخلی و بین المللی، سرقت مستعمرات، رباخواری، استثمار دهقانان، صنعتگران کوچک شهری و روستایی بود.

پیشرفت فنی، تعمیق تقسیم کار اجتماعی و تکامل روابط مالکیت خصوصی به توسعه روابط کالا و پول کمک کرد. شناخته شده در مراحل قبلی توسعه جامعه و ایفای نقش فرعی تحت سلطه اقتصاد طبیعی، روابط کالا و پول در قرون XV-XVII. به یک سیستم اقتصادی بازار تبدیل شود.آنها در تمام عرصه های اقتصادی نفوذ می کنند، از مرزهای محلی و ملی فراتر می روند و با توسعه کشتیرانی دریایی و اکتشافات بزرگ جغرافیایی، زمینه را برای شکل گیری بازار جهانی فراهم می کنند.

تغییرات عمیق اقتصادی منجر به تغییرات در ساختار اجتماعی جامعهموانع طبقاتی جامعه سنتی و فئودالی شروع به فروپاشی کردند. ساختار اجتماعی جدیدی از جامعه شکل گرفت. از یک سو، بورژوازی (که از میان شهرنشینان ثروتمند - بازرگانان، مال‌فروشان، و تا حدی اربابان صنفی بزرگ شده‌اند) و اشراف جدید (مالکانانی که برای استفاده از نیروی کار اجاره‌ای در کشاورزی آمده‌اند و همچنین به تجارت و تجارت می‌پردازند) هستند. از سوی دیگر، کارگران اجیر شده (از صنعتگران ورشکسته و دهقانانی که زمین های خود را از دست داده اند) تشکیل شده است. همه آنها مالکان آزاد هستند، اما برخی دارایی های مادی دارند که به آنها اجازه می دهد از نیروی کار اجاره ای استفاده کنند، در حالی که دیگران فقط دستان خود را دارند. تمایز در جامعه عمیق تر می شود، روابط بین گروه ها و طبقات اجتماعی در حال تشدید است.

یکی از ویژگی های جامعه اروپای غربی تضمین تعادل معین، توازن نیروهای اجتماعی، ابتدا در چارچوب سلطنت طبقاتی و در ابتدا تحت مطلق گرایی بود. دولت مرکزی در کشورهای اروپایی به دلیل فقدان بوروکراسی توسعه یافته فرصت های محدودی برای مداخله در زندگی اجتماعی-اقتصادی داشت. مبارزه بین قدرت سلطنتی، اربابان فئودال، شهرها و دهقانان منجر به توازن نسبی قوا شد که شکل سیاسی آن یک سلطنت املاک با نهادهای انتخابی بود. اما در قرن XVI-XVII. سرکوب نهادهای نمایندگی طبقاتی (کورتس در اسپانیا، ایالات ژنرال در فرانسه)، خودگردانی شهرها و تشکیل سلطنت‌های مطلقه وجود دارد. یک دستگاه بوروکراتیک و اجباری برای مدیریت قلمروها و بخش‌های منفرد اقتصاد ایجاد شد. ارتش دائمی تشکیل شد. همه اینها دولت مرکزی را به نیروی اصلی سیاسی تبدیل کرد.

در ابتدا، سلطنت مطلقه در تعدادی از کشورهای اروپایی نقش مترقی در تحکیم ملت و کمک به تقویت ویژگی های جدید در اقتصاد ایفا کرد. در مبارزه با اشرافیت فئودالی و برای اتحاد کشور، سلطنت مطلقه بر طبقه بورژوازی در حال ظهور تکیه داشت. او از توسعه صنعت و تجارت برای تقویت ارتش و ایجاد درآمد اضافی برای خزانه دولت استفاده کرد. در این مرحله، بورژوازی نیز به قدرت دولتی قوی نیاز داشت. در همان زمان، قدرت سلطنتی شکلی از قدرت اشراف باقی ماند، اما تحت مطلق گرایی می توانست تا حدی از اشراف و بورژوازی استقلال داشته باشد. مطلق گرایی با بازی بر روی تضادهای بین اشراف و بورژوازی، آنها را در تعادل نگه داشت. اما این اتحادیه نمی توانست دوام داشته باشد. هنگامی که مداخله بوروکراسی رشد یافته و تقویت شده در اقتصاد شروع به جلوگیری از تکامل سرمایه داری می کند، بورژوازی وارد یک مبارزه قاطع برای قدرت می شود. اولین انقلاب های بورژوایی (در هلند، انگلستان) رخ می دهد.

به موازات اکتشافات جغرافیایی، توسعه استعماری سرزمین ها صورت گرفت. در آغاز قرن شانزدهم. فتح آمریکا (فتح) آغاز می شود. به دلیل کمبود نیروی کار، سیاه پوستان به طور انبوه به آمریکا وارد شدند. بنابراین، به لطف اکتشافات بزرگ جغرافیایی و تسخیر استعماری مناطق جدید ایجاد تمدن جهانی اقیانوسی آغاز شد.مرزهای جهان در این تمدن به طور چشمگیری گسترش یافته است. تعامل اجتماعی: ارتباطات تجاری، سیاسی، فرهنگی در سراسر اقیانوس ها جریان داشت و قاره ها را به هم متصل می کرد.

این گسترش تمدن اروپایی در خارج از مرزهای اروپا تأثیر زیادی بر زندگی داخلی خود اروپا گذاشت. مراکز خرید جابجا شده اند. دریای مدیترانه اهمیت خود را از دست داد و جای خود را ابتدا به هلند و بعداً به انگلستان داد. انقلابی در جهان بینی مردم رخ داد و نوع جدیدی از روابط اجتماعی شکل گرفت - روابط سرمایه داری.

به لطف اکتشافات بزرگ جغرافیایی، تصویر سنتی جهان تغییر کرده است. این اکتشافات ثابت کرد که زمین کروی است. N. Copernicus، G. Bruno و G. Galileo به طور علمی ایده خورشید محوری ساختار کیهان را اثبات کردند. در ارتباط با توسعه فشرده دانش علمی، عقل گرایی اروپایی انگیزه قدرتمندی دریافت می کند. ایده شناخت پذیری جهان، امکان شناخت قوانین حاکم بر آن و علم به عنوان نیروی مولد اصلی جامعه در اذهان مردم تثبیت می شود. بدین ترتیب یکی از نظام های ارزشی اصلی تمدن غرب شکل می گیرد که مؤید آن است ارزش ویژه عقل، پیشرفت علم و فناوری.

در حوزه اقتصادی در این دوره شکل گیری وجود دارد روابط اجتماعی سرمایه داریتمدن غربی از این نوع را تکنولوژیک می نامند. نیازهای تولید و توسعه علم باعث پیشرفت فناوری شد. کار دستی به تدریج با کار ماشینی جایگزین شد. استفاده از آب و آسیاب های بادی، استفاده از فن آوری های جدید در کشتی سازی، بهبود سلاح گرم، اختراع ماشین چاپ و ... منجر به افزایش بهره وری نیروی کار در صنعت و کشاورزی شد.

همزمان تغییرات مهمی در ساختار سازمانی تولید در حال رخ دادن است. تولید صنایع دستی در ساختار کارگاه در حال جایگزینی است کارخانه ای،بر اساس تقسیم کار داخلی کارخانه ها با کمک نیروی کار اجاره ای خدمات رسانی می شدند. سرپرستی آن کارآفرینی بود که ابزار تولید را در اختیار داشت و در خدمت فرآیند تولید بود.

کشاورزی به تدریج به روابط اجتماعی سرمایه داری کشیده شد. در روستاها، از طریق گذار به اجاره، ایجاد مزارع، و غیره، روند دهقان زدایی وجود داشت. این روند به ویژه در انگلستان، در ارتباط با توسعه صنعت نساجی در آنجا ("محصور") قابل توجه بود.

در مجموعه عواملی که منجر به تغییرات کیفی در جامعه اروپایی شد و به نوع جدیدی از توسعه تمدنی کمک کرد، دو پدیده در فرهنگ آن نقش مهمی داشتند: رنسانس (رنسانس) و اصلاحات.

