صفحه اصلی / برای روابط / جامعه سالم و بیمار به طور خلاصه به گفته فروم. جامعه سالم؟ در مورد دیدگاه اریش فروم در مورد سرمایه داری قرن بیستم

جامعه سالم و بیمار به طور خلاصه به گفته فروم. جامعه سالم؟ در مورد دیدگاه اریش فروم در مورد سرمایه داری قرن بیستم

ای. فروم، معیار اصلی یک جامعه سالم را آن می داند سازگاری به طبیعت انسان ، که حل رضایت بخش مشکلات وجودی انسان را ممکن می سازد. فرد می تواند تقریباً با هر نظام اجتماعی-فرهنگی سازگار شود، اما اگر این سیستم ها مغایر با فطرت او باشد، دچار اختلالات روحی و روانی می شود که در نهایت منجر به تغییر در جامعه می شود. E. فروم فرض فروید را در مورد اجتناب ناپذیر بودن تضاد بین جامعه و طبیعت انسان که در واقع به معنای حفاظت است نپذیرفت. جامعه مدرن.

جامعه شناس یک جامعه سالم را نه فقط با یک جامعه «ناسالم»، بلکه با یک جامعه مخالف می کند آسیب شناسی, دیوانه

نمونه ای از جامعه آسیب شناسی، جامعه نازی یا استالینیستی است. گرچه این جوامع به شیوه خود پناهگاه و امنیت افراد را فراهم می کردند، اما شرایط را برای بیگانگی شدید ایجاد کردند، بت پرستی استبدادی برقرار کردند و مردم را مجبور به فرار از آزادی کردند.

ویژگی مشترک جوامع آسیب شناسی عدم ایمان به اعمال عقلانی و خلاقانه مردم است که با ایمان به بت ها - رهبر، دولت، "وطن" جایگزین شد.

تاریخ ظهور جامعه آسیب شناسی در روسیه، به گفته E. Fromm، به شرح زیر است.

V.I. لنین به پیروی از ک. مارکس، از رسالت تاریخی طبقه کارگر که جوهره آن دستیابی به هارمونی جدید بین مردم و بین انسان و طبیعت است، برای ساختن جامعه ای که در آن «توسعه آزادانه همه است. توسعه آزاد همه.» اما V.I لنین معتقد نبود که طبقه کارگر خود می تواند به این هدف برسد و معتقد بود که باید توسط گروهی از انقلابیون حرفه ای رهبری شود. در عین حال تعیین کننده است

لحظه بود ناباوریفروم معتقد است که به اقدامات معقول خود کارگران و دهقانان، که از آن سرچشمه می‌گیرد عدم ایمان به انسان به طور کلیاین منجر به انتخاب جایگزینی ایمان به انسان با بت پرستی استبدادی با تمام عواقب ناشی از آن شد - استثمار بی رحمانه، ترور سیاسی، بیگانگی انسان از خود و قدرت های انسانی خود.

بر خلاف آسیب شناسی، یک جامعه سالم به عنوان "الگویی از نوع ایده آل" ارزش شخصی یک فرد را پیش فرض می گیرد - هیچ شخصی وسیله ای برای دستیابی به اهداف شخص دیگری نیست. علاوه بر این، هیچ کس از خود برای اهدافی استفاده نمی کند که به توسعه پتانسیل انسانی کمک نمی کند. فعالیت های اقتصادی و سیاسی تابع منافع انسانی است.

در یک جامعه سالم، فرد مشارکت کننده فعال و مسئولیت پذیر در زندگی جامعه، ارباب زندگی خود است. هدف زندگی او باشدبسیاری، نه دارندبه بسیاری میل به ایجاد و حفظ ثروت جایگزین می شود تملک وجودی -به طور منطقی با میل به حفظ خود تعیین می شود که به غذا، مسکن و لباس یک فرد مربوط می شود.

به طور خلاصه، یک جامعه سالم برای نیازهای انسان کافی است.

علل آسیب شناسی اجتماعی

فروید، که معتقد بود آسیب شناسی اجتماعی با سرکوب شدید انگیزه های لیبیدینی، با سرکوب امیال غیرمنطقی به وجود می آید - اگر تعارض با میل جنسی را نتوان به طور عادی حل کرد، آنگاه علائم روان رنجوری به وجود می آید، موافق نیست. ، که در موارد شدید به آسیب شناسی تبدیل می شود.

اما به نظر او این رویکرد یک طرفه به مشکل است.

از دیدگاه روانکاوی انسان گرا، دلایل پیدایش آسیب شناسی اجتماعی در نیازهای سرکوب شده برای بهره وری نهفته است که منجر به ناتوانی در ایجاد یک شخصیت اجتماعی می شود که به سمت تحقق قوای خلاق فرد سوق داده شود. وحدت درونی یک فرد با افراد دیگر. در عوض، فرض اساسی یک جامعه آسیب شناسی می شود مصرف نامحدود به عنوان هدف

زندگی, شهوت مالکیت، که به ناچار خودخواهی و طمع را بازتولید می کند.

عطش تملک منجر به تنش و درگیری اجتماعی می شود. ای. فروم خاطرنشان می کند که خودخواهی ناشی از چنین جامعه ای، رهبران آن را مجبور می کند که موفقیت شخصی را بالاتر از وظیفه عمومی قرار دهند: «دیگر هیچ کس از این واقعیت شوکه نمی شود که شخصیت های سیاسی برجسته و نمایندگان جامعه تجاری تصمیماتی می گیرند که به نفع شخصی آنها باشد. اما برای جامعه مضر و خطرناک هستند.»

اغلب، پیدایش جامعه آسیب شناسی با این واقعیت آغاز می شود که برنامه های اقتصادی یا سیاسی که انسانی ترین اهداف را اعلام می کنند، خود عامل انسانی را در نظر نمی گیرند و با نیازهای طبیعت انسان در تضاد هستند.

بنابراین، جامعه شوروی در دوران استالینیسم ثابت کرد که اقتصاد از نقطه نظر تولید نیروهای مولد خاص می تواند با موفقیت توسعه یابد، اما این به خودی خود منجر به ظهور سیستمی نمی شود که با طبیعت انسان مناسب باشد. فروم اشاره می‌کند که کم‌اهمیت و فراموشی عامل انسانی منجر به این واقعیت شد که اگرچه ذهن مردم به طور کامل به کار خود ادامه می‌داد، اما ذهن آنها شروع به انحطاط کرد، که منجر به پیدایش بیگانگی، بی‌تفاوتی و غیرعقلانی‌گرایی در سطح همیشگی شد. افزایش مقیاس

در جوامع مدرن غربی، تاکید بر اتوماسیون و رباتیسم -اتومات ها بدون اجبار تمام خواسته ها را برآورده می کنند، آنها ماشین هایی می سازند که مانند مردم کار می کنند، اما در عین حال افرادی را تولید می کنند که مانند ماشین کار می کنند. دانش و درک این افراد در حال رشد است، اما ذهن آنها رو به زوال است. همه "شاد" هستند، اگرچه چیزی احساس نمی کنند، کسی را دوست ندارند و استدلال نمی کنند. زندگی معنای خود را از دست می دهد - هیچ شادی، ایمان و واقعیتی در آن وجود ندارد.

