صفحه اصلی / نشانه ها / فلسفه یوهان فیشته به اختصار. یوهان فیشته - فیلسوف آلمانی: زندگی نامه، ایده های اصلی

فلسفه یوهان فیشته به اختصار. یوهان فیشته - فیلسوف آلمانی: زندگی نامه، ایده های اصلی


زندگی نامه فیلسوف را بخوانید: مختصری در مورد زندگی، ایده های اصلی، آموزه ها، فلسفه
یوهان گوتلیب فیشهته
(1762-1814)

نماینده آلمان فلسفه کلاسیک. او در «سخنرانی به ملت آلمان» (1808) مردم آلمان را به احیا و اتحاد فرا خواند. مفهوم محوری "آموزه علم" فیشته (چرخه مقالات "علم") فعالیت "خودآگاهی" جهانی غیرشخصی، "من" است که خود و مخالف آن - جهان اشیاء "نه- را قرار می دهد. من".

یوهان گوتلیب فیشته در 19 مه 1762 در روستای Rammenau (منطقه Oberlausitz) در یک خانواده دهقانی به دنیا آمد. پدر و پدربزرگش علاوه بر کشاورزی، به صنایع دستی روبان‌سازی نیز می‌پرداختند. فیشته اولین فرزند خانواده ای بود که هفت فرزند دیگر در آن ظاهر شدند. مادر فیلسوف آینده زنی قدرتمند و تعیین کننده بود. محققان همچنین ویژگی های آن را در اقتدارگرایی فیشتی، عدم تحمل عقاید دیگر و اعتماد به حقانیت خود می بینند.

یوهان گوتلیب خیلی زود توانایی شگفت انگیزی در جذب و به خاطر سپردن از خود نشان داد، اما خانواده فیشته فقیرتر از آن بودند که به پسرشان آموزش دهند. کشیش فوق‌العاده‌ای در رامنائو وجود داشت که موعظه‌هایش نه تنها روستاییان، بلکه همسایه‌های متعددی از مناطق اطراف را به خود جلب کرد. فیشته کوچک این موعظه ها را دوست داشت و کشیش اغلب با او درس می خواند.

یک روز، یک زمیندار ثروتمند همسایه، بارون فون میلتیتز، برای دیدن اقوام خود به رامناو آمد تا به سخنان کشیش معروف گوش دهد، اما او دیر شد و فقط به پایان خطبه رسید. به او توصیه شد که "مرد غاز" را فیشته صدا کند، که تمام خطبه را از صمیم قلب تکرار می کند. تعجب فون میلتیتز را تصور کنید وقتی فیشته هشت ساله خطبه را تقریبا کلمه به کلمه و نه تنها معنی دار، بلکه با اشتیاق فراوان تکرار کرد. بارون خوشحال تصمیم گرفت پسر را آموزش دهد، او را به مدرسه فرستاد و هزینه های تحصیل او را تامین کرد. فیشته از مدرسه شهری در میسن فارغ التحصیل شد و در سال 1774 در موسسه آموزشی نجیب بسته - Pfortu پذیرفته شد. در سال 1780 وارد دانشکده الهیات دانشگاه ینا شد.

با این حال، فقر خود را احساس کرد. خانواده فون میلتیتز، که اندکی پس از ورود فیشته به پفورتا درگذشت، تا سالهای اول تحصیل در دانشگاه به او کمک کردند. اما این کمک ها برای ادامه تحصیل کافی نبود و فیشته مجبور به برگزاری کلاس های خصوصی شد که وقت زیادی از او گرفت و مانع از قبولی به موقع امتحانات شد. او از ینا به لایپزیگ نقل مکان کرد، اما پس از آن، بدون داشتن امکانات برای فارغ التحصیلی از دانشگاه، تحصیلات خود را رها کرد و از سال 1784 به عنوان معلم خانه در خانواده های مختلف در زاکسن مشغول به کار شد.

