صفحه اصلی / برای روابط / نمادها و علائم در تفسیر اسقف نیکلاس. نمادها و علائم به جای پیش گفتار

نمادها و علائم در تفسیر اسقف نیکلاس. نمادها و علائم به جای پیش گفتار

"نمادها و علائم" سنت نیکلاس از صربها. نویسنده: سنت نیکلاس صربستان (ولیمیرویچ) """""""""""""""""" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" من این مجموعه را "نمادها و سیگنال ها" خواندم ، زیرا این کلمات کلاسیک شامل تمام مفاهیمی است که تصاویر و نشانه ها را در بر می گیرد و علت و معلول را بیان می کند. این کار من نه جامع است و نه جامع. این فقط یک اشاره است - به نظر من یک اشاره قابل اعتماد - که برای شما مفید خواهد بود وقتی شروع به خواندن و تعمق در شگفتی های جهان خدا می کنید. درگیر امور حوزه، به سختی فرصتی برای نوشتن یافتم، اما امیدوارم سخنانی که نوشته ام را درک کرده و بپذیرید و در آینده برای جلال و جلال خداوند تلاش کنید تا این موضوع را به صورت گسترده تر ارائه دهم. به نفع مردم ارتدکس نیکلاس، اسقف اوهرید، 1932 قسمت اول. نمادها فصل 1. واقعیت و نمادهای آن ^^^^^ 1. وقتی کودک شروع به یادگیری الفبا می کند، برای او حروف خود به نوعی بت هستند. نامه ها برای او واقعی و مادی هستند. هنگام خواندن با حروف، کودک تمام توجه خود را به حروف معطوف می کند و فقط به حروف فکر می کند. بنابراین، حرف به حرف، یک کلمه را می خواند، اما از او بپرسید که چه خوانده است، و او نمی داند. و او حتی متعجب است، نمی‌داند در مورد چه چیزی از او می‌پرسند. کودک هیچ اطلاعی از معنای کلمه ای که خوانده است ندارد. طرح کلی، اندازه و رنگ حروف نوشته شده تنها موارد بیرونی است که در روح او نقش می بندد و این تنها چیزی است که او در حال حاضر از حروف می داند. نامه ها برای او مادی است، همچنان که بت ها برای مشرکان. بنابراین، هم کلاس اولی و هم بت پرست، با ترس و احترام به بت های خود می نگرند. 2. بسیاری از افراد کاملاً بالغ به کلاس اولی ها شباهت دارند، اگرچه گاهی اوقات آنها را فیلسوف و دانشمند می نامند. آنها با عرق پیشانی خود به سختی موفق به خواندن کتاب طبیعت می شوند، اما نمی توانند معنی و مفهوم حروف الفبای طبیعت را درک کنند. یک فرد باسواد حروف را بدون فکر کردن به آنها می خواند، اما فوراً معنای کلمات را درک می کند. یک معلم باید تلاش زیادی کند تا به دانش آموز بیاموزد که نه با کلمات، بلکه با "معنا" بخواند. آنچه از منظر خواندن کتاب صادق است از منظر خواندن «کتاب طبیعت» نیز صادق است. تعظیم در برابر طبیعت، همان تعظیم در برابر حروف است. دوستداران طبیعت کودکان بالغ هستند. از آنها بپرسید که اشیا و رویدادها به چه معنا هستند و آنها با همان تعجب به شما نگاه می کنند که یک دانش آموز کلاس اولی که از او در مورد معنای کلمه ای که اخیراً خوانده است سؤال شده است. 3. بنابراین می توان گفت: افراد بی سواد بت را می پرستند، اما افراد باسواد فقط روح را می پرستند. اولاً، پدیده های طبیعی مادی هستند و واقعیت آنها با ظاهر، اندازه، رنگ، هدف و روابط گوناگون بیان می شود. برای دومی، اشیاء و پدیده های طبیعی نمادها، نشانه های قراردادی تصویر دنیای معنوی هستند و واقعیت معنوی، معنا، حیات و توجیه وجود این نمادها است. 4. شمعون متکلم جدید در این باره به زیبایی بیان کرده است: «کسی که به روح القدس نورانی می شود، که همه چیز را تجدید می کند، دیگر مانند یک فرد ساده، یعنی مانند فردی با ادراک حسی به نظر نمی رسد اما به قولی از انسان بالاتر می رود و آفریده های نفسانی و نفسانی را از نظر روحی می بیند و آنها را نمادی از آفریده های نامرئی می بیند. این یک فرد با سواد معنوی است. چنین فردی کتاب طبیعت را بر اساس الگوها نمی خواند، مانند دانش آموز کلاس اولی که شروع به یادگیری خواندن و نوشتن می کند، بلکه معنا را دنبال می کند، در معنا فرو می رود و معنا را درک می کند. 5. قدیس ماکسیموس اعتراف کننده خود را به همین شکل بیان کرد و گفت: «کل دنیای ذهنی (روحانی) به طور اسرار آمیزی با تصاویر نمادین در دنیای حسی برای کسانی که چشمانی برای دیدن دارند، نشان داده شده است. آنهایی که چشم دارند ببینند. این بدان معناست که کسانی که سواد دارند می توانند «به معنی» بخوانند، به عبارت دیگر، کسی که بینایی معنوی دارد، می تواند با چشم روحانی اش چیزهای روحانی را ببیند، نه فقط چیزهای نفسانی را با چشم جسمانی. 6. و پولس رسول در مورد آن چنین صحبت می کند: "حرف می کشد، اما روح زندگی می کند" (دوم قرنتیان 3: 6). و بار دیگر: "اکنون ما از شیشه ای تاریک می بینیم، اما رو در رو" (اول قرنتیان 13:12). و سپس باز هم، حتی واضح تر: "ما به آنچه که دیده می شود نگاه نمی کنیم، بلکه به آنچه که دیده نمی شود، نگاه می کنیم، زیرا آنچه که دیده می شود موقتی است، اما آنچه که دیده نمی شود ابدی است" (دوم قرنتیان 4: 18). 7. از اینجا معلوم می شود که آن که کتاب طبیعت را بدون روح و معنا بخواند مرگ را می خواند، مرگ را می بیند، مرگ را می پذیرد. و هر کس طبیعت مرئی را به عنوان جوهری مادی و نه به عنوان انعکاس اسرارآمیز در آینه روح درک کند، چیزی جز دانش آموز کلاس اولی نمی بیند که از خواندن انبارها فراتر نرفته است. و هر کس به آنچه که در چشم ابدی به نظر می رسد نگاه کند، مثلاً برخی از حامیان فلسفه طبیعی، از یونانیان باستان شروع و به همفکران توتونی-لاتینی آنها در عصر جدید ختم می شود، واقعاً بی سواد است. بت پرست بی سواد که همه دانشش به چین و خدایی شدن حروف بی معنی می رسد. واقعیت معنوی متعلق به ابدیت است و نمادهای این واقعیت در زمان وجود دارند. 8. و خیمه عهد عتیق، که هنرمند بزالئیل، آن را با روح خدا پر کرد، از تصویری که خداوند به موسی در سینا نشان داد، بازسازی کرد، به عنوان تصویر و سایه چیزهای بهشتی عمل کرد (عبر. 8:5). با این حال، خیمه با آمدن مسیح ناپدید شد، همانطور که حروف از دید ناپدید می شوند که معنی آن آموخته شود. وقتی واقعیت ظاهر شد، نماد آن واقعیت ناپدید شد. خداوندی که آمد نماد جهان روحانی را به کل جهان گسترش داد. با آمدن مسیح، جهان به طور کامل و کامل شروع به خدمت به تصویر و سایه آسمانی کرد. 9. ممکن است گفته شود که مسیح با شادی نمادهای طبیعت را پذیرفت تا واقعیت روحانی را که به جهان آشکار کرد توضیح دهد. هنگامی که انبوهی از مردم به دور او جمع شدند، خداوند دهان خود را در مَثَلی گشود. کلمه اسلاوی "مثل" (یا کلمه یونانی "پارابولا") به معنای یک داستان تمثیلی اخلاقی است که بر اساس نمونه ای از رویدادهای معمولی آموزش می دهد که معنای آشکاری در جهان درک شده توسط حواس دارند، اما معنای اصلی این داستان این است. در قلمرو واقعیت معنوی، در ملکوت معنوی. خداوند گفت، بنابراین من با آنها مثلها صحبت می کنم، زیرا با دیدن آنها نمی بینند و شنیدن نمی شنوند و نمی فهمند ... زیرا قلب این قوم سخت شده است (متی 13:11). -15). قلب سخت به این معناست که نگاه معنوی قلب بسته است یا قلب از نظر معنوی کور است. اما این بینش معنوی قلب است که همه چیزهایی را که دانشمندان به طور مبهم ناخودآگاه، شهود و غیره می نامند، پوشش می دهد. 10. «به شما داده شده است که اسرار ملکوت آسمان را بشناسید». این همان چیزی است که مسیح به نزدیکترین شاگردانش گفت. این از چه کسی به آنها داده شده است؟ بله از طرف خودش او بود که لایه‌های تاریکی را از دل‌هایشان زدود، دید معنویشان باز شد و توانستند مستقیماً، بدون تمثیل و نماد، به واقعیت‌های روحانی بیندیشند، مانند آدم قبل از سقوط. زیرا آدم در بهشت ​​در درک معنا و مفهوم همه مخلوقات و اشیاء آفریده پروردگار کاملاً باسواد و ماهر بود. به همین دلیل است که آدم می توانست برای هر موجودی نامی متناسب با جوهر روحانی آن یا معنایی که این مخلوق به طور نمادین بیان می کرد، تعیین کند. این خالق نبود که حیوانات را نامگذاری کرد، بلکه آنها را نزد انسان آورد تا ببیند آنها را چه می نامد. و آدم بی‌گمان همه چارپایان و پرندگان آسمان و همه جانوران صحرا را نام برد (پیدایش 2: 19-25). 11. به نظر متفکران مادی گرا، افرادی که قلب هایشان سخت است، نام گذاری به حیوانات، کاری کوچک و ناچیز است. البته این مسئله چندان بزرگی نیست، اگر فقط فرض کنیم که آدم نام‌هایی را برای حیوانات به همان شیوه‌ای معمولی و بی‌معنا می‌گذاشت که امروزه ماتریالیست‌ها نام اسب‌ها و سگ‌هایشان را می‌گذارند و به جای اینکه نامی برایشان بگذارند، آنها را از یک نام محروم می‌کنند. با این حال، آدم نام‌ها را به صورت تصادفی یا بی‌معنی تعیین نکرد، بلکه با دید عمیق و دقیقی از واقعیت معنوی که حیوان مورد نظر نشان می‌داد، نام‌گذاری کرد. آدم این کار را که برای یک گناهکار بی اندازه دشوار بود، به راحتی و به سرعت انجام داد. او به راحتی تمام نمادهای مادیت را می خواند، زیرا به او داده شده بود که مادیت را بدون نماد بشناسد و آن را با قلبی شفاف در خالق و از طریق خالق ببیند. ناجی این توانایی برای رؤیت و بینش ذات را در شاگردان نزدیک خود تجدید کرد، اما آن را نه فوراً و فوراً، بلکه به آرامی و به تدریج از طریق اندرزهای طولانی، تطهیر و سرانجام روشنگری توسط روح القدس تجدید کرد. 12. توانایی دیدن ذات بدون مثل، که آدم داشت، اما آن را از دست داد، و رسولان با از دست دادن، دوباره دریافت کردند، خداوند برای همه ما مسیحیان در نظر گرفته است. همه ما اگر بعد از غسل تعمید معصوم باقی می‌مانیم، این توانایی شگفت‌انگیز جدّ آدم و رسولان، غریزه و درک غیرقابل انکار آنها از حقیقت را خواهیم داشت. با این حال، هر گناهی ما را مجبور می کند که از شرم چشمان خود را پایین بیاوریم و نگاه خود را از آسمان به زمین و از خالق به ورطه معطوف کنیم. پس از ارتکاب گناه، فرار می کنیم و از خدا پنهان می شویم، همانطور که آدم که گناه کرده بود، در میان درختان بهشت ​​پنهان شد (پیدایش 3: 8). ما پنهان و پنهان می شویم، همچنان به گناه ادامه می دهیم، تا زمانی که طبیعت اطراف ما، همدست و پنهان کننده ضعیف اراده ما، به جای خدا معبود ما می شود، یعنی تا زمانی که به تدریج از دیدن حقیقت، واقعیت، بدون اینکه متوجه جایگزینی آن با نمادها شویم، دست بکشیم. از حقیقت یعنی وقتی چشم دل نابینا شد، مثل حیوانات کاملاً تسلیم بینایی حسی می شویم و ما را هدایت می کند. و آنگاه آنچه گفته شد برای ما محقق خواهد شد: نابینا، نابینا را هدایت می کند. 13. مسیح نیز گفت: روح حیات می بخشد. جسم هیچ سودی ندارد (یوحنا 6:63). نه تنها بدن انسان، بلکه هر جسمی در جهان هستی به خودی خود ارزشی ندارد. بدن تنها در صورتی می تواند معنی داشته باشد که روح آن را به عنوان ابزار و نماد خود انتخاب کند. روح واقعیت است و بدن نماد روح است. پادشاه یک پادشاه است و قبر پادشاه یک قبر است. هر کس که وجود خود پادشاه را انکار کند، اما قبر او را به عنوان پادشاه بشناسد، به نظر می رسد عقل خود را از دست داده است. متأسفانه در روزگار ما، در عصر ما، چنین بدبختی ها به قدر کافی وجود دارد. به نظر می رسد که ما در دوران پادشاهی نبوکدنصر زندگی می کنیم، هزاران روز و شب قبل از تولد مسیح، و نه در زمان امپراتوران تعمید یافته بیست و پنج قرن پس از نبوکدنصر بت پرست! اما شما مسیحیان نباید به بت پرستان بی سواد عصر ما نگاهی بیندازید، حتی اگر تاج سلطنتی یا ردای پزشک بر سر داشته باشند. شما باید بفهمید که حقیقت برای شما آشکار شده است و شما حقیقت را می دانید. با این حال، بی وقفه کار کنید تا دقیقا بدانید.