جامعه شناس بر اساس این قضاوت ها به وحدت ناگسستنی همه عرصه های زندگی بشری می رسد. به نظر او، راه رسیدن به یک جامعه سالم از طریق توسعه مستقل اقتصاد یا دستیابی به آزادی سیاسی نمی‌گذرد، بلکه تنها از طریق توسعه مستقل اقتصاد و دستیابی به آزادی سیاسی می‌گذرد. تغییرات همزماندر صنعت و سازمان سیاسی، در جهت گیری معنوی و فلسفی، در ساختار شخصیت اجتماعی و فعالیت فرهنگی. اگر جامعه آزادی احساس را به انسان نداده باشد، نمی تواند به انسان فرصت تفکر آزاد بدهد. نمی تواند به فرد آزادی عاطفی بدهد مگر اینکه او را از وابستگی اقتصادی رها کند.

تلاش برای پیشرفت رادیکال در یک حوزه به استثنای حوزه های دیگر، به طور کلی نتیجه مثبتی برای انطباق جامعه با طبیعت انسانی به همراه نداشت. "بدون شک یکییک گام یکپارچه به جلو در همه عرصه های زندگی، نتایج بسیار گسترده تر و پایدارتری برای پیشرفت بشریت خواهد داشت تا صد قدمی که برای مدت کوتاهی در یک حوزه منزوی موعظه شده و حتی تجربه شده است. چندین هزار سال شکست مرتبط با پیشرفت "منزوی" باید به عنوان یک درس به اندازه کافی قانع کننده باشد... معیار واقعی اصلاحات سرعت آن نیست، بلکه واقع گرایی آن است."

  • فروم ای.داشتن یا بودن؟ Mi.: Publisher V.P. Ilyin, 1997. P. 219.
  • فروم ای. جامعه سالم// روانکاوی و فرهنگ. M.: Yurist, 1995. S. 493-494.