اصطلاح "رنسانس" برای اشاره به جنبش فرهنگی و ایدئولوژیکی خاصی استفاده می شود که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا سرچشمه گرفت. و در طول قرون XV-XVI. تمام کشورهای اروپایی را پوشش داد. چهره های برجسته فرهنگی این زمان تمایل خود را برای غلبه بر میراث قرون وسطی اعلام کردند و احیای ارزش ها و آرمان های دوران باستان.در نظام ارزشی مصوب، اندیشه های اومانیسم (لاتین humanus - humane) به منصه ظهور می رسد. بنابراین، شخصیت های رنسانس اغلب اومانیست نامیده می شوند. اومانیسم به عنوان یک جنبش ایدئولوژیک بزرگ در حال توسعه است: شخصیت های فرهنگی و هنری را در بر می گیرد، بازرگانان، بوروکرات ها و حتی بالاترین حوزه های مذهبی - دفتر پاپ را در بر می گیرد. بر این اساس ایدئولوژیک، یک روشنفکر سکولار جدید در حال ظهور است. نمایندگان آن محافل را سازماندهی می کنند، در دانشگاه ها سخنرانی می کنند و به عنوان نزدیک ترین مشاور به حاکمان عمل می کنند. اومانیست ها آزادی قضاوت، استقلال در رابطه با مقامات و روحیه انتقادی جسورانه را برای فرهنگ معنوی به ارمغان می آورند.

جهان بینی رنسانس را می توان چنین توصیف کرد انسان محوریشخصیت مرکزی جهان خدا نیست، بلکه انسان است. خدا آغاز همه چیز است و انسان مرکز تمام جهان است. جامعه محصول اراده خداوند نیست، بلکه نتیجه فعالیت انسان است. انسان را نمی توان با هیچ چیز در فعالیت ها و برنامه هایش محدود کرد. او می تواند همه چیز را اداره کند. رنسانس با سطح جدیدی از خودآگاهی انسان مشخص می شود: غرور و تأیید خود، آگاهی از قدرت و استعداد خود، شادابی و آزاد اندیشی به ویژگی های متمایز یک فرد پیشرفته آن زمان تبدیل می شود. بنابراین ، این رنسانس بود که به جهان تعدادی از افراد برجسته با خلق و خوی روشن ، آموزش جامع داد که با اراده ، عزم ، انرژی عظیم و در یک کلمه - "تیتان" در بین مردم برجسته بودند.

هنر این عصر آرمان انسان یعنی درک زیبایی را به عنوان هماهنگی و تناسب زنده می کند. تصاویر مسطح و به ظاهر بی‌جسم از هنر قرون وسطی جای خود را به فضای سه‌بعدی، برجسته و محدب می‌دهند. بازپروری اصل فیزیکی در فرد وجود دارد. در ادبیات، مجسمه سازی و نقاشی، انسان با علایق و امیال زمینی خود به تصویر کشیده می شود. با این حال، اصل جسمانی در زیبایی شناسی رنسانس، نویسندگان و هنرمندان را در آثار خود سرکوب نمی کرد، در پی آن بودند که شخصیتی را به تصویر بکشند که در آن زیبایی جسمانی و معنوی با هم ادغام شوند.

جهت گیری ضد کلیسایی آثار هنری، فلسفی و روزنامه نگاری چهره های رنسانس نیز مشخص است. برجسته ترین آثار این ژانر «دکامرون» اثر جی. بوکاچیو (1313-1375) و «در ستایش حماقت» اثر اراسموس روتردامی (1469-1536) هستند.

رنسانس به اروپاییان اجازه داد تا بر تجربه انباشته شده توسط تمدن باستان تسلط پیدا کنند، خود را از قید ارزش ها و آرمان های قرون وسطی رها کنند و گام بزرگی در شکل گیری دستورالعمل ها و ارزش های تمدنی جدید بردارند: 1) تأیید عزت و احترام به شخص انسان؛ 2) فردگرایی، جهت گیری به سمت خودمختاری شخصی. 3) پویایی، جهت گیری به سمت تازگی. 4) مدارا با دیدگاه ها و مواضع ایدئولوژیک دیگر.

همچنین نقش بزرگی در تاریخ جامعه اروپا ایفا کرد اصلاحات- جنبش گسترده اجتماعی-سیاسی و ایدئولوژیک مبارزه علیه کلیسای کاتولیک که در قرن شانزدهم پوشش داده شد. اکثر کشورهای اروپای غربی و مرکزی. در آغاز قرن شانزدهم. کلیسای کاتولیک به یک نیروی تأثیرگذار بین‌المللی تبدیل شد و خود را سنگر سیستم موجود و سنگر تحکیم ملی نوپا می‌دانست. این امر مستلزم افزایش ادعاهای کلیسای کاتولیک، به رهبری پاپ، برای ایجاد هژمونی سیاسی و تبعیت از قدرت سکولار بود.

در کشورهای متمرکز، ادعاهای پاپ با رد قاطع مقامات سلطنتی مواجه شد. برای کشورهای پراکنده سخت تر بود که از خود در برابر دسیسه های سیاسی و اخاذی های مالی پاپ محافظت کنند. این واقعیت را توضیح می دهد که جنبش اصلاحات ابتدا در آلمان چندپاره آغاز شد. ادعاهای پاپ در اینجا با سلطه خارجی همراه بود و نفرت جهانی را از کلیسای کاتولیک برانگیخت. یکی دیگر از دلایل به همان اندازه مهم برای جنبش اصلاح طلبی، تمایل به اصلاح کلیسا، برای «ارزان» کردن آن بود.

در نتیجه اصلاحات، جنبش بزرگ جدیدی در مسیحیت به وجود آمد - پروتستانیسمپروتستانتیسم در آلمان در دو جهت توسعه یافت: برگرهای میانه رو به رهبری مارتین لوتر و دهقانان رادیکال به رهبری توماس مونزر. اوج اصلاحات آلمان، جنگ دهقانان 1524-1525 بود. رهبر آن، توماس مونزر، وظایف اصلی اصلاحات را در اجرای یک انقلاب سیاسی-اجتماعی، رهایی مردم از استثمار و ارضای نیازهای روزمره آنها می دانست. پس از شکست نیروهای رادیکال دهقانی در جنگ بزرگ دهقانی، مبارزه نیروهای سیاسی منجر به تشکیل دو گروه از حکومت های آلمانی - کاتولیک و پروتستان (در نسخه لوتری) شد. صلح مذهبی آگسبورگ در سال 1555 منعقد شد، که اصل "قدرت کیست، ایمان هم هست" را اعلام می کرد، به معنای گسترش حاکمیت شاهزادگان به حوزه دین و در نتیجه تحکیم چندپارگی آلمان بود.

در سایر کشورهای اروپایی، نهضت اصلاح طلبی در قالب‌های لوترانیسم، زوینگلیانیسم و ​​همچنین کالوینیسم گسترش یافت. بنابراین، در هلند، انقلاب بورژوایی تحت پرچم کالوینیسم به وقوع پیوست و در آنجا دین رسمی شد. کالوینیسم (Huguenots) در دهه 40 و 50 در فرانسه رواج یافت. قرن شانزدهم، و نه تنها توسط بورگرها، بلکه توسط اشراف فئودال در مبارزه با مطلق گرایی سلطنتی نیز مورد استفاده قرار گرفت. جنگ های داخلی یا مذهبی که در نیمه دوم قرن شانزدهم در فرانسه روی داد با پیروزی مطلق گرایی سلطنتی به پایان رسید. کاتولیک مذهب رسمی باقی ماند. اصلاحات به اصطلاح سلطنتی در انگلستان اتفاق افتاد. قانون سال 1534 در مورد برتری (یعنی برتری) که بر اساس آن پادشاه رئیس کلیسا شد، تضاد بین مطلق گرایی انگلیسی و پاپ را خلاصه کرد. کلیسای انگلیکن خود را در این کشور مستقر کرد که به کلیسای دولتی تبدیل شد و مذهب آنگلیکن اجباری شد. و اگرچه انقلاب بورژوازی انگلیس تحت لوای کالوینیسم اتفاق افتاد، پیوریتان ها (به قول پیروان کالوینیسم) به چندین جنبش و در پایان قرن هفدهم تقسیم شدند. کلیسای انگلیکن به عنوان کلیسای دولتی باقی ماند.

اصلاحات عقاید در مورد تخطی از قدرت معنوی کلیسا، در مورد نقش آن به عنوان یک واسطه بین خدا و انسان را از بین برد. نوآوری اصلی در اعتراف به مسیحیت توسط M. Luther، T. Münzer و J. Calvin این ادعا است که فقط روابط شخصی مستقیم بین انسان و خدا امکان پذیر است.و این بدان معنی است که کل سلسله مراتب کلیسا برای نجات روح او مورد نیاز نیست، کشیشان - راهبان به عنوان واسطه بین انسان و خدا مورد نیاز نیستند، دستورات رهبانی و صومعه هایی که در آنها ثروت عظیمی متمرکز شده است مورد نیاز نیست. یک شخص می تواند نجات یابد ("به بهشت ​​بروید") فقط با ایمان شخصی به قربانی کفاره عیسی مسیح.خود انسان که از وساطت کلیسا محروم بود، اکنون باید در برابر خدا پاسخگوی اعمال خود باشد.

