صفحه اصلی / کف بینی / حسن بصری از امامان بزرگ زمان خود است. آیا حسن بصری صوفی بود؟ ببینید «حسن البصری» در لغت نامه های دیگر چیست

حسن بصری از امامان بزرگ زمان خود است. آیا حسن بصری صوفی بود؟ ببینید «حسن البصری» در لغت نامه های دیگر چیست

وقتی حسن بن علی پس از جنگ نزد پدرش آمد و ماجرا را بازگو کرد، گفت: به خدا سوگند، فکر نمی‌کردم به اینجا برسد! (رجوع کنید به ابن ابوشیبه، المصنف، واقعه صفین). و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حسن را ستوده و می فرماید: «همانا این فرزند من مولای من است و امیدوارم خداوند به وسیله او دو گروه مسلمانان را با هم آشتی دهد». «صحیح» البخاری، شماره 3746.

او این را در مورد حسن گفت، اما در مورد علی نه، زیرا حسن باعث آشتی شد در حالی که علی می جنگید.

علی علیه السلام به خاطر جنگ با خوارج در نهروان سزاوار ستایش بود، زیرا این جنگ برای مسلمانان جز شادی و اندوه نبود، زیرا خوارج در آن جان باختند.

پس از پایان جنگ نهروان با خوارج، علی به نشانه شکرگزاری در برابر خداوند تعظیم کرد و پس از جنگ شتر گریست و پس از جنگ صفین برای کشته شدگان صمیمانه عزاداری کرد.

ابوبکراته می‌گوید: «یک بار از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که بر منبر ایستاده بود و حسن در کنار او ایستاده بود و به مردم نگاه می‌کرد: به راستی این پسر من است. او سرور است و امیدوارم خداوند به وسیله او بین دو گروه مسلمانان را آشتی دهد.» «صحیح» البخاری، شماره 3746.

اسامه بن زید رضی الله عنه روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او و حسن را گرفت و فرمود: خدایا من هر دو را دوست دارم پس آنها را دوست بدار. همینطور!» «صحیح» البخاری، شماره 3735.

عقبه بن حارث می گوید: ابوبکر را دیدم که حسن را در آغوش گرفت و گفت: قسم می خورم که تو شبیه پیامبری و نه مانند علی! و علی لبخند زد. صحیح البخاری، شماره 3542، 3750.

حسن بن علی در سال 49 هجری قمری در زمان معاویه درگذشت.

می گویند همسرش جعده بنت الاشعاص به الحسن زهر داده است، اما دلیل کافی برای گفتن آن نداریم. ذهبی گفت: این اطلاعات غیر قابل اعتماد است، چه کسی می تواند این را بداند؟ الذهبی، «تاریخ الاسلام»، کتاب «عصر معاویه»، ص 40.

ابن کثیر گفت: من معتقدم که این اطلاعات غیر قابل اعتماد است. ابن کثیر، البیدای و النهایه، (8/44).

پس از قتل علي رضي الله عنه، مردم كوفه با فرزندش حسن بيعت كردند. پس از خلیفه شدن به شام ​​رفت زیرا مردم شام از اطاعت خلیفه علی تا زمان مرگ او خودداری کردند.

پیمان با معاویه و پایان دادن به اختلافات بین مسلمانان

حسن به قصد صلح به شام ​​رفت. او جنگ را دوست نداشت و نمی خواست بجنگد. همچنین پدرش علی را از جنگ با ساکنان شام منصرف کرد. و بدررزاق، «المصنف» (5/462).

یکی از دلایلی که حسن در ابتدا به دنبال مصالحه بود این بود که قیس بن سعد بن عباد را عزل کرد و فرماندهی را به عبدالله بن عباس (رضی الله عنه) سپرد.

حسن بصری نقل می کند که وقتی حسن بن علی همراه با سپاهش نزد معاویه رفت، عمرو بن عاص به معاویه گفت: لشکرهایی را می بینم که تا زمانی که یکدیگر را نابود نکنند دست از جنگ بر نمی دارند.

حسن بصری نیز نقل می کند که از ابوبکرطه شنیدم که روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم خطبه می خواند، حسن آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این پسر من آقا است و امیدوارم خداوند به وسیله او بین دو گروه از مسلمانان را آشتی دهد.» «صحیح» البخاری، شماره 3746.

از زهرى نقل مى‏كند كه معاويه طومارى را براى حسن فرستاد كه در پايين آن مهر بود و گفت: هر چه مى‏خواهى بر آن بنويس. متعلق به توست." عمرو بن عاص گفت: نه، ما باید با او بجنگیم. معاویه که از آن دو بهتر بود گفت: آرام باش یا اباعبدالله. شما نمی توانید آنها را بکشید تا زمانی که بسیاری از ساکنان شام را بکشند ... زندگی پس از آن چه فایده ای دارد؟ من با او نمی جنگم مگر اینکه نبرد اجتناب ناپذیر باشد.»

حسن و معاویه پس از این ملاقات کردند و حسن به نفع معاویه از قدرت دست کشید. معاویه بر مؤمنان حاکم شد و این سال را سال توحید نامیدند.

حکومت حسن شش ماه به طول انجامید.