ارتباط موضوع انتخاب شده به دلیل تعمیق بحران عمومی مدل مدرن نئولیبرالی آگاهی اجتماعی است. ایده امکان غلبه بر بحران جامعه سرمایه داری از طریق اصلاحات تدریجی آن، که در اواسط قرن گذشته بسیار گسترده بود، تضادهای عمیق بسیاری را در عمل اجتماعی آشکار کرد.
ایده حقوق مسلم بشر تا حد زیادی مخالفت توده ای را با نیازهای واقعی اجتماعی برانگیخته است. تقاضای آزادی اغلب به قدرت گروه محدودی از مالکان بزرگ تبدیل می شد. اعتقاد به مثبت بودن بی‌تردید فطرت انسان نمی‌توانست جلوه‌های بصری ظلم، مخرب و غیرمنطقی رفتار انسان را بگیرد.
امیدها به عقلانیت، انعطاف پذیری و انتقادپذیری آگاهی انسان به طور جدی مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته است.
ضربه ای جدی به انسان شناسی فلسفی کلاسیک، مانند فلسفه اریش فروم، توسط فرآیندهای اجتماعی-سیاسی آغاز قرن وارد شد. آشکار شد که دیکتاتوری اقتدارگرا، تمایل به جایگزینی دموکراسی بورژوایی با دیکتاتوری آشکار، به طور غیرمنتظره ای در دولت های دموکراتیک جهان غرب ظاهر می شود، که برای قرن ها به عنوان سنگر قابل اعتماد استقلال و خودمختاری بشر تلقی می شد.
دولت‌های امپریالیستی قرن بیستم، با استفاده از لفاظی دموکراتیک، شروع به تحمیل شدید اراده خود بر سایر مردمان و ایجاد نظم‌های بیگانه با سنت‌های فرهنگی مناطق جداگانه کردند. پدیده دموکراسی مدیریت شده در همه جا خود را نشان داده و توهم اراده مردمی را ایجاد کرده است. هشدارهای دیرینه متفکران با بصیرت اروپایی، از جمله کلاسیک های مارکسیسم، درباره محدودیت های تاریخی دموکراسی بورژوایی به عنوان یک رژیم سیاسی به حقیقت پیوسته است.
نیاز به توسعه ایده های ای. فروم و همبستگی آنها با پراتیک اجتماعی-سیاسی مدرن نیز توسط تضادها و تضادهای جدی اومانیسم به عنوان یک نظام دیدگاه دیکته می شود. کیش انسان، خدایی شدن فطرت انسانی، تجلی وسواس گونه حقوق و منافع بشر و نادیده گرفتن همزمان دارایی های جمع گرایانه و الزامات فراشخصی، اومانیسم را به ایدئولوژی پوپولیستی تبدیل کرده است که ماهیت مشکل ساز خود را از دست داده است.
البته همه این ملاحظات سهم عظیم نمایندگان نئوفرویدیسم و ​​یکی از رهبران آن ای. فروم در انسان شناسی فلسفی را زیر سوال نمی برد. آنها البته نیاز به بعد انسان گرایانه عمل اجتماعی را از بین نمی برند. قضاوت های بیان شده سهم کلی ای. فروم در درک ماهیت انسان را کوچک نمی کند. با این حال، آنها نیاز به تأمل فلسفی انتقادی و هوشیارانه در مورد یک دوره کامل از احساسات لیبرالی-انمانیستی دارند. بدیهی است که این موضوع ارتباط مقاله ارائه شده را تعیین می کند.
انسان و جامعه.
طرح موضوع "جامعه سالم" نشان می دهد که جامعه نیز می تواند "ناسالم" باشد. فروم این را با مثال‌هایی توضیح می‌دهد: «ما در یک سیستم اقتصادی زندگی می‌کنیم که در آن برداشت بیش از حد اغلب یک فاجعه اقتصادی است، و بهره‌وری کشاورزی را به منظور «تثبیت بازار» محدود می‌کنیم، حتی اگر میلیون‌ها نفر به شدت به محصولاتی که ما محدود می‌کنیم نیاز دارند. " فروم در ادامه می نویسد: «بیش از 90 درصد جمعیت ما باسواد هستند. - رادیو، تلویزیون، سینما و روزنامه های روزانه در دسترس همگان است. با این حال، به جای اینکه ما را با بهترین آثار ادبی و موسیقایی گذشته و حال آشنا کند، وسیله رسانه های جمعیعلاوه بر تبلیغات، سر مردم را با پست ترین چرندیات پر کنید... هر پیشنهادی که دولت برای تولید فیلم ها و برنامه های رادیویی که مردم را آموزش و پرورش و رشد می دهد تامین مالی کند... باعث خشم و محکومیت به نام آزادی و آرمان ها می شود. "(از E. جامعه سالم. جزمات درباره مسیح. M: AST: Transitkniga، 2005. - P.11).
این و نمونه‌های دیگری که متفکر اجتماعی در ابتدای کارش «جامعه سالم» (1955) آورده است، با توسل به عقل سلیم یک فرد، قصد دارد نابهنجاری چیزی را که به هنجار تبدیل شده است، یا آسیب‌شناسی بهنجاری را نشان دهد. .
فروم می گوید که دو رویکرد برای مفهوم "هنجار" وجود دارد. رویکرد اول: آنچه طبیعی است، مطابق با استانداردهای پذیرفته شده عمومی است. در این مورد، مسئله عادی بودن خود استانداردهای پذیرفته شده عمومی مطرح نمی شود. رویکرد دوم، تشخیص وجود معیارهای عینی خاصی از نرمال بودن است که به آنچه «به طور کلی پذیرفته شده» بستگی ندارد. در این صورت، جامعه در صورتی سالم خواهد بود که هنجارهای پذیرفته شده عمومی آن با معیارهای عینی بهنجاری مطابقت داشته باشد و در غیر این صورت ناسالم خواهد بود.
فروم می نویسد که «معیار سلامت روان سازگاری فردی با یک نظام اجتماعی معین نیست، بلکه یک معیار جهانی خاص است که برای همه مردم معتبر است - راه حل رضایت بخشی برای مشکل وجود انسان» (Ibid. P.21).
بنابراین مسئله رابطه فرد و جامعه، تأثیر متقابل عوامل روانی و اجتماعی موضوع اصلی آثار نظری اریش فروم است.
فروم تدریس خود را «روانکاوی انسانی» نامید، اما او «در تلاش برای روشن کردن مکانیسم ارتباط بین روان فرد و ساختار اجتماعی جامعه، از زیست‌شناسی فروید فاصله گرفت. او پروژه ای را برای ایجاد جامعه ای هماهنگ و «سالم»، به ویژه در ایالات متحده آمریکا، بر اساس «درمان اجتماعی و فردی» روانکاوانه ارائه کرد (مقاله مقدماتی پروفسور گورویچ / اریش فروم: داشتن یا بودن. عظمت و محدودیت های نظریه فروید // http:// humanus.site3k.net/?/psiho/fromm/toby/index.html.).
در اواخر دهه 30 - 40 فروم به فعالیت های علمی، آموزشی و اجتماعی و روانکاوی مشغول بود. "عمل بالینی او را به این نتیجه می رساند که اکثر روان رنجورها در جامعه مدرن صرفاً به غرایز بیولوژیکی که فروید در مورد آنها صحبت می کرد خلاصه نمی شوند، بلکه ریشه های اجتماعی دارند" (Konstantinov A. Radical Humanism of Erich Fromm. // http://www. noogen. 2084.ru/humanism.htm.).
این نتیجه گیری به خروج نهایی فروم از فرویدیسم ارتدوکس کمک کرد.
و در اینجا به یکی از آنها نزدیک می شویم مفاهیم کلیدینظریه فروم - "شخصیت اجتماعی"
"شخصیت اجتماعی"
به گفته فروم، «شخصیت اجتماعی» نتیجه انطباق فرد با فرهنگ خاصی است که در آن زندگی می کند، با نوع خاصی از سازماندهی جامعه. از آنجایی که فروم معتقد است هیچ یک از جوامعی که برای او شناخته شده است، به فرد اجازه نمی دهد تا خود را به طور کامل بشناسد، و بنابراین، فرد در تضاد اولیه با چنین جامعه ای قرار دارد، «شخصیت اجتماعی» مکانیسمی است که به فرد اجازه می دهد بدون مجازات وجود داشته باشد. در این شخصیت ناقص و خصمانه در جامعه" (تاراسوف A. میراث اریش فروم برای رادیکال اواخر قرن 20 - اوایل قرن 21. // http://scepsis.ru/library/id_501.html).
