صفحه اصلی / عدد شناسی / آموزه ارسطو درباره فضایل، عالی ترین خیر و عدالت. آموزه خیر عالی ترین خیر از نظر سقراط

آموزه ارسطو درباره فضایل، عالی ترین خیر و عدالت. آموزه خیر عالی ترین خیر از نظر سقراط

معنای زندگی، هدف آن در حقیقت، در حقیقت، در خیر است. بنابراین فعالیت ذهن انسان وجود دارد اخلاقی محتوا؛ انجام ذهن، عملی است و استدلال بیهوده ای که هدف عملی ندارد، به عنوان سفسطه پوچ محکوم می شود.

به گفته سقراط، همه دانش ها به اخلاق خلاصه می شود. جوهر حقیقی انسان در آغاز عقلانی اوست; تمام مال و بدن و جان جسمانی انسان در ظاهر متعلق به اوست، اما نفس عاقل خودش است. و او باید قبل از هر چیز از خودش مراقبت کند، بیش از هر چیزی که به او تعلق دارد - مراقب باشد که خودش «تا حد امکان خوب و معقول» باشد... سقراط گفت: «بالاخره، من، - تنها کاری که می‌کنم این است که می‌گردم و هر یک از ما، پیر و جوان را متقاعد می‌کنم که مراقب بدن یا پول خود نباشیم، بلکه مراقب روح خود باشیم تا هر چه بهتر باشد، به شما بگویم: شجاعت از پول زاده نمی‌شود ( άρετή)، اما مردم از دلاوری پول و همه مزایای دیگر دارند - هم در زندگی خصوصی و هم در زندگی عمومی» (افلاطون. عذرخواهی سقراط. 30).

سقراط فیلسوف بزرگ یونان باستان

مفهوم اخلاق یونانی آرته (lat. virtus) در کلمات روسی ضعیف منتقل می شود شجاعت یا فضیلت ; بلکه "خوبی"، کیفیت خوب، تناسب درونی، برتری ویژه است که قدرت یا قدرت یک موجود معین را تشکیل می دهد. بنابراین، سرعت دویدن یک "فضیلت" اسب است. فضیلت اخلاقی انسان به عنوان موجودی هوشمند، به گفته سقراط، در عقلانیت او است که به او برتری و قدرت می بخشد. مواظبت از خود، مواظبت به خیر و صلاح خود، یعنی تقویت عقلانیت، که فضیلت همه فضایل است. تلاش برای خرد - "فلسفه کردن" - به گفته سقراط، این مسیری است برای خودسازی، مسیر خوبی و خوشبختی واقعی، مسیر آزادی درونی.

این ویژگی‌های آموزه‌های اخلاقی سقراط را برای ما توضیح می‌دهد که همه فضایل انسانی و عالی‌ترین خیر خود را به «دانش» تقلیل می‌دهد. به خرد تحقق یافته حکمت آغاز و پایان اخلاق است، یعنی. فعالیت واقعی انسان یک فرد عاقل قبل از هر چیز باید رابطه واقعی بین اهدافی که مردم دنبال می کنند را بداند. دیالکتیک سقراطی به ما می آموزد که رابطه منطقی بین مفاهیم کلی و مفاهیم خاص، بین جنس و گونه را درک کنیم. اما دقیقاً همین رابطه بین اهداف عام و خاص، بین هدف عالی و اهداف فرعی وجود دارد. و تا آنجا که عقل محتوای عملی دارد، دیالکتیک مفاهیم با ارزیابی اهداف و وسایل مطابقت دارد.

سقراط معتقد است که با دانستن ارزش نسبی هر چیز و هر عمل، معیار معقولی برای رفتار خود داریم. با شناخت خود، ماهیت واقعی خود، می دانیم به چه چیزی نیاز داریم، چه چیز خوبی و مفید است و طبیعتاً خیر خود را می خواهیم. اصل مطلب این است که چنین دانش اخلاقی باید درست و فعال باشد، که ما آن را داشته باشیم، خودمان آن را در درون خود به وجود آوریم. بدیهی است که این مسئله دانش خارجی خیالی نیست. با کاوش در اصل روابط انسانی، در جوهر افعال انسان، درمی یابیم که اصل هر عمل عقلانی نوعی هدف است، اصل هر هدفی خیر است و اصل همه افعال و اهداف، بزرگترین خیر است. . سقراط بر این باور است که این بزرگترین خیر، در عین حال به دلیل عقلانی بودن، خیری بی قید و شرط است. هر فردی برای آن تلاش می کند، انتخاب از بین خصوصی به معنای آنهایی است که برای دستیابی به هدف خود مناسب تر می داند. بنابراین، کسی که این هدف عالی اخلاقی را نداند، و ارتباط اهداف خصوصی را با هدف عالی تشخیص ندهد، اشتباه می‌کند، نمی‌تواند خوب عمل کند و به خیر نمی‌رسد. برعکس، کسی که این هدف اخلاقی را می‌شناسد، فضیلت‌مند است، زیرا اعمال او که ناشی از شناخت واقعی خیر است، به عالی‌ترین معنایش خوب است.

"هیچ کس خوشحال نیست، هیچ کس برخلاف میل خود سعادتمند نیست"، هیچ کس داوطلبانه به دنبال شر برای خود نیست، بنابراین، "هیچ کس داوطلبانه شرور نیست" - اینها اصول اساسی اخلاق سقراط است. هیچ شخصی وجود ندارد که داوطلبانه بدترین کارها را انجام دهد و بهترین ها را بداند. سقراط آنقدر میان حکمت نظری و حکمت عملی «تمایز» قائل نشد که کسی را که راه های خیر و شر را می شناسد، به واسطه خود دانش، عاقل و نیک می دانست. هنگامی که به سقراط اعتراض شد که در این مورد، کسی که داوطلبانه و آگاهانه مرتکب بدی می‌شود، بهتر از کسی است که از روی ناآگاهی، ناخودآگاه بد می‌کند، سقراط پاسخ داد که اگر کسی می‌توانست با علم به انجام کار بد انجام دهد. در این صورت او فردی مهربان خواهد بود. چنین نتیجه ای پوچ است و خود سقراط حقیقت آن را نمی پذیرد. این از یک فرض نادرست، از فرض "شر ارادی" ناشی می شود. اگر انسان بد رفتار کند، یا نمی داند چه چیزی خوب است یا خودش را نمی شناسد و بیشتر به آنچه متعلق به خود است اهمیت می دهد تا به خودش. اگر انسان بدون شناخت وسیله به شناخت هدف فکر کند و در اعمال اشتباه کند، علم او ناقص و خیالی است، از هوش کافی برخوردار نیست. رذیله جهل و خطا است، «جهل ساده» از راه راست. برعکس، فضیلت کاملاً قابل تقلیل به دانش است. ارسطو مستقیماً سقراط را متهم می کند که فضایل اخلاقی را به مفاهیم و دانش تبدیل کرده است. همه دانش ها عقلانی هستند. در نتیجه همه فضایل به قوای عقلانی نفس تقلیل می یابد; بنابراین، سقراط در اخلاق خود تمام بخش غیر معقول و غیرمنطقی روح - عاطفه، اراده، اشتیاق را انکار می کند یا نادیده می گیرد.

گزنفون، تا حدی دیگر «سقراط» و حتی خود افلاطون این شهادت ارسطو را تأیید می کنند: وحدت همه فضایل و ماهیت غیرعقلانی آنها موضوع مورد علاقه سقراط در استدلال را تشکیل می دهد. به نظر می رسد که شجاعت صرفاً «دانستن چه چیزی خطرناک است و چه چیزی خطرناک نیست» یا دانستن اینکه در خطر چه کاری باید انجام دهید است. عدالت عبارت است از علم به آنچه در رابطه با مردم قانونی است; تقوا - علم به حلال خدایان. پرهیز، ارزیابی واقعی انواع لذت یا کالاهای نسبی است که بر اساس شناخت عالی ترین خیر است. بنابراین، به نظر می رسد که سقراط تمام فضایل را به دانش تقلیل داده است.

اخلاق سقراط که بدین گونه درک می شود، خصلت روشنفکرانه و علاوه بر آن عقلانی به خود می گیرد و به شدت یک طرفه است و سزاوار ملامت های ارسطو است. اما این تفسیر نادرستی از آن است. ما باید به خاطر داشته باشیم که سقراط علم به نیکی را با عمل نیک مخالفت نکرد. حکمت برای او عملی و مؤثر ظاهر شد: حقیقت و قدرت خیر آنقدر زیاد است که غیرممکن است خوب بدانید و آن را انجام ندهید .

بر اساس مطالبی از کتاب دانشمند برجسته روسی S. Trubetskoy "تاریخ فلسفه باستان"

ظاهراً سقراط قبلاً توجه را به ناهماهنگی بین کلیت صوری مفاهیم ما و محدودیت محتوای آنها به واسطه فردیت اشیایی که به آنها مربوط می شود جلب کرده است. از اینجا، شاگردان سقراط در مورد تغییرناپذیری مفاهیم کلی به چیزهای منفرد (مثلاً سینیکس ها و مگاریان)، یا نتایج متافیزیکی، مانند افلاطون، که تشخیص داد که موجودات فوق محسوس و معقول خاصی در مفاهیم در نظر گرفته می شوند، نتایج کاملاً مشکوک به دست آوردند. (پایین را ببینید). برای سقراط، ویژگی مورد توجه در درجه اول برای اثبات کار بود نسبیتمفاهیم ما؛ ثانیاً اثبات اینکه در مفاهیم کلی، امور فردی بیرونی شناخته نمی شوند، بلکه اخلاقی هستند هنجارها(τα ηθιχα); ثالثاً، اگر فرض کنیم که سقراط از این مشاهدات منطقی یک نتیجه متافیزیکی کلی گرفته است، به احتمال زیاد، آگاهی از محدودیت‌ها، ناقصی‌های مفاهیم ما و اختلاف درونی شکل آنها و محتوای واقعی آنها، او را به ایده‌آل سوق داده است. عقل کامل و جهانی که شناخت جهانی آن با خاص بودن محتوای آن منافاتی ندارد. بنابراین، سقراط در عذرخواهی افلاطون، آگاهی از محدودیت‌ها، نسبیت و مشروط بودن دانش بشری را با آرمان «حکمت الهی» مرتبط می‌داند. نکوهش حکمت خیالی بشری را موعظه حکمت کامل یا الهی می دانند. اما در عین حال، خود آگاهی از محدودیت‌های معرفت ما، در درون خود نیازمندی منطقی است تعاریف مفاهیم

از اینجا معلوم می شود که دیالکتیک منفی سقراط چه اهمیت مثبتی داشته است. از اینجا تمام ویژگی های روش او مشخص است. جایی که برای ذهن انسان قابل دسترس باشد، مستلزم شکل گیری یک مفهوم کلی، یک تعریف منطقی صحیح است. اما برای اینکه حقیقت داشته باشد، یعنی تمام ماهیت چیزی که تعریف می شود، چنین تعریفی باید نه تنها کلی باشد، بلکه کامل باشد و نه تنها شامل ویژگی های کلی، بلکه ویژگی های خاص یک شی معین باشد.

بنابراین، در خود دانش بشری - در خود جامعه، "کاتولیکیت" مفاهیم ما - یک اصل یا هنجار منطقی عینی و مستقل باز است. هر دانش واقعی باید از این هنجار کلی منطقی پیروی کند. دانش از طریق مفاهیمی که در آنها فکر می کنیم و چیزها را می دانیم تحقق می یابد. مفاهیم از طریق استقراء منطقی شکل می گیرند. با مقایسه موارد خاص مشابه، به یک تعمیم، به تعیین آنچه در آنها مشترک است می رسیم. این نوع استقرا، επαγωγη، επαχτιχοι λογοι، θ روش «تعیین همگانی» (το οριζεσθαι χαθλου)، به شهادت ارسطو، کشف بی تردید سقراط را تشکیل می دهد: برای اولین بار، این تکنیک که هر فردی از آن استفاده کرده است. از کودکی آگاه و روشمند شد. این انقلاب عظیمی است که سقراط در زمینه فلسفه انجام داد.