ابن حجر رحمه الله می گوید: اهل سنت متفق القولند که از خوار شمردن هر یک از صحابه به خاطر اتفاقی که بینشان افتاده است، واجب است، حتی اگر معلوم شود که کدام یک از صحابه. آنان بر حق بودند، زیرا جنگهایشان نتیجه اجتهادشان بود و خداوند هر کس را که در اجتهاد خود خطا کرده بود بخشید و یک پاداش به او وعده داد و هر که در اجتهادش بر حق بود دو پاداش.


از کتاب عثمان الخمیس «دوره تاریخ اسلام از رحلت پیامبر تا وفات حسین در سال 61 هجری». تهیه شده توسط: www.sawab.info http://www.sawab.info/pravlenie-hasana-ibn-ali/

سوال:

منظور از زهد صوفیانه چیست؟ آیا حسن بصری صوفی بود؟

پاسخ:

الحمدلله!

باید بدانید که کلمه «تصووف» در اسلام تازه وارد شده است، زیرا نه در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نه در زمان صحابه شناخته شده بود. علاوه بر این، در سه عصر طلایی اول رایج نبود.

شیخ اسلام ابن تیمیه رحمه الله می فرماید:

« و اما کلمه «الصوفیه» در سه قرن اول شناخته شده نبود، اما بعدها رواج یافت. درباره او سخنان بسیاری از علما و شیوخ مانند احمد بن حنبل، ابوسلیمان دارانی و دیگران آمده است. برخی نقل می کنند که سفیان الثوری درباره او صحبت کرده است و برخی دیگر از حسن بصری یاد می کنند." رجوع به «مجموعه فتوا» 5\11 شود.

بر این اساس می توان گفت که انتساب حسن بصری به تصوف به معنایی که علمای متأخر آن را می فهمند، نادرست است. حقیقتاً تصوف در این فهم هنوز در زمان حسن بصری رشد نکرده بود.

ثانیا:

و اما زهد که در کتب صوفیه نقل شده از حسن بصری یا سلف دیگر آمده است، به معنای توجه به صفات اخلاقی، زهد، احسان و مانند آن است. از حسن البصری اطلاعات مفیدی در این زمینه وجود دارد. راز حضور برخی از سخنان او در کتب تصوف همین است.

تصوف به این معنا دین اسلام است. و این چیزی است که از ما خواسته شده است.

ثالثا:

تصوف فلسفی حاصل مفاهیم و اندیشه هایی است که وارد تصوف شد و با تغییر تدریجی آن همراه شد. نتیجه انحراف تصوف از مسیر سلف صالح اولاً معرفی شعائر دینی جدید است که با نسل اول و همچنین آنچه پیشینیان صالح بر آن بوده اند در تضاد است. ثانیاً، معرفی موضوعات، مفاهیم و ایده های مختلف علمی است. اینها سوالات جدیدی است که به دلیل ارتباط جنبش های علمی با فلسفه یونان، با فلسفه شرک به طور کلی و همچنین با مذاهب باطنیه و گنوسی.

به راستی تصوف به این صورت آغاز شد نهضتی مذهبی که در قرن سوم هجری در سراسر جهان اسلام گسترش یافت، با دیدگاه های فردی که زهد و غیرت در عبادت را به عنوان تعادلی در برابر تجمل فرهنگی فرا می خواند. سپس این دیدگاه ها به تدریج توسعه یافت تا اینکه به یک جریان جداگانه معروف به تصوف تبدیل شد. آنها تربیت نفس و تعالی آن را هدف خود قرار می دهند و آرزو می کنند که خداوند متعال را از طریق بصیرت و مشاهده بشناسند، نه با پیروی از روش های شرعی. از این رو برای هدف خود کوشیدند تا اینکه با فلسفه بت پرستی: هندی، ایرانی، یونانی و غیره درآمیختند.«رجوع کنید به «دانشنامه ادیان...»، 1\249.

تصوف فلسفی بر اساس عقاید و اعمالی که در زهد و دوری از دنیوی با قرآن و سنت و سیره صحابه و سلف منافات دارد، از نظر فاصله از دین به مقوله‌های مختلف متفاوت است. گاه کار به جایی می رسید که برخی از صوفیان دست به اعمالی می زدند که از اسلام خارج می شد و با مبانی دین مغایرت داشت.

شیخ اسلام ابن تیمیهرحمه الله فرمود:

« مشایخ بزرگی که ابو عبدالرحمن سلمی در کتاب «تباکاتو صوفیه» و نیز ابوالقاسم قشیری در کتاب «الرسال» از آنها یاد کرده، در مسیر اهل سنت و اهل سنت بودند. جماعت، در مسیر اهل حدیث. اینها مانند فضیل بن ایاز، جنید بن محمد، سهل بن عبدالله توستری، عمرو بن عثمان مکی، اباعبدالله محمد بن حفیف شیرازی و دیگران هستند. سخنان آنان را در میان علمای اهل سنت می توان یافت و کتاب هایی نیز تألیف کردند. برخی از صوفیان متأخر در برخی از مسائل اعتقادی در مسیر پیروان کلام قرار گرفتند، اما هیچ یک در مسیر فلاسفه نبودند.