در نتیجه انطباق روان افراد با شرایط اقتصادی-اجتماعی شکل می گیرد و به نیروی مولد جامعه تبدیل می شود و همچنین عقاید حاکم بر جامعه را تعیین می کند. با تغییر شرایط اجتماعی-اقتصادی، شخصیت اجتماعی نیز شروع به تغییر می کند که منجر به ظهور نیازهای روانی جدید و اضطراب های جدید می شود. نیازها و اضطراب های جدید باعث ایجاد ایده های جدید می شود و افراد را برای درک آنها آماده می کند. به نوبه خود، ایده های جدید از طریق آموزش، شخصیت اجتماعی جدیدی را تقویت می کند، که نظم اجتماعی-اقتصادی جدیدی را تقویت می کند.
با این کشف، فروم به طور قابل توجهی ایده های مارکس را توسعه داد و بین پایه اقتصادی جامعه و ایدئولوژی آن پیوند برقرار کرد. این پیوند شخصیت اجتماعی است
فروم معتقد بود که «شخصیت اجتماعی» نقش مهمی به عنوان «فیلتر» ایفا می کند، یعنی «کسانی که قبلاً «شخصیت اجتماعی» به آنها تحمیل شده است، اصولاً نمی توانند ایده ها و ایده آل هایی را درک کنند که با آن مطابقت ندارد. "شخصیت اجتماعی." و نه به این دلیل که آنها این ایده‌آل‌ها را با خودشان بیگانه می‌دانند (یعنی آگاهانه می‌پندارند)، بلکه به این دلیل که نمی‌توانند این آرمان‌ها را درک کنند، طرز فکری کاملاً متفاوت دارند، زبان درونی متفاوتی دارند.» (همانجا).
اریش فروم چندین گزینه را برای «شخصیت اجتماعی» شناسایی کرد. اما نکته مهم این است که فروم توانست برخی از «شخصیت‌های اجتماعی» اساسی را که در واقعیت وجود دارند شناسایی کند.
در مجموع، فروم چهار "شخصیت اجتماعی" "غیرمولد" را شناسایی کرد (انواع "شخصیت های اجتماعی" "غیرمولد": جهت گیری پذیرا، استثمارگر، انباشته و بازار - N.E.، B).
«غیرمولد» به معنای آنهایی است که به فرصتی برای بیرون آمدن از سیستم منجر نمی‌شوند، به فرد فرصت نمی‌دهند که آزاد شود، یعنی خودش شود» (Tarasov A. The legacy of Erich Fromm for a Radical of اواخر قرن بیستم - اوایل قرن بیست و یکم // http://scepsis.ru/library/id_501.html).
در سرمایه‌داری قرن بیستم، به گفته فروم، «شخصیت اجتماعی» غالب به «بازارگرایی» تبدیل می‌شود. «بازارگرایی» بر این اساس استوار است که یک فرد، یک فرد، یک فرد به یک کالا تبدیل می شود، به یکی از کالاهایی که در بازار در گردش است. این شخص بر این اساس ارزش گذاری می شود - دقیقاً به عنوان یک کالا. اصل ارزیابی هم برای بازار کالا و هم برای بازار شخصی یکسان است: در یکی کالاها برای فروش عرضه می شوند، از سوی دیگر شخصیت ها و از نظر نمایندگان این گرایش دیگر تفاوتی وجود ندارد.
مفهوم «شخصیت اجتماعی» در اوایل دهه 1930 در علم جا افتاد. در 1929-1930 با مشارکت فروم، با کمک موسسه بین المللی تحقیقات اجتماعی در دانشگاه کلمبیا، مطالعه ای در مورد شخصیت اجتماعی کارگران و کارمندان آلمانی انجام شد. ماهیت مطالعه پرسشنامه ای بود که برای شناسایی ویژگی های شخصیتی از طریق ارتباط طراحی شده بود. به عنوان مثال، از شخصی خواسته شد که نام چند شخصیت مشهور تاریخی را که بیش از همه او را تحت تأثیر قرار داده‌اند، معرفی کند. بسته به اینکه چه شخصیت هایی غالباً نامگذاری شده اند - دیکتاتورها، ژنرال ها، دانشمندان، انقلابیون و غیره - نتیجه گیری در مورد شخصیت یک شخص گرفته شد (Konstantinov A. The Teachings of Erich Fromm about Society. // http://www.noogen. .2084 .ru/Heroes/fromm.htm)
علاوه بر این، از آنجایی که همان شخصیت تاریخی را می توان به عنوان "دیکتاتور" و "فرمانده" و "انقلابی" تعبیر کرد (مثلاً ناپلئون، لنین)، هر پاسخ در چارچوب پاسخ های دیگر در نظر گرفته شد. فروم بعداً گفت: «همانطور که تجزیه و تحلیل پاسخ‌های ششصد نفر به یک پرسشنامه دقیق نشان داد، اقلیتی از پاسخ‌دهندگان شخصیتی اقتدارگرا داشتند، تقریباً به همان تعداد پاسخ‌دهندگان تمایل غالب به آزادی و استقلال داشتند، در حالی که این میزان قابل توجه بود. اکثریت ترکیبی کمتر متمایز از ویژگی های شخصیتی مختلف را نشان دادند.
بر اساس نتایج این مطالعه، فروم به زودی به این نتیجه رسید که طبقه کارگر آلمان در برابر به قدرت رسیدن نازی ها مقاومت نخواهد کرد. این نتیجه گیری برای بسیاری غیرقابل قبول به نظر می رسید. به هر حال، اکثریت کارگران آلمانی تا سال 1933، یعنی سالی که هیتلر به قدرت رسید، با نازیسم دشمنی داشتند. کارگران در اتحادیه های کارگری، احزاب سوسیالیست و کمونیست سازماندهی شدند که آنها نیز مخالف نازیسم بودند. اما مشکل این بود که اعتقادات سیاسی اکثریت کارگران آلمانی کاملاً با عمیق ترین ویژگی های شخصیت اجتماعی آنها مطابقت نداشت. باورهایی که در بین آنها رواج داشت، ریشه عمیقی در آنها نداشت و آنها را به مبارزه تا آخر تشویق نمی کرد.
بیگانگی
یکی از مفاهیم کلیدی در نظریه اجتماعی اریش فروم «بیگانگی» است.
فروم نوشت: «با بیگانگی، من این نوع تجربه زندگی را زمانی درک می کنم که یک فرد با خودش غریبه می شود. انگار در حال «آشنایی زدایی» است، خودش را از خودش جدا می کند. او دیگر مرکز دنیای خودش و ارباب اعمالش نیست. برعکس، این اعمال و پیامدهای آن او را مطیع خود می‌کند، از آنها اطاعت می‌کند و حتی گاهی آنها را به نوعی فرقه تبدیل می‌کند» (از E. A Lonely Man. // Foreign Literature, 1966, No. .
به گفته فروم، «فرآیند «ازخودبیگانگی» بر تمام طبقات کشورهای سرمایه‌داری مدرن تأثیر می‌گذارد. این نتیجه این واقعیت است که «جامعه غربی» انگیزه های واقعاً انسانی را از دست داده است توسعه اجتماعی، "امید و ایمان از دست رفته" (Titarenko A.I. Erich Fromm in the chackles of illusions. // Questions of Philosophy, 1964, No. 10. – P. 173).
کارل مارکس که اریش فروم به درستی او را مورد توجه قرار داد متفکر برجسته، دو دلیل را برای بیگانگی انسان در سرمایه داری شناسایی کرد - تقسیم کار و مالکیت خصوصی. مارکس در نوشته‌های اولیه‌اش می‌نویسد: «مالکیت خصوصی ما را چنان احمق و یک‌طرفه کرده است که یک شی تنها زمانی مال ماست که آن را در اختیار داشته باشیم، یعنی. زمانی که برای ما به عنوان سرمایه وجود دارد یا زمانی که ما مستقیماً مالک آن هستیم... بنابراین، به جای همه احساسات فیزیکی و معنوی، بیگانگی ساده ای از همه این احساسات - احساس مالکیت - تبدیل شده است» (مارکس ک. و انگلس اف. دستنوشته های اقتصادی و فلسفی 1844. T. 42. - P. 120).
از این نظر، تنهایی فروم به مثابه تناقضی بین دو راه اصلی وجود انسان ظاهر می شود: داشتن و بودن.
مفهوم «تنهایی» فروم یک ابزار روش‌شناختی منحصربه‌فرد است که با استفاده از آن به تحلیل و توصیف شخصیت اجتماعی و نحوه وجود جامعه معاصرش می‌پردازد.
ای. فروم متقاعد شده است که «جامعه ای که فرد را منحصراً بر مصرف گرایی (مالکیت) به عنوان آرزوی اصلی زندگی متمرکز می کند، کاملاً با انگیزه های خرید و فروش آغشته شده است. فردی که تمام زندگی اش معطوف به تولید، فروش و مصرف کالا باشد، خودش به کالا تبدیل می شود. چنین جامعه‌ای بیمارگونه است و به ناچار شخصیتی «نوروتیک»، تنها و بیگانه از ذات خود را پدید می‌آورد.