کار سنت نیکلاس، نمادها و سیگنال ها، گواهی می دهد که ادبیات به زبان صربی در زمینه نشانه شناسی، که کمتر از سطح علمی جهانی نیست، در ثلث اول قرن بیستم وجود داشته است. با این حال، این کتاب نه تنها به این دلیل، بلکه به دلیل تمرکز و اکتشافات انجام شده ارزشمند است. این کتاب عمدتاً به تفسیر نشانه‌های غیرکلامی می‌پردازد که در نوع خود کار نشانه‌شناسی مسیحی بود. علیرغم این واقعیت که این نوع نشانه‌ها به آن بخش از ارباب نشانه‌شناسی مدرن که با پدر زبان‌شناسی ساختاری، فردیناند دو سوسور مرتبط است، علاقه‌ای نداشتند.

با توجه به مفاد نشانه‌شناسی، نشانه‌هایی در انواع مختلف وجود دارد که از خود نام‌ها به راحتی می‌توان به اصول طبقه‌بندی آنها پی برد. برخی نشانه های ارتباطی، برخی دیگر غیر ارتباطی، برخی شفاهی، برخی دیگر غیرکلامی، برخی نماینده، برخی دیگر بیانگر، برخی از طبیعت انگیزه دارند، برخی دیگر انگیزه ندارند. از این طبقه بندی ها به راحتی می توان نتیجه گرفت که آنها بر اساس اصول نشانه شناسی سوسوری هستند. همانطور که می دانید، او سیستم خود را بر روی تقابل های باینری می سازد. با این حال، در نشانه‌شناسی مدرن، جهت‌گیری دیگری با نام فیلسوف آمریکایی، بنیان‌گذار پراگماتیسم، چارلز سندرز پیرس، وجود دارد. او نشانه‌ها را به سه نوع تقسیم می‌کند: نمایه‌ها (نشانه‌هایی که در آن‌ها بین دال و مدلول ارتباط وجود دارد: مثلاً ناله به‌عنوان بیان درد)، نشانه‌های نمادین یا تصویر (از تصویر یونانی είκον) و نمادها. ، و آنها، به گفته پیرس، نشانه های دلخواه و دلبخواه هستند. این نشانه‌شناسی راه‌حل‌هایی را در نشانه‌های نوع سوم جستجو می‌کند، نه دوم.