با این حال، راهنمایی سقراط (استقرا) هنوز معنای تحلیل و تعمیم دقیق مشاهدات و آزمایشات انتقادی را که در فلسفه جدید دریافت کرده است، ندارد. اما سقراط دانش تجربی در ذهن نداشت: او فقط به دنبال بیدار کردن ابتکار منطقی در گفت‌وگویان خود بود و برای این منظور از روش خود در گفت‌وگوهای شخصی استفاده می‌کرد، با توجه به موارد جداگانه، آن را در شخصیت مخاطبان خود به کار می‌برد. بنابراین، موارد مجزا در اکثر موارد برای تعمیم کافی بود. سقراط آموزش داد، با شروع از رایج ترین و ساده ترین مثال ها، تا به تدریج به سراغ موارد کمتر شناخته شده برود. سپس سعی می کند استقراء خود را با استفاده از مثال های متقابل آزمایش کند. بنابراین، با بررسی همه جانبه موضوع، روشن می شود مفهوماز این شیء، خصوصیات ذاتی و تصادفی آن آشکار می شود. در عین حال، سقراط بر نیاز به تمایز واضح بین ویژگی‌های خاص و متمایز مفاهیم فردی، بدون محدود کردن خود به تعاریف خیلی کلی، اصرار داشت.

در گزنفون نمونه های زیادی از این دست می یابیم. مثلاً در یک مورد مفهوم بی عدالتی مطرح شده است. سقراط این سوال را خطاب به یکی از شاگردانش می‌گوید: «کسی که دروغ می‌گوید، مرتکب خشونت می‌شود و آسیب می‌رساند ظالم است». سقراط به او مثال مخالف می‌زند: «کسی که به دشمنان خود آسیب برساند، ظالم شمرده نمی‌شود». سپس طرف صحبت می گوید کسی که با دوستانش این کار را می کند بی انصافی است. سقراط دوباره به او ثابت می کند که دوستان را می توان فریب داد، همانطور که مثلاً یک پزشک می تواند بیمار را فریب دهد و غیره. به این ترتیب به این نتیجه می رسند که کسی که به دوستان بدی می کند به قصد آسیب رساندن به آنها ظالم است. بنابراین، با مقایسه سیستماتیک موارد متضاد، مفاهیم کلی ایجاد می شود.

این مفهوم جوهر چیزها را تعریف می کند،در مفهوم، میزان صدق هر عمل یا استدلالی نهفته است. تا زمانی که مفهوم یک شی را ندانیم، چیزی درباره آن نمی دانیم. بنابراین، سقراط در پی تقلیل همه استدلال‌ها به مفهوم اصلی «επι την υπουεσιν επανηγε παντα του λογον» بود، ΰ سپس در نظر گرفت كه چقدر درست است، و گاهی مخالفان خود را به پوچی می‌كشاند، و از این فرض عمومی نتایج منطقی می‌گرفت. به روشی مشابه، او خود مفاهیم را آزمایش کرد و انتزاع و عدم قطعیت کاذب آنها را آشکار کرد و با آشکار کردن تضادهای درونی، تمایز عینی را طلب کرد. هر مفهوم کلی حاوی مفاهیم خاص و فرعی است، هر مفهوم عام شامل مفاهیم خاص است. بر این اساس، همه چیز به جنس و گونه تقسیم می شود. و سقراط معتقد بود هنر دیالکتیک این است که بتواند از گونه به جنس، از کم عام به کلی تر، و برعکس، از کلی به جزئی نزول کند، بدون اینکه پیوندهای میانی را قطع کند. کاملاً ممکن است که برای سقراط این صرفاً یک اصل منطق یا یک دکترین روش شناختی نباشد. اگر جوهر اشیاء از طریق مفاهیم شناخته شود، پس می توان به آسانی فرض کرد که مفاهیم صوری ما جوهر چیزها را پوشش می دهد و بنابراین جوهر یک چیز را با مفهوم آن اشتباه می گیرد، همانطور که برخی از شاگردان سقراط انجام دادند. اما فراموش نکنیم که سقراط تعاریف کلی را فقط در حوزه اخلاق جستجو کرد، یعنی نه در حوزه پدیده های بیرونی، بلکه در حوزه. عادی

اخلاق سقراط

معنای عقل، هدفش در حقیقت، در حقیقت، در خیر است. بنابراین خود فعالیت ذهن دارد اخلاقیمحتوا؛ انجام ذهن، عملی است و استدلال بیهوده ای که هدف عملی ندارد، به عنوان سفسطه پوچ محکوم می شود.

همه چیز به اخلاق برمی گردد. جوهر حقیقی انسان در آغاز عقلانی اوست; تمام مال و بدن و جان جسمانی انسان در ظاهر متعلق به اوست، اما نفس عاقل خودش است. و او باید قبل از هر چیز از خودش مراقبت کند، بیش از هر چیزی که به او تعلق دارد - مراقب باشد که خودش "تا حد امکان خوب و معقول" باشد... "بالاخره، تنها کاری که انجام می دهم این است که راه بروم و من هر یک از ما، پیر و جوان را ترغیب کنید که مراقب بدن یا پول خود نباشیم، بلکه مراقب روح خود باشیم تا هر چه بهتر باشد و به شما بگوییم: شجاعت از پول زاده نمی شود (αρετη)، ΰ از شجاعت. مردم هم از پول برخوردار می شوند و هم همه مزایای دیگر - هم در زندگی خصوصی و هم در زندگی عمومی» (Apol. 30).

واژه و مفهوم یونانی آرته(lat. virtus) در کلمات روسی ضعیف منتقل می شود شجاعتیا فضیلت؛بلکه "خوبی"، کیفیت خوب، تناسب درونی، برتری ویژه است که قدرت یا قدرت یک موجود معین را تشکیل می دهد. بنابراین، سرعت دویدن یک "فضیلت" اسب است. فضیلت انسان به عنوان موجودی هوشمند در عقلانیت اوست که به او برتری و قدرت می بخشد. مواظبت از خود، مواظبت به خیر و صلاح خود، یعنی تقویت عقلانیت، که فضیلت همه فضایل است. تلاش برای خرد - "فلسفه کردن" - این راه خودسازی است ، مسیر خوبی و خوشبختی واقعی ، مسیر آزادی درونی.

این ویژگی‌های آموزه‌های اخلاقی سقراط را برای ما توضیح می‌دهد، که همه فضایل انسانی و عالی‌ترین خیر خود را به «دانش»، یعنی به خرد تحقق یافته تقلیل می‌دهد. خرد آغاز و پایان فعالیت اخلاقی، یعنی فعالیت واقعی انسان است. یک فرد عاقل قبل از هر چیز باید رابطه واقعی بین اهدافی که مردم دنبال می کنند را بداند. دیالکتیک به ما می آموزد که رابطه منطقی بین مفاهیم کلی و مفاهیم خاص، بین جنس و گونه را درک کنیم. اما دقیقاً همین رابطه بین اهداف عام و خاص، بین هدف عالی و اهداف فرعی وجود دارد. و تا آنجا که عقل محتوای عملی دارد، دیالکتیک مفاهیم با ارزیابی اهداف و وسایل مطابقت دارد. با دانستن ارزش نسبی هر چیز و هر عملی، معیار معقولی برای رفتار خود داریم. با شناخت خود، ماهیت واقعی خود، می دانیم به چه چیزی نیاز داریم، چه چیز خوبی و مفید است و طبیعتاً خیر خود را می خواهیم. اصل مطلب این است که چنین معرفتی باید درست و فعال باشد، آن را داشته باشیم، خودمان آن را در درون خود بزاییم. بدیهی است که این مسئله دانش خارجی خیالی نیست. با کاوش در جوهر روابط انسانی، در جوهر افعال انسان، درمی یابیم که اصل هر عمل عقلانی نوعی هدف است، اصل هر هدفی خیر است و اصل همه افعال و اهداف است. بزرگترین خوبیهمانطور که بعدا خواهیم دید، این بزرگترین خیر در عین حال به دلیل عقلانی بودن، یک کالای بی قید و شرط است. هر شخصی برای آن تلاش می کند، انتخاب از میان خصوصی به معنای آنهایی است که برای دستیابی به هدف خود مناسب ترین آنها را مناسب می داند. پس کسى که این هدف والا را نداند و ارتباط اهداف خصوصى را با هدف اعلا تشخیص ندهد، اشتباه مى کند، نمى تواند خوب عمل کند و به خیر نرسد. برعکس، کسی که این هدف را می‌داند، نیکوکار است، زیرا اعمال او که از معرفت واقعی به خیر حاصل می‌شود، به عالی‌ترین معنایش نیک است.

"هیچ کس خوشحال نیست، هیچ کس برخلاف میل خود سعادتمند نیست"، هیچ کس داوطلبانه به دنبال شر برای خود نیست، بنابراین، "هیچ کس داوطلبانه شرور نیست" - اینها اصول اساسی اخلاق سقراط است. هیچ شخصی وجود ندارد که داوطلبانه بدترین کارها را انجام دهد و بهترین ها را بداند. سقراط آنقدر «حکمت نظری را از حکمت عملی تشخیص نداد» - ου διωρισεν - آن قدر که کسی را که راه های خیر و شر را می شناسد، به واسطه خود علم عاقل و نیک می دانست. هنگامی که به سقراط اعتراض شد که در این مورد، کسی که داوطلبانه و آگاهانه مرتکب بدی می‌شود، بهتر از کسی است که از روی ناآگاهی، ناخودآگاه بد می‌کند، سقراط پاسخ داد که اگر کسی می‌توانست با علم به انجام کار بد انجام دهد. در این صورت او فردی مهربان خواهد بود. چنین نتیجه ای پوچ است و خود سقراط حقیقت آن را نمی پذیرد. این از یک فرض نادرست، از فرض "شر ارادی" ناشی می شود. اگر انسان بد رفتار کند، یا نمی داند چه چیزی خوب است یا خودش را نمی شناسد و بیشتر به آنچه متعلق به خود است اهمیت می دهد تا به خودش. اگر انسان بدون شناخت وسیله به شناخت هدف فکر کند و در اعمال اشتباه کند، علم او ناقص و خیالی است، از هوش کافی برخوردار نیست. رذیله جهل و خطا است، «جهل ساده» از راه راست. برعکس، فضیلت کاملاً قابل تقلیل به دانش است. ارسطو مستقیماً سقراط را متهم می کند که فضایل را به مفاهیم و دانش تبدیل می کند (λογουζ ψετο ειναι ταζ αρεταζ). همه دانش ها عقلانی است. در نتیجه همه فضایل به قوای عقلانی نفس تقلیل می یابد; بنابراین، سقراط تمام بخش غیر معقول و غیرمنطقی روح - عاطفه، اراده، اشتیاق را انکار می کند یا نادیده می گیرد.

گزنفون، تا حدی دیگر «سقراط» و حتی خود افلاطون این شهادت ارسطو را تأیید می‌کنند: وحدت همه فضایل و خصلت غیرمنطقی آن‌ها موضوع مورد علاقه سقراط در استدلال را تشکیل می‌دهد. به نظر می رسد که شجاعت صرفاً «دانستن چه چیزی خطرناک است و چه چیزی خطرناک نیست» یا دانستن اینکه در خطر چه کاری باید انجام دهید است. عدالت عبارت است از علم به آنچه در رابطه با مردم قانونی است; تقوا - علم به حلال خدایان. پرهیز، ارزیابی واقعی انواع لذت یا کالاهای نسبی است که بر اساس شناخت عالی ترین خیر است. بنابراین، همه فضایل به دانش خلاصه می شود.