فردریش انگلس در قرن نوزدهم می‌نویسد: «انسان دیگر برده انسان نبود و برده یک چیز شد». "انحراف روابط انسانی کامل است: بردگی دنیای تجاری مدرن - یک فساد بهبود یافته، کامل و جهانی - ماهیت غیرانسانی تر و جامع تر از رعیت دوران فئودالی دارد" (Marx K., Engels F. Works. Vol. 1، ص 605).
با توجه به اینکه به انسان مدرنفروم که توسط نیروهای قدرتمند مافوق بشری - سرمایه و بازار - تهدید می شود، پدیده های روانی از خود بیگانگی را "پیامد برخی علل اجتماعی می داند: سرمایه داری انگیزه های تکانشی را در فرد شکل می دهد (در یک سرمایه دار - سادیسم، عطش غیرمنطقی برای قدرت، در یک کارگر - مازوخیسم)، که پس از ظهور، به یکی از شرایط عملکرد جامعه بورژوایی تبدیل می شود. دایره المعارف فلسفی. T.4. م.، 1967. – ص 191).
از نظر فروم یکی از مهم ترین ویژگی های دنیای بیگانگی، بوروکراتیزه شدن کامل جامعه مدرن است. بوروکراسی هم تجارت بزرگ و هم سازمان های دولتی را اداره می کند. مسئولان هم در مدیریت امور و هم افراد متخصص هستند. و دستگاهی که باید مدیریت شود آنقدر عظیم و در نتیجه آنقدر غیرشخصی است که معلوم می شود بوروکراسی کاملاً از مردم بیگانه شده است. او، این مردم، فقط یک ابژه حکومتی است که مقامات نسبت به آن نه عشق و نه نفرت دارند، او نسبت به آنها کاملاً بی تفاوت است. در تمام فعالیت‌های حرفه‌ای یک مقام-مدیر جایی برای احساسات نیست: مردم برای او چیزی بیش از اعداد یا اشیای بی‌جان نیستند.» (از E. A Lonely Man. // Foreign Literature, 1966, No. 230).
اگر در قرن 19 "مشکل این بود که خدا مرده است"; سپس "در XX - مشکل این است که یک فرد مرده است. در قرن 19 در قرن بیستم، غیرانسانی به معنای ظلم بود. این به معنای خودبیگانگی اسکیزوئید است. در گذشته خطر این بود که مردم برده شوند. خطر آینده این است که مردم می توانند به روبات تبدیل شوند» (از E. Healthy Society. Dogma of Christ. M: AST: Transitkniga، 2005. – P.410).
فروم در ادامه می نویسد: «بیگانگی و اتوماسیون منجر به جنون فزاینده می شود. زندگی معنایی ندارد، نه شادی است، نه ایمان، نه واقعیت. همه «خوشحالند»، اگرچه چیزی احساس نمی‌کنند، کسی را دوست ندارند و استدلال نمی‌کنند» (همان).
نتیجه گیری
موضوع بازسازی اجتماعی توسط فروم نه تنها در کتاب "جامعه سالم"، بلکه در آثار بعدی دیگر ("انقلاب امید" (1968)، "داشتن یا بودن؟" (1976)) مورد بررسی قرار گرفته است. او مانند بسیاری دیگر از نئوفرویدیان، از تمرکززدایی از تولید صنعتی و سیاست و توسعه خودگردانی حمایت می کند. فقط در این شرایط می توان بر بیگانگی غلبه کرد، یعنی انقیاد مردم از نیروهایی که توسط آنها ایجاد شده است، اما وابسته به آنها نیست. در زمینه تمرکززدایی سیاسی، فروم از انتقال کارکردهای مدیریتی به "مناطق نسبتاً کوچکی که مردم یکدیگر را می شناسند و می توانند یکدیگر را قضاوت کنند، و بنابراین می توانند فعالانه در مدیریت امور جامعه خود شرکت کنند" حمایت می کند (از E. To have یا باشد؟ - M. : Progress, 1990. – P.191).
فروم در کتاب "انقلاب امید" ایده های خود را در مورد راه هایی برای انسان سازی موجودات بیان می کند سیستم اجتماعی. این مقدمه برنامه ریزی انسانی است. فعال سازی فرد با جایگزینی روش های بوروکراسی بیگانه با روش های مدیریت انسان گرایانه. اشاعه اشکال جدید جهت گیری روانی-معنوی. در همان زمان، فروم ایده ایجاد جوامع کوچکی را مطرح می کند که در آن مردم باید فرهنگ، سبک زندگی، رفتار خود را بر اساس "جهت گیری های روانی - معنوی" مشترک داشته باشند، که یادآور آیین ها و نمادهای زندگی کلیسا است. ، یعنی نوعی دین غیر دینی.
بنابراین برنامه فروم برای دگرگونی جامعه بر تغییراتی متمرکز است که بر ماهیت یک نظام اجتماعی معین تأثیر نمی گذارد. او در استدلال نظری خود فقط به دگرگونی آگاهی متوسل می شود، بنابراین اقدامات برای بهبود سیستم اجتماعی موجود پیشنهاد شده توسط فروم نمی تواند منجر به حذف علل واقعی بحران جامعه صنعتی شود.
با این حال، فروم که خود یک اصلاح طلب بود، علناً به رویکرد انقلابی رادیکال به دانش و تغییر جهان دست زد.
فروم با استثمار انسان توسط انسان و در نظر گرفتن فرد به عنوان وسیله مخالف است. انسان باید به برتری خود در جامعه بازگردد. استفاده از انسان توسط انسان باید پایان یابد، اقتصاد باید فقط در خدمت توسعه انسان، سرمایه - کار، و اشیا - زندگی باشد. جای جهت گیری استثماری و انباشته ای که در قرن نوزدهم حاکم بود، و نیز جهت گیری پذیرا و بازاری که امروزه حاکم است، باید با جهت گیری مولد گرفته شود (تاکید شده است - N.E., B). باید به هدفی تبدیل شود که در اجرای آن همه مکانیسم های اجتماعی گنجانده شود.» (از E. Healthy Society. Dogma of Christ. M: AST: Transitkniga, 2005. – P.412).
فروم تاکید می کند که ایجاد یک جامعه سالم بدون ایجاد یک جامعه هماهنگ غیرممکن است فرد سالمو پروژه خاصی را برای ایجاد چنین جامعه ای مطرح می کند. ماهیت این پروژه ایجاد "گروه های ارتباط بین فردی" کوچک - ده نفره - است که در آن افراد در شرایط نزدیک به یکدیگر هستند - که مهم است! - دریافت آزادانه تمام اطلاعات لازم و بحث در مورد موضوعات مختلف اقتصادی، سیاسی، آموزشی، بهداشتی و سایر حوزه های زندگی. مجموع تصمیمات این گروه ها مبنای سیاست های جامعه در زمینه های مختلف قرار می گیرد. گروه های ارتباط بین فردی می توانند در صورت لزوم در مجامع چند صد نفری گرد هم آیند. در کنار این گروه‌ها باید مراکز تحقیقاتی و تخصصی مستقل متشکل از روان‌شناسان، فیزیولوژیست‌ها، انسان‌شناسان، بوم‌شناسان، اقتصاددانان و سایر متخصصان علوم نوظهور انسان وجود داشته باشند.
بنابراین، پروژه اجتماعی فروم ایجاد شرایط برای رشد سالم ترین صفات شخصیت اجتماعی است. دومی به نوبه خود باید به عاملی قدرتمند در توسعه جامعه جدید تبدیل شود.
فروم نگران مشکل انتخاب بشریت بود. «امروزه انسان با مهم‌ترین انتخاب روبه‌رو است: این انتخاب بین سرمایه‌داری و کمونیسم نیست، بلکه بین رباتیسم (چه در شکل سرمایه‌داری و چه در شکل کمونیستی آن) و سوسیالیسم جامعه‌گرای انسانی است. بسیاری از حقایق حاکی از آن است که شخص ظاهراً رباتیسم را انتخاب می کند و این در نهایت به معنای جنون و ویرانی است» (همان ص 413).
اما بشریت هنوز فرصتی دارد - "انسان می تواند خود را از عواقب جنون خود محافظت کند فقط با ایجاد جامعه ای سالم که نیازهای او را برآورده می کند ، که ریشه در شرایط وجودی او دارد. جامعه ای که در آن شخص با شخص دیگری با محبت رفتار می کند، جامعه ای که مبتنی بر پیوندهای برادری و همبستگی است (و نه پیوندهای خونی و خاکی). جامعه ای که به انسان این فرصت را می دهد که از طریق خلاقیت به جای تخریب بر طبیعت تسلط یابد. جامعه ای که در آن هرکسی احساس فردیت دارد و خود را به عنوان سوژه قدرت های خود تجربه می کند نه از طریق شباهت به دیگران. جامعه ای که در آن نظامی از جهت گیری و اشتیاق انسانی بدون نیاز به تحریف واقعیت و پرستش بت ها وجود دارد» (همان، ص412 – 413).