به نظر می رسد که هیچ یک از این جهت ها را نباید نادیده گرفت، اما می توان از آنها به عنوان مکمل استفاده کرد: آنها با هم بهتر می توانند ماهیت را روشن کنند تا جداگانه. برای مثال نظریه سوسور تمام توجه را به نشانه های کلامی معطوف کرد و موارد غیرکلامی را کنار گذاشت. و از آنجایی که تا همین اواخر بر نشانه‌شناسی تسلط داشت، نشانه‌های کلامی بسیار بیشتر از سایرین مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. نشانه‌های غیرکلامی تقریباً در دهه‌های اخیر مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. به عنوان نمونه به کتاب ارزشمند پروفسور بلگراد نیکولا روتا نشانه ها و معانی (1982) اشاره می کنیم. در آن، نشانه های غیرکلامی به سه گروه تقسیم می شوند: فرازبانی (به عنوان مثال، iambic یا trochae در versification)، جنبشی (به عنوان مثال، بیان صورت - حالات چهره) و proxemic، به عنوان مثال. علائم مربوط به رفتار فضایی انسان است. هنگام مواجهه با این نوع نشانه ها، شخص، مانند علائم غیرکلامی، سعی در تثبیت معنای آنها دارد.

نقش تعیین کننده ای در درک ماهیت این نشانه ها توسط ساختارگرای فرانسوی رولان بارت در کتاب پادشاهی نشانه ها (1971) انجام شد. این اثر حاصل اقامت بارت در ژاپن در سال 1970 بود. او که ژاپنی صحبت نمی کرد، مجبور شد برای به دست آوردن درک ژاپنی ها و ژاپن، تمدن و فرهنگ آنها، به خواندن علائم غیرکلامی تکیه کند.

نمادها و علائم ولادیکا نیکلاس متعلق به این نوع ادبیات است. با این حال، موضوع تحقیق نویسنده ما آن نشانه هایی نبود که به کمک آنها می توان تمدن و فرهنگ فقط یک کشور و یک قوم را درک کرد، بلکه برعکس، کل جهان (خدا) بود. دلیل توجه دقیق به این مقاله همین است.

نویسنده در مقدمه ای با عنوان نامه ای به دانشجویان الهیات درباره فلسفه مسیحی، این موضع را این گونه تعریف می کند: «مسیحیت نه یک دین، نه یک فلسفه، بلکه موجودی خاص، منحصر به فرد و کامل از حقیقت زنده الهی، نورانی و نجات بخش است. و در ادامه:

«مسیحیت یک دین در کنار سایر ادیان بشری نیست، نه، مسیحیت مکاشفه آسمانی حقیقت است، بشارت به نسل بشر از جانب شخص یا فرشته نیست، بلکه از خود خدای خالق مسیح می‌گوید: «می‌خواهی حقیقت را درک کنید و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد (یوحنا 8:32).

با این درک از مسیحیت، خداوند به طور غیرمستقیم اهمیت نشانه شناسی مسیحی، علم نشانه ها را اعلام کرد. وقتی هدف مسیحیت اثبات حقیقت از طریق مفاهیم نیست، بلکه درک آن از طریق وحی باشد، آنگاه چیزها کاملاً متفاوت تعریف می شوند. مسیحیت خود راه رسیدن به حقیقت را نشان می دهد و این راهی است که کتاب های مقدس و مقدسات توصیف کرده اند. انسان می تواند با مشاهده و «خواندن شگفتی های جهان خدا» به حقیقت دست یابد. به گفته ولادیکا نیکلاس، کل نور خدا هم جهان مادی و هم دنیای معنوی است که نشانه های خاصی از خود می دهد. یک مسیحی واقعی باید خواندن این نشانه ها را بیاموزد، زیرا فقط با کمک آنها می تواند مکاشفه حقیقت را درک کند.

در مورد چگونگی ارتباط شخص با نشانه ها، خداوند دو مثال مرتبط را بیان کرد که می تواند نگرش او را به نشانه ها به بهترین شکل نشان دهد. یکی از آنها مقایسه با نوشتار چینی است. اگرچه بعداً داده می شود، به نظر می رسد بهتر است با آن شروع شود. خداوند می فرماید:

برای بت پرستان و همچنین برای فیلسوفان ماتریالیست - و این یک چیز است - طبیعت برای یک خارجی یا بی سواد مانند نوشتن چینی است که برای اولین بار به نوشتار چینی نگاه می کند، آنها را به عنوان خط، زینت و جادو می بینند. یک جاهل و یک چینی باسواد را در مقابل آن تصور کنید که فقط تنوع جذاب را می بیند و تمام توجه خود را بر روی خطوط، فرها و الگوهای نامه متمرکز می کند. چینی تمام توجه خود را بر روی نشانه های هیروگلیف رنگارنگ متمرکز نمی کند، بلکه معنای ذهنی و معنوی موجود در این حروف رنگارنگ را دنبال می کند چینی‌ها فقط با چشمان او این نامه را می‌دیدند و با روح او تصویری واقعی از بت‌پرستان - دانش‌آموز و ناآموخته - و از سوی دیگر مسیحیان واقعی وجود دارد احساسات و روح به نمادها، در حالی که دومی نمادها (حروف) را می خواند و روح را با روح می خواند.

مثال دیگر در واقع فقط یک تغییر دیگر در همان موضوع است:

«1. در حالی که کودک در حال یادگیری الفبا است، خود حروف برای او مانند یک بت است، یعنی نوعی واقعیت مادی، کودک هنگام خواندن با حروف، حروف را با دقت دنبال می کند و تمام ذهن او جهت می گیرد. فقط یک کلمه را می نویسد. اندازه و رنگ تمام آن چیزی است که در روح او نقش می بندد و هر چه هست برای او یک واقعیت مادی است، هم برای یک بت پرست با ترس و احترام به بت هایشان بنگر.

2. بسیاری از بزرگسالان شبیه به چنین آماده سازی ها هستند، حتی بسیاری از آنها که فیلسوف و دانشمند نامیده می شوند. (...)

3. می توان گفت: جاهلان همه بت پرستند و فقط باسوادان روح پرستند. برای اولی، آفرینش یک واقعیت مادی است که در اشکال، اندازه‌ها، رنگ‌ها، کارکردها و روابط مختلف بیان می‌شود. برای دومی، آفریده ها نماد هستند و واقعیت معنوی معنا، حیات و توجیه وجود این نمادها است.

4. (...) یک فرد با سواد معنوی... حروف طبیعت را مانند یک کلاس اولی با استفاده از کتاب ABC نمی خواند، بلکه معنی را دنبال می کند، معنی را درک می کند و معنی را توضیح می دهد.»

این دو مثال موضع او را کاملتر از تعاریف ولادیکا نیکلاس بیان می کنند. جهان به تعبیر پروردگار پر از اشیاء (اشیاء) و پدیده های گوناگون است. و همه این چیزهای مختلف در اطراف ما که با آنها روبرو می شویم می تواند نشانه هایی برای "سوادها" نیز باشد. "طبیعت نماد حقیقت است. جهان فیزیکی بیان مرئی جهان معنوی نامرئی است. این اول یک نماد است، دیگری معنای نماد، روح و واقعیت است." ما می توانیم اشیاء طبیعی را همانطور که در نگاه اول برایمان به نظر می رسند بپذیریم، بدون اینکه وارد معنای آنها شویم. یا می توانیم آنها را به عنوان نشانه ای درک کنیم. به عنوان نشانه، معنای آنها چیزی متفاوت از آنچه در ابتدا فکر می کنیم است. اگر آنها را به عنوان نشانه تلقی کنیم، پس کل دنیای تجربی (که برای استاد، عالم خداست) باید به عنوان کتابی درک شود که می تواند برای «سوادها» چیزهای زیادی بگوید. باسواد کسى است که حقيقت را با نشانه ها آشکار کند. آشکار شدن حقیقت جز با کمک نشانه ها، آشکار شدن معنا و معنای آنها محقق نمی شود. برای خداوند، دو نوع اصلی نشانه وجود دارد - نمادها و علائم. "یک نماد چیزی ماندگار است، یک سیگنال چیزی آنی است."