اخلاق سقراط که بدین گونه درک می شود، خصلت روشنفکرانه و علاوه بر آن عقلانی به خود می گیرد و به شدت یک طرفه است و سزاوار ملامت های ارسطو است. اما باید به خاطر داشته باشیم که سقراط علم به خیر را با عمل نیک مخالفت نمی‌کرد. حکمت برای او عملی و مؤثر ظاهر شد: حقیقت و قدرت خیر آنقدر زیاد است که غیرممکن است خوب دانستن و انجام ندادن آن

دکترین خیر

پس فضيلت معرفت به خير است: عادل، پارسا، شجاع، عاقل کسي است که خوب را در هر موردي مي داند، خوب را مي شناسد و مي تواند رابطه وسيله و اهداف خصوصي را با هدف متعالي به طور ديالکتيکي تعيين کند. اما اینکه چه چیزی به طور کلی خوب است و چه چیزی بالاترین خیر انسانی - این دومین سؤال اخلاق سقراطی است.

به گفته زلر و دانشمندان دیگر، سقراط به این سؤال پاسخ قطعی نداد: خوب مفهوم هدف است، عمل خوب یک عمل هدفمند است. اما این هنوز چیزی را توضیح نمی دهد. لازم است که خوب را به عنوان یک هنجار عمل بشناسیم: این یک اصل کاملاً صوری است که هنوز هیچ قاعده مشخصی برای فعالیت اخلاقی نمی توان از آن استخراج کرد و بنابراین باید به دنبال هنجار خاصی برای آن یا در اخلاق اخلاقی موجود بود. دستور دهد یا بر اساس اصل معرفت، قواعد کلی اعمال انسان را از در نظر گرفتن پیامدهای آن استخراج کند. زلر استدلال می کند که این همان کاری است که سقراط در واقع انجام داد و هر دو راه را امتحان کرد. او مفهوم عادل (διχαιον) را با حقوقی (νομιμον) می شناسد. بیشتر تقوا توسط او به عنوان پرستش قانونی خدا، به عنوان دانش حلال در مورد خدایان تعریف شده است، که باید همیشه طبق قانون دولت محترم شمرده شود. بنابراین، قانون موجود ظاهراً موضوع، محتوای «علم خیر» را تشکیل می‌دهد. از سوی دیگر، سقراط، که به اقتدار قانونگذاری اثباتی بسنده نکرده است، با توجه به مفید و پسندیده بودن آن، می کوشد فعالیت اخلاقی را به شیوه ای عقلانی توجیه کند. عواقب

از این منظر، آموزه های اخلاقی سقراط به عنوان مسطح ترین فایده گرایی ظاهر می شود: خوب، خوب، به گفته سقراط، فقط مفید است. آنچه برای یکی خوب است برای دیگری بد است - خوب نسبی و مشروط است. زیبا، سودمند است و ضرر، معیار خوبی و بدی است. دوستی، وفاق خانوادگی و اجتماعی، اعتدال، حیا، اطاعت از قوانین به عنوان مفیدترین و صفات متضاد آن به عنوان مضر آشکار می شود. بنابراین، محتوای «معرفت به خیر» در اینجا منفعت تجربی است. علاوه بر این، گاهی اوقات «شناخت خیر» به عنوان شناخت لذت واقعی تعریف می شود (مثلاً در «پروتاگوراس» افلاطون).

توجه داشته باشید که آموزه های اخلاقی را می توان بر شناخت ساده هنجارهای اخلاقی موجود، و بر اساس اصل لذت گرایی (لذت گرایی) و بر اساس فایده گرایی، یعنی آموزه ای که رفتار اخلاقی و اصول اخلاقی را از آغاز منفعت توضیح می دهد، بنا کرد. شخصی یا اجتماعی ساخت‌هایی از این دست - هم فایده‌گرایی و هم به رسمیت شناختن اخلاق عمومی پذیرفته‌شده - هر یک به خودی خود برای اثبات جهان‌بینی اخلاقی کافی هستند، حتی اگر در مقابل نقد فلسفی تاب نیاورند. آگاهی از "آنچه در رابطه با خدایان و مردم حلال است" و آگاهی از آنچه در رابطه با آنها مفید است - هر یک به طور جداگانه کل حوزه روابط اخلاقی و فعالیت های انسانی را در بر می گیرد. اما همین دوگانگی این اصول از قبل نشان می‌دهد که «دانش خوب» سقراط توسط یکی یا دیگری تمام نشده است. درک نادرست سقراط را باید کاملاً به گزنفون نسبت داد، کسی که در گرایش عذرخواهی خود، آنقدر تلاش می کند تا قانونی بودن سیاسی سقراط و سودگرایی خردمندانه او را اثبات کند که معنای فلسفی اخلاق خود را کاملاً از دست می دهد.

اولاً، سقراط هرگز نظم موجود را خوب نمی دانست. او به عنوان محکوم کننده این دستور زندگی کرد و درگذشت و از دیدن هنجار عمل خوب در قوانین موجود به دور بود. او بدون شک خواهان احترام به قوانین است، هم به این دلیل که حیات دولت را تعیین می کند و هم به این دلیل که در آنها جلوه ای از عقلانیت بالاتر، فراشخصی و جهانی را می بیند. درست است، او اغلب قوانین را فاسد می‌دید، که تجلی عقل جهانی را با هوس‌های اوباش و عوام فریب تحریف می‌کرد. اما از این رو او با قدرت خاصی اصرار می ورزد که قدرت واقعی در دولت، قانون گذاری واقعی متعلق به جمعیت نیست، نه سخنوران عوام فریب، بلکه از آن خردمندان است - کسی که خوب و حقیقت را می شناسد. معیارهای اخلاقی معقول هستند و باید الزام آور جهانی باشند. بنابراین آنها ماهیت قانون دارند. در اینجا سقراط با مفاهیم رایج و جهانی حقیقت به عنوان «قانون» یا «قوانین نانوشته» (νομοι αγραπτοι) موافق است که هم تراژدی دانان و هم سوفسطائیان درباره آن صحبت می کردند. اما سقراط مخالفت پیچیده قانون عدالت طبیعی را مورد مناقشه قرار داد. عدالت طبیعی پیش از هر چیز مستلزم اطاعت از قوانین است که بدون آن نه قانون و نه دولت قابل تصور نیست و این عدالت خود به قوانین جهانی نانوشته ای منتهی می شود که در نهایت کل نظم اخلاقی بر آن استوار است. این قوانین جهانی روابط همه چیز را عادی می کند. آنها مانند قوانین الهی معقول هستند. سقراط آنها را در قالب قوانین مکتوب بشری گرامی می دارد و از آنها به عنوان "برادران" قوانین الهی اطاعت می کند (این گونه است که کریتو را برای امتناع از فرار از زندان برمی انگیزد). در مورد قوانین عبادات مردمی نیز باید گفت. پرستش خدا به طور کلی اولین قانون نانوشته هر جامعه بشری است، درست مانند نظم خانواده و اطاعت از والدین.

خود خدایان این قانون را القا کردند که همه ملت ها از آن پیروی می کنند و از کل ساختار چیزها پیروی می کند. به موجب این قانون کلی، ادیان مثبت در میان اقوام مختلف پدید آمدند، و اگر می‌خواهیم خدایان را به شیوه‌ای حلال و با اعتماد به راهنمایی‌های آن‌ها گرامی بداریم، باید طبق قوانین قوم خود و سنت آنها تقدیس کنیم. هیچ کس کسی را که خدایان را آنطور که می خواهد گرامی می دارد، وارسته نمی خواند، زیرا تقوای واقعی مستلزم تسلیم در برابر امر مثبت و کلی است. دیدگاه های مذهبی سقراط بدون شک با دیدگاه های مردم متفاوت بود. دگم اصلی دین او ایمان به مشیتی نیکو و جهانی، به عقل الهی بود. و اگر در همان زمان احترام به خدایان دولت را ضروری می دانست، پس واضح است که چنین فرقه ای برای او اهمیت نسبی داشته است، اولاً سیاسی به عنوان شرط زندگی دولتی و ثانیاً مذهبی. هر دین مثبتی برای او امری مشیت بود. او معتقد بود که هر کس باید در حد توانش وظایف دینی مردمی را که در میان آنها قرار دارد به خواست مشیت انجام دهد. بنابراین، اطاعت متواضعانه سقراط از قوانین بشری اساساً مبتنی بر احترام به قانون الهی است. اما از سوی دیگر، این اعتقاد به دلیل واقعی حاکم بر همه، او را وادار کرد تا به دنبال تعاریفی از هنجارهای معقول حقوقی جامعه بشری باشد. شکی نیست که او نیز مانند همه شاگردانش به ضرورت بازآموزی و بازسازی جامعه بشری بر مبنایی معقول متقاعد شده بود.

سودمندی سقراط، درست مانند اطاعت او از قوانین موجود، تنها جنبه ای فرعی از تعلیم اوست. تبدیل تمام فلسفه به اخلاق و تقلیل هر فضیلت به «دانش» که ماهیت جهانی دارد به اندازه کافی نشان می دهد که سقراط نمی تواند هدف جهانی فعالیت اخلاقی را در مجموع لذت ها یا منافع بیرونی حاصل از آن قرار دهد.

اولاً مفهوم منفعت نسبی و فی نفسه نامعین است; همیشه مقصودی را پیش‌فرض می‌گیرد: هر عمل هدفمند، حتی غیراخلاقی، قطعاً برای هدف خاصی مفید است. تمام سوال این است که این هدف چیست؟

اهداف عمومی و خصوصی وجود دارد، درست و نادرست. سود همیشه نسبی و مشروط است. بنابراین، هیچ خیر نسبی (αγαθον τι) بدون قید و شرط نیست، و بنابراین منفعت نمی تواند هدف نهایی انسان باشد، همانطور که فایده گرایی لزوماً تشخیص می دهد. سقراط بیش از همه بر نسبی بودن سودمندی اشیا بر حسب اشخاص و شرایط اصرار می ورزد: «مفید» یا «مناسب» (τοχρησιμον) برای کسی که برایش مفید است خوب است، در جایی که مناسب است زیباست. بنابراین، وقتی یوتیدموس گزنفون از سقراط یک سری کالاهای خارجی نام می برد، سقراط نسبیت آنها را به او ثابت می کند و اصرار می ورزد که هیچ یک از آنها به خودی خود یک کالای واقعی نیستند، بلکه هر کدام نسبی و مبهم هستند (αμφιλογον) θ بستگی به استفاده ای دارد که ما می کنیم. آن را از آن خارج کنید. همه آنها فقط زمانی خوب هستند که به خوبی خدمت کنند. حتی خوشبختی مبهم‌ترین و کاذب‌ترین خیر است، اگر فقط در اختیار داشتن این کالاهای مشروط باشد، مانند قدرت، سلامتی، ثروت، حتی زندگی: همه این چیزها گاهی برای خیر است، گاهی برای ضرر. چرا بهتر از شر است (τι μαλλον αγαθα η χαχα εστιν)؟

از اینجا روشن می شود که سقراط به دنبال خیر مطلق و بدون توجه به انسان است، یعنی خیری که فی نفسه هدفی را تشکیل می دهد، بدون ارتباط با هدف عالی دیگر. در عین حال، او می کوشد تا مشروط بودن کالاهای خصوصی را نشان دهد، به طوری که نسبی به نامشروط تلقی نشود، بلکه در شأن واقعی خود، چیزی مشروط، نسبتاً مفید شناخته شود.