فهرست ادبیات استفاده شده

1.از E. جامعه سالم. جزمی درباره مسیح M: AST: Transitkniga، 2005.
2. Fromm E. داشتن یا بودن؟ M: پیشرفت، 1986. // http://www.humanus.site3k.net/?/psiho/fromm/toby/index.html
3. مفهوم فروم ای. مارکس از انسان. // http://scepsis.ru/library/id_642.html.
4. Fromm E. انسان تنها است. // ادبیات خارجی، 1966، شماره 1. - ص 230-233.
5. کنستانتینوف آ. اومانیسم رادیکال اریش فروم. // http://www.noogen.2084.ru/humanism.htm.
6. آموزش کنستانتینوف آ. اریش فروم در مورد جامعه. // http://www.noogen.2084.ru/Heroes/fromm.htm.
7. مارکس ک.، انگلس اف. آثار. م.، 1955.
8. Tarasov A. میراث اریش فروم برای رادیکال اواخر قرن 20 - اوایل قرن 21. // http://scepsis.ru/library/id_501.html.
9. Titarenko A.I. اریش فروم در قید توهم. // پرسش های فلسفه، 1964، شماره 10. – ص169-175.
10. پدیده تنهایی در آثار اریش فروم // http://tisbi.ru/science/vestnik/2000/issue3/26.html
11. دایره المعارف فلسفی.: در 5 جلد. م.، 1960-1970.

رابطه بین انسان و جامعه مدتهاست که فیلسوفانی را به خود جذب کرده است که به دنبال تعیین اینکه کدام یک از عناصر این تقابل دوتایی اصلی است، بوده است. آیا همان طور که فروید استدلال می کرد، فرد ذاتاً ضداجتماعی است، یا برعکس، همانطور که ک. مارکس معتقد بود، انسان حیوانی اجتماعی است؟ تلاشی برای تطبیق این دیدگاه‌های متضاد در اثرش «جامعه سالم» توسط بنیانگذار «روانکاوی انسان‌گرا» اریش فروم انجام شد.

جامعه به مسخ شخصیت فرد آلوده است: فرهنگ توده ای، هنر توده ای، سیاست توده ای توسط کلیت همه شرایط زندگی جامعه صنعتی مدرن تعیین می شود. این بیماری فقط از طریق کسب آزادی مثبت، آزادی نه به خودی خود، نه مخرب، بلکه "آزادی برای چیزی"، از طریق گذار از حالت "داشتن" به حالت "بودن" قابل درمان است. و تنها جامعه ای را می توان سالم نامید که اعضای آن از آزادی مثبت برخوردار باشند.

کتاب اریش فروم "جامعه سالم" به طیف وسیعی از خوانندگان توصیه می شود.

فصل اول. آیا ما عادی هستیم؟

هیچ ایده رایج تر از این نیست که ما ساکنان دنیای غرب قرن بیستم کاملاً عادی هستیم. حتی اگر بسیاری از ما از انواع کم و بیش شدید بیماری روانی رنج می بریم، در مورد سطح کلی سلامت روان خود تردیدی نداریم. ما اطمینان داریم که با معرفی تکنیک‌های بهتر بهداشت روانی می‌توانیم وضعیت امور را در این زمینه بیشتر بهبود ببخشیم. وقتی صحبت از اختلالات روانی فردی می شود، ما آنها را فقط به عنوان مواردی کاملاً خاص در نظر می گیریم، شاید کمی گیج باشیم که چرا آنها اغلب در جامعه ای که کاملاً سالم تلقی می شود رخ می دهد.

اما آیا می توانیم مطمئن باشیم که خودمان را فریب نمی دهیم؟ مشخص است: بسیاری از ساکنان بیمارستان های روانی متقاعد شده اند که همه دیوانه هستند به جز خودشان. بسیاری از روان رنجورهای شدید معتقدند که وسواس فکری یا حملات هیستریک آنها واکنشی طبیعی به شرایط غیرعادی است. خوب، خودمان چطور؟

بیایید از دیدگاه روانپزشکی به واقعیت ها نگاه کنیم. در طول 100 سال گذشته، ما در جهان غرب بیش از هر جامعه دیگری در تاریخ بشر ثروت ایجاد کرده ایم. و با این حال ما توانستیم میلیون ها نفر را در جنگ ها بکشیم. در کنار جنگ های کوچکتر، جنگ های بزرگی نیز در سال های 1870، 1914 و 1939 رخ داد. هر یک از شرکت کنندگان در این جنگ ها اعتقاد راسخ داشتند که برای دفاع از خود و ناموس خود می جنگند. آنها به مخالفان خود به عنوان دشمنان بی‌رحم و بی‌معنای نژاد بشر نگاه می‌کردند که برای نجات جهان از شر، باید شکست بخورند. اما تنها چند سال از پایان نابودی متقابل می گذرد و دشمنان دیروز دوست می شوند و دوستان اخیر دشمن می شوند و ما دوباره با جدیت تمام شروع به رنگ آمیزی آنها به ترتیب با رنگ های سفید یا سیاه می کنیم. در حال حاضر - در سال 1955 - ما برای خونریزی گسترده جدید آماده هستیم. اما اگر این اتفاق بیفتد، از هر چیزی که بشر تاکنون انجام داده است، پیشی خواهد گرفت. برای این منظور بود که یکی از بزرگترین اکتشافات در زمینه علوم طبیعی مورد استفاده قرار گرفت. مردم با احساس آمیخته ای از امید و ترس به «دولتمردان» نگاه می کنند ملل مختلفو حاضرند در صورتی که «از جنگ اجتناب کنند» از آنها تمجید کنند. در عین حال، آنها از این واقعیت غافل می شوند که جنگ ها همیشه دقیقاً به دلیل تقصیر دولتمردان به وجود آمده است ، اما قاعدتاً نه به دلیل سوء نیت ، بلکه در نتیجه انجام غیرمنطقی و نادرست وظایف آنها.

با این وجود، در طول چنین طغیان‌های مخرب و سوء ظن پارانوئیدی، ما دقیقاً به همان روشی رفتار می‌کنیم که بخش متمدن بشریت در طول سه هزار سال گذشته انجام داده است. بر اساس محاسبات ویکتور شربولیر، در دوره ای از 1500 ق.م. ه. تا سال 1860 میلادی ه. حداقل 8000 معاهده صلح امضا شد که قرار بود هر یک از آنها صلح پایدار را تضمین کند: در واقع، هر یک از آنها به طور متوسط ​​تنها دو سال دوام آورد!

فعالیت اقتصادی ما به سختی می تواند دلگرم کننده تر باشد. ما در یک سیستم اقتصادی زندگی می کنیم که در آن برداشت بیش از حد اغلب یک فاجعه اقتصادی است - و ما بهره وری کشاورزی را به منظور "تثبیت بازار" محدود می کنیم، حتی اگر میلیون ها نفر به همان محصولاتی که ما تولیدشان را محدود می کنیم نیاز مبرم دارند. حالا مال ما سیستم اقتصادیبسیار موفق عمل می کند اما یکی از دلایل این امر این است که ما سالانه میلیاردها دلار برای تولید سلاح هزینه می کنیم. اقتصاددانان با نگرانی در مورد زمان توقف تولید سلاح فکر می کنند. این ایده که به جای تولید سلاح، دولت باید خانه بسازد و چیزهای ضروری و مفید تولید کند، بلافاصله متهم به تجاوز به آزادی شرکت خصوصی است.