تعهد واقعی به فلسفه در تصوف بعدی ظاهر شد. بنابراین برخی از صوفیان مانند این ملحدان راه اهل حدیث و گاه راه کلام و گاه راه فلاسفه می روند." رجوع به الصفدیه، 1\267 شود.

خدا داناتر است!

الحسن البصري ‎ قاضی بصره سلف: جانشین: اطلاعات شخصی پدر: مادر: فعالیت الهیاتی دانش آموزان: تحت تأثیر: ویرایش ویکی داده K:ویکی پدیا:مقالات بدون تصویر (نوع: مشخص نشده)

ابوسعید الحسن بن یسار بصری(عربی: حسن البصري ‎; 642 ، مدینه - 728، بصره) - متکلم اسلامی و صاحب حدیث، از اولین زاهدان اسلامی (زاهد)، سلف تصوف.

بیوگرافی

در سال 642 در مدینه به دنیا آمد. نام پدرش در 3 گزارش مختلف فیروز، یسار یا جعفر و نام مادرش خیره ذکر شده است. گزارش شده است که او خدمتکار ام سلمه بنت ابو امیه همسر محمد بوده است.

حلقه کلامی که حول حسن بصری جمع شده بود، مرکز حیات فکری بصره و کل دولت اموی بود و اختیارات مؤسس حلقه به حدی بود که هم اهل سنت و هم عقل‌گرایان او را در زمره اساتید خود می‌دانستند. معتزله واسیل بن عطا از این حلقه آمده است) و صوفیه.

حسن بصری در سال 728 در بصره درگذشت و به خاک سپرده شد.

بازدیدها

با توجه به اطلاعات اندک در مورد آراء وی، چنین به نظر می رسد که وی در مسئله اختیار به دیدگاه قدریه پایبند بوده و مسئولیت انسان را در قبال اعمالی که در این دنیا انجام می دهد، اعلام کرده است. او در روح آموزه های مرجیان استدلال می کرد که یک مسلمان می تواند با خواندن قسمت اول شهادت قبل از مرگ به رستگاری و جایگاهی در بهشت ​​دست یابد. او بین مواضع خوارج و مرجیان در این مسئله که چه کسی را مسلمان مرتکب باید دانست، موضعی واسط داشت. گناه کبیره: او چنین منافی را در نظر گرفت. این موضع با میانه روها همخوانی داشت دیدگاه های سیاسیمتکلمی که به دنبال حفظ وحدت امت بود و درگیری های مسلحانه بین مسلمانان را محکوم می کرد.

نقدی بر مقاله حسن البصری بنویسید

یادداشت ها

ادبیات

  • ابراهیم، ​​T.K و Sagadeev A.V.// اسلام: فرهنگ لغت دایره المعارفی/ پاسخ دهید ویرایش S. M. Prozorov. - م. : علم , 1370 . - ص 275-276.
  • علی زاده، ع.ع.حسن البصری: 1 اکتبر 2011] // فرهنگ دایره المعارف اسلامی. - م. : انصار، ۱۳۸۶.
  • من عباس. الحسن البصری. قاهره، 1952.
  • ماسینیون، لوئیس. Essai sur les origines du lexique teknik de la mystique musulmane. پاریس، 1954، ص. 174-201.