نمادها و علائم

نیکولای مقدس صربی (ولیمیروویچ)

نمادها و علائم در تفسیر ولادیکا نیکلاس

کار سنت نیکلاس، نمادها و سیگنال ها، گواهی می دهد که ادبیات به زبان صربی در زمینه نشانه شناسی، که کمتر از سطح علمی جهانی نیست، در ثلث اول قرن بیستم وجود داشته است. با این حال، این کتاب نه تنها به این دلیل، بلکه به دلیل تمرکز و اکتشافات انجام شده ارزشمند است. این کتاب عمدتاً به تفسیر نشانه‌های غیرکلامی می‌پردازد که در نوع خود کار نشانه‌شناسی مسیحی بود. علیرغم این واقعیت که این نوع نشانه‌ها به آن بخش از ارباب نشانه‌شناسی مدرن که با پدر زبان‌شناسی ساختاری، فردیناند دو سوسور مرتبط است، علاقه‌ای نداشتند.

با توجه به مفاد نشانه‌شناسی، نشانه‌هایی در انواع مختلف وجود دارد که از خود نام‌ها به راحتی می‌توان به اصول طبقه‌بندی آنها پی برد. برخی نشانه های ارتباطی، برخی دیگر غیر ارتباطی، برخی شفاهی، برخی دیگر غیرکلامی، برخی نماینده، برخی دیگر بیانگر، برخی از طبیعت انگیزه دارند، برخی دیگر انگیزه ندارند. از این طبقه بندی ها به راحتی می توان نتیجه گرفت که آنها بر اساس اصول نشانه شناسی سوسوری هستند. همانطور که می دانید، او سیستم خود را بر روی تقابل های باینری می سازد. با این حال، در نشانه‌شناسی مدرن، جهت‌گیری دیگری با نام فیلسوف آمریکایی، بنیان‌گذار پراگماتیسم، چارلز سندرز پیرس، وجود دارد. او نشانه‌ها را به سه نوع تقسیم می‌کند: نمایه‌ها (نشانه‌هایی که در آن‌ها بین دال و مدلول ارتباط وجود دارد: مثلاً ناله به‌عنوان بیان درد)، نشانه‌های نمادین یا تصویر (از تصویر یونانی είκον) و نمادها. ، و آنها، به گفته پیرس، نشانه های دلخواه و دلبخواه هستند. این نشانه‌شناسی راه‌حل‌هایی را در نشانه‌های نوع سوم جستجو می‌کند، نه دوم.

به نظر می رسد که هیچ یک از این جهت ها را نباید نادیده گرفت، اما می توان از آنها به عنوان مکمل استفاده کرد: آنها با هم بهتر می توانند ماهیت را روشن کنند تا جداگانه. برای مثال نظریه سوسور تمام توجه را به نشانه های کلامی معطوف کرد و موارد غیرکلامی را کنار گذاشت. و از آنجایی که تا همین اواخر بر نشانه‌شناسی تسلط داشت، نشانه‌های کلامی بسیار بیشتر از سایرین مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. نشانه‌های غیرکلامی تقریباً در دهه‌های اخیر مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. به عنوان نمونه به کتاب ارزشمند پروفسور بلگراد نیکولا روتا نشانه ها و معانی (1982) اشاره می کنیم. در آن، نشانه های غیرکلامی به سه گروه تقسیم می شوند: فرازبانی (به عنوان مثال، iambic یا trochae در versification)، جنبشی (به عنوان مثال، بیان صورت - حالات چهره) و proxemic، به عنوان مثال. علائم مربوط به رفتار فضایی انسان است. هنگام مواجهه با این نوع نشانه ها، شخص، مانند علائم غیرکلامی، سعی در تثبیت معنای آنها دارد.

نقش تعیین کننده ای در درک ماهیت این نشانه ها توسط ساختارگرای فرانسوی رولان بارت در کتاب پادشاهی نشانه ها (1971) انجام شد. این اثر حاصل اقامت بارت در ژاپن در سال 1970 بود. او که ژاپنی صحبت نمی کرد، مجبور شد برای به دست آوردن درک ژاپنی ها و ژاپن، تمدن و فرهنگ آنها، به خواندن علائم غیرکلامی تکیه کند.

نمادها و علائم ولادیکا نیکلاس متعلق به این نوع ادبیات است. با این حال، موضوع تحقیق نویسنده ما آن نشانه هایی نبود که به کمک آنها می توان تمدن و فرهنگ فقط یک کشور و یک قوم را درک کرد، بلکه برعکس، کل جهان (خدا) بود. دلیل توجه دقیق به این مقاله همین است.

نویسنده در مقدمه ای با عنوان نامه ای به دانشجویان الهیات درباره فلسفه مسیحی، این موضع را این گونه تعریف می کند: «مسیحیت نه یک دین، نه یک فلسفه، بلکه موجودی خاص، منحصر به فرد و کامل از حقیقت زنده الهی، نورانی و نجات بخش است. و در ادامه:

«مسیحیت یک دین در کنار سایر ادیان بشری نیست، نه، مسیحیت مکاشفه آسمانی حقیقت است، بشارت به نسل بشر از جانب شخص یا فرشته نیست، بلکه از خود خدای خالق مسیح می‌گوید: «می‌خواهی حقیقت را درک کنید و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد (یوحنا 8:32).

با این درک از مسیحیت، خداوند به طور غیرمستقیم اهمیت نشانه شناسی مسیحی، علم نشانه ها را اعلام کرد. وقتی هدف مسیحیت اثبات حقیقت از طریق مفاهیم نیست، بلکه درک آن از طریق وحی باشد، آنگاه چیزها کاملاً متفاوت تعریف می شوند. مسیحیت خود راه رسیدن به حقیقت را نشان می دهد و این راهی است که کتاب های مقدس و مقدسات توصیف کرده اند. انسان می تواند با مشاهده و «خواندن شگفتی های جهان خدا» به حقیقت دست یابد. به گفته ولادیکا نیکلاس، کل نور خدا هم جهان مادی و هم دنیای معنوی است که نشانه های خاصی از خود می دهد. یک مسیحی واقعی باید خواندن این نشانه ها را بیاموزد، زیرا فقط با کمک آنها می تواند مکاشفه حقیقت را درک کند.

در مورد چگونگی ارتباط شخص با نشانه ها، خداوند دو مثال مرتبط را بیان کرد که می تواند نگرش او را به نشانه ها به بهترین شکل نشان دهد. یکی از آنها مقایسه با نوشتار چینی است. اگرچه بعداً داده می شود، به نظر می رسد بهتر است با آن شروع شود. خداوند می فرماید:

برای بت پرستان و همچنین برای فیلسوفان ماتریالیست - و این یک چیز است - طبیعت برای یک خارجی یا بی سواد مانند نوشتن چینی است که برای اولین بار به نوشتار چینی نگاه می کند، آنها را به عنوان خط، زینت و جادو می بینند. یک جاهل و یک چینی باسواد را در مقابل آن تصور کنید که فقط تنوع جذاب را می بیند و تمام توجه خود را بر روی خطوط، فرها و الگوهای نامه متمرکز می کند. چینی تمام توجه خود را بر روی نشانه های هیروگلیف رنگارنگ متمرکز نمی کند، بلکه معنای ذهنی و معنوی موجود در این حروف رنگارنگ را دنبال می کند چینی‌ها فقط با چشمان او این نامه را می‌دیدند و با روح او تصویری واقعی از بت‌پرستان - دانش‌آموز و ناآموخته - و از سوی دیگر مسیحیان واقعی وجود دارد احساسات و روح به نمادها، در حالی که دومی نمادها (حروف) را می خواند و روح را با روح می خواند.

مثال دیگر در واقع فقط یک تغییر دیگر در همان موضوع است:

«1. در حالی که کودک در حال یادگیری الفبا است، خود حروف برای او مانند یک بت است، یعنی نوعی واقعیت مادی، کودک هنگام خواندن با حروف، حروف را با دقت دنبال می کند و تمام ذهن او جهت می گیرد. فقط یک کلمه را می نویسد. اندازه و رنگ تمام آن چیزی است که در روح او نقش می بندد و هر چه هست برای او یک واقعیت مادی است، هم برای یک بت پرست با ترس و احترام به بت هایشان بنگر.