بیش از 90 درصد جمعیت ما باسواد هستند. رادیو، تلویزیون، سینما و روزنامه های روزانه در دسترس همگان است. با این حال، رسانه ها به جای اینکه ما را با بهترین آثار ادبی و موسیقایی گذشته و حال آشنا کنند، علاوه بر تبلیغات، سر مردم را با پست ترین چرندیات و به دور از واقعیت و مملو از خیالات سادیستی که حتی بیشتر افراد با فرهنگ کمتر گهگاه اوقات فراغت شما را پر نمی کنند. اما در حالی که این فساد عظیم مردم، پیر و جوان، در حال وقوع است، ما همچنان به شدت اطمینان می‌دهیم که هیچ چیز «غیر اخلاقی» روی پرده‌ها نرود. هرگونه پیشنهادی برای دولت برای تأمین مالی تولید فیلم‌ها و برنامه‌های رادیویی که به آموزش و پرورش مردم می‌پردازد، به نام آزادی و آرمان‌ها موجب خشم و محکومیت می‌شود.

فعالیت اقتصادی ما به سختی می تواند دلگرم کننده تر باشد. ما در یک سیستم اقتصادی زندگی می کنیم که در آن برداشت بیش از حد اغلب یک فاجعه اقتصادی است - و ما بهره وری کشاورزی را برای "تثبیت بازار" محدود می کنیم، حتی اگر میلیون ها نفر به همان محصولاتی که ما تولیدشان را محدود می کنیم نیاز مبرم دارند. اکنون سیستم اقتصادی ما بسیار موفق عمل می کند. اما یکی از دلایل این امر این است که ما سالانه میلیاردها دلار برای تولید سلاح هزینه می کنیم. اقتصاددانان با نگرانی در مورد زمان توقف تولید سلاح فکر می کنند. این ایده که به جای تولید سلاح، دولت باید خانه بسازد و چیزهای ضروری و مفید تولید کند، بلافاصله متهم به تجاوز به آزادی شرکت خصوصی است.

بیش از 90 درصد جمعیت ما باسواد هستند. رادیو، تلویزیون، سینما و روزنامه های روزانه در دسترس همگان است. با این حال، رسانه ها به جای اینکه ما را با بهترین آثار ادبی و موسیقایی گذشته و حال آشنا کنند، علاوه بر تبلیغات، سر مردم را با پست ترین چرندیات دور از واقعیت و مملو از خیالات سادیستی که کم و بیش فرد با فرهنگ حتی گاهی اوقات اوقات فراغت شما را پر نمی کند. اما در حالی که این فساد عظیم مردم، پیر و جوان، در حال وقوع است، ما همچنان به شدت اطمینان می‌دهیم که هیچ چیز «غیر اخلاقی» روی پرده‌ها نرود. هرگونه پیشنهادی برای دولت برای تأمین مالی تولید فیلم‌ها و برنامه‌های رادیویی که به آموزش و پرورش مردم می‌پردازد، به نام آزادی و آرمان‌ها موجب خشم و محکومیت می‌شود.

ما تعداد ساعات کاری را به نصف ساعت قبل کاهش داده ایم. اجداد ما حتی جرأت نداشتند در مورد چنین مقدار وقت آزاد به اندازه امروز ما خواب ببینند. پس چی؟ ما نمی دانیم چگونه از این زمان آزاد تازه به دست آمده استفاده کنیم: سعی می کنیم آن را بکشیم و وقتی یک روز دیگر به پایان می رسد خوشحال می شویم.

آیا ارزش ادامه توصیف آنچه قبلاً برای همه شناخته شده است را دارد؟ اگر فردی به این شکل عمل می کرد، مطمئناً شک و تردیدهای جدی ایجاد می شد که آیا عقلش درست است یا خیر. با این وجود، اگر او اصرار داشت که همه چیز مرتب است و کاملاً معقولانه عمل می کند، در این صورت تشخیص هیچ شکی ایجاد نمی کند.

با این حال، بسیاری از روانپزشکان و روانشناسان از اعتراف به این امر خودداری می کنند که جامعه به عنوان یک کل ممکن است از نظر روانی کاملاً سالم نباشد. آنها معتقدند مشکل سلامت روانی جامعه فقط در تعداد افراد «ناسازگار» نهفته است و نه در «بی ثباتی» احتمالی خود جامعه. این کتاب دقیقاً نسخه اخیر مسئله را بررسی می کند: نه آسیب شناسی فردی، بلکه آسیب شناسی بهنجاری، به ویژه در جامعه مدرن غربی. اما قبل از شروع بحث دشوار در مورد مفهوم آسیب شناسی اجتماعی، اجازه دهید به برخی از داده های بسیار گویا و قابل تامل نگاه کنیم که به ما امکان می دهد در مورد میزان گسترش آن قضاوت کنیم. آسیب شناسی فردیدر فرهنگ غرب

بیماری روانی در کشورهای مختلف جهان غرب چقدر شایع است؟ شگفت آورترین چیز این است که هیچ داده ای برای پاسخ به این سوال وجود ندارد. اگرچه ما آمار مقایسه ای دقیقی از منابع مادی، اشتغال، باروری و مرگ و میر داریم، اما اطلاعات مربوط به بیماری های روانی را نداریم. در بهترین سناریوما برای تعدادی از کشورها مانند ایالات متحده آمریکا و سوئد اطلاعاتی داریم. اما آنها تنها نشانه ای از تعداد بیماران در بیمارستان های روانپزشکی ارائه می دهند و نمی توانند به تعیین میزان بروز اختلالات روانی کمک کنند. در واقع، این داده‌ها نه چندان حاکی از افزایش تعداد بیماری‌های روانی، بلکه به گسترش ظرفیت مراکز درمانی روان‌پزشکی و بهبود مراقبت‌های پزشکی در آنها است. این واقعیت که بیش از نیمی از تخت های بیمارستانی در ایالات متحده توسط بیماران مبتلا به اختلالات روانی اشغال شده است که ما سالانه بیش از یک میلیارد دلار برای آنها هزینه می کنیم، ممکن است نشان دهنده افزایش تعداد بیماران روانی نباشد، بلکه فقط پیشرفت را نشان می دهد. مراقبت های پزشکی با این حال، ارقام دیگری وجود دارد که به وضوح نشان دهنده گسترش موارد کاملاً شدید اختلالات روانی است. در صورتی که در طول جنگ گذشته 17.7 درصد از کل سربازان وظیفه برای انجام وظیفه نامناسب تشخیص داده شدند خدمت سربازیبه دلیل بیماری روانی، قطعاً این نشان دهنده درجه بالای بیماری روانی است، حتی اگر شاخص های مشابهی برای مقایسه با گذشته یا سایر کشورها نداشته باشیم.

فروم معتقد است که معیار اصلی یک جامعه سالم سازگاری آن با فطرت انسان است که حل رضایت بخشی مشکلات وجودی انسان را ممکن می سازد. فرد می تواند تقریباً با هر سیستم فرهنگی-اجتماعی سازگار شود، اما اگر این سیستم ها مغایر با فطرت او باشد، دچار اختلالات روانی و عاطفی می شود که در نهایت موجب تغییر در جامعه می شود.