گزیده ای از شخصیت حسن البصری

- Mais charmante! [بسیار شیرین!] - مشخصاً در مورد ناتاشا گفت، زیرا او آنقدرها که از حرکت لب هایش فهمیده نمی شنید. سپس به ردیف اول رفت و در کنار دولوخوف نشست و آرنجی دوستانه و معمولی به دولوخوف داد، که دیگران با او بسیار ناپسندانه رفتار کرده بودند. با چشمکی شاد به او لبخند زد و پایش را روی سطح شیب دار گذاشت.
- چقدر خواهر و برادر شبیه هم هستند! - گفت شمارش. - و چقدر هر دو خوب هستند!
شینشین با صدای آهسته شروع به گفتن داستانی از دسیسه کوراگین در مسکو برای کنت کرد، که ناتاشا دقیقاً به این دلیل که در مورد او افسونگری گفت به آن گوش داد.
اولین عمل به پایان رسید، همه در غرفه ها ایستادند، گیج شدند و شروع به قدم زدن در داخل و خارج کردند.
بوریس به سمت جعبه روستوف آمد، خیلی ساده تبریک را پذیرفت و در حالی که ابروهایش را بالا انداخت، با لبخندی غافلگیرانه، درخواست عروسش را به ناتاشا و سونیا رساند که در عروسی او حضور داشته باشند و رفت. ناتاشا با لبخندی شاد و عاشقانه با او صحبت کرد و ازدواجش را به همان بوریس که قبلاً عاشقش بود تبریک گفت. در حالت مستی که در آن بود، همه چیز ساده و طبیعی به نظر می رسید.
هلن برهنه کنار او نشست و به یک اندازه به همه لبخند زد. و ناتاشا به همان شکل به بوریس لبخند زد.
جعبه هلن پر شده بود و از غرفه‌ها توسط متشخص‌ترین و باهوش‌ترین مردانی که به نظر می‌رسید رقابت می‌کردند به همه نشان دهند که او را می‌شناسند، احاطه شده بود.
در تمام این فاصله، کوراگین با دولوخوف در مقابل رمپ ایستاده بود و به جعبه روستوف نگاه می کرد. ناتاشا می دانست که او در مورد او صحبت می کند و این باعث خوشحالی او شد. او حتی به دور خود چرخید تا بتواند نمایه او را به نظر او در سودمندترین موقعیت ببیند. قبل از شروع عمل دوم، چهره پیر در غرفه ها ظاهر شد که روستوف ها از زمان ورود خود او را ندیده بودند. صورتش غمگین بود و از آخرین باری که ناتاشا او را دید وزنش اضافه شده بود. بدون توجه به کسی وارد ردیف های جلو شد. آناتول به او نزدیک شد و شروع به گفتن چیزی به او کرد و به جعبه روستوف ها نگاه کرد و اشاره کرد. پیر، با دیدن ناتاشا، سر به فلک کشید و با عجله در امتداد ردیف ها به سمت تخت آنها رفت. با نزدیک شدن به آنها ، به آرنج خود تکیه داد و با لبخند برای مدت طولانی با ناتاشا صحبت کرد. ناتاشا در طول مکالمه خود با پیر، صدای مردی را در جعبه کنتس بزوخوا شنید و به دلایلی متوجه شد که آن کوراگین است. به عقب نگاه کرد و چشمان او را دید. تقریباً خندان، با چنان نگاه تحسین آمیز و محبت آمیزی مستقیماً به چشمان او نگاه کرد که عجیب به نظر می رسید این قدر به او نزدیک باشد، اینطور به او نگاه کند، مطمئن باشد که او شما را دوست دارد و با او آشنا نباشید.
در پرده دوم نقاشی هایی وجود داشت که آثار تاریخی را نشان می داد و سوراخی روی بوم وجود داشت که ماه را به تصویر می کشید و آباژورهای روی سطح شیب دار بلند شده بودند و شیپورها و کنترباس ها شروع به نواختن کردند و بسیاری از افراد با لباس سیاه به سمت راست بیرون آمدند. و رفت. مردم شروع به تکان دادن بازوهای خود کردند و چیزی شبیه خنجر در دست داشتند. سپس چند نفر دیگر دوان دوان آمدند و شروع کردند به کشیدن آن دختری که قبلاً لباس سفید پوشیده بود و اکنون لباس آبی به تن داشت. بلافاصله او را نکشیدند، بلکه مدت طولانی با او آواز خواندند، سپس او را کشیدند و پشت صحنه سه ضربه به فلزی زدند و همه زانو زدند و دعا خواندند. چندین بار همه این اقدامات با فریادهای مشتاقانه حضار قطع شد.
در طول این عمل، ناتاشا هر بار که به غرفه ها نگاه می کرد، آناتولی کوراگین را می دید که بازوی خود را روی پشتی صندلی انداخته و به او نگاه می کند. او از دیدن اینکه او اینقدر اسیر او شده است خوشحال شد و به ذهنش خطور نکرد که در این کار چیز بدی وجود داشته باشد.

ابوسعید الحسن بن یسار بصری(عربی؛ 642، مدینه - 728، بصره) - متکلم اسلامی و متخصص حدیث، از اولین زاهدان اسلامی (زاهد)، سلف تصوف.

بیوگرافی

در سال 642 در مدینه به دنیا آمد. نام پدرش در 3 گزارش مختلف فیروز، یسار یا جعفر و نام مادرش خیره ذکر شده است. نقل شده است که او کنیز ام سلمه بنت ابو امیه همسر محمد بوده است.

از سال 657 در بصره زندگی می کرد. در سالهای 663-665 در یک لشکرکشی در قلمرو افغانستان کنونی شرکت کرد. حسن در جنگ با ایران شرکت کرد و منشی رب بن زیاد والی خراسان بود. هنگامی که حجاج بن یوسف (694) فرمانروای عراق شد، در کارهایی که توسط عراق ترتیب داده شده بود، شرکت کرد تا حروفی را در متن قرآن همراه با غیبت ارائه کند. در زمان خلیفه عمر بن عبدالعزیز، الحسن قاضی بصره شد.

حلقه کلامی که پیرامون حسن بصری جمع شده بود، مرکز حیات فکری بصره و کل دولت اموی بود و اختیارات مؤسس حلقه به حدی بود که هم اهل سنت و هم عقل‌گرایان او را از اساتید خود می‌دانستند. معتزله واسیل بن عطا از این حلقه آمده است) و صوفیه.

حسن بصری در سال 728 در بصره درگذشت و به خاک سپرده شد.

بازدیدها

با توجه به اطلاعات اندک در مورد آراء وی، چنین به نظر می رسد که وی در مسئله اختیار به دیدگاه قدریه پایبند بوده و مسئولیت انسان را در قبال اعمالی که در این دنیا انجام می دهد، اعلام کرده است. او در روح آموزه های مرجیان استدلال می کرد که یک مسلمان می تواند با خواندن قسمت اول شهادت قبل از مرگ به رستگاری و جایگاهی در بهشت ​​دست یابد. او در این مسئله که چه کسی را مسلمانی که مرتکب گناه کبیره شده است، موضعی میانی بین مواضع خوارج و مرجیه حفظ کرد: او چنین منافقی را می‌دانست. این موضع با دیدگاه سیاسی معتدل متکلم که در صدد حفظ وحدت امت بود و درگیری های مسلحانه بین مسلمانان را محکوم می کرد، سازگار بود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مژده داد که کنیزش خیره از حاملگی خارج شد و پسری به دنیا آورد.