کار سنت نیکلاس، نمادها و سیگنال ها، گواهی می دهد که ادبیات به زبان صربی در زمینه نشانه شناسی، که کمتر از سطح علمی جهانی نیست، در ثلث اول قرن بیستم وجود داشته است. با این حال، این کتاب نه تنها به این دلیل، بلکه به دلیل تمرکز و اکتشافات انجام شده ارزشمند است. این کتاب عمدتاً به تفسیر نشانه‌های غیرکلامی می‌پردازد که در نوع خود کار نشانه‌شناسی مسیحی بود. علیرغم این واقعیت که این نوع نشانه‌ها به آن بخش از ارباب نشانه‌شناسی مدرن که با پدر زبان‌شناسی ساختاری، فردیناند دو سوسور مرتبط است، علاقه‌ای نداشتند.

بر اساس اصول نشانه شناسی، نشانه هایی در انواع مختلف وجود دارد که از خود نام ها به راحتی می توان به اصول طبقه بندی آنها پی برد. برخی نشانه های ارتباطی، برخی دیگر غیر ارتباطی، برخی شفاهی، برخی دیگر غیرکلامی، برخی نماینده، برخی دیگر بیانگر، برخی از طبیعت انگیزه دارند، برخی دیگر انگیزه ندارند. از این طبقه بندی ها به راحتی می توان نتیجه گرفت که آنها بر اساس اصول نشانه شناسی سوسوری هستند. همانطور که می دانید، او سیستم خود را بر روی تقابل های باینری می سازد. با این حال، در نشانه‌شناسی مدرن، جهت‌گیری دیگری با نام فیلسوف آمریکایی، بنیان‌گذار پراگماتیسم، چارلز سندرز پیرس، وجود دارد. او نشانه‌ها را به سه نوع تقسیم می‌کند: نمایه‌ها (نشانه‌هایی که در آنها ارتباطی بین دال و مدلول وجود دارد: مثلاً ناله به‌عنوان بیان درد)، نشانه‌های نمادین یا تصویری (از تصویر یونانی είκον) و نمادها. ، و آنها، به گفته پیرس، نشانه های دلخواه و دلبخواه هستند. این نشانه‌شناسی راه‌حل‌ها را در نشانه‌های نوع سوم جستجو می‌کند، نه دوم.

به نظر می رسد که هیچ یک از این جهت ها را نباید نادیده گرفت، اما می توان از آنها به عنوان مکمل استفاده کرد: آنها با هم بهتر می توانند ماهیت را روشن کنند تا جداگانه. برای مثال نظریه سوسور تمام توجه را به نشانه های کلامی معطوف کرد و موارد غیرکلامی را کنار گذاشت. و از آنجایی که تا همین اواخر بر نشانه‌شناسی تسلط داشت، نشانه‌های کلامی بسیار بیشتر از سایرین مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. نشانه‌های غیرکلامی تقریباً در دهه‌های اخیر مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. به عنوان نمونه، به کتاب ارزشمند پروفسور بلگراد نیکولا راث «نشانه‌ها و معانی» (1982) اشاره می‌کنیم. در آن، علائم غیرکلامی به سه گروه تقسیم می شود: فرازبانی (به عنوان مثال، iambic یا trochae در versification)، جنبشی (به عنوان مثال، بیان صورت - حالات چهره) و proxemic، یعنی. علائم مربوط به رفتار فضایی انسان است. هنگام مواجهه با این نوع نشانه ها، شخص، مانند علائم غیرکلامی، سعی در تثبیت معنای آنها دارد.

نقش تعیین کننده ای در درک ماهیت این نشانه ها توسط ساختارگرای فرانسوی رولان بارت در کتاب پادشاهی نشانه ها (1971) انجام شد. این اثر حاصل اقامت بارت در ژاپن در سال 1970 بود. او که ژاپنی صحبت نمی کرد، مجبور شد برای به دست آوردن درک ژاپنی ها و ژاپن، تمدن و فرهنگ آنها، به خواندن علائم غیرکلامی تکیه کند.

"نمادها و علائم" اثر ولادیکا نیکلاس متعلق به این نوع ادبیات است. با این حال، موضوع تحقیق نویسنده ما آن نشانه هایی نبود که به کمک آنها می توان تمدن و فرهنگ فقط یک کشور و یک قوم را درک کرد، بلکه برعکس، کل جهان (خدا) بود. دلیل توجه دقیق به این مقاله همین است.

نویسنده در مقدمه ای با عنوان «نامه ای به دانشجویان الهیات درباره فلسفه مسیحی» این موضع را چنین تعریف می کند: «مسیحیت دین نیست، فلسفه نیست، بلکه موجودی خاص، منحصر به فرد و کامل از حقیقت زنده الهی، نورانی و نجات بخش است. و در ادامه:

«مسیحیت دینی در کنار سایر ادیان بشری نیست، نه، این مکاشفه آسمانی حقیقت است، بشارت به نسل بشر نه از جانب شخص یا فرشته، بلکه از سوی خود خداوند خالق. مسیح گفت: "حقیقت را خواهید فهمید و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد" ()".

با این درک از مسیحیت، خداوند به طور غیرمستقیم اهمیت نشانه شناسی مسیحی، علم نشانه ها را اعلام کرد. وقتی هدف مسیحیت اثبات حقیقت از طریق مفاهیم نیست، بلکه درک آن از طریق وحی باشد، آنگاه چیزها کاملاً متفاوت تعریف می شوند. خود نشان دهنده راه رسیدن به حقیقت است و این همان راهی است که کتب آسمانی و مقدسات توصیف کرده اند. انسان می تواند با مشاهده و «خواندن شگفتی های جهان خدا» به حقیقت دست یابد. به گفته ولادیکا نیکلاس، کل نور خدا هم جهان مادی و هم دنیای معنوی است که نشانه های خاصی از خود می دهد. یک مسیحی واقعی باید خواندن این نشانه ها را بیاموزد، زیرا فقط با کمک آنها می تواند مکاشفه حقیقت را درک کند.

در مورد چگونگی ارتباط شخص با نشانه ها، خداوند دو مثال مرتبط را بیان کرد که می تواند نگرش او را به نشانه ها به بهترین شکل نشان دهد. یکی از آنها مقایسه با نوشتار چینی است. اگرچه بعداً داده می شود، به نظر می رسد بهتر است با آن شروع شود. خداوند می فرماید:

برای بت پرستان، و همچنین برای فیلسوفان ماتریالیست - و این همان چیزی است - طبیعت مانند حروف چینی است. برای یک خارجی یا یک فرد بی سواد که برای اولین بار به نوشته های چینی نگاه می کند، آنها به عنوان خط، زینت، رنگارنگ جادویی بدون معنا و مفهوم ظاهر می شوند. یک نادان و یک چینی باسواد را در مقابل چنین متنی تصور کنید. یک جاهل نگاه می‌کرد و فقط تنوع جذاب را می‌دید و تمام توجه خود را بر روی خطوط، فرها و نقش‌های حروف متمرکز می‌کرد، در حالی که چینی‌ها تمام توجه خود را بر روی علائم هیروگلیف رنگارنگ متمرکز نمی‌کردند، بلکه از معنی، یعنی ذهنی پیروی می‌کردند. و اهمیت معنوی موجود در این حروف رنگارنگ. یک فرد نادان با چشم و روح خود کاملاً به صورت خارجی وابسته است، در حالی که چینی ها فقط حرف را با چشمان خود می بینند و روح و لوگو را با روح خود درک می کنند. در اینجا تصویری واقعی از بت پرستان - آموخته و ناآموخته - از یک طرف و مسیحیان واقعی از طرف دیگر است. اولی هم حواس و هم روح را به نمادها زنجیر می کند، در حالی که دومی نمادها (حروف) را می خواند و روح را با روح می خواند.

مثال دیگر در واقع فقط یک تغییر دیگر در همان موضوع است:

1. «وقتی کودک در حال یادگیری الفبا است، خود حروف برای او مانند یک بت است، یعنی نوعی واقعیت مادی. هنگام خواندن با حروف، کودک به دقت حروف را دنبال می کند و تمام ذهن او فقط به سمت حروف معطوف می شود. او یک کلمه را املا می کند، از او می پرسد چه خوانده است، اما او حتی نمی داند. و از اینکه شما از او میپرسید متعجب است. او از معنای حروفی که خوانده است اطلاعی ندارد. ظاهر، اندازه و رنگ آنها تمام آن چیزی است که در روح او نقش بسته است و همه چیزهایی است که او در حال حاضر در مورد آنها می داند. نامه برای او یک واقعیت مادی است، مانند بت برای بت پرست. به همین دلیل است که هم کودک و هم بت پرستانی که کتاب الفبا را یاد می گیرند با ترس و احترام به بت های خود نگاه می کنند.