جوهر انسان در عقل است: به گفته ارسطو، سقراط حتی بخش غیر معقول و پرشور روح را کاملاً از بین می برد. بنابراین، و خیر بزرگترشخص خیر روحیه عقلانی اوست.بدن پوسیده می شود و زمانی که روح آن را ترک می کند، "که تنها در آن ذهن ساکن است"، این بخش الهی انسان، زوال می یابد. پس باید قبل از هر چیز مراقب روح، زیبایی و کمال درونی آن باشیم; نه در مورد آنچه به ما تعلق دارد، نه در مورد بدن، در مورد ثروت یا شهرت، یا در مورد عمر طولانی، بلکه در مورد خودمان، در مورد بهترین ها، در مورد آنچه در ما ضروری است. بنابراین، بالاترین هدف انسان، غلبه عقل، معرفت حقیقی است. چنین دانشی با فضیلت و حکمت تفاوتی ندارد. بنابراین «حکمت بالاترین خیر است». آمیختن خوشایند با خیر، با هدفی بی قید و شرط، طمع به بار می آورد و منشأ همه بدبختی های انسانی، همه اختلافات و نزاع های داخلی و به طور کلی همه رذایل است. خیر عقلانی واقعی جهانی و جهانی است. فی نفسه هدف همه است و از انسان جدایی ناپذیر است، آزاد و درونی. برعکس، کالاهای خارجی و محدود نمی توانند مشترک و متعلق به همه باشند. بنابراین، به محض اینکه آنها را بدون قید و شرط پذیرفتیم و شروع به آرزوی بی قید و شرط آنها کردیم، با همسایگان خود در مبارزه ای دیوانه وار و کور برای تصاحب آنها روبرو می شویم. زیرا یک چیز نمی تواند همه را راضی کند، به یکباره متعلق به همه باشد، همه را راضی کند. تنها از دنبال خیر واقعی جهانی و معقول است که توافق عمومی، کمک متقابل و عشق پدید می آید. بنابراین، برای کمال سعادت انسان، برای رفاه ما، فضیلت و دانش بیشتر از تعقیب سیری ناپذیر یک هدف کاذب - لذت - خدمت می کند. فقط آگاهی روشن از ماهیت نسبی لذت ما را به لذت طبیعی و سالم واقعی می رساند. بنابراین، خیر واقعی (ταγαθον) لذت را از خود سلب نمی کند، بلکه برعکس، آن را در درون خود می پذیرد. زندگی معقول با فضیلت نه تنها شایسته ترین، زیباترین و ستوده ترین است، بلکه شادترین و خوشایندترین است، در حالی که زندگی خلاف عقل، انسان را در نهایت به ناخوشی می کشاند: کسی که بر خلاف عقل عمل کند، ناگزیر به مرگ و تباهی می انجامد. .

اگر در ذهن انسان چیزی بی قید و شرط، جهانی، جهانی و الهی وجود دارد، پس هیچ اختلافی بین او و طبیعت ایجاد شده توسط ذهن جهانی فوق بشری وجود ندارد. و اگر به طور عقلانی و بر اساس اهداف کلی و خوب سازماندهی شود، هر فعالیت عادی واقعی و منطبق با این اهداف، باید به رضایت، هماهنگی انسان با طبیعت منجر شود. اینجاست که شادی، لذت طبیعی و عادی متولد می شود. سقراط فضایل را بر اساس لذت قرار نداد، اما بدون قید و شرط با آنها نیز مخالفت نکرد. او به وحدت نهایی فضیلت و سعادت معتقد بود، زیرا فضیلت از آن عقل جهانی که در درون ماست سرچشمه می گیرد، در حالی که طبیعت توسط عقل کلی و الهی که در همه چیز است (η εν τψ παντι φρονησιζ) شکل می گیرد.

بنابراین، بین فطرت و فعالیت اخلاقی بین قانون حاکم بر جهان الهی و قوانین انسانی حاکم بر زندگی اجتماعی مردم، تناقضی وجود دارد و نباید باشد. قانون جهانی طبیعی زیربنای هر ایالت و قوانین محدود آن است. این دومی ممکن است از هدف خود منحرف شود، که بیشتر منعکس کننده خودسری شخصی حاکمان است تا نظم عمومی. و اگرچه همه باید در اصلاح چنین قوانینی تلاش کنند، اما وظیفه آنها برای هر شهروند بدون قید و شرط است، زیرا احترام به قانون به طور کلی شرط لازم زندگی دولتی است. در قوانین بشری همیشه امری مشروط وجود دارد که نقض آن همیشه مجازاتی را به دنبال ندارد، در حالی که نقض قوانین الهی ناگزیر آن را به دنبال دارد. جنایت آنها خود شامل مجازات است: زیرا تنها با پیروی از این قوانین جهانی حاکم بر جهان، که به طور عقلانی نظم، هنجار و هدف هر چیز را تعیین می کنند، به خیر می رسیم. با زیر پا گذاشتن قانون خیر، بی اختیار به شر می افتیم و طبیعت، نظم جهانی اشیا، از هر چیزی که با آن مطابقت ندارد انتقام می گیرد.

بنابراین، فضیلت مبتنی بر سعادت نیست، بلکه سعادت مبتنی بر شناخت واقعی حقیقت، قانونی در ارتباط با خدایان و مردم است و شناخت خیر مبتنی بر قوانین موجود بشری نیست، بلکه همین قوانین باید مبتنی بر شناخت حق باشد. خوب، مطابق با قانون جهانی.

درست است، سقراط به فواید فضایل برای افراد و کل دولت اشاره کرد و به هر طریق ممکن ثابت کرد که خوشبختی واقعی نتیجه آنهاست. گزنفون با عشقی خاص به این نوع استدلال می پردازد و شاید آن را در دهان خود معلمش می گذارد. در هر صورت، تعلیم سقراط موعظه محاسبه، فضیلت مبتنی بر سود نبود. اثبات مطابقت یا هماهنگی بین فضیلت و سعادت برای همه اخلاق به طور عام و برای اخلاق باستانی به طور خاص ضروری است. زیرا اگر فضیلت به خودی خود خیر بی قید و شرط داشته باشد، پس همه ی کالاهای نسبی باید از آن سرازیر شوند یا دست کم با آن منطبق باشند - در این دنیا و یا در آخرت.

بنابراین، منفعت، و نیز قانونی بودن یک عمل، تنها نشانه های بیرونی عقلانیت آن، شواهد تجربی به نفع اصل سقراطی است.

الهیات سقراط

الهیات سقراط تکمیل و تاج فلسفه او را تشکیل می دهد. ایمان به عقل، به بالاترین هنجار عقلانی بدون قید و شرط، توجیه و بیان نهایی خود را در شناخت عالی ترین دلیل - خدا - می یابد. در اخلاق و منطق سقراط تنها با مقتضیات معرفت عقلانی و رفتار عقلانی مواجهیم. اغلب تمام اهمیت سقراط به ایجاد اصول هنجاری خلاصه می شد. اما بالاترین این اصول، آرمانی که او از آن الهام گرفت و به آن خدمت کرد، آرمان است ذهن کامل

گزنفون قبلاً در این مورد صحبت کرده است. سقراط عجله ای نداشت تا توانایی رسمی گفتار، کردار یا نوعی هنر را به پیروان خود بدهد، اما قبل از هر چیز، القای «حکمت» را در آنها ضروری می دانست. زیرا او گمان می‌کرد که کسانی که این توانایی‌ها را دارند، بدون خرد، ظالم‌ترین و تواناترین افراد برای انجام بدی‌ها هستند. از این رو، او قبل از هر چیز در پی آن بود که پیروان خود را «نسبت به خدایان» عاقل کند. درست است، گزنفون تنها دو مثال از استدلال کلامی سقراط می آورد. اما در عین حال به افرادی اشاره کرد که برخی دیگر را ضبط کردند. خود گزنفون، در دفاع از سقراط، تنها می خواست به طور کلی به خصوصیات مذهبی مثبت اخلاق او توجه کند و علاقه فلسفی را کنار بگذارد.

الهیات برگرفته از کل فلسفه سقراط است. همان گونه که خود او در عذرخواهی خود اشاره می کند، شخصی که به ناچیز بودن علم خود واقف است، از این طریق به نامتناهی و نامشروط بودن علم به کمال الهی پی می برد. کسی که اعتراف می‌کند که چیزی نمی‌داند، می‌داند که دانش واقعی و کامل چیست. اگر دانش مشروط وجود داشته باشد، اگر دانش به طور کلی وجود داشته باشد، ما لزوماً به ایده معرفت مطلق و بدون قید و شرط می رسیم: تمام حکمت سقراط چیزی جز شناخت حکمت الهی نیست.

همانطور که در بالا دیدیم، سقراط ویژگی اخلاقی و معنوی ذهن را تشخیص داد، تفاوت کامل آن با بدن، با هر چیزی که از بیرون به شخص تعلق دارد. معرفت به مثابه معرفت جهانی و بدون قید و شرط است. در نتیجه، در ذهن ما چیزی جهانی و فراشخصی وجود دارد که در آن ما هر چیزی را که به طور واقعی و عینی می دانیم می دانیم. این هوش فوق شخصی بالاترین هوش جهانی است.

بنابراین، در واقع هیچ دلیلی برای وجود خدا وجود ندارد. سقراط به سادگی ذهن جهانی فراشخصی را در آگاهی خود می شناسد و می یابد و آن را از خود، به عنوان امر کلی از جزئی، متمایز می کند. دانش، عقلانیت، هوش با یک ذهن نمی تواند خسته شود. «آیا فکر می‌کنید چیزی معقول در شما وجود دارد، اما خارج از شما هیچ چیز معقولی وجود ندارد؟ اما می دانید که بدن شما حاوی ذره کوچکی از خاک و آب است که به خودی خود بسیار بزرگ و وسیع هستند. شما همچنین می دانید که از ذرات کوچک سایر عناصر بزرگ تشکیل شده است. چگونه فکر می‌کنی که بر اثر یک حادثه‌ی شاد، تو به تنهایی تمام هوشی را که در هیچ جای دیگر وجود ندارد، در درون خود داشتی، و هر چیزی که در اندازه‌ی بی‌پایان و انبوه بی‌شماری وجود دارد، به‌خوبی توسط نیرویی کور و نامعقول چیده شده بود؟ بنابراین، ذهن جهانی است و تا آن حد با تجلیات خاص خود متفاوت است.

عقل اساساً ویژگی اخلاقی و عملی دارد. عقل جهان، عقل همگانی، در آگاهی اخلاقی انسان به عنوان یک خدای خیر عمل کننده در طبیعت ظاهر می شود و بی شک اعمال آن باید خوب، معقول و مصلحت باشد. وجود یک هدف ایده آل و مشترک در آگاهی اخلاقی یک فرد، خود آگاهی از قوانین نانوشته جهانی نظم اخلاقی گواه بر یک دلیل فوق شخصی و خوب است.

سقراط با یافتن ذهن الهی در روح خود در خودشناسی فلسفی، آن را در همه جا جستجو کرد و ردپایی از آن را در تمام طبیعت نشان داد. یکنواختی جهانی آن در تنوع بی پایان و زنده، نظم هماهنگ جهان، مصلحت در ساختار موجودات - همه اینها به وحدت و عقلانیت علت اول حتی برای پیشینیان سقراط اشاره می کند. از اینجا برهان به اصطلاح «غایت‌شناختی» وجود خدا برخاسته است که از توجه به ساختار هدفمند طبیعت استخراج شده است.

اما آیا می توان از دانش محدود خود از پدیده های طبیعی، عقلانیت جهانی ساختار آن را استنتاج کرد؟ آیا وقتی در مورد هدفمندی طبیعت صحبت می کنیم، اغلب اهداف خیالی را به آن نسبت نمی دهیم، و آیا مفهوم هدف صرفاً ذهنی نیست؟ از دیدگاه سقراط، تنها آوردن برخی مصلحت ها در طبیعت کافی بود تا در آن وجود یک اصل عقلانی و بنابراین یک اصل عقلانی بی قید و شرط آشکار شود. زیرا اصل هر هدفی عقل است و آغاز هر دلیلی عقل بی قید و شرط و جهانی است.

به دنبال این سخنان، نسخه خطی بحثی را آغاز می‌کند که آیا فضیلت می‌تواند موضوع آموزش باشد، اما اضافه‌ای که نویسنده در اینجا قصد انجام آن را داشته است ناتمام ماند و برای جلوگیری از گسست در مسیر اندیشه، آن را قرار می‌دهیم. این مکان در یادداشتی پس از عبارت «مستحق سرزنش ارسطو»، این نسخه خطی می‌گوید: اما در واقع، موضوع به آن سادگی که برای سایر «سقراطیان» به نظر می‌رسد نیست، همانطور که افلاطون در «گفت‌وگوهای سقراطی» خود اشاره می‌کند: اگر فضیلت معرفت است، پس چرا موضوع تدریس یا یادگیری نیست؟ چرا نه شهروندان خوب می توانند آن را به فرزندان خود بیاموزند و نه سوفسطاییان، معلمان حرفه ای، در این امر موفق می شوند و چرا خود سقراط که آن را با دانش یکی می داند، فرصت آموزش آن را رد می کند! (پایان پروتاگوراس). در این مرحله استدلال پایان می یابد و سؤال مطرح شده در اینجا بدون پاسخ باقی می ماند. با این حال، ویژگی آن را می توان از نشانه های ارائه شده در ارائه قبلی در مورد ماهیت فضیلت به عنوان حکمت تحقق یافته، دانش واقعی و فعال حدس زد، که مانند سوفسطائیان نمی تواند از خارج منتقل یا آموزش داده شود، اما هر کس باید آن را در درون خود جستجو کند. ، به طوری که نقش فیلسوف تشویق به چنین جست و جوی است و ذهن ها را به تولد معنوی ترغیب می کند.