پروتستانتیسم ادعا می کند؛ که رستگاری می تواند به یک شخص برسد، نه در نتیجه مناسک کلیسا یا "اعمال خوب" یک شخص. رستگاری موهبت فیض الهی است. و خداوند برخی از مردم را برای نجات و برخی دیگر را برای نابودی مقدر کرد. هیچ کس از سرنوشت آنها خبر ندارد. اما شما می توانید به طور غیر مستقیم در مورد آن حدس بزنید. از این قبیل «اشاره‌های» غیرمستقیم این است که خداوند به این شخص ایمان و موفقیت در کسب‌وکار عطا کرده است که نشان‌دهنده لطف خداوند نسبت به این شخص است.

مؤمن است تماس گرفتخدا برای نجات انسان. تعبیر پروتستانی اصطلاح "حرفه" چنین معنایی دارد که همه اشکال فعالیتهای انسانی راههای خدمت به خدا هستند. نتیجه این است که شخص باید صادقانه کار کند ، تمام توان خود را صرف تمرینات زاهدانه با هدف تضعیف جسم نمی کند ، بلکه برای انجام کارهای مشخص برای ساختار بهتر این جهان است. پروتستانیسم با رد آموزه نقش نجات دهنده کلیسا، فعالیت های مذهبی را به طور قابل توجهی ساده و ارزان کرد. خدمات الهی عمدتاً به دعا، موعظه مزامیر، سرودها و خواندن کتاب مقدس خلاصه می شود.

از اواسط قرن شانزدهم. در اروپا، کلیسای کاتولیک توانست مخالفت با اصلاحات را سازماندهی کند. ضد اصلاحات آشکار شد که منجر به سرکوب پروتستانتیسم در بخشی از آلمان، لهستان شد. تلاش برای اصلاحات در ایتالیا و اسپانیا سرکوب شد. با این حال، پروتستانیسم خود را در بخش بزرگی از اروپا تثبیت کرد. تحت تأثیر او نوع جدیدی از شخصیت، با نظام ارزشی جدید، با اخلاق کاری جدید، با سازماندهی جدید و ارزان‌تر زندگی مذهبی شکل گرفت. و این بدون شک به توسعه روابط اجتماعی بورژوازی کمک کرد.

مجموعه همه این عوامل، گذار تعدادی از کشورهای اروپایی را از یک جامعه سنتی مبتنی بر اقتصاد معیشتی، با شکل‌گیری‌های اجتماعی ایستا و سیطره جهان‌بینی دینی، به نوع جدیدی از اقتصاد، ساختار اجتماعی جدید جامعه تعیین کرد. ، اشکال جدیدی از ایدئولوژی و فرهنگ که در تاریخ قبلی بشر مشابهی نداشت.

در قرن های XV-XVII. اروپا شروع به کشف اقیانوس های جهان می کند. پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها و پس از آنها هلندی‌ها، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در جستجوی ثروت، شهرت و کسب سرزمین‌های جدید به فراسوی دنیای قدیم شتافتند. قبلاً در اواسط قرن پانزدهم. پرتغالی ها مجموعه ای از اکتشافات را در امتداد سواحل آفریقا ترتیب دادند. در سال 1460 کشتی های آنها به جزایر کیپ ورد رسیدند. در سال 1486، اکسپدیشن بارتولومئو با عبور از دماغه امید خوب، قاره آفریقا را از جنوب دور زد. در سال 1492، کریستف کلمب از اقیانوس اطلس عبور کرد و با فرود در باهاما، آمریکا را کشف کرد. در سال 1498، واسکو داگاما، پس از دور زدن آفریقا، کشتی های خود را با موفقیت به سواحل هند هدایت کرد. در 1519-1522. اف. ماژلان اولین سفر به دور دنیا را انجام داد.

همزمان با شکل گیری ساختار جدید در اقتصاد کشورهای اروپایی، فرآیند انباشت اولیه سرمایه در جریان بود که منبع آن تجارت داخلی و بین المللی، سرقت مستعمرات، رباخواری، استثمار دهقانان، کوچک شهری و روستایی بود. صنعتگران

پیشرفت فنی، تعمیق تقسیم کار اجتماعی و تکامل روابط مالکیت خصوصی به توسعه روابط کالا و پول کمک کرد. شناخته شده در مراحل قبلی توسعه جامعه و ایفای نقش فرعی تحت سلطه اقتصاد طبیعی، روابط کالایی و پولی در قرن 15-17. به یک سیستم اقتصادی بازار تبدیل شود. آنها در تمام عرصه های اقتصادی نفوذ می کنند، از مرزهای محلی و ملی فراتر می روند و با توسعه کشتیرانی دریایی و اکتشافات بزرگ جغرافیایی، زمینه را برای شکل گیری بازار جهانی فراهم می کنند.

تغییرات عمیق اقتصادی مستلزم تغییراتی در ساختار اجتماعی جامعه است. موانع طبقاتی جامعه سنتی و فئودالی شروع به فروپاشی کردند. ساختار اجتماعی جدیدی از جامعه شکل گرفت. از یک سو، بورژوازی (که از میان شهرنشینان ثروتمند - بازرگانان، وام دهندگان، و تا حدی صاحبان صنف بزرگ شده اند) و نجیب زادگان جدید (مالکانی که برای استفاده از نیروی کار مزدور در کشاورزی آمده بودند و همچنین به تجارت و تجارت مشغول بودند) وجود دارند. از سوی دیگر، کارگران اجیر شده (از صنعتگران ورشکسته و دهقانانی که زمین خود را از دست داده اند) تشکیل شده است. همه آنها مالکان آزاد هستند، اما برخی دارایی های مادی دارند که به آنها اجازه می دهد از نیروی کار اجاره ای استفاده کنند، در حالی که دیگران فقط دستان خود را دارند. تمایز در جامعه عمیق تر می شود، روابط بین گروه ها و طبقات اجتماعی در حال تشدید است.

یکی از ویژگی های جامعه اروپای غربی تضمین تعادل معین، توازن نیروهای اجتماعی، ابتدا در چارچوب سلطنت طبقاتی و در ابتدا تحت مطلق گرایی بود. دولت مرکزی در کشورهای اروپایی به دلیل فقدان بوروکراسی توسعه یافته فرصت های محدودی برای مداخله در زندگی اجتماعی-اقتصادی داشت. مبارزه بین قدرت سلطنتی، اربابان فئودال، شهرها و دهقانان منجر به توازن نسبی قوا شد که شکل سیاسی آن یک سلطنت املاک با نهادهای انتخابی بود. اما در قرن XVI-XVII. سرکوب نهادهای نمایندگی طبقاتی (کورتس در اسپانیا، ایالات ژنرال در فرانسه)، خودگردانی شهرها و تشکیل سلطنت‌های مطلقه وجود دارد. یک دستگاه بوروکراتیک و اجباری برای مدیریت قلمروها و بخش‌های منفرد اقتصاد ایجاد شد. ارتش دائمی تشکیل شد. همه اینها دولت مرکزی را به نیروی اصلی سیاسی تبدیل کرد.

در ابتدا، سلطنت مطلقه در تعدادی از کشورهای اروپایی نقش مترقی در تحکیم ملت و کمک به تقویت ویژگی های جدید در اقتصاد ایفا کرد. در مبارزه با اشرافیت فئودالی و برای اتحاد کشور، سلطنت مطلقه بر طبقه بورژوازی در حال ظهور تکیه داشت. او از توسعه صنعت و تجارت برای تقویت ارتش و ایجاد درآمد اضافی برای خزانه دولت استفاده کرد. در این مرحله، بورژوازی نیز به قدرت دولتی قوی نیاز داشت. در همان زمان، قدرت سلطنتی شکلی از قدرت اشراف باقی ماند، اما تحت مطلق گرایی می توانست تا حدی از اشراف و بورژوازی استقلال داشته باشد. مطلق گرایی با بازی بر روی تضادهای بین اشراف و بورژوازی، آنها را در تعادل نگه داشت. اما این اتحادیه نمی توانست دوام داشته باشد. هنگامی که مداخله بوروکراسی رشد یافته و تقویت شده در اقتصاد شروع به جلوگیری از تکامل سرمایه داری می کند، بورژوازی وارد یک مبارزه قاطع برای قدرت می شود. اولین انقلاب های بورژوایی (در هلند، انگلستان) رخ می دهد.