2. بسیاری از بزرگسالان شبیه به چنین آماده سازی ها هستند، حتی بسیاری از آنها که فیلسوف و دانشمند نامیده می شوند. (...)

3. این را هم می توانید بگویید: جاهلان همه بت پرستند و فقط باسوادان روح پرستند. برای اولی، آفرینش یک واقعیت مادی است که در اشکال، اندازه ها، رنگ ها، کارکردها و روابط مختلف بیان می شود. برای دومی، آفریده ها نماد هستند و واقعیت معنوی معنا، حیات و توجیه وجود این نمادها است.

4. (...) یک فرد با سواد معنوی... حروف طبیعت را مانند یک کلاس اولی با استفاده از کتاب ABC نمی خواند، بلکه معنی را دنبال می کند، معنی را درک می کند و معنی را توضیح می دهد.»

این دو مثال موضع او را کاملتر از تعاریف ولادیکا نیکلاس بیان می کنند. جهان به تعبیر پروردگار پر از اشیاء (اشیاء) و پدیده های گوناگون است. و همه این چیزهای مختلف در اطراف ما که با آنها روبرو می شویم می توانند نشانه هایی برای "سوادها" نیز باشند. «طبیعت نماد حقیقت است. جهان فیزیکی، بیان آشکار دنیای معنوی نامرئی است. این اول یک نماد است، دیگری معنای نماد، روح و واقعیت است.» ما می توانیم اشیاء طبیعی را همانطور که در نگاه اول برایمان به نظر می رسند بپذیریم، بدون اینکه وارد معنای آنها شویم. یا می توانیم آنها را به عنوان نشانه ای درک کنیم. به عنوان نشانه، معنای آنها چیزی متفاوت از آنچه در ابتدا فکر می کنیم است. اگر آنها را به عنوان نشانه تلقی کنیم، پس کل دنیای تجربی (که برای استاد، عالم خداست) باید به عنوان کتابی درک شود که می تواند برای «سوادها» چیزهای زیادی بگوید. باسواد کسی است که حقیقت را با نشانه ها آشکار می کند. آشکار شدن حقیقت جز به کمک نشانه ها و آشکار شدن معنا و معنای آنها محقق نمی شود. برای خداوند، دو نوع اصلی از نشانه ها وجود دارد - نمادها و علائم. "یک نماد چیزی ماندگار است، یک سیگنال چیزی آنی است."

برای تفسیر (تفسیر) نشانه ها و آشکار ساختن معانی، از نام های مختلفی به طور همزمان یا متناوب استفاده می شد. تفسیر نامی بود که به عمل تفسیر کتاب مقدس و متون مقدس داده شد. با این حال، بعدها نام هرمنوتیک برای این فعالیت ایجاد شد، زمانی که برای آشکار کردن معانی به طور کلی، فراتر از کتب مقدس گسترش یافت. این عبارت در دوران اخیر، زمانی که تفسیر معانی آثار ادبی توسعه خاصی یافته است، رواج یافته است. اخیراً، اصطلاح رمزگشایی عموماً در زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی برای کشف معانی نشانه‌ها استفاده می‌شود.

"رمزگشایی" نشانه هایی که ولادیکا نیکولای در ذهن دارد، یا به طور دقیق تر، تفسیر آنها، به بهترین وجه برای بیان هرمنوتیک مناسب است. رمزگشایی می تواند توسط ماشین ها نیز انجام شود و هرمنوتیک نقش بیان شده مفسر و تمایل او به تفسیر را در نظر می گیرد. حقیقت برای مفسر مسیحی ظاهر می شود، یعنی از طریق وحی تعلیم داده می شود. یک فرد فقط می تواند برای چنین عملی آماده شود. علائم، به گفته خداوند، در درجه اول به عنوان حامل معنی جالب هستند، یعنی. به عنوان راهی برای کشف معنا متأسفانه او در متن خود چندان به ماهیت نشانه ها و تفسیر آنها نمی پردازد. او می‌گوید: «من کارم را نمادها و سیگنال‌ها نامیدم، زیرا نمی‌توانستم کلماتی با معنای کاملاً مناسب در زبان صربی پیدا کنم. عبارات slicke و prilike (صربی، تصاویر و ظواهر تقریباً متناظر) فقط می تواند تا حدی منعکس کننده آن چیزی باشد که با کلمات کلاسیک نمادها و سیگنال ها بیان می شود.

و این تمام چیزی است که او در مورد ماهیت علائم و طبقه بندی بالقوه آنها می گوید. این ایده ها در مقایسه با آنچه در آن زمان در مورد نشانه ها وجود داشت، مثلاً در آثار پیرس، فرگه، سوسور، ریچاردز و اوگدن، متواضع هستند. ترجمه نمادها و علائم عبارت به کلمات slicke و prilike نشان می‌دهد که خداوند در طبقه‌بندی‌های احتمالی نشانه‌ها دقت نکرده است. تشبیه برخی نشانه ها به تصاویر با تقسیم سه گانه پیرس از نشانه ها به نمادها (یونانی είκον، به ترتیب صربی slika)، نمایه ای و نمادین همراه است. خود تقسیم نشانه ها به نمادها و نشانه ها یادآور تقابل های دوتایی است که مشخصه گرایش سوسوری در نشانه شناسی است.

اگرچه ولادیکا نیکولای در ارائه نظری نشانه‌ها متواضع است، اما نمونه‌هایی بسیار غنی است. آنها معمولا با نظرات کوتاه همراه هستند. تعداد و تنوع مثال ها نشان می دهد که این یک مطالعه جدی است که نمی توان به صورت سطحی با آن برخورد کرد. بنابراین، از مثال هایی که در اینجا از جانب خداوند آورده شده است، کاملاً آسان است که بفهمیم هرمنوتیک و نشانه شناسی او به کجا هدایت می شود.

بخشی از کتاب که به نمادها اختصاص دارد با فصل واقعیت و نمادهای آن شروع می شود، نقل قول هایی که از آن نقل کردیم. ایده اصلی استاد این است که دنیایی که در آن زندگی می کنیم پر از نشانه هایی است که نیاز به خواندن دارد. فصل‌های بعدی مثال‌های زیادی برای نشان دادن عملکرد نمادها ارائه می‌کنند.

به عنوان مثال، در فصل مواد معدنی به عنوان نماد در ده نقطه، خداوند نمونه هایی از برخی از نمادها را همراه با نظرات بیان می کند. یکی از مهمترین آنها سنگ به عنوان نماد مسیح است. اسقف می نویسد: "سنگ که نماد مسیح است، در عین حال نماد ایمان راسخ به مسیح است." "کسانی که زندگی خود را بر روی مسیح مانند صخره ای محکم می سازند در انجیل عاقل خوانده می شوند و کسانی که بر روی شن بنا می کنند نادان هستند" (). خداوند به روشی مشابه در مورد طلا صحبت می کند: "طلا نماد حقیقت است"، "طلا تغییر نمی کند، فریب نمی دهد ...". با این حال، «این طلا نیست که به عنوان پایه گرفته می شود، بلکه سنگ است. از این گذشته، پایه باید محکم باشد و طلا باید نرم باشد. ایمان اساس نجات ماست."

در نشانه‌شناسی مدرن، نشانه‌های نمادین عمدتاً به‌عنوان دلبخواهی (اختیار) در نظر گرفته می‌شوند، در مقابل نشانه‌های نمادین و نمایه‌ای که در آن‌ها ارتباط بین دال و مدلول برانگیخته می‌شود. نمونه هایی که خداوند، عمدتاً از کتاب مقدس گرفته، این دیدگاه را زیر سؤال می برد. آنها نشان می دهند که نمادهای خورشید، طلا، سنگ یا شن دلخواه نیستند. دلایلی برای این واقعیت وجود دارد که خورشید نماد خدا است، سنگ نماد مسیح و ایمان به مسیح است، شن و ماسه نماد گذرا و "طلا" نماد حقیقت است. همه این نمادها متعلق به نشانه های انگیزشی هستند، زیرا ارتباط بین نمادها و آنچه نماد آنهاست، یعنی. «استقرار دال و مدلول نسبتاً آسان است. در اینجا این است که چگونه ولادیکا نیکولای این ارتباط انگیزشی را بین مدلول و دال، نماد و نماد آشکار می کند:

1. «برای رشد، درخت باید در زمین ریشه داشته باشد. به همین ترتیب، روح باید در ملکوت معنوی و بهشتی ریشه داشته باشد، زیرا این خاک آن است، جایی که ریشه دارد و از کجا رشد می کند.