شادی قلب مادر مؤمنان (رضی الله عنه) را پر کرد و چهره شریفش را نورانی کرد.

با عجله مردمی را فرستاد تا مادر و فرزند را نزد او بیاورند و روزهای خونریزی پس از زایمان را در خانه خود سپری کرد.

ام سلمه برای خیره بسیار ارزش داشت و او را با تمام وجود دوست داشت. از بی تابی می سوخت و می خواست اولین بچه اش را ببیند.
* * *

و پس از مدتی خیره در حالی که کودکی در آغوش داشت از آستانه خانه خود گذشت. ام سلمه با نگاه کردن به نوزاد، فوراً نسبت به او احساس همدردی کرد و به آن پسر وابسته شد.

پسرک چهره ای زیبا و بدنی آراسته داشت و با نگاه کردن به او چشم شاد و دل از عشق به او لبریز شد.

ام سلمه رو به کنیز کرد و پرسید:

- خیرا، قبلا اسم پسرت را گذاشته ای؟

او پاسخ داد:

-نه مامان...انتخاب رو به عهده خودت گذاشتم تا اسمی که میخوای براش انتخاب کنی.

ام سلمه گفت:

«پس به برکت خدا او را حسن صدا کنیم».

پس از آن، دستان خود را بالا برد و با دعای خیر برای نوزاد به درگاه خداوند متوسل شد.
***

اما ولادت حسن تنها در خانه ام سلمه (رضي الله عنه) مادر مؤمنان شادمان نبود. این شادی را اهالی خانه دیگری در مدینه با آنها تقسیم کردند.

این خانه صحابی بزرگوار زید بن ثابت است که زمانی برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وحی نوشت: یسار پدر حسن، بنده او بود. زید او را گرامی داشت و دوستش داشت.
***

حسن بن یسار، معروف به حسن بصری، دوران کودکی خود را در یکی از خانه های رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گذراند و زیر نظر یکی از اهل بیت تربیت شد. همسران پیامبر، هند بنت سهیل، معروف به ام سلمه.

ام سلمه یکی از باهوش ترین، شایسته ترین و مصمم ترین زنان بود. علاوه بر این، او از آن دسته از همسران رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که عمیق ترین دانش را در زمینه دین داشتند و احادیث زیادی از آن حضرت نقل کرده اند. او 387 حدیث از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است. و بالاخره از معدود زنانی بود که در دوران جاهلیت نوشتن را بلد بود.

با این حال، ارتباط کودک شاد و مادر مؤمنان، ام سلمه، به همین جا ختم نشد. خیره، مادر الحسن، غالباً برای انجام کارهایی که برای ام سلمه انجام می داد، از خانه خارج می شد و نوزاد از گرسنگی گریه می کرد و چون گریه اش شدت می گرفت، او را در آغوش می گرفت و سینه اش را به او می داد و در غیبت او را آرام می کرد. از مادرش

آنقدر بچه را دوست داشت که شیر پاک از سینه اش به دهانش جاری شد. بچه آن را نوشید و ساکت شد. پس ام سلمه دو بار برای حسن مادر شد: مادر مؤمنان و مادرش شیر او.
***

مادران مؤمنان با یکدیگر ارتباط نزدیک داشتند و خانه هایشان نزدیک بود. و پسر شاد می‌توانست از خانه به خانه راه برود و از معلمان بسیار خود رفتار خوبی داشته باشد و از آنها یاد بگیرد که راه مستقیم را دنبال کند.

بنا به خاطرات خودش این خانه ها را با حرکت خستگی ناپذیر و بازی های پیچیده اش پر کرده است. با پریدن در این خانه ها سعی کرد با دست خود را به سقف برساند.
***

حسن در چنین فضای شگفت انگیزی که از عطر نبوت آغشته بود و از درخشش آن نورانی شده بود رشد کرد. او از چشمه های پاکی نوشید که برای او خانه مادران مؤمن شد. علاوه بر آن در مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد برجسته ترین اصحاب درس خواند. او احادیثی را از عثمان بن عفان، علی بن ابوطالب، ابوموسی اشعری و عبدالله بن عمر و نیز از عبدالله بن عباس، انس بن مالک، جابر بن عبدالله و بسیاری دیگر گزارش کرده است. .

اما بیشتر از همه به امیر مؤمنان علی بن ابوطالب دلبستگی پیدا کرد. صلابت ایمان و عبادت غیرتمندانه و بی‌تفاوتی نسبت به نعمت‌ها و زینت‌های دنیا، حسن را جذب کرد. او به شدت تحت تأثیر فصاحت علی (ع) ، خرد او ، توانایی او در بسته بندی یک معنی بزرگ در چندین معنی قرار گرفت. کلمات کوتاهو دستورات او که قلب را به لرزه در می آورد. و به مرور زمان در ترس از خدا و عبادت به او شبیه شد و مانند آن فصاحت را کشف کرد.