رنسانس و اصلاحات

رنسانس و اصلاحات نقش مهمی در توسعه و استقرار نوع جدیدی از تمدن ایفا کردند. اصطلاح "رنسانس" برای اشاره به جنبش فرهنگی و ایدئولوژیکی خاصی استفاده می شود که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا سرچشمه گرفت. و در طول قرون XV-XVI. تمام کشورهای اروپایی را پوشش داد. چهره های برجسته فرهنگی این زمان تمایل خود را برای غلبه بر میراث قرون وسطی و احیای ارزش ها و آرمان های دوران باستان اعلام کردند. در نظام ارزشی مصوب، اندیشه های اومانیسم (لاتین humanus - humane) به منصه ظهور می رسد. بنابراین، شخصیت های رنسانس اغلب اومانیست نامیده می شوند. اومانیسم به عنوان یک جنبش ایدئولوژیک عمده در حال توسعه است: شخصیت های فرهنگی و هنری را در بر می گیرد، بازرگانان، بوروکرات ها و حتی بالاترین حوزه های مذهبی - دفتر پاپ را در بر می گیرد. بر این اساس ایدئولوژیک، یک روشنفکر سکولار جدید در حال ظهور است.

جهان بینی رنسانس را می توان انسان محور توصیف کرد. شخصیت مرکزی جهان خدا نیست، بلکه انسان است. خدا آغاز همه چیز است و انسان مرکز تمام جهان است. جامعه محصول اراده خداوند نیست، بلکه نتیجه فعالیت انسان است. هنر این عصر آرمان انسان یعنی درک زیبایی را به عنوان هماهنگی و تناسب زنده می کند. تصاویر مسطح و به ظاهر بی‌جسم از هنر قرون وسطی جای خود را به فضای سه‌بعدی، برجسته و محدب می‌دهند. بازپروری اصل فیزیکی در فرد وجود دارد. در ادبیات، مجسمه سازی و نقاشی، انسان با علایق و امیال زمینی خود به تصویر کشیده می شود. با این حال، اصل نفسانی در زیبایی شناسی رنسانس، امر معنوی را سرکوب نکرد. نویسندگان و هنرمندان در آثار خود به دنبال به تصویر کشیدن شخصیتی بودند که در آن زیبایی جسمی و روحی در یکی شود.

جهت گیری ضد کلیسایی آثار هنری، فلسفی و روزنامه نگاری چهره های رنسانس نیز مشخص است. برجسته ترین آثار این ژانر «دکامرون» اثر جی. بوکاچیو (1313-1375) و «در ستایش حماقت» اثر اراسموس روتردامی (1469-1536) هستند.

رنسانس به اروپاییان اجازه داد تا بر تجربه انباشته شده توسط تمدن باستان تسلط پیدا کنند، خود را از قید ارزش ها و آرمان های قرون وسطی رها کنند و گام بزرگی در شکل گیری دستورالعمل ها و ارزش های تمدنی جدید بردارند: 1) تأیید عزت و احترام به شخص انسان؛ 2) فردگرایی، جهت گیری به سمت خودمختاری شخصی. 3) پویایی، جهت گیری به سمت تازگی. 4) مدارا با دیدگاه ها و مواضع ایدئولوژیک دیگر.

اصلاحات همچنین نقش بزرگی در تاریخ جامعه اروپایی ایفا کرد - یک جنبش اجتماعی-سیاسی و ایدئولوژیک گسترده مبارزه با کلیسای کاتولیک، که در قرن 16 گسترش یافت. اکثر کشورهای اروپای غربی و مرکزی. در آغاز قرن شانزدهم. کلیسای کاتولیک به یک نیروی تأثیرگذار بین‌المللی تبدیل شد و خود را سنگر سیستم موجود و سنگر تحکیم ملی نوپا می‌دانست. این امر مستلزم افزایش ادعاهای کلیسای کاتولیک به رهبری پاپ برای ایجاد هژمونی سیاسی و تابعیت از قدرت سکولار بود.

در نتیجه اصلاحات، جنبش بزرگ جدیدی در مسیحیت به وجود آمد - پروتستانتیسم.

از اواسط قرن شانزدهم. در اروپا، کلیسای کاتولیک توانست مخالفت با اصلاحات را سازماندهی کند. یک ضد اصلاحات آشکار شد که منجر به سرکوب پروتستانتیسم در بخش هایی از آلمان و لهستان شد. تلاش برای اصلاحات در ایتالیا و اسپانیا سرکوب شد. با این حال، پروتستانیسم خود را در بخش بزرگی از اروپا تثبیت کرد. تحت تأثیر او نوع جدیدی از شخصیت، با نظام ارزشی جدید، با اخلاق کاری جدید، با سازماندهی جدید و ارزان‌تر زندگی مذهبی شکل گرفت. و این بدون شک به توسعه روابط اجتماعی بورژوازی کمک کرد.

مجموعه همه این عوامل، گذار تعدادی از کشورهای اروپایی را از یک جامعه سنتی مبتنی بر اقتصاد معیشتی، با شکل‌گیری‌های اجتماعی ایستا و سیطره جهان‌بینی دینی، به نوع جدیدی از اقتصاد، ساختار اجتماعی جدید جامعه تعیین کرد. ، اشکال جدیدی از ایدئولوژی و فرهنگ که در تاریخ قبلی بشر مشابهی نداشت.

مبحث 6 تمدن غرب و شرق در قرون XV-XVII

1/ شکل گیری تمدن مدرن اروپایی. رنسانس و اصلاحات

2/ ویژگیهای بارز توسعه کشورهای اصلی شرق در قرون XV-XVII.

در اروپا در قرون XV-XVII. تحولات کیفی در توسعه تاریخی رخ می دهد، "جهش تمدنی"، انتقال به نوع جدیدی از توسعه تمدنی که "غربی" نامیده می شود.

پایه های تمدن غرب در دوران باستان و قرون وسطی گذاشته شد. با این حال، تمدن اروپای قرون وسطی محدود به محدوده های باریک قلمرو اروپا بود. روابط آن با شرق و روسیه پراکنده و محدود بود و عمدتاً به تجارت مربوط می شد. تلاش برای نفوذ به شرق در دوران جنگ های صلیبی قرن 11-13th. با شکست به پایان رسید سرزمین های تسخیر شده دوباره به مدار تمدن عربی-اسلامی رفتند. در قرن های XV-XVII. اروپا شروع به کشف اقیانوس های جهان می کند. پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها و پس از آنها هلندی‌ها، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در جستجوی ثروت، شهرت و کسب سرزمین‌های جدید به فراسوی دنیای قدیم شتافتند. قبلاً در اواسط قرن پانزدهم. پرتغالی ها مجموعه ای از اکسپدیشن ها را در امتداد سواحل آفریقا ترتیب دادند. در سال 1460 کشتی های آنها به جزایر کیپ ورد رسیدند. در سال 1486، اکسپدیشن بارتولومئو با عبور از دماغه امید خوب، قاره آفریقا را از جنوب دور زد. در سال 1492، کریستف کلمب از اقیانوس اطلس عبور کرد و با فرود در باهاما، آمریکا را کشف کرد. در سال 1498، واسکو داگاما، پس از دور زدن آفریقا، کشتی های خود را با موفقیت به سواحل هند هدایت کرد. در 1519-1522. اف. ماژلان اولین سفر به دور دنیا را انجام داد.

همزمان با شکل گیری ساختاری جدید در اقتصاد کشورهای اروپایی یک فرآیند انباشت اولیه سرمایه وجود داشت،که منبع آن تجارت داخلی و بین المللی، سرقت مستعمرات، رباخواری، استثمار دهقانان، صنعتگران کوچک شهری و روستایی بود.

پیشرفت فنی، تعمیق تقسیم کار اجتماعی و تکامل روابط مالکیت خصوصی به توسعه روابط کالا و پول کمک کرد. شناخته شده در مراحل قبلی توسعه جامعه و ایفای نقش فرعی تحت سلطه اقتصاد طبیعی، روابط کالا و پول در قرون XV-XVII. به یک سیستم اقتصادی بازار تبدیل شود.آنها در تمام عرصه های اقتصادی نفوذ می کنند، از مرزهای محلی و ملی فراتر می روند و با توسعه کشتیرانی دریایی و اکتشافات بزرگ جغرافیایی، زمینه را برای شکل گیری بازار جهانی فراهم می کنند.

تغییرات عمیق اقتصادی منجر به تغییرات در ساختار اجتماعی جامعهموانع طبقاتی جامعه سنتی و فئودالی شروع به فروپاشی کردند. ساختار اجتماعی جدیدی از جامعه شکل گرفت. از یک سو، بورژوازی (که از میان شهرنشینان ثروتمند - بازرگانان، مال‌فروشان، و تا حدی اربابان صنفی بزرگ شده‌اند) و اشراف جدید (مالکانانی که برای استفاده از نیروی کار اجاره‌ای در کشاورزی آمده‌اند و همچنین به تجارت و تجارت می‌پردازند) هستند. از سوی دیگر، کارگران اجیر شده (از صنعتگران ورشکسته و دهقانانی که زمین های خود را از دست داده اند) تشکیل شده است. همه آنها مالکان آزاد هستند، اما برخی دارایی های مادی دارند که به آنها اجازه می دهد از نیروی کار اجاره ای استفاده کنند، در حالی که دیگران فقط دستان خود را دارند. تمایز در جامعه عمیق تر می شود، روابط بین گروه ها و طبقات اجتماعی در حال تشدید است.