Xen. مردان 1.4، 8. افلاطون همان استدلال و با عبارات مشابه را در فیلبوس خود (28 Dsq.) به دهان سقراط می آورد.

پس فضيلت معرفت به خير است: عادل، پارسا، شجاع، عاقل کسي است که خوب را در هر موردي مي داند، خوب را مي شناسد و مي تواند رابطه وسيله و اهداف خصوصي را با هدف متعالي به طور ديالکتيکي تعيين کند. اما اینکه چه چیزی به طور کلی خوب است و چه چیزی بالاترین خیر انسانی - این دومین سؤال اخلاق سقراطی است.

به گفته زلر و دانشمندان دیگر، سقراط به این سؤال پاسخ قطعی نداد: خوب مفهوم هدف است، عمل خوب یک عمل هدفمند است. اما این هنوز چیزی را توضیح نمی دهد. لازم است که خوب را به عنوان یک هنجار عمل بشناسیم: این یک اصل کاملاً صوری است که هنوز هیچ قاعده مشخصی برای فعالیت اخلاقی نمی توان از آن استخراج کرد و بنابراین باید به دنبال هنجار خاصی برای آن یا در اخلاق اخلاقی موجود بود. دستور دهد یا بر اساس اصل معرفت، قواعد کلی اعمال انسان را از در نظر گرفتن پیامدهای آن استخراج کند. زلر استدلال می کند که این همان کاری است که سقراط در واقع انجام داد و هر دو راه را امتحان کرد. او مفهوم عادل (διχαιον) را با حقوقی (νομιμον) می شناسد. بیشتر تقوا توسط او به عنوان پرستش قانونی خدا، به عنوان دانش حلال در مورد خدایان تعریف شده است، که باید همیشه طبق قانون دولت محترم شمرده شود. بنابراین، قانون موجود ظاهراً موضوع، محتوای «علم خیر» را تشکیل می‌دهد. از سوی دیگر، سقراط، که به اقتدار قانونگذاری اثباتی بسنده نکرده است، با توجه به مفید و پسندیده بودن آن، می کوشد فعالیت اخلاقی را به شیوه ای عقلانی توجیه کند. عواقب

از این منظر، آموزه های اخلاقی سقراط به عنوان مسطح ترین فایده گرایی ظاهر می شود: خوب، خوب، به گفته سقراط، فقط مفید است. آنچه برای یکی خوب است برای دیگری بد است - خوب نسبی و مشروط است. زیبا، سودمند است و ضرر، معیار خوبی و بدی است. دوستی، وفاق خانوادگی و اجتماعی، اعتدال، حیا، اطاعت از قوانین به عنوان مفیدترین و صفات متضاد آن به عنوان مضر آشکار می شود. بنابراین، محتوای «معرفت به خیر» در اینجا منفعت تجربی است. علاوه بر این، گاهی اوقات «شناخت خیر» به عنوان شناخت لذت واقعی تعریف می شود (مثلاً در «پروتاگوراس» افلاطون).

توجه داشته باشید که آموزه های اخلاقی را می توان بر شناخت ساده هنجارهای اخلاقی موجود، و بر اساس اصل لذت گرایی (لذت گرایی) و بر اساس فایده گرایی، یعنی آموزه ای که رفتار اخلاقی و اصول اخلاقی را از آغاز منفعت توضیح می دهد، بنا کرد. شخصی یا اجتماعی ساخت‌هایی از این دست - هم فایده‌گرایی و هم به رسمیت شناختن اخلاق عمومی پذیرفته‌شده - هر یک به خودی خود برای اثبات جهان‌بینی اخلاقی کافی هستند، حتی اگر در مقابل نقد فلسفی تاب نیاورند. آگاهی از "آنچه در رابطه با خدایان و مردم حلال است" و آگاهی از آنچه در رابطه با آنها مفید است - هر یک به طور جداگانه کل حوزه روابط اخلاقی و فعالیت های انسانی را در بر می گیرد. اما همین دوگانگی این اصول از قبل نشان می‌دهد که «دانش خوب» سقراط توسط یکی یا دیگری تمام نشده است. درک نادرست سقراط را باید کاملاً به گزنفون نسبت داد، کسی که در گرایش عذرخواهی خود، آنقدر تلاش می کند تا قانونی بودن سیاسی سقراط و سودگرایی خردمندانه او را اثبات کند که معنای فلسفی اخلاق خود را کاملاً از دست می دهد.


اولاً، سقراط هرگز نظم موجود را خوب نمی دانست. او به عنوان محکوم کننده این دستور زندگی کرد و درگذشت و از دیدن هنجار عمل خوب در قوانین موجود به دور بود. او بدون شک خواهان احترام به قوانین است، هم به این دلیل که حیات دولت را تعیین می کند و هم به این دلیل که در آنها جلوه ای از عقلانیت بالاتر، فراشخصی و جهانی را می بیند. درست است، او اغلب قوانین را فاسد می‌دید، که تجلی عقل جهانی را با هوس‌های اوباش و عوام فریب تحریف می‌کرد. اما از این رو او با قدرت خاصی اصرار می ورزد که قدرت واقعی در دولت، قانون گذاری واقعی متعلق به جمعیت نیست، نه سخنوران عوام فریب، بلکه از آن خردمندان است - کسی که خوب و حقیقت را می شناسد. معیارهای اخلاقی معقول هستند و باید الزام آور جهانی باشند. بنابراین آنها ماهیت قانون دارند. در اینجا سقراط با مفاهیم رایج و جهانی حقیقت به عنوان «قانون» یا «قوانین نانوشته» (νομοι αγραπτοι) موافق است که هم تراژدی دانان و هم سوفسطائیان درباره آن صحبت می کردند. اما سقراط مخالفت پیچیده قانون عدالت طبیعی را مورد مناقشه قرار داد. عدالت طبیعی پیش از هر چیز مستلزم اطاعت از قوانین است که بدون آن نه قانون و نه دولت قابل تصور نیست و این عدالت خود به قوانین جهانی نانوشته ای منتهی می شود که در نهایت کل نظم اخلاقی بر آن استوار است. این قوانین جهانی روابط همه چیز را عادی می کند. آنها مانند قوانین الهی معقول هستند. سقراط آنها را در قالب قوانین مکتوب بشری گرامی می دارد و از آنها به عنوان "برادران" قوانین الهی اطاعت می کند (این گونه است که کریتو را برای امتناع از فرار از زندان برمی انگیزد). در مورد قوانین عبادات مردمی نیز باید گفت. پرستش خدا به طور کلی اولین قانون نانوشته هر جامعه بشری است، درست مانند نظم خانواده و اطاعت از والدین.

خود خدایان این قانون را القا کردند که همه ملت ها از آن پیروی می کنند و از کل ساختار چیزها پیروی می کند. به موجب این قانون کلی، ادیان مثبت در میان اقوام مختلف پدید آمدند، و اگر می‌خواهیم خدایان را به شیوه‌ای حلال و با اعتماد به راهنمایی‌های آن‌ها گرامی بداریم، باید طبق قوانین قوم خود و سنت آنها تقدیس کنیم. هیچ کس کسی را که خدایان را آنطور که می خواهد گرامی می دارد، وارسته نمی خواند، زیرا تقوای واقعی مستلزم تسلیم در برابر امر مثبت و کلی است. دیدگاه های مذهبی سقراط بدون شک با دیدگاه های مردم متفاوت بود. دگم اصلی دین او ایمان به مشیتی نیکو و جهانی، به عقل الهی بود. و اگر در همان زمان احترام به خدایان دولت را ضروری می دانست، پس واضح است که چنین فرقه ای برای او اهمیت نسبی داشته است، اولاً سیاسی به عنوان شرط زندگی دولتی و ثانیاً مذهبی. هر دین مثبتی برای او امری مشیت بود. او معتقد بود که هر کس باید در حد توانش وظایف دینی مردمی را که در میان آنها قرار دارد به خواست مشیت انجام دهد. بنابراین، اطاعت متواضعانه سقراط از قوانین بشری اساساً مبتنی بر احترام به قانون الهی است. اما از سوی دیگر، این اعتقاد به دلیل واقعی حاکم بر همه، او را وادار کرد تا به دنبال تعاریفی از هنجارهای معقول حقوقی جامعه بشری باشد. شکی نیست که او نیز مانند همه شاگردانش به ضرورت بازآموزی و بازسازی جامعه بشری بر مبنایی معقول متقاعد شده بود.

سودمندی سقراط، درست مانند اطاعت او از قوانین موجود، تنها جنبه ای فرعی از تعلیم اوست. تبدیل تمام فلسفه به اخلاق و تقلیل هر فضیلت به «دانش» که ماهیت جهانی دارد به اندازه کافی نشان می دهد که سقراط نمی تواند هدف جهانی فعالیت اخلاقی را در مجموع لذت ها یا منافع بیرونی حاصل از آن قرار دهد.

اولاً مفهوم منفعت نسبی و فی نفسه نامعین است; همیشه مقصودی را پیش‌فرض می‌گیرد: هر عمل هدفمند، حتی غیراخلاقی، قطعاً برای هدف خاصی مفید است. تمام سوال این است که این هدف چیست؟

اهداف عمومی و خصوصی وجود دارد، درست و نادرست. سود همیشه نسبی و مشروط است. بنابراین، هیچ خیر نسبی (αγαθον τι) بدون قید و شرط نیست، و بنابراین منفعت نمی تواند هدف نهایی انسان باشد، همانطور که فایده گرایی لزوماً تشخیص می دهد. سقراط بیش از همه بر نسبی بودن سودمندی اشیا بر حسب اشخاص و شرایط اصرار می ورزد: «مفید» یا «مناسب» (τοχρησιμον) برای کسی که برایش مفید است خوب است، در جایی که مناسب است زیباست. بنابراین، وقتی یوتیدموس گزنفون از سقراط یک سری کالاهای خارجی نام می برد، سقراط نسبیت آنها را به او ثابت می کند و اصرار می ورزد که هیچ یک از آنها به خودی خود یک کالای واقعی نیستند، بلکه هر کدام نسبی و مبهم هستند (αμφιλογον) θ بستگی به استفاده ای دارد که ما می کنیم. آن را از آن خارج کنید. همه آنها فقط زمانی خوب هستند که به خوبی خدمت کنند. حتی خوشبختی مبهم‌ترین و کاذب‌ترین خیر است، اگر فقط در اختیار داشتن این کالاهای مشروط باشد، مانند قدرت، سلامتی، ثروت، حتی زندگی: همه این چیزها گاهی برای خیر است، گاهی برای ضرر. چرا بهتر از شر است (τι μαλλον αγαθα η χαχα εστιν)؟

از اینجا روشن می شود که سقراط به دنبال خیر مطلق و بدون توجه به انسان است، یعنی خیری که فی نفسه هدفی را تشکیل می دهد، بدون ارتباط با هدف عالی دیگر. در عین حال، او می کوشد تا مشروط بودن کالاهای خصوصی را نشان دهد، به طوری که نسبی به نامشروط تلقی نشود، بلکه در شأن واقعی خود، چیزی مشروط، نسبتاً مفید شناخته شود.