وقتی حسن چهارده ساله شد و بالغ شد، خانواده اش به بصره نقل مکان کردند و در آنجا ماندند. از این رو، الحسن به نام شهر بصره «البصری» ملقب شد.
***

زمانی که حسن به بصره آمد، این شهر یکی از بزرگترین ارگ های علم در حکومت اسلامی بود. مسجد عظیم مملو از برجسته ترین اصحاب و یاران شایسته آنان بود که به آنجا آمده بودند.

محافل مختلفی که شرکت کنندگان آنها برای علم تلاش می کردند، در محوطه مسجد گرد آمدند. الحسن زمان زیادی را در مسجد گذراند و به عضویت دایمی حلقه عبدالله بن عباس، یکی از داناترین افراد جامعه محمد (ص) درآمد. تفسیر قرآن را از او آموخت و احادیث و روش هایی را نیز از او اقتباس کرد خواندن صحیحقرآن. حسن نزد ابن عباس و دیگران، فقه، زبان، ادبیات و خیلی چیزهای دیگر را فرا گرفت و سرانجام عالمی با دانش گسترده در زمینه های مختلف، فقیه و ناقلی معتبر شد. و مردم گرد او جمع شدند و علم عظیم او را از او گرفتند و به دستورات او گوش دادند که دلهای سخت را نرم کرد و چشمان نافرمانان را به گریه انداخت. آنها در پی آموختن حکمت او بودند که ذهن ها را مجذوب خود می کرد و او را الگوی خود قرار می داد. مسیر زندگیکه از مشک خوشبوتر بود. آوازه حسن در نواحی مختلف پیچید و مردم همه جا درباره او صحبت کردند و حتی خلفا و صاحبان قدرت نیز از او پرسیدند و به شخصیت او علاقه مند شدند.
***

خالد بن صفوان گوید: روزی در حیره مصلمة بن عبدالملک را دیدم و او به من گفت: «خالد، از حسن که در بصره است برایم بگو. به راستی، دلیلی دارم که فکر کنم شما چیزی در مورد او می دانید که دیگران نمی دانند.» عرض كردم: «خداوند به امير خير دهد... من بهترين كساني هستم كه مي‌توانم از او با علم به شما خبر دهم. من هم خانه و همنشین او در جلساتش هستم و بیش از هر کس دیگری در بصره درباره او می دانم». مسلیاما گفت: آنچه می دانی به من بگو. گفتم: این مرد است، همان ظاهر و باطن، گفتارش با کردارش منطبق است. خودش با القای مورد تایید، بهتر از همه آن را عملی می کند و با عقب نشینی از آنچه مذموم است، از همه مردم دورتر می شود. او به نظر من فردی بود که نیازی به مردم ندارد و نسبت به آنچه متعلق به آنهاست بی تفاوت است، در حالی که مردم برعکس به او نیاز دارند و برای به دست آوردن آنچه که او دارد تلاش می کنند...» مسلیاما گفت: «از بس، خالد، بس است. .. چگونه ممکن است در گمراهی افرادی بیفتند که در میان آنها چنین شخصی وجود دارد؟!»
***

هنگامی که حجاج بن یوسف ثکافی به قدرت رسید و شروع به بی عدالتی و ظلم کرد و خود را ظالم نشان داد، حسن بصری از معدود مردان بزرگواری بود که آشکارا با ظلم او مخالفت کرد و آشکارا به او گفت. مردم در مورد اعمال بد او، جرأت می کنند کلمه حقیقت را در چهره او بیان کنند.

الحجاج در واسط قصری برای خود ساخت. هنگامی که ساخت و ساز به پایان رسید، به مردم دستور داد که برای تحسین عمارت او جمع شوند و با دعا به درگاه خداوند متوسل شوند و برای او طلب فیض کنند. الحسن نمی خواست این فرصت را از دست بدهد، زیرا می دانست جمعیت زیادی جمع می شوند. و به محل ملاقات رفت تا مردم را خطاب کند و حقایق مهم را یادآوری کند و آنان را به بی تفاوتی نسبت به مال دنیا و تلاش برای آنچه نزد خداوند متعال است ترغیب کند.

پس از رسیدن به آن مکان، مردم بسیاری را دید که با شگفتی و خوشحالی در اطراف کاخ باشکوه قدم می زدند: سازندگان بسیار ماهر بودند، این کاخ بسیار بزرگ بود و نقش ها و تزئیناتی که آن را پوشانده بود بسیار زیبا و پیچیده بود...

الحسن برخاسته خطاب به حضار گفت:

«ما به آنچه بدترین بدها ساخته بود نگاه کردیم و متوجه شدیم که فرعون چیزی بزرگتر و بالاتر از او ساخته است. و سپس خداوند فرعون را هلاک کرد و آنچه را که ساخته و برپا کرده بود ویران کرد. حجاج بداند که اهل آسمان از او بیزارند و اهل زمین پیش از او منافقند...

و با همین روحیه به سخن گفتن خود ادامه داد تا اینکه یکی از شنوندگان که از غضب حجاج که اکنون حسن را تهدید می کند، بر او دلسوخته بود، گفت:

- بسه ابو سعید بسه دیگه...