یکی از ویژگی های جامعه اروپای غربی تضمین تعادل معین، توازن نیروهای اجتماعی، ابتدا در چارچوب سلطنت طبقاتی و در ابتدا تحت مطلق گرایی بود. دولت مرکزی در کشورهای اروپایی به دلیل فقدان بوروکراسی توسعه یافته فرصت های محدودی برای مداخله در زندگی اجتماعی-اقتصادی داشت. مبارزه بین قدرت سلطنتی، اربابان فئودال، شهرها و دهقانان منجر به توازن نسبی قوا شد که شکل سیاسی آن یک سلطنت املاک با نهادهای انتخابی بود. اما در قرن XVI-XVII. سرکوب نهادهای نمایندگی طبقاتی (کورتس در اسپانیا، ایالات ژنرال در فرانسه)، خودگردانی شهرها و تشکیل سلطنت‌های مطلقه وجود دارد. یک دستگاه بوروکراتیک و اجباری برای مدیریت قلمروها و بخش‌های منفرد اقتصاد ایجاد شد. ارتش دائمی تشکیل شد. همه اینها دولت مرکزی را به نیروی اصلی سیاسی تبدیل کرد.

در ابتدا، سلطنت مطلقه در تعدادی از کشورهای اروپایی نقش مترقی در تحکیم ملت و کمک به تقویت ویژگی های جدید در اقتصاد ایفا کرد. در مبارزه با اشرافیت فئودالی و برای اتحاد کشور، سلطنت مطلقه بر طبقه بورژوازی در حال ظهور تکیه داشت. او از توسعه صنعت و تجارت برای تقویت ارتش و ایجاد درآمد اضافی برای خزانه دولت استفاده کرد. در این مرحله، بورژوازی نیز به قدرت دولتی قوی نیاز داشت. در همان زمان، قدرت سلطنتی شکلی از قدرت اشراف باقی ماند، اما تحت مطلق گرایی می توانست تا حدی از اشراف و بورژوازی استقلال داشته باشد. مطلق گرایی با بازی بر روی تضادهای بین اشراف و بورژوازی، آنها را در تعادل نگه داشت. اما این اتحادیه نمی توانست دوام داشته باشد. هنگامی که مداخله بوروکراسی رشد یافته و تقویت شده در اقتصاد شروع به جلوگیری از تکامل سرمایه داری می کند، بورژوازی وارد یک مبارزه قاطع برای قدرت می شود. اولین انقلاب های بورژوایی (در هلند، انگلستان) رخ می دهد.

به موازات اکتشافات جغرافیایی، توسعه استعماری سرزمین ها صورت گرفت. در آغاز قرن شانزدهم. فتح آمریکا (فتح) آغاز می شود. به دلیل کمبود نیروی کار، سیاه پوستان به طور انبوه به آمریکا وارد شدند. بنابراین، به لطف اکتشافات بزرگ جغرافیایی و تسخیر استعماری مناطق جدید ایجاد تمدن جهانی اقیانوسی آغاز شد.مرزهای جهان در این تمدن به طور چشمگیری گسترش یافته است. تعامل اجتماعی: ارتباطات تجاری، سیاسی، فرهنگی در سراسر اقیانوس ها جریان داشت و قاره ها را به هم متصل می کرد.

این گسترش تمدن اروپایی در خارج از مرزهای اروپا تأثیر زیادی بر زندگی داخلی خود اروپا گذاشت. مراکز خرید جابجا شده اند. دریای مدیترانه اهمیت خود را از دست داد و جای خود را ابتدا به هلند و بعداً به انگلستان داد. انقلابی در جهان بینی مردم رخ داد و نوع جدیدی از روابط اجتماعی شکل گرفت - روابط سرمایه داری.

به لطف اکتشافات بزرگ جغرافیایی، تصویر سنتی جهان تغییر کرده است. این اکتشافات ثابت کرد که زمین کروی است. N. Copernicus، G. Bruno و G. Galileo به طور علمی ایده خورشید محوری ساختار کیهان را اثبات کردند. در ارتباط با توسعه فشرده دانش علمی، عقل گرایی اروپایی انگیزه قدرتمندی دریافت می کند. ایده شناخت پذیری جهان، امکان شناخت قوانین حاکم بر آن و علم به عنوان نیروی مولد اصلی جامعه در اذهان مردم تثبیت می شود. بدین ترتیب یکی از نظام های ارزشی اصلی تمدن غرب شکل می گیرد که مؤید آن است ارزش ویژه عقل، پیشرفت علم و فناوری.

در حوزه اقتصادی در این دوره شکل گیری وجود دارد روابط اجتماعی سرمایه داریتمدن غربی از این نوع را تکنولوژیک می نامند. نیازهای تولید و توسعه علم باعث پیشرفت فناوری شد. کار دستی به تدریج با کار ماشینی جایگزین شد. استفاده از آب و آسیاب های بادی، استفاده از فن آوری های جدید در کشتی سازی، بهبود سلاح گرم، اختراع ماشین چاپ و ... منجر به افزایش بهره وری نیروی کار در صنعت و کشاورزی شد.

همزمان تغییرات مهمی در ساختار سازمانی تولید در حال رخ دادن است. تولید صنایع دستی در ساختار کارگاه در حال جایگزینی است کارخانه ای،بر اساس تقسیم کار داخلی کارخانه ها با کمک نیروی کار اجاره ای خدمات رسانی می شدند. سرپرستی آن کارآفرینی بود که ابزار تولید را در اختیار داشت و در خدمت فرآیند تولید بود.

کشاورزی به تدریج به روابط اجتماعی سرمایه داری کشیده شد. در روستاها، از طریق گذار به اجاره، ایجاد مزارع، و غیره، روند دهقان زدایی وجود داشت. این روند به ویژه در انگلستان، در ارتباط با توسعه صنعت نساجی در آنجا ("محصور") قابل توجه بود.

در مجموعه عواملی که منجر به تغییرات کیفی در جامعه اروپایی شد و به نوع جدیدی از توسعه تمدنی کمک کرد، دو پدیده در فرهنگ آن نقش مهمی داشتند: رنسانس (رنسانس) و اصلاحات.

اصطلاح "رنسانس" برای اشاره به جنبش فرهنگی و ایدئولوژیکی خاصی استفاده می شود که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا سرچشمه گرفت. و در طول قرون XV-XVI. تمام کشورهای اروپایی را پوشش داد. چهره های برجسته فرهنگی این زمان تمایل خود را برای غلبه بر میراث قرون وسطی اعلام کردند و احیای ارزش ها و آرمان های دوران باستان.در نظام ارزشی مصوب، اندیشه های اومانیسم (لاتین humanus - humane) به منصه ظهور می رسد. بنابراین، شخصیت های رنسانس اغلب اومانیست نامیده می شوند. اومانیسم به عنوان یک جنبش ایدئولوژیک بزرگ در حال توسعه است: شخصیت های فرهنگی و هنری را در بر می گیرد، بازرگانان، بوروکرات ها و حتی بالاترین حوزه های مذهبی - دفتر پاپ را در بر می گیرد. بر این اساس ایدئولوژیک، یک روشنفکر سکولار جدید در حال ظهور است. نمایندگان آن محافل را سازماندهی می کنند، در دانشگاه ها سخنرانی می کنند و به عنوان نزدیک ترین مشاور به حاکمان عمل می کنند. اومانیست ها آزادی قضاوت، استقلال در رابطه با مقامات و روحیه انتقادی جسورانه را برای فرهنگ معنوی به ارمغان می آورند.

جهان بینی رنسانس را می توان چنین توصیف کرد انسان محوریشخصیت مرکزی جهان خدا نیست، بلکه انسان است. خدا آغاز همه چیز است و انسان مرکز تمام جهان است. جامعه محصول اراده خداوند نیست، بلکه نتیجه فعالیت انسان است. انسان را نمی توان با هیچ چیز در فعالیت ها و برنامه هایش محدود کرد. او می تواند همه چیز را اداره کند. رنسانس با سطح جدیدی از خودآگاهی انسان مشخص می شود: غرور و تأیید خود، آگاهی از قدرت و استعداد خود، شادابی و آزاد اندیشی به ویژگی های متمایز یک فرد پیشرفته آن زمان تبدیل می شود. بنابراین ، این رنسانس بود که به جهان تعدادی از افراد برجسته با خلق و خوی روشن ، آموزش جامع داد که با اراده ، عزم ، انرژی عظیم و در یک کلمه - "تیتان" در بین مردم برجسته بودند.