جوهر انسان در عقل است: به گفته ارسطو، سقراط حتی بخش غیر معقول و پرشور روح را کاملاً از بین می برد. بنابراین، و خیر بزرگترشخص خیر روحیه عقلانی اوست.بدن پوسیده می شود و زمانی که روح آن را ترک می کند، "که تنها در آن ذهن ساکن است"، این بخش الهی انسان، زوال می یابد. پس باید قبل از هر چیز مراقب روح، زیبایی و کمال درونی آن باشیم; نه در مورد آنچه به ما تعلق دارد، نه در مورد بدن، در مورد ثروت یا شهرت، یا در مورد عمر طولانی، بلکه در مورد خودمان، در مورد بهترین ها، در مورد آنچه در ما ضروری است. بنابراین، بالاترین هدف انسان، غلبه عقل، معرفت حقیقی است. چنین دانشی با فضیلت و حکمت تفاوتی ندارد. بنابراین «حکمت بالاترین خیر است». آمیختن خوشایند با خیر، با هدفی بی قید و شرط، طمع به بار می آورد و منشأ همه بدبختی های انسانی، همه اختلافات و نزاع های داخلی و به طور کلی همه رذایل است. خیر عقلانی واقعی جهانی و جهانی است. فی نفسه هدف همه است و از انسان جدایی ناپذیر است، آزاد و درونی. برعکس، کالاهای خارجی و محدود نمی توانند مشترک و متعلق به همه باشند. بنابراین، به محض اینکه آنها را بدون قید و شرط پذیرفتیم و شروع به آرزوی بی قید و شرط آنها کردیم، با همسایگان خود در مبارزه ای دیوانه وار و کور برای تصاحب آنها روبرو می شویم. زیرا یک چیز نمی تواند همه را راضی کند، به یکباره متعلق به همه باشد، همه را راضی کند. تنها از دنبال خیر واقعی جهانی و معقول است که توافق عمومی، کمک متقابل و عشق پدید می آید. بنابراین، برای کمال سعادت انسان، برای رفاه ما، فضیلت و دانش بیشتر از تعقیب سیری ناپذیر یک هدف کاذب - لذت - خدمت می کند. فقط آگاهی روشن از ماهیت نسبی لذت ما را به لذت طبیعی و سالم واقعی می رساند. بنابراین، خیر واقعی (ταγαθον) لذت را از خود سلب نمی کند، بلکه برعکس، آن را در درون خود می پذیرد. زندگی معقول با فضیلت نه تنها شایسته ترین، زیباترین و ستوده ترین است، بلکه شادترین و خوشایندترین است، در حالی که زندگی خلاف عقل، انسان را در نهایت به ناخوشی می کشاند: کسی که بر خلاف عقل عمل کند، ناگزیر به مرگ و تباهی می انجامد. .

اگر در ذهن انسان چیزی بی قید و شرط، جهانی، جهانی و الهی وجود دارد، پس هیچ اختلافی بین او و طبیعت ایجاد شده توسط ذهن جهانی فوق بشری وجود ندارد. و اگر به طور عقلانی و بر اساس اهداف کلی و خوب سازماندهی شود، هر فعالیت عادی واقعی و منطبق با این اهداف، باید به رضایت، هماهنگی انسان با طبیعت منجر شود. اینجاست که شادی، لذت طبیعی و عادی متولد می شود. سقراط فضایل را بر اساس لذت قرار نداد، اما بدون قید و شرط با آنها نیز مخالفت نکرد. او به وحدت نهایی فضیلت و سعادت معتقد بود، زیرا فضیلت از آن عقل جهانی که در درون ماست سرچشمه می گیرد، در حالی که طبیعت توسط عقل کلی و الهی که در همه چیز است (η εν τψ παντι φρονησιζ) شکل می گیرد.

بنابراین، بین فطرت و فعالیت اخلاقی بین قانون حاکم بر جهان الهی و قوانین انسانی حاکم بر زندگی اجتماعی مردم، تناقضی وجود دارد و نباید باشد. قانون جهانی طبیعی زیربنای هر ایالت و قوانین محدود آن است. این دومی ممکن است از هدف خود منحرف شود، که بیشتر منعکس کننده خودسری شخصی حاکمان است تا نظم عمومی. و اگرچه همه باید در اصلاح چنین قوانینی تلاش کنند، اما وظیفه آنها برای هر شهروند بدون قید و شرط است، زیرا احترام به قانون به طور کلی شرط لازم زندگی دولتی است. در قوانین بشری همیشه امری مشروط وجود دارد که نقض آن همیشه مجازاتی را به دنبال ندارد، در حالی که نقض قوانین الهی ناگزیر آن را به دنبال دارد. جنایت آنها خود شامل مجازات است: زیرا تنها با پیروی از این قوانین جهانی حاکم بر جهان، که به طور عقلانی نظم، هنجار و هدف هر چیز را تعیین می کنند، به خیر می رسیم. با زیر پا گذاشتن قانون خیر، بی اختیار به شر می افتیم و طبیعت، نظم جهانی اشیا، از هر چیزی که با آن مطابقت ندارد انتقام می گیرد.

بنابراین، فضیلت مبتنی بر سعادت نیست، بلکه سعادت مبتنی بر شناخت واقعی حقیقت، قانونی در ارتباط با خدایان و مردم است و شناخت خیر مبتنی بر قوانین موجود بشری نیست، بلکه همین قوانین باید مبتنی بر شناخت حق باشد. خوب، مطابق با قانون جهانی.

درست است، سقراط به فواید فضایل برای افراد و کل دولت اشاره کرد و به هر طریق ممکن ثابت کرد که خوشبختی واقعی نتیجه آنهاست. گزنفون با عشقی خاص به این نوع استدلال می پردازد و شاید آن را در دهان خود معلمش می گذارد. در هر صورت، تعلیم سقراط موعظه محاسبه، فضیلت مبتنی بر سود نبود. اثبات مطابقت یا هماهنگی بین فضیلت و سعادت برای همه اخلاق به طور عام و برای اخلاق باستانی به طور خاص ضروری است. زیرا اگر فضیلت به خودی خود خیر بی قید و شرط داشته باشد، پس همه ی کالاهای نسبی باید از آن سرازیر شوند یا دست کم با آن منطبق باشند - در این دنیا و یا در آخرت.

بنابراین، منفعت، و نیز قانونی بودن یک عمل، تنها نشانه های بیرونی عقلانیت آن، شواهد تجربی به نفع اصل سقراطی است.

  • 7. امپدوکلس بر چهار عنصر هستی.
  • 8. مشکل «من» واقعی در بودیسم اولیه و متأخر.
  • 9. مفاهیم اساسی "علم" فیشته.
  • 10. «هومئومریسم» آناکساگوراس و «اتم ها» دموکریتوس به عنوان عناصر هستی.
  • 11. مراحل اصلی توسعه اندیشه های فلسفی در اوکراین.
  • 12. اندیشه های دیالکتیکی فلسفه هگل. سه گانه به عنوان شکلی از توسعه.
  • 13. سوفسطائیان. مشکل کثرت بودن در سفسطه اولیه.
  • 14. سقراط و مکاتب سقراطی. مسئله «خوب» در فلسفه سقراط و مکاتب سقراطی.
  • 15. تعاریف فلسفه رایج در کیوان روس.
  • 16. ماتریالیسم انسان شناختی l. فوئرباخ
  • 17. نظریه افلاطون در مورد عقاید و نقد آن توسط ارسطو. ارسطو در اقسام هستی.
  • 18. فلسفه در آکادمی کیف-موهیلا.
  • 19. آپریوریسم فلسفه و کانت. تفسیر کانت از مکان و زمان به عنوان اشکال ناب تفکر.
  • تفسیر کانت از مکان و زمان به عنوان اشکال ناب تفکر.
  • 20. مسأله «خیر» در فلسفه افلاطون و مسأله «خوشبختی» در فلسفه ارسطو.
  • 21. آموزه های افلاطون و ارسطو درباره جامعه و دولت.
  • ? 22. ایده آلیسم آلمانی و اندیشه فلسفی در اوکراین.
  • 23. مفاهیم ماورایی و ماورایی. جوهر روش استعلایی و درک کانت از آن.
  • 24. ارسطو بنیانگذار علم قیاس. قوانین و اشکال تفکر منطقی. آموزه روح.
  • 25. میراث فلسفی م.پ. دراگومانوا.
  • 26. سیستم ایده آلیسم استعلایی شلینگ. فلسفه هویت.
  • 27. اپیکور و اپیکوریان. ماشین لوکرتیوس.
  • 28. پیش نیازهای فرهنگی اجتماعی برای ظهور فلسفه هند باستان.
  • 29. مقوله های اصلی منطق هگل. منطق کوچک و بزرگ.
  • 30. فلسفه عملی شکاکان، رواقیون و اپیکوریان.
  • 31. خصوصیات کلی و ایده های اساسی اسلاووفیلیسم (فر. خومیاکوف، ای. کیریفسکی).
  • 32. آموزه های فلسفی اف بیکن و رفیق هابز. «ارگانون جدید» اف بیکن و انتقاد او از قیاس شناسی ارسطو.
  • 33. مسئله واقعیت در بودیسم و ​​ودانتا.
  • 34. تی هابز. فلسفه و نظریه او درباره دولت. توماس هابز (1588-1679)، فیلسوف ماتریالیست انگلیسی.
  • 35. نوافلاطونی به عنوان تکمیل کننده تاریخ فلسفه باستان.
  • 36. فلسفه مارکسیسم روسی (V. G. Plekhanov, V. I. Lenin).
  • 37. فلسفه پیروان و منتقدان دکارت. (a. Geulinx, n. Malebranche, b. Pascal, p. Gassendi).
  • 38. رابطه ایمان و معرفت در فلسفه مسیحی. پدرشناس یونانی قرون وسطی، نمایندگان آن. دیونیسیوس آرئوپاگیتی و جان دمشقی.
  • 39. مسئله رهایی در فلسفه هندی.
  • 40. فلسفه آقای لایب نیتس: مونادولوژی، دکترین هماهنگی از پیش تثبیت شده، ایده های منطقی.
  • 41. خصوصیات کلی جزمات اوایل قرون وسطی. (ترتولیان. مدارس اسکندریه و کاپادوکیه).
  • "پدران کلیسا" کاپادوکیا
  • 42. معرفی مسیحیت در کیوان روس و تأثیر آن در تغییر پارادایم های ایدئولوژیک.
  • 43. فلسفه دکارت به عنوان بنیانگذار عقل گرایی مدرن، اصل شک، (cogito ergo sum) ثنویت، روش.
  • 44. عرفان و مانوی. جایگاه و نقش این آموزه ها در تاریخ فلسفه.
  • 45. نقش مرکز فرهنگی آموزشی استروه در شکل گیری و توسعه اندیشه های اصلاحی و انسان گرایانه.
  • 47. آگوستین اورلیوس (مبارک)، آموزه های فلسفی او. رابطه آگوستینیسم و ​​ارسطوگرایی.
  • 48. فلسفه آقای اسکوورودی: آموزه هایی در مورد جهان های سه گانه (کیهان کلان، عالم صغیر، واقعیت نمادین)، و "ماهیت" دوگانه آنها، آموزه هایی در مورد " خویشاوندی" و "کار مرتبط".
  • 49. فلسفه جی لاک: نظریه تجربی دانش، تولد یک ایده، آگاهی به عنوان یک جدول رسا، دکترین کیفیت های «اولیه» و «ثانویه»، دکترین دولت.
  • 50. خصوصیات کلی مکتب گرایی. بوتیوس، اریوجنا، آنسلم کانتربری.
  • 51. ایده آلیسم سوبژکتیو جورج برکلی: اصول وجود اشیا، انکار وجود کیفیات «اولیه»، آیا «ایده ها» می توانند کپی اشیا باشند؟
  • 52. همبستگی واقعیت ها و کلیات. نومینالیسم و ​​رئالیسم. آموزه های پیر آبلارد.
  • 53. شکاکیت دی. هیوم و فلسفه «عقل سلیم» مکتب اسکاتلند.
  • 54. اهمیت فلسفه عرب و یهود. محتویات تعالیم ابن سینا، آورویس و موسی میمونیدس.
  • 55. اوایل رنسانس ایتالیایی و شمالی (F.Petrarch، Boccachio، Lorenzo Valla؛ اراسموس روتردام، رفیق More).
  • 56. دئیسم انگلیسی قرن 18. (e. Shaftesbury, b. Mandeville, f. Hutcheson؛ J. Toland, E. Collins, D. Hartley and J. Priestley).
  • 57. ظهور مکتب. دیدگاه های اف. آکویناس.
  • 58. نوافلاطونی و مشائی رنسانس. نیکولای کوزانسکی.
  • 59. فلسفه روشنگری فرانسه (F. Voltaire, J. Rousseau, S. L. Montesquieu).
  • 60. آر بیکن، ایده دانش علمی مثبت در آثارش.
  • 61. فلسفه طبیعی اواخر رنسانس (G. Bruno و دیگران).
  • 62. ماتریالیسم فرانسوی قرن 18. (J. O. Lametrie, روستای Didro, P. A. Golbakh, K. A. Helvetsy).
  • 63. ویلیام اوکهام، بوریدان و پایان مکتب.
  • 64. مسئله انسان و آموزه های سیاسی-اجتماعی رنسانس (G. Pico della Mirandola, N. Machiavelli, T. Campanella).
  • 65. فلسفه آمریکایی اولیه: اس. جانسون، جی. ادواردز. "عصر روشنگری": تی جفرسون، بی. فرانکلین، تی پین.
  • 14. سقراط و مکاتب سقراطی. مسئله «خوب» در فلسفه سقراط و مکاتب سقراطی.