در سپتامبر 1788، فیشته به عنوان معلم خانه در زوریخ منصوب شد، جایی که با اشتیاق در مطالعه زبان‌ها غوطه ور شد: او کل سالوست، چندین قصیده هوراس، آثار روسو و منتسکیو را ترجمه کرد و مقاله‌ای در این زمینه نوشت. «مسیح» اثر کلوپستاک. او با همسر آینده خود، یوهانا ران، خواهرزاده کلوپستاک ملاقات می کند و نامزدی رخ می دهد. با این حال، عروسی جوانان چندین سال به تعویق افتاده است: شرایط برای آنها چندان مساعد نیست. سرانجام در اکتبر 1793، فیشته با عروسش ازدواج کرد که تا پایان عمرش دوستی صمیمی و فداکار در او پیدا کرد. ثروت اندک همسرش اکنون این فرصت را برای او باز می‌کند تا بدون نگرانی دائمی در مورد نان روزانه‌اش، کاری را که دوست دارد - فلسفه - انجام دهد.

فیشته در سال 1790 کانت را کشف کرد. یوهان مشتاق به عروسش نوشت: «حداقل چندین سال از زندگی خود را به این فلسفه اختصاص خواهم داد، و همه چیزهایی که از این به بعد برای چندین سال خواهم نوشت، بسیار دشوار است مطمئناً باید آسان‌تر شود.» فیشته در حال حاضر چیزی جز ارائه اصول تا حد امکان عمومی نمی خواهد. فلسفه کانتیو به وسيله فصاحت، تأثير خود را در قلب انسان بياورند.

فیشته در ژوئن و اوت 1791 به کانت در کونیگزبرگ زیارت کرد. اولین بازدید ناامید کننده بود مرد جوان. استاد که دائماً از آلمان و سایر کشورها بازدید می کرد، نمی توانست زمان زیادی را به معلم ناشناس اختصاص دهد و خود فیشته در سخنرانی کانت احساس خواب آلودگی کرد. با این حال، فیشته به مطالعه آثار خود ادامه داد. پس از اقامت یک ماه دیگر در کونیگزبرگ، «نقد همه مکاشفه» خود را نوشت و در آنجا ایده‌های کانت را در رابطه با الهیات توسعه داد و آن را برای فیلسوف بزرگ فرستاد. فیشته در دفتر خاطرات خود نوشت: «فقط اکنون در او ویژگی‌هایی درخور روح بزرگی که در نوشته‌هایش نفوذ می‌کند، تشخیص دادم». کانت نه تنها نسخه خطی را تأیید کرد، بلکه به نویسنده جوان کمک کرد تا ناشری برای آن پیدا کند، و همچنین موقعیت تدریس مفیدتری را با کنت کروکوف برای او ترتیب داد.

فیشته به طور گسترده در محافل فلسفی شناخته می شود. فیشته بخشی از محبوبیت خود را مدیون یک حادثه خوشحال است: کتاب بدون ذکر نام نویسنده ظاهر شد و خوانندگان نویسنده آن را به خود کانت نسبت دادند. دومی مجبور شد سوء تفاهم را برطرف کند و از فیلسوف جوان مشتاق نام ببرد: دومی به این ترتیب بلافاصله به صفوف دانشمندان برجسته پیوست و در پایان سال 1793 دعوت نامه ای دریافت کرد تا کرسی فلسفه را در ینا بگیرد. قبل از این، فیشته به مدت دو سال (1792-1793) روی موضوع دیگری که مدتها او را به خود مشغول کرده بود، بسیار و پربار کار کرد. این موضوع انقلاب فرانسه است که در آن زمان موضوع مورد توجه و بحث عمومی در آلمان و همچنین در سراسر اروپا بود. الهام اولیه ناشی از وقایع 1789 متعاقباً با افزایش وحشت جای خود را به رد و محکومیت داد.