هنر این عصر آرمان انسان یعنی درک زیبایی را به عنوان هماهنگی و تناسب زنده می کند. تصاویر مسطح و به ظاهر بی‌جسم از هنر قرون وسطی جای خود را به فضای سه‌بعدی، برجسته و محدب می‌دهند. بازپروری اصل فیزیکی در فرد وجود دارد. در ادبیات، مجسمه سازی و نقاشی، انسان با علایق و امیال زمینی خود به تصویر کشیده می شود. با این حال، اصل جسمانی در زیبایی شناسی رنسانس، نویسندگان و هنرمندان را در آثار خود سرکوب نمی کرد، در پی آن بودند که شخصیتی را به تصویر بکشند که در آن زیبایی جسمانی و معنوی با هم ادغام شوند.

جهت گیری ضد کلیسایی آثار هنری، فلسفی و روزنامه نگاری چهره های رنسانس نیز مشخص است. برجسته ترین آثار این ژانر «دکامرون» اثر جی. بوکاچیو (1313-1375) و «در ستایش حماقت» اثر اراسموس روتردامی (1469-1536) هستند.

رنسانس به اروپاییان اجازه داد تا بر تجربه انباشته شده توسط تمدن باستان تسلط پیدا کنند، خود را از قید ارزش ها و آرمان های قرون وسطی رها کنند و گام بزرگی در شکل گیری دستورالعمل ها و ارزش های تمدنی جدید بردارند: 1) تأیید عزت و احترام به شخص انسان؛ 2) فردگرایی، جهت گیری به سمت خودمختاری شخصی. 3) پویایی، جهت گیری به سمت تازگی. 4) مدارا با دیدگاه ها و مواضع ایدئولوژیک دیگر.

همچنین نقش بزرگی در تاریخ جامعه اروپا ایفا کرد اصلاحات- جنبش گسترده اجتماعی-سیاسی و ایدئولوژیک مبارزه علیه کلیسای کاتولیک که در قرن شانزدهم پوشش داده شد. اکثر کشورهای اروپای غربی و مرکزی. در آغاز قرن شانزدهم. کلیسای کاتولیک به یک نیروی تأثیرگذار بین‌المللی تبدیل شد و خود را سنگر سیستم موجود و سنگر تحکیم ملی نوپا می‌دانست. این امر مستلزم افزایش ادعاهای کلیسای کاتولیک، به رهبری پاپ، برای ایجاد هژمونی سیاسی و تبعیت از قدرت سکولار بود.

در کشورهای متمرکز، ادعاهای پاپ با رد قاطع مقامات سلطنتی مواجه شد. برای کشورهای پراکنده سخت تر بود که از خود در برابر دسیسه های سیاسی و اخاذی های مالی پاپ محافظت کنند. این واقعیت را توضیح می دهد که جنبش اصلاحات ابتدا در آلمان چندپاره آغاز شد. ادعاهای پاپ در اینجا با سلطه خارجی همراه بود و نفرت جهانی را از کلیسای کاتولیک برانگیخت. یکی دیگر از دلایل به همان اندازه مهم برای جنبش اصلاح طلبی، تمایل به اصلاح کلیسا، برای «ارزان» کردن آن بود.

در نتیجه اصلاحات، جنبش بزرگ جدیدی در مسیحیت به وجود آمد - پروتستانیسمپروتستانتیسم در آلمان در دو جهت توسعه یافت: برگرهای میانه رو به رهبری مارتین لوتر و دهقانان رادیکال به رهبری توماس مونزر. اوج اصلاحات آلمان، جنگ دهقانان 1524-1525 بود. رهبر آن، توماس مونزر، وظایف اصلی اصلاحات را در اجرای یک انقلاب سیاسی-اجتماعی، رهایی مردم از استثمار و ارضای نیازهای روزمره آنها می دانست. پس از شکست نیروهای رادیکال دهقانی در جنگ بزرگ دهقانی، مبارزه نیروهای سیاسی منجر به تشکیل دو گروه از حکومت های آلمانی - کاتولیک و پروتستان (در نسخه لوتری) شد. صلح مذهبی آگسبورگ در سال 1555 منعقد شد، که اصل "قدرت کیست، ایمان هم هست" را اعلام می کرد، به معنای گسترش حاکمیت شاهزادگان به حوزه دین و در نتیجه تحکیم چندپارگی آلمان بود.

در سایر کشورهای اروپایی، نهضت اصلاح طلبی در قالب‌های لوترانیسم، زوینگلیانیسم و ​​همچنین کالوینیسم گسترش یافت. بنابراین، در هلند، انقلاب بورژوایی تحت پرچم کالوینیسم به وقوع پیوست و در آنجا دین رسمی شد. کالوینیسم (Huguenots) در دهه 40 و 50 در فرانسه رواج یافت. قرن شانزدهم، و نه تنها توسط بورگرها، بلکه توسط اشراف فئودال در مبارزه با مطلق گرایی سلطنتی نیز مورد استفاده قرار گرفت. جنگ های داخلی یا مذهبی که در نیمه دوم قرن شانزدهم در فرانسه روی داد با پیروزی مطلق گرایی سلطنتی به پایان رسید. کاتولیک مذهب رسمی باقی ماند. اصلاحات به اصطلاح سلطنتی در انگلستان اتفاق افتاد. قانون سال 1534 در مورد برتری (یعنی برتری) که بر اساس آن پادشاه رئیس کلیسا شد، تضاد بین مطلق گرایی انگلیسی و پاپ را خلاصه کرد. کلیسای انگلیکن خود را در این کشور مستقر کرد که به کلیسای دولتی تبدیل شد و مذهب آنگلیکن اجباری شد. و اگرچه انقلاب بورژوازی انگلیس تحت لوای کالوینیسم اتفاق افتاد، پیوریتان ها (به قول پیروان کالوینیسم) به چندین جنبش و در پایان قرن هفدهم تقسیم شدند. کلیسای انگلیکن به عنوان کلیسای دولتی باقی ماند.

اصلاحات عقاید در مورد تخطی از قدرت معنوی کلیسا، در مورد نقش آن به عنوان یک واسطه بین خدا و انسان را از بین برد. نوآوری اصلی در اعتراف به مسیحیت توسط M. Luther، T. Münzer و J. Calvin این ادعا است که فقط روابط شخصی مستقیم بین انسان و خدا امکان پذیر است.و این بدان معنی است که کل سلسله مراتب کلیسا برای نجات روح او مورد نیاز نیست، کشیشان - راهبان به عنوان واسطه بین انسان و خدا مورد نیاز نیستند، دستورات رهبانی و صومعه هایی که در آنها ثروت عظیمی متمرکز شده است مورد نیاز نیست. یک شخص می تواند نجات یابد ("به بهشت ​​بروید") فقط با ایمان شخصی به قربانی کفاره عیسی مسیح.خود انسان که از وساطت کلیسا محروم بود، اکنون باید در برابر خدا پاسخگوی اعمال خود باشد.

پروتستانتیسم ادعا می کند؛ که رستگاری می تواند به یک شخص برسد، نه در نتیجه مناسک کلیسا یا "اعمال خوب" یک شخص. رستگاری موهبت فیض الهی است. و خداوند برخی از مردم را برای نجات و برخی دیگر را برای نابودی مقدر کرد. هیچ کس از سرنوشت آنها خبر ندارد. اما شما می توانید به طور غیر مستقیم در مورد آن حدس بزنید. از این قبیل «اشاره‌های» غیرمستقیم این است که خداوند به این شخص ایمان و موفقیت در کسب‌وکار عطا کرده است که نشان‌دهنده لطف خداوند نسبت به این شخص است.

مؤمن است تماس گرفتخدا برای نجات انسان. تعبیر پروتستانی اصطلاح "حرفه" چنین معنایی دارد که همه اشکال فعالیتهای انسانی راههای خدمت به خدا هستند. نتیجه این است که شخص باید صادقانه کار کند ، تمام توان خود را صرف تمرینات زاهدانه با هدف تضعیف جسم نمی کند ، بلکه برای انجام کارهای مشخص برای ساختار بهتر این جهان است. پروتستانیسم با رد آموزه نقش نجات دهنده کلیسا، فعالیت های مذهبی را به طور قابل توجهی ساده و ارزان کرد. خدمات الهی عمدتاً به دعا، موعظه مزامیر، سرودها و خواندن کتاب مقدس خلاصه می شود.

از اواسط قرن شانزدهم. در اروپا، کلیسای کاتولیک توانست مخالفت با اصلاحات را سازماندهی کند. ضد اصلاحات آشکار شد که منجر به سرکوب پروتستانتیسم در بخشی از آلمان، لهستان شد. تلاش برای اصلاحات در ایتالیا و اسپانیا سرکوب شد. با این حال، پروتستانیسم خود را در بخش بزرگی از اروپا تثبیت کرد. تحت تأثیر او نوع جدیدی از شخصیت، با نظام ارزشی جدید، با اخلاق کاری جدید، با سازماندهی جدید و ارزان‌تر زندگی مذهبی شکل گرفت. و این بدون شک به توسعه روابط اجتماعی بورژوازی کمک کرد.