    سقراط (469 - 399) با نظام سیاسی-اجتماعی دموکراسی برده دار آتن مخالفت کرد. این امر حاکمان دموکراتیک آتن را علیه سقراط، که به رهبری آنیتوس، سقراط را به محاکمه کشاند، برانگیخت. با این حال، همانطور که در مورد آناکساگوراس اتفاق افتاد، انگیزه اتهام اساساً سیاسی، آزاداندیشی مذهبی سقراط بود: انکار خدایان باستانی و احترام به خدایی جدید. بر اساس حکم دادگاه، سقراط در ماه مه 399 ق.م. ه. یک فنجان زهر نوشید

    به عقیده سقراط، فلسفه یک ملاحظه نظری از طبیعت نیست، بلکه آموزه ای است درباره چگونگی زندگی کردن. اما از آنجا که زندگی یک هنر است و از آنجا که کمال در هنر مستلزم شناخت هنر است، مسئله اصلی عملی فلسفه باید مسبوق به مسئله جوهر معرفت باشد. سقراط دانش را به عنوان درک آنچه مشترک است - (یا یکپارچه) برای یک سری چیزها (یا ویژگی های آنها) می داند. بنابراین دانش مفهومی درباره یک شی است و از طریق تعریف یک مفهوم به دست می آید.

    سقراط با استفاده از روش بحث دیالکتیکی کوشید تا از طریق فلسفه خود اقتدار دانش را که توسط سوفسطائیان متزلزل شده بود، بازگرداند. سوفیست ها حقیقت را نادیده گرفتند و سقراط آن را محبوب خود ساخت. علیرغم این واقعیت که نظرات او تا حد زیادی توسط سایر نمایندگان سوفیسم مشترک نبود، هنوز هم می توان سقراط را بنیانگذار فلسفه سوفیسم دانست، زیرا این ایده های او بود که جوهر این آموزه را به طور کامل منعکس می کرد.

    سقراط بر منحصر به فرد بودن آگاهی در مقایسه با وجود مادی تأکید کرد و یکی از اولین کسانی بود که عمیقاً حوزه معنویت را به عنوان یک واقعیت مستقل آشکار کرد و آن را به عنوان چیزی که کمتر از وجود جهان درک شده (مونیسم) قابل اعتماد نیست اعلام کرد.

    فضیلت از دیدگاه سقراط بالاترین وخوب مطلق هدف زندگی انسان را تشکیل می دهد، زیرا تنها فضیلت باعث خوشبختی می شود. فضیلت عبارت است از دانستن خوبی ها و عمل به آن. شخص واقعاً شجاع کسی است که می داند در خطر چگونه رفتار کند و دقیقاً این کار را انجام می دهد. واقعاً عادل کسی است که می داند در امور عمومی چه کاری مناسب است و دقیقاً آن را انجام می دهد. انسان واقعاً با تقوا کسی است که بداند در شعائر و عبادات دینی چه باید کرد و دقیقاً آن را انجام دهد و غیره. فضیلت از علم جدا نیست. مردم بداخلاقی می کنند، اشتباه می کنند و رنج می برند دقیقاً به این دلیل که نمی دانند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.

    سقراط همچنین در رابطه با دانش چنین گفته است: "من فقط می دانم که هیچ چیز نمی دانم."

    مکاتب سقراطی. در آغاز قرن چهارم. قبل از میلاد ه. برخی از شاگردان سقراط مکاتب فلسفی جدیدی به نام سقراطی یا سقراطی تأسیس کردند. اینها مدارس هستند:

    به عقیده سقراط، موضوع معرفت فقط می تواند چیزی باشد که برای فعالیت هدفمند انسان قابل دسترس باشد. اما از آنجایی که به گفته سقراط، فعالیت روح او بیش از همه تابع انسان است، سقراط خودشناسی را وظیفه اصلی معرفت اعلام می‌کند و فرمول باستانی پیشگوی دلفی را به این مفهوم آرمانی تفسیر می‌کند: «خودت را بشناس». به گفته سقراط، نه تنها هر عمل فردی باید توسط هدف خاصی هدایت شود، بلکه باید یک هدف کلی و عالی واحد وجود داشته باشد که همه اهداف خصوصی تابع آن هستند و بالاترین بدون قید و شرط است. خوب. آخرین اندیشه به شدت آموزه سقراط را از نسبیت افراطی سوفیست ها جدا می کند. با این حال، در شرایط زندگی انسان، سقراط نسبیت نسبی را که برای هر فعالیت هدفمند اجتناب ناپذیر است، تشخیص می دهد: خوببا منفعت و رضایت مشخص می شود، به طوری که خیر در عین حال برای رسیدن به هدفی که از دیدگاه آن به عنوان خیر تعریف می شود مفید است.

    گرایش عقل گرایانه در اخلاق سقراطی

    آموزش سقراط درباره دانش به عنوان تعریف مفاهیم کلی و روش های استقرایی که سقراط برای تعیین مفاهیم اخلاقی به کار می برد، در توسعه منطق نقش داشت. ویژگی اصلی اخلاق سقراط که ارتباط تنگاتنگی با نگاه او به نقش مفاهیم دارد، یکی دانستن فضیلت اخلاقی با دانش است. به گفته سقراط، فعالیت انسان به طور کامل توسط مفاهیم شجاعت، خوبی و اهداف ناشی از این مفاهیم تعیین می شود. بنابراین، هیچ کس نمی تواند به میل خود اشتباه کند یا بد رفتار کند: هیچ شخصی وجود ندارد که بداند در مقایسه با کاری که انجام می دهد می تواند کاری را بهتر انجام دهد، برعکس، بدتر از آن عمل کند. بنابراین، سقراط هر عمل بد را کاملاً به جهل یا خطای ساده و خرد را به دانش کامل تقلیل داد. این عقل گرایی اخلاقی سقراط قبلاً در میان گذشتگان موضوع شگفتی بود: ارسطو خاطرنشان کرد که سقراط فضایل را به مفاهیم، ​​به علوم یا دانشی از نوع خاص تبدیل کرد. آموزه دانش سقراط به عنوان درک کلی از طریق مفاهیم توسط شاگرد سقراط، افلاطون، در نظریه "گونه ها" یا "ایده ها" توسعه یافت.

    مکاتب سقراطی

    در آغاز قرن چهارم. قبل از میلاد ه. برخی از شاگردان سقراط مکاتب فلسفی جدیدی به نام سقراطی یا سقراطی تأسیس کردند. این مدارس عبارتند از: 1) Megarian; 2) Elido-Eretrian; 3) Cyrene; 4) بدبین سه مورد اول به نام شهرهایی که رهبران آنها در آن زندگی می کردند، نامگذاری شدند، آخرین - پس از لقب مسخره "سگ" که به نماینده آن، Diogenes of Sinope (نباید با Diogenes of Apollonia اشتباه شود) داده شد. هر یک از این مکاتب به شیوه خود سوالاتی را که سقراط در مورد آن مطرح کرده بود، حل کرد خیر بزرگتردر مورد امکان دانش، در مورد موضوع مفاهیم کلی، در مورد پایایی آنها و در مورد اهداف فعالیت عملی منجر به خوب.

    1. مدرسه مگاریان. مکتب مگاگرین که توسط یک بومی موگارا، شاگرد و شیفته پرشور سقراط، اقلیدس (نباید با اقلیدس ریاضیدان اشتباه شود) تأسیس شد، تا اواسط قرن سوم وجود داشت. قبل از میلاد ه. و علاوه بر اقلیدس، تعدادی پیرو نیز داشت: اوبولیدس، دیودوروس و استیلپون. آموزه های مکتب مگاریان بر این ایده استوار بود که موضوع دانش فقط می تواند «نوع غیر جسمانی» یا کلی باشد که از طریق مفاهیم درک می شود. عمومی مصادف بایکی خوب و طبیعتاً تغییر ناپذیر است.نه جهان حسی، نه ظهور، مرگ، حرکت و تغییری که محسوسات گواهی می‌دهند غیرممکن است و هر تلاشی برای اندیشیدن در مورد آنها منجر به تضاد می‌شود. برای اثبات این مفاد، مگاریان براهین بسیاری ابداع کردند که در آنها به طور متافیزیکی کلی را در مقابل فرد قرار دادند و در نتیجه (استیلپون) به انکار سوفسطایی امکان انتساب یک مفهوم کلی به اشیاء منفرد رسیدند.

    2. مدرسه Elido-Eretrian. مکتب Elido-Eretrian توسط Phaedo of Elis تأسیس شد. یکی از رهبران این مکتب، مندموس، متعاقباً پایه و اساس مکتب ارتری را گذاشت. . فایدون و مندموس مجادله‌گران ماهری و معلمان فصاحت بودند، اما مکتب آنها ایده‌های اصلی را به آموزش مگاریان اضافه نکرد.، که نمایندگان آن دیدگاه مشترکی در مورد وحدت شجاعت و منافع.

    3. مکتب حرکتی. بنیانگذار مکتب سینیکس آنتیستنس (نیمه دوم قرن پنجم - نیمه اول قرن چهارم قبل از میلاد) بود که به سخنان سوفسطائیان گوش داد و سپس به سقراط پیوست. آنتیستنس به شدت با آموزه های افلاطون در مورد "گونه ها" یا "ایده های" غیرجسمانی که توسط ذهن درک می شود مخالفت کرد. در میان شاگردان آنتیستنس، دیوژن سینوپی (متوفی 323 قبل از میلاد) برجسته بود که به دلیل ثبات آرامی که با آن ایده آل رفتار اخلاقی را که ایجاد کرد، به اجرا درآورد، مشهور بود. جعبه های تبس و همسرش هیپارکیا اسیر آموزه ها و نمونه های دیوژن بودند. ایده های اخلاق بدبینانه قدرت خود را در اوایل قرن سوم نشان می دهد. قبل از میلاد ه.، اما بعداً مکتب سینیکی با رواقییسم ادغام شد، با این حال، چندین نماینده برجسته را در دو قرن اول عصر ما مطرح کرد.

    آنتیستنس چه آموخت؟ موضع نظری اصلی آنتیستنس انکار واقعیت کلی است. فقط چیزهای منحصر به فرد وجود دارد. مفهوم فقط کلمه ای است که توضیح می دهد یک چیز چیست یا چیست. بنابراین، به کار بردن مفاهیم کلی برای اشیاء منفرد غیرممکن است: نه ترکیب مفاهیم مختلف در وحدت حکم، نه تعریف مفاهیم، ​​و نه حتی تضاد ممکن است، زیرا فقط در مورد هر چیزی می توان حکم هویتی را بیان کرد. مانند: اسب اسب است، میز سفره است. آموزه افلاطون در مورد "گونه" قابل درک غیرقابل دفاع است، زیرا یک نمونه حسی واحد از یک گونه قابل درک است، اما نه خود "گونه" یا "ایده".».