در سال 1792، فیشته مقاله ای نوشت: «تقاضای حاکمان اروپا برای آزادی اندیشه، که تا آن زمان سرکوب کرده بودند» و پس از آن - مقاله بزرگی که عنوان آن به خودی خود صحبت می کند - «تصحیح قضاوت های عمومی در مورد انقلاب فرانسه بخش اول - بحث در مورد قانونی بودن آن» (1793) هر دو اثر به صورت ناشناس و بدون امضای نویسنده منتشر شدند. که مهمترین شرط است رشد معنویشخصیت، و تعدادی از مشکلات در فلسفه حقوق و دولت را ترسیم می کند که بعدها به یکی از موضوعات اصلی تحقیقات فیلسوف تبدیل شد. هر دو اثر بازتاب گسترده ای در مطبوعات دریافت کردند. نام نویسنده برای مدت طولانی ناشناخته باقی نماند و احساسات انقلابی-دمکراتیک فیشته جوان در محافل مختلف اجتماعی به دور از ابهام درک شد.

از این رو، هنگامی که در بهار 1794 به ینا آمد تا کرسی فلسفه را که به او پیشنهاد شده بود بر عهده بگیرد، نام او کاملاً شناخته شده بود و تعداد زیادی از شنوندگان را به سخنرانی هایش جذب کرد. سخنرانی های عمومی فیشته با موضوع "هدف یک دانشمند" با حضور افراد زیادی برگزار شد که سالن بزرگ دانشگاه ینا نمی توانست همه را در خود جای دهد. این همان چیزی است که او به همسرش که هنوز با او به ینا نقل مکان نکرده بود، نوشت: «جمعه گذشته اولین سخنرانی عمومی خود را ارائه دادم که در ورودی و حیاط پر از جمعیت بود. مردم روی میزها و نیمکت‌ها می‌نشستند و می‌ایستادند و همدیگر را شلوغ می‌کردند... حالا با اطمینان بیشتری می‌توانم بگویم که همه مرا با آغوش باز پذیرفتند و بسیاری از افراد شایسته می‌خواهند من را شخصاً بشناسند، من تا حدودی این را مدیون شهرتم هستم که در واقع بسیار بزرگتر از آن چیزی است که فکر می کردم...”

شنوندگان جوان مجذوب ترحم فیشته شدند که به نام عقل و آزادی از نظم قدیمی فئودالی انتقاد می کرد. «هر کس خود را ارباب دیگران بداند، خود برده است، حتی اگر واقعاً همیشه چنین نباشد، باز هم روح برده ای دارد و قبل از اولین فرد قوی تری که او را به بردگی می کشد، رذیله می خزد. .. فقط او آزاد است که بخواهد همه چیز اطرافت را آزاد کند."

فیشته علاوه بر سخنرانی‌های عمومی، دوره‌ای از سخنرانی‌های خصوصی نیز ارائه کرد که دیگر برای عموم مردم نبود، بلکه برای دانش‌آموزانی که محتوای سیستم خود را برای آنها تشریح کرد. برنامه این دوره قبلاً با عنوان «درباره مفهوم تدریس علمی یا به اصطلاح فلسفه» تهیه و چاپ شده بود. سخنرانی های فیشته محتوای مهم ترین اثر او در دوره اول - "مبانی آموزش علمی عمومی" را تشکیل می دهد که در طول سخنرانی ها در برگه های جداگانه چاپ می شد و برای شنوندگان در نظر گرفته شده بود. علیرغم این واقعیت که درک تدریس علمی بسیار دشوار بود و سؤالات بسیاری را نه تنها در بین دانشجویان، بلکه در بین فیلسوفان دیگر ایجاد کرد، استعداد آموزشی و خطابه فیشته درک ساختار پیچیده را آسانتر کرد.