مجموعه همه این عوامل، گذار تعدادی از کشورهای اروپایی را از یک جامعه سنتی مبتنی بر اقتصاد معیشتی، با شکل‌گیری‌های اجتماعی ایستا و سیطره جهان‌بینی دینی، به نوع جدیدی از اقتصاد، ساختار اجتماعی جدید جامعه تعیین کرد. ، اشکال جدیدی از ایدئولوژی و فرهنگ که در تاریخ قبلی بشر مشابهی نداشت.

مقدمه

احیاء (رنسانس) به عنوان یک فرآیند تاریخی توسعه ایدئولوژیک و فرهنگی در آستانه انقلاب های اولیه بورژوایی تعریف می شود. عناصر آن در اواخر دوره فئودالیسم ظاهر می شود و به دلیل آغاز تجزیه سیستم فئودالی است. کل این روند تا انقلاب های اولیه بورژوایی ادامه دارد.

آخرین دوره زمانی رنسانس، دوران اصلاحات است که این بزرگترین انقلاب مترقی را در توسعه فرهنگ اروپایی تکمیل می کند. معمولاً اهمیت تاریخی رنسانس با ایده ها و دستاوردهای هنری اومانیسم مرتبط است که عظمت و کرامت انسان را در مقابل زهد مسیحی قرون وسطی اعلام می کرد. حق او برای فعالیت معقول، لذت و شادی در زندگی زمینی. اومانیست ها زیباترین و کامل ترین خلقت خدا را در انسان دیدند. آنها آفرینش و توانایی های آفرینشی ذاتی خداوند را به انسان تعمیم دادند و هدف او را در معرفت و دگرگونی جهان، آراسته به کار او، در توسعه علوم و صنایع دیدند.

و این مرد خدایافته اومانیست ها در مقابل اصلاح طلبان با اندیشه بی اهمیتی کامل انسان در برابر خداوند و نگاه خوش بینانه و بشاش آنان با روحیه خشن خویشتن داری و انضباط داوطلبانه قرار گرفت. آنها نسبت به «فلسفه کردن» و اعتماد مطلق به دین، تحقیر دارند و به مرز تاریک‌بینی و نفرت از علم می‌رسند.

اصلاحات یک جنبش مذهبی و سیاسی اجتماعی گسترده بود که در اوایل قرن شانزدهم در آلمان آغاز شد و هدف آن اصلاح دین مسیحیت بود. اصلاحات با آغاز در آلمان، تعدادی از کشورهای اروپایی را فرا گرفت و منجر به جدایی کلیسای کاتولیک در انگلستان، اسکاتلند، دانمارک، سوئد، نروژ، هلند، فنلاند، سوئیس، جمهوری چک، مجارستان و تا حدی آلمان شد.

اصطلاح اصلاحات بیانگر آن جنبه اساسی جنبش است که مرکز آن انتقاد و حمله به موقعیت انحصاری کلیسای پاپ کاتولیک و آموزه های آن در نظام سیاسی و ایدئولوژیک جامعه اروپایی آن زمان است. اف.انگلس انقلابی را تعریف کرد

سیر جنبش اصلاحات به عنوان اولین نبرد سرنوشت ساز فیلیستیسم اروپایی علیه فئودالیسم. این ویژگی در مورد جنگ دهقانی آلمان به کار می‌رود، با این حال، ویژگی‌های انقلابی مشابهی در هر جنبش اصلاحی ضد فئودالی وجود دارد، زیرا منعکس‌کننده منافع آزادی‌خواهانه پیشروی پیشرو، طبقه بورژوازی در حال ظهور است.

اصلاحات و رنسانس

روند غلبه بر مدرسی قرون وسطی، اصولاً به دو طریق انجام شد: از یک سو، از طریق رنسانس، و از سوی دیگر، از طریق اصلاحات اروپایی. هر دو جنبش در شیوه های انتقاد از مکتب قرون وسطی با یکدیگر تفاوت دارند، اما هر دوی آنها نیاز به تخریب فلسفه و ایدئولوژی قرون وسطی را بیان می کنند، به عنوان جلوه ای از بحران آن عمل می کنند و پیش نیازهای ایجاد پایه های فلسفه مدرن را تشکیل می دهند. این جریان ها یک مبنای تاریخی مشترک دارند - هر دو به تدریج در اعماق فئودالیسم با تولید طبیعی آن "بالغ" می شوند.

بهبود ابزار و تخصص منجر به پیدایش سکونتگاه ها و شهرهای زیادی شد که به سرعت رشد و توسعه یافتند و به تدریج خود را از ظلم و ستم اربابان فئودال رها کردند و مستقل شدند. نیاز به رشد نیروهای مولد به دانش تجربی طبیعت انگیزه می دهد و نیاز به کار آزادانه یک کارگر مستقل باعث ایجاد ایده های جدیدی در مورد انسان، آزادی و کرامت او می شود.

اومانیسم رنسانس به بیان جهانی این نیازها تبدیل شد، اما فرهنگ، علم و آموزه ها برای دایره محدودی از مردم قابل دسترسی بود و نمی توانست به پیروزی نظام جدید کمک کند.

زندگی معنوی آن زمان را دین تعیین می کرد. پس چرا کلیسا نتوانست در برابر چالش زمان مقاومت کند؟ چرا با پروتستانتیسم مخالفت نکردید؟ زیرا پروتستان ها به راحتی و در دسترس به چالش تاریخ پاسخ دادند: کلیسای کاتولیک را باید رد کرد زیرا غیراخلاقی است و در نتیجه بی خدا است!

کلیسای کاتولیک که بر اروپای غربی قدرت داشت و دارایی های بی حد و حصر بود، در وضعیت غم انگیزی قرار گرفت. مسیحیت پس از ظهور به عنوان جنبش تحقیر شده و برده، فقرا و تحت تعقیب، در قرون وسطی مسلط شد. تسلط غیرقابل تقسیم کلیسای کاتولیک در تمام عرصه های زندگی در نهایت به انحطاط و زوال درونی آن انجامید. نکوهش ها، دسیسه ها، سوزاندن در آتش و غیره به نام معلم عشق و رحمت مسیح انجام شد! با موعظه فروتنی و پرهیز، کلیسا به طرز فحشا ثروتمند شد. او از همه چیز سود می برد. بالاترین رده‌های کلیسای کاتولیک در تجملات ناشناخته‌ای زندگی می‌کردند، در شادی زندگی اجتماعی پر سر و صدا، بسیار دور از ایده‌آل مسیحی، زندگی می‌کردند.

تعدادی از عناصری که اصلاح کلیسا را ​​پیش بینی می کردند قبلاً در سخنرانی های متفکران رنسانس وجود داشت. بنابراین، اصلاحات و رنسانس از یکدیگر جدایی ناپذیرند.

پروتستانیسم

اصلاحات، سومین شاخه مسیحیت - پروتستانیسم - را بعد از ارتدکس و کاتولیک به دنیا آورد. این مجموعه ای از ادیان، کلیساهای مستقل و متنوع است که در ویژگی های جزمی و شرعی با یکدیگر متفاوت هستند. پروتستان ها برزخ کاتولیک را به رسمیت نمی شناسند، آنها مقدسین ارتدکس و کاتولیک، فرشتگان و مریم باکره را رد می کنند. خدای سه گانه مسیحی در میان آنها موقعیت کاملاً انحصاری را اشغال می کند.

تفاوت اصلی بین پروتستانیسم و ​​کاتولیک و ارتدکس در آموزه ارتباط مستقیم بین خدا و انسان است. به گفته پروتستان ها ، فیض از جانب خدا به شخص می رسد ، با دور زدن کلیسا ، "رستگاری" فقط از طریق ایمان شخصی شخص و اراده خدا حاصل می شود. این آموزه تسلط قدرت معنوی بر قدرت سکولار و نقش مسلط کلیسا و پاپ را تضعیف کرد، انسان را از ستم فئودالی رها کرد و احساس ارزشمندی را در او بیدار کرد.

در ارتباط با نگرش متفاوت انسان نسبت به خدا، نه تنها روحانیون و کلیسا، بلکه به فرقه مذهبی در پروتستانیسم نیز جایگاهی ثانوی داده شده است. هیچ احترامی به یادگارها و نمادها وجود ندارد ، تعداد مقدسات به دو تقلیل می یابد (تعمید و عشاق) ، عبادت معمولاً شامل موعظه ها ، دعاهای مشترک و خواندن مزامیر است. به طور رسمی، پروتستانتیسم بر اساس کتاب مقدس است، اما در واقع، هر دین پروتستان دارای عقاید، مقامات، و کتاب های "مقدس" خود است.