یک جامعه سالم، به عنوان "الگویی از یک نوع ایده آل"، ارزش شخصی یک فرد را پیش فرض می گیرد - هیچ شخصی وسیله ای برای دستیابی به اهداف شخص دیگری نیست. علاوه بر این، هیچ کس از خود برای اهدافی استفاده نمی کند که به توسعه پتانسیل انسانی کمک نمی کند. فعالیت های اقتصادی و سیاسی تابع منافع انسانی است. در یک جامعه سالم، فرد مشارکت کننده فعال و مسئولیت پذیر در زندگی جامعه، ارباب زندگی خود است. هدف زندگی او این است که خیلی چیزها باشد، نه خیلی چیزها. میل پرشور به ایجاد و حفظ ثروت با مالکیت وجودی جایگزین می شود - میل معقولانه برای حفظ خود، که در مورد غذا، مسکن و لباس انسان صدق می کند.

به طور خلاصه، یک جامعه سالم برای نیازهای انسان کافی است.

جامعه شناس یک جامعه سالم را نه فقط با یک جامعه «ناسالم»، بلکه با یک جامعه بیمارگونه و دیوانه مخالفت می کند. نمونه ای از جامعه آسیب شناسی، جامعه نازی یا استالینیستی است، زیرا آنها شرایطی را برای بالاترین درجه از خودبیگانگی ایجاد کردند، بت پرستی استبدادی برقرار کردند و مردم را مجبور به فرار از آزادی کردند.

ویژگی مشترک جوامع آسیب شناسی عدم ایمان به اعمال عقلانی و خلاقانه مردم است که با ایمان به بت ها - رهبر، دولت، "وطن" جایگزین شد.

"داشتن یا بودن"

فروم دو نوع رفتار انسانی «داشتن» و «بودن» را شناسایی می کند. او می گوید که یک فرد مستعد احتکار است، "حتی در مورد عشق او اغلب می گوید من به تو عشق دارم"، اما نویسنده استدلال می کند که شخص باید بر اساس اصل "بودن" زندگی کند و نمونه هایی از عهد عتیق را ذکر می کند. عیسی گفت، همه چیز را رها کن، آنچه داری - باش.

سوال

آگوست کنت(1798-1857) فرانسه

کار می کند: "خب فلسفه مثبت"، "نظام سیاست مثبت"، "نظام منطق اثباتی"، "روح فلسفه ایجابی"

پیش نیازها: سنت سیمون (معلم)، مربیان فرانسوی قرن هجدهم

کنت مفهوم جامعه شناسی را وارد چرخه علمی کرد (در سال 1839، در چهل و هفتمین سخنرانی "دوره فلسفه اثباتی" (جلد 4).) به آموزه جامعه اشاره کرد که او آن را نیز نامید. فلسفه اجتماعی، اجتماعی فیزیک، اجتماعی علم

دو بخش از آموزش:

1. استاتیک اجتماعی - قوانین هستی.

2. پویایی اجتماعی - قوانین و مراحل تغییر در جامعه.


استاتیک اجتماعی یک نظریه نظم اجتماعی، سازمان هماهنگی است. مطالعه کنت در مورد اصولی که ساختار جامعه را تعیین می کند، تضمین هماهنگی و نظم است، پیوند ناگسستنی با سیاست اجتماعی دارد که باید این اصول را اجرا کند.

کنت در دکترین پویایی اجتماعی، توسعه جامعه را طبیعی و مترقی توصیف می کند. کنت با تحلیل نقش عوامل مختلف مؤثر بر توسعه اجتماعی، آنها را به دو دسته اولیه و ثانویه تقسیم کرد. عوامل اولیه و تعیین کننده رشد معنوی و ذهنی است. کنت، اقلیم، نژاد و ... را به عنوان عوامل ثانویه در نظر گرفت که فقط می توانند پیشرفت جامعه را تسریع یا کند کنند که به طور طبیعی اتفاق می افتد و مراحل آن قابل تغییر نیست.

قانون سه مرحله ای :

انسان و جامعه به طور اجتناب ناپذیر و پیوسته در رشد خود سه مرحله را طی می کنند:

1. مرحله الهیات -این مربوط به دوران باستان و اوایل قرون وسطی است. به نوبه خود به فتیشیسم، شرک و توحید تقسیم می شود. ذهن انسان می کوشد تا علل اولیه یا نهایی پدیده ها را بیابد.

2. روشن متافیزیکیمراحل (1300-1800). اما بر خلاف الهیات، متافیزیک پدیده ها را نه از طریق عوامل ماوراء طبیعی، بلکه از طریق ماهیت ها یا مجردات توضیح می دهد. در این مرحله بخش حدس و گمان بسیار بزرگ است. به گفته کنت، این یک دوره انتقالی است.

3. ویژگی اصلی مثبتچه در مرحله واقعی و چه در مرحله علمی، این است که قانون تبعیت دائمی تخیل در برابر مشاهده در اینجا عمل می کند. در این مرحله ذهن تعریف غیرقابل دسترس علل نهایی را رها می کند و به مطالعه ساده قوانین روی می آورد. قرار بود بلافاصله پس از انقلاب کبیر فرانسه آغاز شود، اما انقلاب تنها یک کار مخرب را انجام داد و از مسیر عادی منحرف شد.

قانون سه مرحله یا قانون تکامل فکری انسان حلقه مرکزی دیدگاه های فلسفی و جامعه شناختی کنت است. این قانون هم منطقی و هم تاریخی است، زیرا سه مرحله رشد ذهن با سه مرحله تاریخی مطابقت دارد. در مرحله سوم است که علم درست، یعنی علم اثباتی شکل می گیرد که هدف آن شناخت حقایق نیست (آنها فقط مواد اولیه لازم را برای آن تشکیل می دهند)، بلکه قوانین است. وجود قوانین طبیعی غیرقابل تغییر شرط وجود علم است. همه علوم در رشد خود این سه مرحله را طی می کنند; فقط در دومی تبدیل به علم به معنای واقعی می شوند.

سلسله مراتب علوم:

سلسله مراتب:

1. ریاضیات،

2. نجوم،

3. فیزیک،

5. زیست شناسی

6. جامعه شناسی.

« مثبت«- به گفته کنت: 1) امر واقعی در مقابل امر کایمریک. 2) مفید در مقابل بی فایده; 3) قابل اعتماد در مقابل مشکوک. 4) دقیق در مقابل مبهم. 5) سازماندهی در مقابل مخرب و نیز مثبت است: گرایش در همه جا به جای امر مطلق با نسبی، خصلت مستقیم اجتماعی آن، پیوند نزدیک با عقل سلیم جهانی.

روش جامعه شناسی:

چهار روش:

· مشاهده،

· آزمایش،

· مقایسه،

· روش تاریخی.

آنها باید بدون توجه به قضاوت های ارزشی به طور عینی اعمال شوند. جامعه بالاتر از فرد است. این همه بشریت است، بخشی از آن است که با اجماع (توافق جهانی) مقید است. خانواده واسطه بین فرد و جامعه است.