در سال 1795، فیشته به همراه دوستش F. I. Niethammer، همچنین استاد فلسفه در ینا، شروع به انتشار "مجله فلسفی انجمن دانشمندان آلمانی" کردند، که در آن بسیاری از آثار خود فیشته و فیلسوفان نزدیک به او منتشر شد. دوره ینا در کار فیلسوف بسیار پربار بود: او تعدادی مطالعه نوشت، از جمله دو اثر بزرگ - "مبانی قانون طبیعی بر اساس اصول آموزش علمی" (1796) و "نظام آموزه اخلاق بر اساس اصول تدریس علمی» (1798). در این آثار، آن ایده‌ها اثبات و توسعه می‌یابد که خطوط آن در آثاری که به انقلاب فرانسه اختصاص داده شده است، ترسیم شده است. شهرت و نفوذ او افزایش یافت. ذهن‌های برجسته‌ای از جمله کارل راینهولد، فیلسوف معروف و فردریش شلینگ جوان، پیرو آموزه‌های علمی شدند.

فیشته مورد احترام و شناخت افرادی چون گوته، یاکوبی، ویلهلم فون هومبولت، برادران فردریش و آگوست شلگل، شیلر، تیک، نوالیس قرار گرفت. رمانتیک های مکتب ینا نظریات فرهنگی، تاریخی و زیبایی شناسی خود را تحت تأثیر مستقیم آموزش علمی ایجاد کردند. و فیشته اکنون از نظر مالی نیز مطمئن بود. با این حال، در ابتدا حقوق او به عنوان یک استاد فوق العاده از 200 تالر در سال تجاوز نمی کرد: در ابتدا فقط 26 دانشجو در دوره خصوصی او ثبت نام کردند. با این حال، در پایان ترم اول، تعداد دانشجویان به 60 نفر، و در ترم دوم - به 200 نفر افزایش یافت. این فیلسوف به همراه هزینه های نوشته هایش، اکنون تا 3000 تالر در سال دریافت می کرد. او بخشی از پول را برای خویشاوندان خود در رامنائو فرستاد و در سال 1797 حتی توانست برای خود خانه ای در ینا بخرد. با این حال، فعالیت پرشور استاد جوان به طور غیرمنتظره ای قطع شد.

در دانشگاه ینا، فیشته به دلیل طبیعت سازش ناپذیرش، به ویژه پس از از دست دادن حمایت کانت، مخالفان زیادی داشت. فیشته معتقد بود که تدریس او تنها توضیحی از فلسفه کانت است که او به درستی آن را درک کرده است، اما در واقع از آن فاصله گرفت و قبل از هر چیز از تعمق ذاتی آن، کانت متوجه شد که فیشته از اصول اولیه خود بسیار دور شده است. گفته می شود آنها را توسعه می دهد. برای مثال، او «شیء فی نفسه» را رها کرد و توانایی شهودی را که رد کرده بود به عنوان عقل تشخیص داد.

در سال 1798 ، به اصطلاح "اختلاف در مورد بی خدایی" به وجود آمد که به یک رسوایی عمومی تبدیل شد و در نتیجه فیشته ، متهم به بی خدایی ، در بهار 1799 مجبور به استعفا شد. دلیل آن انتشار مقاله ای از یکی از شاگردان فیشته فوربرگ در سال 1798 در مجله فلسفی با عنوان "درباره توسعه مفهوم دین" بود که فیشته به عنوان سردبیر مجله در همه چیز با آن موافق نبود و بنابراین. آن را با مقاله خود، "درباره اساس اعتقاد ما به حکومت الهی" همراه کرد. فیشته متهم شد که دین را به حوزه اخلاقی محدود کرده است. در واقع، این اتهام تصنعی بود، زیرا اخلاق به عنوان چنین است در نهایت برای فیشته ماهیت مذهبی دارد - او از نقش دین در اتحاد نیروهای آزادیبخش ملی آگاه بود. آموزه های فیشته بدون شک حاوی عناصر پانتئیسم (وحدت خدا و همه چیز) بود و مخالفان او این را به عنوان بی خدایی به تصویر می کشیدند. تمام تلاش‌های دوستان و حامیان عالی فیشته، که در میان آنها به‌ویژه گوته بود، برای حل این رسوایی و حفظ فرصت ادامه کار در دانشگاه ینا برای او نتایج مطلوب را به همراه نداشت: فیلسوف به جای استعفا ترجیح داد. اصول او را به هر نحوی به خطر بیاندازد.