    با توجه به اخلاق بدبین ها حکمت شامل دانش نظری غیرقابل دسترس انسان نیست، بلکه فقط در معرفت خیر است.درست است خوبفقط می تواند دارایی هر فردی باشد، و هدف یک زندگی با فضیلت ممکن است نه ثروت باشد، نه سلامتی، و نه حتی خود زندگی (همه اینها کالاهایی خارج از کنترل ما هستند)، بلکه فقط صلح است، بر اساس جدایی از هر چیزی که باعث می شود. فرد وابسته: به مال، از لذت ها، از مفاهیم مصنوعی و متعارف پذیرفته شده در بین مردم. از این رو اخلاق زهد، آرمان سادگی افراطی در مرز وضعیت «پیش فرهنگی»، تحقیر بیشتر نیازها و نیازها، به جز موارد اساسی که بدون آنها خود زندگی غیرممکن است، تمسخر همه قراردادها، تعصبات مذهبی است. ، موعظه طبیعی بودن بی قید و شرط و آزادی شخصی بی قید و شرط.

    4. مدرسه Cyrene.مکتب سیرنه توسط آریستیپوس، بومی سیرنه آفریقا، تأسیس شد و توسط آرتاس، آنتی پاتر، و سپس تئودور، هگیسیوس و آنیکریدس (حدود 320 - 280 قبل از میلاد) ادامه یافت. آریستیپوس همراه با سینیک ها از این اعتقاد به دست می آید که موضوع دانش فقط می تواند عملاً یک خیر قابل دستیابی باشد.. از آنجایی که به گفته آریستیپوس، تنها محسوسات ما می توانند ابزار معرفت باشند، و از آنجا که در محسوسات، ویژگی های خود چیزها درک نمی شوند، بلکه فقط حالات کاملاً فردی خود ما هستند، پس ملاک خوب بودن را فقط می توان لذت یا دردی دانست که در طول یک احساس تجربه می کنیم. لذت نمی تواند حالت آرامش بی تفاوت باشد، بلکه فقط لذت مثبت است، نه به گذشته و نه به آینده، بلکه فقط به زمان حال گسترش می یابد. تنها لذت فردی که یک لحظه معین را پر می کند، قیمت دارد و باید موضوع آرزو باشد. از آنجا که نه گذشته از آن ماست و نه آینده، نه توبه، نه امید به آینده و نه ترس از آینده معنایی ندارد. هدف زندگی لذت بردن از زمان حال است

    اصول اساسی اخلاق سقراطی: «خوب»، «دانش»، «شادی»

    تمرکز سقراط مانند سوفیست ها بر فلسفه طبیعی نبود، بلکه به مسائل معرفتی و اخلاقی-سیاسی توجه داشت. در معرفت شناسی به تحلیل مفاهیم (تعاریف) از طریق گفتگو علاقه مند بود. در حوزه اخلاقی-سیاسی، هدف او رد بدبینی سوفسطاییان بود. در اینجا تز اصلی او این بود: ارزش ها و هنجارهایی وجود دارد که خیر عمومی (بالاترین خیر) و عدالت است.

    اصول اساسی اخلاق سقراطی را می توان به صورت شماتیک به شرح زیر بیان کرد. «فضیلت» و «دانش» یک وحدت را تشکیل می دهند. کسی که می داند عدالت چیست و عادلانه عمل می کند "خوشحال" خواهد بود. از آنجا که معرفت صحیح عبارت است از علم به آنچه که یک شخص واقعاً هست، پس عمل اخلاقی (عادلانه) به معنای رفتار مطابق با آنچه که یک شخص واقعاً هست، است.

    کلمه یونانی برای فضیلت apeme (arete) بود. در اصل به معنای "فضیلت" در معنای محدود اخلاقی، به عنوان پرهیز از اعمال خاص نیست: "بهتر است در موقعیت های ناخوشایند قرار نگیریم"، "بهتر است پول را هدر ندهیم"، و غیره. خوبی به عنوان میمون بیشتر با درک، در اجتماع با افراد دیگر، بالقوه واقعی یک فرد ارتباط دارد. از این نظر، فضیلت مفهومی مثبت داشت تا بازدارنده. معنای اصلی کلمه apeme، مانند کلمه روسی برای "خوب"، با ایده کمال همراه است، خواه این کمال اخلاقی باشد یا کمالی که توسط شخصی به دست می آید که نقش یا عملکرد تعیین شده خود را به بهترین شکل ممکن انجام می دهد. کسی که آپم دارد کارش را آنطور که باید انجام می دهد. معلم اگر بر حسب نیاز تدریس کند، آپم دارد. آهنگر اگر ابزار خوبی بسازد میمون دارد. اگر انسان با توجه به توانایی هایی که به او داده شده است، یعنی اگر مصداق صحیحی از معنای انسان بودن را دریابد، با فضیلت خواهد بود.

    برای سقراط، فضیلت معادل معینی از «دانش» (به یونانی: episteme) بود. با این حال، درک او از دانش بسیار پیچیده است. با استفاده از اصطلاحات مدرن، سقراط می تواند سه نوع خاص از دانش را که با این وجود برای او جدایی ناپذیر بودند، تشخیص دهد. دانش دانشی است درباره خود و موقعیت هایی که در آن قرار داریم. ویژگی سقراط این بود که او با توسل به تجربه به دنبال چنین دانشی نبود. او عمدتاً از طریق تحلیل مفاهیم (تحلیل مفهومی) و روشن ساختن آن مفاهیم مبهمی که قبلاً درباره انسان و جامعه داریم، به این دانش دست یافت. اینها شامل مفاهیم عدالت، شجاعت و فضیلت است.

    فضیلت یعنی آنگونه که باید زندگی کنیم. در اینجا صحبت از اهداف یا ارزش هایی است که از طریق علم تجربی یا رسمی نمی توان به آنها شناخت. به عبارت دیگر، ما باید خوب (به یونانی: agathon) را درک کنیم، هنجارها را درک کنیم، یعنی درک هنجاری کسب کنیم. اما این هنوز کافی نیست.

    دانش باید با شخص «یکی» باشد، یعنی باید دانشی باشد که شخص در واقع آن را دارد، نه عقیده ای که می گوید درباره آن معتقد است.

    علم تثلیث است: 1) علم واقعی (درباره آنچه هست). 2) دانش هنجاری (درباره اینکه چیزها چگونه باید باشند) و 3) دانشی که شخص واقعاً دارد.

    این تمایز نیاز به توضیحی دارد. سقراط دانش را شناخت خود از طریق تبیین مفاهیم می دانست. به معنای شناخت خود به عنوان یک انسان و عضوی از جامعه بود. در همان زمان، سقراط معتقد بود که دانشی که یک شخص خاص از قبل دارد باید روشن شود و در جای خودش قرار گیرد. در این مورد، خودشناسی به شیوه ای معین، هر سه جنبه از دانش را که در بالا برجسته شد، ترکیب می کند.

    در این تفسیر، ایرادات سقراط به سوفیست‌ها مربوط به دومین جنبه از معرفت فوق است. چیزی هست که مصلحت عمومی است! و این خیر مشترک قابل درک است.

    به عقیده سقراط، فهمی که در فرآیند گفتگو از طریق تحلیل مفاهیم عدالت، شجاعت، خوبی، حقیقت، واقعیت و غیره به وجود می آید، ماندگار و تغییر ناپذیر است. با تجزیه و تحلیل مفاهیم، ​​می توانیم به حقیقت در مورد چگونگی واقعی چیزها دست یابیم. این به دانش هم در مورد چیزهای موجود و هم در مورد اهداف و ارزش ها (درک آنچه خوب و عادلانه است و آنچه باید انجام دهد) مربوط می شود.

    ما نمی دانیم که آیا سقراط معتقد بود که یک شخص به کمک عقل و تحلیل مفاهیم، ​​خود قادر به درک کامل چیستی خیر است یا خیر. گاهی اوقات سقراط از صدای درونی خود صحبت می کرد که با او صحبت می کرد. او را شیطان خطاب کرد. یونانیان از این نام برای نشان دادن نیروی غیرشخصی الهی که بر زندگی و طبیعت انسان تأثیر می گذارد استفاده می کردند. سپس معلوم می‌شود که سقراط نه تنها با استفاده از عقل، بلکه با استفاده از حکمت الهی که از طریق نفوذ شهودی به آن دست می‌یابد، سعی کرده است توجیه نهایی را برای اخلاق ارائه دهد. سقراط در گفتگوهای خود تقریباً هرگز از این ادعا که از وجدان خود پیروی می کند فراتر نمی رفت. این سؤال که چرا شیطان او را با اخلاق جهانی آشنا می کند تا حد زیادی باز باقی مانده است.

    اگرچه سقراط ممکن است پاسخ فلسفی قطعی به پرسش هستی‌شناختی در مورد ماهیت اخلاق ارائه نکرده باشد، او کمک قابل توجهی به قرار دادن مسئله اخلاق بر مبنای معرفت‌شناختی کرد، یعنی: برای انجام خیر، باید دانست که خیر چیست. به گفته سقراط، خوب یک مفهوم جهانی است. در نتیجه، تحلیل مفهومی مفاهیم جهانی خوبی، خوشبختی، خوبی و غیره. برای یک زندگی صحیح و با فضیلت مهم است. به هر حال، ایجاد خیر مستلزم آن است که بدانیم این مفاهیم اخلاقی جهانی چه چیزی را نشان می دهند. هر اقدام فردی با مرتبط کردن آن با این مفاهیم اخلاقی جهانی ارزیابی می شود. همگانی بودن این مفاهیم هم معرفت واقعی (دانش کلی، و نه صرفاً خاص و تصادفی) و هم اخلاق عینی (که برای همه مردم معتبر است) را تضمین می کند.

    تا به حال، تمرکز ما بر روی تز اول بوده است: "خوب" به معنای خاصی "دانش" است (و به معنای خاصی می توان آن را آموخت). این پایان‌نامه تز دوم را توضیح می‌دهد: «علم صحیح لزوماً به فعل اخلاقی منتهی می‌شود».

    تز دوم در صورتی روشن می شود که دانشی را که به باور ما تبدیل شده است در نظر داشته باشیم. اگر علم درستی داشته باشی مطابق آن یعنی عادلانه عمل می کنی. طبق تعریف، نمی توان تصور کرد که انسان خوب را بشناسد و در عین حال مطابق آن عمل نکند. اگر شخصاً شناخت خوبی را کسب کرده باشید (همراه با شناخت صحیح از موقعیت و درک صحیح از خیر)، منطقاً درست است که اخلاقی عمل خواهید کرد. یا به عبارت دقیق تر: این واقعیت که شما عادلانه (اخلاقی) عمل می کنید دلیلی بر این است که علم واقعاً شخصاً توسط شما به دست آمده است.

    تز سوم: «اقدامات اخلاقی (عادلانه) لزوماً به سعادت می انجامد» (5، ص 84).

    اما سقراط مطیع قانون که مرتکب اعمال اخلاقی شده بود به اعدام محکوم شد. آیا این خوشبختی است؟ بدیهی است که سقراط شادی (به یونانی: eudaimonia) را چیزی غیر از لذت می دانست. از نظر سقراط، رنج جسمی و مرگ مانع خوشبختی نمی شود. شاد بودن برای او به معنای زندگی در صلح با خود، داشتن وجدان پاک و عزت نفس بود. بنابراین، شادی با صداقت و اصالت انسان همراه است. کسی که فضیلت را تجسم می بخشد و به این ترتیب فردی کامل است «خوشبخت» است. بنابراین شادی، صداقت و فضیلت با هم مرتبط هستند (همانطور که شادی و خوبی با درک درست و عمل درست مرتبط هستند). هر اتفاقی که برای ما بیفتد برای این پرسش که تا چه اندازه خوشحال هستیم، ضروری نیست.

    سوفیست سقراط اخلاق فلسفه