2. برای رشد درخت باید به آن آب داد. و روح باید از فیض روح القدس پر شود تا سالم و قوی باشد. (...)

3. درخت برای میوه دادن نیاز به نور، گرما و آفتاب دارد. پس روح باید به وسیله خداوند، خورشید حقیقت ابدی روشن و گرم شود...»

و به همین ترتیب، سوسن به عنوان "نماد بی دقتی"، زیتون به عنوان "نماد برگزیدگی سرشار از فیض"، دانه به عنوان "نماد کلام خدا"، تاک به عنوان یک "نماد مسیح و شاخه ها نماد پیروان مسیح"، علف و گل به عنوان "نماد گذرا بودن بدن" زندگی و فناپذیری شکوه انسان و غیره.

در اینجا دو مثال معمولی از فصل امور، مناصب و مشاغل به عنوان نماد آورده شده است:

5. «کشاورز، کاشت، برنده، سازنده، آهنگر، نجار، سفالگر و هر صنعتگری که مواد خام خام را به چیزی زیبا و مفید تبدیل می کند، نماد مسیح خداوند است. (...)

6. به همین ترتیب نمادهای مسیح پادشاه و قاضی و دکتر و کشیش و معلم و فرماندار و سکاندار و رهبر و تاجر و ارباب هستند. از خانه و پدر و داماد.»

از آنجایی که همه نمونه نمادها توسط خداوند از کتاب مقدس و سنت مقدس گرفته شده است، آنها به گنجینه نمادهای مذهبی سنتی تعلق دارند. ارتباط انگیزشی واضحی بین آنها و آنچه نماد آنهاست وجود دارد. خداوند با آشکار ساختن این ارتباط، خود لوگوس نمادسازی و ماهیت فرآیند توسعه نمادسازی را آشکار می کند. وظیفه مفسر مربوط به حوزه هرمنوتیک کلامی است. این هرمنوتیک از طریق نمادها منجر به افشای معانی مورد نظر یا پیشنهادی می شود.

تعابیر پروردگار نشان می دهد که ارتباط دال و مدلول، نماد و نماد تصادفی و غیر طبیعی نیست. ماهیت این ارتباط را می توان به بهترین نحو با نظریه همانندسازی (استعاره و تمثیل) ریاضیدان مشهور صرب، میهایل پتروویچ افسوس (1868-1943) معاصر او توضیح داد. بر اساس آن، تصویر و ماکت آن (کپی، فهرست، عکس فوری) متفاوت است، در حالی که دارای یک "هسته شباهت" مشترک است که می تواند از یک نقطه نظر خاص جدا شود. این هسته تشابه نیز پدیده های کاملاً متفاوتی دارد، مانند: ایمان و سنگ جامد، ناپایداری و شن، شبان و مسیح، مسیح و راه حق... به دلیل وجود این هسته، اشیا می توانند از یک معین باشند. دیدگاه، قابل تعویض سیستم معانی انتقالی که ولادیکا نیکولای تفسیر می کند، نظریه افسوس را تأیید و نشان می دهد. در عین حال، این نظام معانی منتقل شده، موضع نظری پروردگار را نیز نشان می‌دهد که در پس این عالم طبیعی، عالم دیگری وجود دارد که از طریق تفسیر و افشای معانی قابل درک است.

مجموعه نمادهایی که خداوند به آنها اشاره می کند هنوز محدود است. با این حال، در ارائه او به عنوان متنوع و منظم ارائه شده است. این امر به طور همزمان موید این واقعیت است که این مجموعه سفارشی نمادها در ارتباطات مذهبی سنتی است. بنابراین، نمی توان از این نمادها فقط به عنوان نمونه های مجزا صحبت کرد، بلکه برعکس، به عنوان پدیده های یک نظم نمادین. این نظم نمادین که به این ترتیب تنظیم شده است (بیان ژاک لاکان) کلید درک سایر نمونه های ذکر نشده و همچنین نشانه های دیگری است که از طریق آنها می توان اسرار دنیای ما را فاش کرد. پیش از هر چیز، متن مقدس اصلی مسیحیان، کتاب مقدس، اینگونه است. بنابراین، کتاب مقدس ماتریس اصلی نظم نمادین، کلید خواندن طبیعت، یا نور کلی خدا، برای درک جهان موجودات زنده را نشان می دهد.

درست مانند نمادها، خداوند سیگنال ها را در فصل های جداگانه ارائه می دهد. با این حال، تفاوت خاصی در منابع منشأ نمونه ها وجود دارد. اگر او این نمادها را از ادبیات دینی می گرفت، نمونه هایی برای سیگنال ها اغلب از زندگی روزمره بود.

نظریه‌های نشانه‌شناختی سکولار از نظر نمونه‌هایی از سیگنال‌ها چندان غنی نیستند. بی‌اهمیت‌ترین نمونه‌ها دود به‌عنوان علامت آتش یا ردپایی در برف به‌عنوان نشانه‌ای از حیوان است. سیگنال های داده شده توسط اسقف نیکلاس نه تنها متعدد و متنوع است، بلکه دستور داده شده است. همانطور که در بخش نمادها، آنها بیشتر مربوط به کتاب مقدس و سنت مقدس هستند. در همین حال ، خداوند کتابی دارد که فقط به نمونه هایی اختصاص داده شده است - امانوئل. تمام مثال‌هایی که او ارائه کرد، این نکته را نشان می‌دهد که اراده و حقیقت خدا از طریق پدیده‌های مختلف نشانه‌ای متجلی می‌شود. برای مثال خداوند رفتار ماهی ها قبل از زلزله و سایر حیوانات را در آستانه بلایا به عنوان سیگنال های شناخته شده توصیف می کند. او همچنین نمونه‌هایی از خشکسالی، قحطی و جنگ را به عنوان نشانه‌هایی درباره وضعیت اخلاقی و معنوی نژاد بشر بیان می‌کند که می‌توان آن‌ها را شنید. اما او اصراری بر این گونه مصادیق و تعابیر خود ندارد. فصل مربوط به موارد و شرایط عادی به عنوان سیگنال به این صورت باز می شود:

1. «آنچه که حالت یا حالت معمولی نامیده می‌شود، در واقع یک علامت است. هنگامی که خورشید و ستارگان به ترتیب منظم در سراسر جهان حرکت می کنند. هنگامی که گرما در فصل خود باشد و برف و باران در فصل خود باشد. وقتی فرزندان در یک خانواده به دنیا می آیند، رشد می کنند و رشد می کنند. هنگامی که مزرعه کاشته شده میوه می دهد. هنگامی که گاوها زیاد می شوند و فراوانی از همه جا بر سر مردم می ریزد. وقتی صلح باشد و جنگ نباشد، سلامتی باشد و بیماری نباشد، اینها همه نشانه لطف و برکت خداوند است.»

فلسفه ماتریالیستی (مثلاً مارکسیستی) جهان ما را به یک پایه مادی و یک روبنای معنوی تقسیم می کند. در این تقسیم‌بندی، جهان معنوی چیزی فرعی است، چیزی که بعداً پدید می‌آید. به گفته ولادیکا نیکلاس، همه چیز به گونه ای متفاوت تنظیم شده است. عالم مادی را مجموعه ای از نشانه ها می دانند که به کمک آنها می توان با عالم ماوراء ارتباط برقرار کرد. ماورایی ها منبع واقعی معنا هستند. این شیوه در نظر گرفتن ماهیت دوگانه جهان به الگوی فلسفی اولیه افلاطون - مفهوم دو جهان، جهان حقیقت و عالم ظاهر- باز می گردد. دنیایی که ولادیکا نیکولای در ذهن دارد نیز دوگانه است. با این حال، او به گونه‌ای دیگر تأکید می‌کند: بر جهان معنوی که معنا می‌تابد، و بر جهان مادی که از طریق آن این معنا خوانده می‌شود. عالم روحانی منشأ نشانه‌هاست و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم عالم نشانه‌هاست و از طریق آن منبع اولیه هستی جهانی تجلی می‌یابد.