حسن در جواب او گفت:

«خداوند از صاحبان علم عهد بست که بر مردم توضیح دهند و پنهان نکنند...
***

فردای آن روز حجاج در کنار خود با خشم به سوی اطرافیان خود رفت و حاضران را خطاب به این جمله کرد:

- همه شما گم خواهید شد! یکی از غلامان اهل بصره قیام می کند و هر طور که می خواهد در مورد ما صحبت می کند و هیچ یک از شما جواب او را نمی دهید و او را محکوم نمی کنید! به خدا سوگند خون او را به شما می‌نوشانم ای جماعت ترسو!

و دستور داد شمشیر و حصیر چرمی برای اعدام بیاورند سپس دستور داد جلاد را صدا بزنند که بلافاصله ظاهر شد.

پس از آن نگهبانانی برای حسن فرستاد و دستور داد تا او را بیاورند. بعد از مدتی حسن آمد. همه نگاه ها بلافاصله به سمت او چرخید و قلب ها شروع به لرزیدن کردند. حسن با دیدن شمشیر و حصیر و جلاد لبهایش را تکان داد و سپس رو به حجاج کرد. در همان زمان، او وقار و عظمت یک مؤمن واقعی را تراوش کرد، یک مسلمان دعوت کننده به دین خدا.

حجاج که او را اینگونه دید، از او ترسید و زمزمه کرد:

- ای ابوسعید... اینجا...

و حرکت کرد و برایش جا باز کرد و به تکرار ادامه داد:

- اینجا...

و مردم با تعجب او را تماشا می کردند. سرانجام حسن را در کنار خود نشاند. چون نشست، حجاج رو به او کرد و از او سؤالات دینی پرسید و حسن با متانت و خونسردی به او پاسخ داد و تسلط عالی بر زبان و دانش عمیق نشان داد.

سرانجام حجاج گفت:

- تو استاد دانشمندانی ای ابوسعید...

سپس دستور داد بخور بیاورند و بر ریش حسن مسح کرد و با او وداع کرد. هنگامی که حسن او را ترک کرد، دربان حجاج به دنبال او رفت و از او پرسید:

- ای ابوسعید! بالاخره حجاج تو را به خاطر آنچه با تو کرد نخواند... و به راستی دیدم با دیدن شمشیر و حصیر چگونه لبهایت را تکان دادی. چی گفتی؟

الحسن پاسخ داد:

گفتم: اى صاحب رحمت و رحمتى كه در سختى ها به او پناه مى برم! انتقام او را برای من خنک و نیکو گردان، همچنان که آتش را برای ابراهیم خنک و نیکو ساختی!»
***

الحسن حوادث مشابه زیادی با والیان و رهبران داشت و از هر یک از آنها در نظر صاحبان قدرت بزرگ شد. این عظمت را حق تعالی به او عطا کرد و او را حفظ و حراست کرد.

هنگامی که خلیفه عمر بن عبدالعزیز، بی تفاوت به مال دنیا، این دنیای فانی را ترک کرد و قدرت به یزید بن عبدالملک رسید، عمر بن خبیره فزاری را به فرمانداری عراق منصوب کرد و پس از آن توسعه یافت. نفوذ حوزه او، خراسان را نیز به انقیاد خود درآورد.

یزید بسیار متفاوت از سلف بزرگ خود حکومت کرد. او پیغام به پیام برای عمر فرستاد و از او خواست که دستورات موجود در آنها را که همیشه عادلانه نبود، اجرا کند.

و روزی عمر بن خبیره حسن بصری و عامر بن شورهبیل معروف به شعبی را احضار کرد و به آنها گفت:

«خداوند امیرالمؤمنین یزید بن عبدالملک را حاکم بندگانش قرار داد و اطاعت از او را بر مردم واجب کرد. و چنانکه می بینید حکومت عراق را به من سپرد و پس از آن فارس (فارس) را نیز به حکومت من داد. و گاه احکامی برای من می فرستد که صحت آن شک و تردید مرا برمی انگیزد. آیا اگر در این امر از او اطاعت کنم و اوامر او را اجرا کنم، می توانید در دین برای من عذری بیابید؟

الشعبی پاسخی داد که بیانگر نگرش وفادارانه به خلیفه و تمایل به کاهش وضعیت دشواری بود که والی وی در آن قرار داشت. اما حسن ساکت بود.

عمر بن خبیره به حسن نگاه کرد و پرسید:

- ای ابوسعید چه می گویی؟

او پاسخ داد:

- ای ابن حبیره! در برخورد با یزید از خدا بترسید و وقتی به خدا می رسد از یزید نترسید. و بدان که خداوند متعال تو را از یزید حفظ می کند و یزید نمی تواند تو را از خدا حفظ کند... ای ابن حبیره! آن زمان نزدیک است که فرشته ای خشن و نیرومند بر تو نازل می شود که از فرمان خدا سرپیچی نمی کند و تو را از این بستر می برد و از وسعت قصرت به تنگی قبر می برد. و در آنجا یزید را در کنار خود نمی یابی، بلکه جز اعمال خود را کشف می کنی که با ارتکاب آن با پروردگار یزید مخالفت کردی... ای ابن حبیره! به راستی که اگر نزد خداوند متعال و تسلیم در برابر او بمانید، شما را از آسیبی که یزید بن عبدالملک در دنیا و آخرت برای شما می آورد، نجات می دهد. و اگر در کنار یزید از خداوند متعال نافرمانی کردی، خداوند تو را به یزید می‌سپارد. و بدان که ای ابن حبیره، اطاعت از خلق، هر که باشد، در آنچه نافرمانی خالق متعال است، نباشد!