پروتستانتیسم مدرن عمدتاً در کشورهای اسکاندیناوی، آلمان، سوئیس، انگلستان و ایالات متحده آمریکا، کانادا، استرالیا و غیره گسترده است.

مارتین لوتر

جنبش اصلاحات در شخص مارتین لوتر (1483 - 1546) نماینده برجسته خود را داشت. این مصلح آلمانی، بنیانگذار پروتستانتیسم آلمان که متأثر از عرفان و تعالیم یان هوس بود، فیلسوف و متفکری نبود.

والدین اصلاح طلب از دهقانان مالیات‌دهنده تورینگن بودند. در سال 1537، لوتر در یکی از «سخنرانی‌های میز» خود درباره دوران کودکی و نوجوانی خود چنین گفت: «والدینم مرا سختگیری می‌کردند که به حد ارعاب بود. برای یک مهره، که به نوعی آرزوی آن را داشتم، مادرم مرا تازیانه زد تا خونریزی کنم. با این رفتار خشن، در نهایت مرا به صومعه هل دادند. اگرچه آنها از صمیم قلب معتقد بودند که به من کار خوبی می کنند، اما من تا حد ترس از آنها می ترسیدم.»

E.Yu می نویسد: "به نظر من." سولوویف، - تصمیم لوتر برای ورود به یک صومعه را می توان به عنوان بیان نهایی آن ناامیدی در احتمال موفقیت عملی، که عموماً مشخصه طبقه کارآفرین-برگر بود، در موقعیت دزدی بازرگانی-فئودالی، خالی از هر گونه در نظر گرفت. حمایت دینی و اخلاقی در عین حال، این تصمیم همچنین حاوی لحظه‌ای از غرور بی‌نظیر است: میل به رسیدن به هدف خود در مسیرهای عملی زاهدانه «مورد تأیید خدا».

در ژوئیه 1505، لوتر وارد صومعه آگوستین شد، که به دلیل قوانین سختگیرانه معروف است. اما نتیجه تلاشهای مختلف زاهدانه او فاجعه بار بود. هر کاری که لوتر انجام داد، آگاهی از رها شدن توسط خدا او را رها نکرد. در سال 1512، لوتر دوباره از یک حمله مالیخولیا رنج برد (لازم به ذکر است که لوتر در سن 29 سالگی دکترای الهیات و زیرمجموعه کنوانسیون آگوستین ویتنبرگ شد، اینها موفقیت های مورد تایید کلیسا در آن زمان بود) و او بازنشسته شد. سلول او، جایی که او شروع به کار بر روی گردآوری تفسیرهای متن لاتین مزامیر کرد. او به طور غیر منتظره ای برای خود معنای جدیدی برای متون شناخته شده کشف کرد که منجر به "انقلاب" در درک لوتر از مشکل توجیه و نجات شد. لوتر متوجه شد که مستقیماً از طریق همین توانایی قضاوت وجدان خود درگیر خدا است، که دقیقاً به ترک او توسط خدا گواهی می داد.

پس از آن، لوتر شروع به درک این موضوع می کند که توسعه «مقامات مسیحی» اضافی در صومعه امری بیهوده است. و قبلاً در سالهای 1515-1516 او پایه های تقوای رهبانی-زهد را زیر سؤال برد.

آغاز جنبش اصلاحات رویدادی بود که در ویتنبرگ در 31 اکتبر 1517 رخ داد، زمانی که لوتر 95 تز تاریخی خود را علیه تجارت اغراق منتشر کرد. در آن زمان ضرب المثلی وجود داشت: "کلیسا همه گناهان را می بخشد، به جز یکی - بی پولی." انگیزه اصلی «تزها» انگیزه توبه و پشیمانی درونی است که در تقابل با هر نوع فعالیت بیرونی، هر کار، بهره‌برداری و شایستگی است. ایده اصلی "تزها" به شرح زیر است: ایده کمک های نجات بخش عمیقاً با انجیل مسیح بیگانه است. خدای انجیل از گناهکار چیزی جز توبه خالصانه برای کاری که انجام داده است نمی خواهد. ایده اصلی "تزها" - فقط توبه برای خدا - مؤمن را بر آن داشت که فکر کند تمام اموال کلیسا-فئودالی یک دارایی غیرقانونی و به زور به دست آمده است.

در قرون XV-XVI. دو پدیده قابل توجه - رنسانس (یا رنسانس)و اصلاحات، زندگی اجتماعی اروپای غربی را متحول کرد.

رنسانس- این احیای میراث کهن، آغاز دنیوی است. اصلاحات- تجدید کلیسا، همراه با موجی از احساسات مذهبی.

وجه اشتراک این دو پدیده این است که نظام ارزشی قرون وسطایی قدیم را از بین بردند و نگاه جدیدی به شخصیت انسان شکل دادند.

فرهنگ رنسانس در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و تا قرن شانزدهم به رشد خود ادامه داد و به تدریج تمام کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری در بر گرفت. بازگشت به دوران باستان و احیای آرمان های آن خود را در حوزه های مختلفی نشان داد: فلسفه، ادبیات، هنر. فرهنگ رنسانس ابتدا در میان روشنفکران پدیدار شد و مالکیت عده معدودی بود، اما به تدریج ایده های جدیدی در آگاهی توده ها نفوذ کرد و ایده های سنتی را تغییر داد. یکی از مهمترین دستاوردهای رنسانس، ظهور اومانیسم در فلسفه است. کمک به توسعه ایده های اومانیسم برونی، آلبرتی و ویتوریانو دا فلتره . اومانیست ها مذاهب را سرنگون نکردند، اگرچه خود کلیسا و خادمین آن مورد تمسخر قرار گرفتند. اومانیست ها به دنبال ترکیب دو مقیاس از ارزش ها بودند.

اومانیست های قرن پانزدهم به مسئله یک روش علمی جدید، متفاوت از دیالکتیک مکتبی نزدیک شد. این امر تأثیر مثبتی بر توسعه علوم طبیعی داشت. ریاضیدان معروف لوکا پاچیولی (1445-1514) کمک زیادی به توسعه جبر، هندسه و حسابداری کرد.

چهره‌های رنسانس با ترسیم ایده‌آل شخصیت انسان بر مهربانی، قدرت، قهرمانی و توانایی آن در ایجاد و ایجاد دنیایی جدید در اطراف خود تأکید کردند. انسان شناسان دانش انباشته شده را برای کمک به فرد در انتخاب بین خیر و شر به عنوان شرط ضروری برای این امر می دانستند. فرد مسیر زندگی خود را انتخاب می کند و مسئول سرنوشت خود است.

ارزش یک فرد با شایستگی های شخصی او تعیین می شود و نه با موقعیت او در جامعه. عصر خودتأیید شخصیت انسانی فرا رسیده است و خود را از شرورگرایی و اخلاق قرون وسطایی رها می کند و فرد را تابع کل می کند.

در غیر این صورت مسئله آزادی فردی تصمیم گرفته شد اصلاحات.

زادگاه اصلاحات، آلمان بود. آغاز آن را وقایع سال 1517 می دانند، زمانی که دکترای الهیات مارتین لوتر (1483-1546) با 95 پایان نامه خود علیه فروش اغماض مطرح کرد. اصلاحات به سرعت در فرانسه، انگلستان و هلند گسترش یافت. در سوئیس، ایده های اصلاحی مورد حمایت قرار گرفت و ادامه یافت جان کالوین (1509-1564).

در اروپا، با پذیرش ایده های اصلاحات، کلیساهای جدید و اصلاح شده شروع به شکل گیری کردند - آنگلیکان، لوتری، کالوینیست، نه تابع کاتولیک رومی.

اصلاحات عقاید در مورد قدرت معنوی تزلزل ناپذیر کلیسا، در مورد نقش آن به عنوان یک واسطه بین خدا و مردم را از بین برد. کالوین تبلیغ می کرد که نشانه لطف الهی نسبت به انسان در فعالیت های عملی او آشکار می شود. اخلاق کاری اصلاحات، عملی بودن و کارآفرینی را تقدیس کرد. با گذشت زمان، اخلاق پروتستان که توسط جان کالوین توسعه یافت، بخش های وسیعی از جامعه را در بر گرفت و بورژوازی حاملان اصلی آن شدند. و این طبیعی است: رهنمودهایی را ارائه کرد که برای زندگی در جامعه سرمایه داری نوظهور ضروری بود، جایی که بیشتر به کار سخت و سرمایه بستگی داشت، و منشأ اجتماعی دیگر سرنوشت یک فرد را از پیش تعیین نمی کرد.