هر چیزی که وجود دارد و اتفاق می افتد، به گفته خداوند، می تواند به عنوان یک نشانه، به عنوان علامت خدا درک شود. و اینکه همه چیز در جهان خدا را باید به علامت یا نشانه ای از جانب خدا تعبیر کرد، او با کتاب مقدس ثابت می کند. پاراگراف اول فصل پدیده های طبیعی و بلایا به عنوان سیگنال به این صورت شروع می شود:

او به عنوان نماینده کلیسا، به عنوان یک میهن پرست (در طول هر دو جنگ جهانی) در میهن و خارج از کشور، به عنوان یک شخصیت عمومی، سخنرانی ها و موعظه های بسیاری نوشت. معروف ترین آنها موعظه های زیرکوهی و خطبه های جدید زیرکوهی هستند. یا شاید گویاترین آنها همانهایی باشد که او در طول جنگ جهانی اول در بریتانیا و آمریکا گفت و متفقین را متقاعد کرد که به صربستان کمک کنند.

ادبیات صربستان هنرمندان بزرگ زیادی دارد - استادان اروپایی. به عنوان مثال، جی دوچیچ در مورد ایسیدورا سکولیچ نوشت که در تمام اروپا تنها دو یا سه زن با چنین فرهنگی وجود دارند. همین را می توان در مورد خود دوچیچ نیز گفت. برای مثال، هیچ یک از ادبیات اروپایی از اسلوبودان ایوانوویچ، مورخ، نویسنده و صاحب سبک شرمنده نخواهد شد. با این حال، هیچ یک از این یا سایر نویسندگان برجسته، لقب کریستوستوم را دریافت نکردند. حتی ایوو آندریچ برنده جایزه نوبل و میلوش کرنیانسکی درخشان نیز او را مقصر نمی دانستند. امروز ما به طور جدی این تعریف را فقط برای نام اسقف مقدس نیکلاس اعمال می کنیم. او بیش از هر نویسنده صربستانی (به جز نجگوش) منبع الهام خود را در خود خدا و در این حقیقت یافت که همیشه سعی می کرد مفسر نشانه های خدا، اراده خدا و احکام خدا باشد.

به جای مقدمه نامه ای به دانشجویان الهیات درباره فلسفه مسیحی

برای کسانی که در مواقع سختی این کتاب را می خوانند خوب است، زیرا تسلی خواهند یافت. و برای کسانی که آن را در روزهای شادی می خوانند خوب است، زیرا از قبل برای روزهای غم و اندوه آماده می شوند که برای هر انسانی اجتناب ناپذیر است.

بارها از من این سوال را پرسیده اید که آیا مسیحیت فلسفه خاص خود را دارد؟ در حین مطالعه تاریخ فلسفه متوجه شدید که دکارت، کانت، لایب نیتس، برکلی، سولوویف و بسیاری دیگر را فیلسوفان مسیحی می نامند. شنیده‌اید که مکتب رومی، ارسطو را فیلسوف رسمی خود می‌خواند، اگرچه معلم غرب می‌گوید: «فیلسوفان پدرسالاران بدعت هستند». احتمالاً شما از تفاوت های عظیم بین همه این فیلسوفان در مورد سؤالات اصلی در مورد جوهر هستی نگران شده اید. چگونه می توان همه آنها را "فیلسوف مسیحی" نامید اگر آنها یک آموزه واحد در مورد خدا، در مورد روح و طبیعت ندارند؟ به یاد بیاورید که چگونه پولس رسول وصیت کرد: «ای برادران، به نام خداوند ما عیسی مسیح از شما خواهش می‌کنم که همگی یک چیز بگویید و در میان شما تفرقه‌ای نباشد، بلکه در یک روح و در افکار یکسان متحد شوید.»(). می دانید که مکاشفه مسیحی یک خطا ندارد، مسیح یک ذره هم اشتباه نمی کند. پس چگونه ممکن است که فلسفه برخاسته از ایمان مسیحی، قضاوتهای مستقل و حتی چنین قضاوتهای متضادی داشته باشد و یکی و تنها نباشد؟!

به سوال شما پاسخ دادم که این مفهوم خاص خود را از زندگی و جهان دارد، ارگانیک و سیستماتیک، متفاوت از تمام فلسفه های دیگر بشر. و این همه است. با این حال، من به شما قول دادم که روزی این مفاهیم مسیحیت را بسیار گسترده تر ارائه دهم. اکنون با تقدیم این کتاب به عهد خود وفادارم. بگذارید کلیسا قضاوت کند که چگونه این کار را انجام دادم. این فلسفه شخصی من نیست خدای ناکرده! من در اینجا فقط مفاهیمی را بیان کردم که کلیسای ارتدکس از زمان های بسیار قدیم به آن پایبند بوده است. می توانم به شما بگویم که این واقعاً از آن من است: تمام تجربه زندگی من باعث می شود با آنچه که مشاهیر کلیسای ما گفته و نوشته اند موافق باشم. هر آنچه را که در طول زندگی ام فهمیده و آموخته ام، در صفحات این کتاب به شما منتقل می کنم.

یکی از مورخین انگلیسی، با کاوش در دوران سزارهای رومی، گفت که در آن زمان مردم دین را درست، فیلسوفان را - دروغین، و حاکمان - را مفید می دانستند. و امروز در اروپای مسیحی تعمید یافته می توان همان قضاوت ها را شنید. اغلب تکرار می شود که «دین، فلسفه مردم عادی است»! با این حال چه دینی؟ آن مورخ انگلیسی مذهب بت پرستی و بت پرستی را در ذهن داشت. اما اگر اسمش را دین بگذاری، دیوانگی است که اسمش را دین بگذاری! چه چیزی می تواند بین مسیح و پان مشترک باشد؟! مسیحیت را به هیچ وجه نمی توان یک دین همراه با سایر ادیان بشریت نامید، زیرا مسیحیت مکاشفه آسمانی حقیقت، بشارت به نسل بشر است که نه از یک شخص یا فرشته، بلکه از خداوند خداوند و خود خالق سرچشمه می گیرد. مسیح گفت: حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد. آزاد از چه؟ آری، دقیقاً از همه ادیان دیگر، از فلسفه های بشری، از آرای شیادان در مورد معرفت دنیا، از ظلم و ستم هر خطایی که با حقیقت مخالفت می کند، فارغ از اینکه نامشان چه باشد و چه کسی خدمت کند. این دقیقاً همان چیزی است که پولس رسول بزرگ در نامه خود به کولسیان درباره آن هشدار داد: «برادران مواظب باشید، مبادا کسی شما را از طریق فلسفه و فریب پوچ، طبق سنت مردم، بر اساس اصول جهان، و نه بر اساس مسیح، از بین ببرد.(). زیرا یک حقیقت وجود دارد، اما عقاید انسانی بسیاری وجود دارد. حقیقت همیشه صادق است، یعنی یکسان است، همیشه با خودش برابر است. حقیقت مسیح با هیچ سیستمی که در سر یک فرد سرچشمه می گیرد، مشابهی ندارد. اما من این را فقط به طور اتفاقی و فقط برای تأیید شما ذکر می کنم با این اعتقاد که این نه از ادیان است و نه از فلسفه ها، بلکه یک ارگانیسم کاملاً خاص و اصیل و کامل از حقیقت زنده الهی است. و ارگانیسم مقدس. من نیز در این مورد صحبت می کنم تا بدانید آنچه را که به شما شبانان و رهبران آینده کلیسای مسیح تقدیم می کنم، با چه اعتقادی نوشتم.

من نام این مجموعه را «نمادها و علائم» گذاشتم زیرا این کلمات کلاسیک شامل تمام مفاهیمی است که تصاویر و نشانه ها را مجسم می کند و علت و معلول را بیان می کند.

این کار من نه جامع است و نه جامع. این فقط یک اشاره است - به نظر من یک اشاره قابل اعتماد - که برای شما مفید خواهد بود وقتی شروع به خواندن و تعمق در شگفتی های جهان خدا می کنید. درگیر امور حوزه، به سختی فرصتی برای نوشتن یافتم، اما امیدوارم سخنانی که نوشته ام را درک کرده و بپذیرید و در آینده برای جلال و جلال خداوند تلاش کنید تا این موضوع را به صورت گسترده تر ارائه دهم. به نفع مردم ارتدکس

نیکلاس، اسقف اوهرید، 1932