و عمر بن حبیره به قدری گریست که ریشش از اشک خیس شد و از جانب الشعبی بر حسن تعظیم کرد و او را بزرگ و گرامی داشت.

هنگامی که از فرماندار بیرون رفتند و به سمت مسجد حرکت کردند، مردم دور آنها جمع شدند و شروع کردند به پرسیدن اینکه ملاقات آنها با حاکم «دو عراق» (کوفه و بصره) چگونه بوده است؟

الشعبی به آنها نگاه کرد و گفت:

- ای مردم! هر کس از شما در هر شرایطی می تواند خداوند متعال را بر مخلوقاتش ترجیح دهد، این کار را انجام دهد، زیرا به خدا سوگند حسن به عمر بن حبیره چیزی نگفت که من نمی دانستم، اما وقتی صحبت کردم تلاش کردم. برای چهره ابن حبیره، و او در سخنانش در راه خدا تلاش کرد. و خداوند مرا از ابن حبیره دور کرد و حسن را به او نزدیک کرد و به او محبت کرد...
***

الحسن بصری حدود هشتاد سال زندگی کرد و جهان را پر از علم و حکمت و فهم دین کرد. و ارزشمندترین میراثی که برای آیندگان به جا گذاشت، بیاناتش بود که برای نرم کردن دلها و بهار شدن دلها بود و دستوراتش که تا امروز دلها را می لرزاند و چشمها را اشک می ریزد و راه الی الله را به گمشده نشان می دهد. جوهر این جهان و ماهیت واقعی ارتباط مردم با آن را در برابر اغواگران و غافلان آشکار سازد.

مثلاً به مردی که از او در مورد دنیا و احوال او پرسید:

- از من در مورد این دنیا و دنیای ابدی می پرسی! به راستی که این دنیا و عالم ابدی مانند مشرق و مغرب است: با نزدیک شدن به یکی، قطعاً از دیگری دور می شوی... و به من می گویی: این سرا را برای من توصیف کن. اگر آغازش مصیبت باشد و پایانش از بین رفتن باشد و حساب حلال و کیفر حرام باشد در اینجا چه می توان گفت؟ هر کس در آن ثروتمند شود در فریب فرو می رود و فقیر غمگین می شود...

و به مرد دیگری که از احوال خود و مردم پرسید، فرمود:

- وای بر ما که با جانمان چه کردیم! ما دین خود را تمام کرده ایم و زندگی زمینی خود را فربه کرده ایم. ما خوش اخلاقی خود را تا انتها فرسوده کرده ایم اما در حال نوسازی وسایل خانه و لباس هایمان هستیم. یکی از ما تکیه می دهد دست چپو از اموالی که مال او نیست می خورد. غذای او از راه های نادرست به دست می آمد و خادمانش بی وقفه می دویدند. دستور می دهد بعد از ترش خود را شیرین بیاورد و بعد از گرما سرد و بعد از خشک شدن تازه... و چون از پرخوری شروع به ترکیدن کرد و از پرخوری شروع به آروغ زدن کرد، می گوید: ای بنده برای من داروی سوء هاضمه بیاور. ... احمق! به خدا سوگند جز دین خود چیزی را هضم نخواهید کرد. همسایه نیازمند شما کجاست؟ یتیم گرسنه از میان هم قبیله ات کجاست؟ کجاست آن بیچاره ای که به تو نگاه می کند؟ کجاست که خداوند متعال تو را مجازات کرد؟ کاش می دانستی که تعداد روزهای معینی برایت در نظر گرفته شده است و با هر غروب این تعداد کم می شود و هر روز که می گذرد بخشی از وجودت را با خود می برد...
***

در شب جمعه اول ماه رجب سال 110 هجری، حسن بصری به دعوت پروردگارش لبیک گفت و از این دنیای فانی خارج شد.

بامداد خبر مرگ او که در سطح شهر پیچید، باعث شوک مردم شد. بدن او را شسته، در کفن پیچیده و اجرا کردند نماز جنازهبعد از نماز جمعهدر مسجدی که در زیر طاق های آن بیشتر عمر خود را به شاگردی و معلمی و دعوت کننده به دین خدا گذراند.

پس از آن همه مردم برای همراهی مراسم تشییع او رفتند. در آن روز نماز عصر (عصر) در مسجد بصره خوانده نشد، زیرا کسی نبود که آن را بجا آورد. و هیچ روزی نبود که در این مسجد نوعی نماز اقامه نشود - از زمانی که مسلمانان آن را بنا کردند تا امروز - مگر روزی که حسن بصری از دنیا رفت و به سوی پروردگارش رفت.
[عبدالرحمن رفعت الباشا. قسمت هایی از زندگی پیروان صحابه]