پس از این، فیشته تمایلی به ماندن در ینا نداشت و در تابستان 1799 به برلین نقل مکان کرد. او در اینجا روابط دوستانه ای با رمانتیک های F. Schlegel، L. Tieck، F. Schleiermacher برقرار می کند. دوستی زندگی او را جدا از خانواده اش که مدتی در ینا می مانند، روشن می کند. فیشته مانند گذشته به نوشتن زیاد ادامه می دهد. او مقاله‌ای که قبلاً آغاز شده بود «هدف انسان» (1800) را تکمیل می‌کند که مرحله جدیدی را در رشد او ترسیم می‌کند - بدون تأثیر ژاکوبی، که انتقاد خیرخواهانه و عمیق او از آموزش علمی انگیزه ای برای جستجوهای جدید برای حل مشکلات آشکار شد. در «بنیاد تدریس علمی عمومی». در همان سال، اثر «دولت تجاری بسته»، که فیشته آن را بهترین اثر خود می‌دانست، منتشر شد، و در سال 1801، رساله «پاک مثل خورشید، پیامی برای عموم مردم درباره جوهر واقعی فلسفه مدرن» منتشر شد. منتشر شد.

آغاز قرن جدید برای فیشته تحت الشعاع جدایی از دوست جوانش F. Schelling قرار گرفت که قبلاً خود را پیرو آموزش علمی می دانست. مشاجره با شلینگ فیشته را بر آن داشت تا دوباره به توجیه و تبیین اصول تدریس علمی روی آورد، اما او قبلاً تحت تأثیر ژاکوبی به آن رسیده بود و تصادفی نیست که سال 1800 به نقطه عطفی در این زمینه تبدیل شد. کار فیلسوف: او هم تفسیر آزادی را تا حد زیادی روشن کرد و هم نقطه شروع تدریس او مفهوم «من» است.

جوانان برلین بارها از فیشته خواستند که یک دوره خصوصی سخنرانی برگزار کند، و از پاییز 1800، برای چندین سال، سخنرانی هایی ارائه کرد، که مانند ینا، مردم زیادی به آن ها هجوم آوردند: مخاطبان او نه تنها دانشجویان، بلکه کاملاً هم بودند. افراد بالغ: در میان آنها وزیر فون آلتنشتاین، مشاور دربار فون بیمه، و حتی سفیر اتریش در دربار برلین، شاهزاده مترنیخ هستند. در زمستان 1804-1805، فیلسوف دوره ای از سخنرانی ها را با موضوع: "ویژگی های اصلی دوران مدرن" ارائه کرد، جایی که مفهوم فلسفه تاریخ توسعه یافت، و در سال 1806 - سخنرانی هایی در مورد فلسفه دین ، تحت عنوان «دستورالعمل هایی برای زندگی سعادتمندانه یا دکترین دین» منتشر شده است.

یک رویداد دراماتیک در زندگی فیشته مانند دیگر هموطنانش شکست آلمانی ها در جنگ با فرانسوی ها و اشغال برلین توسط ناپلئون بود. در پاییز 1806، فیشته برلین را ترک کرد و به کونیگزبرگ رفت و تا بهار 1807 در آنجا کار کرد. با این حال، خانواده فیلسوف در برلین ماندند و در پایان تابستان او مجبور به بازگشت شد. فیشته در ماه دسامبر «سخنرانی به ملت آلمان» معروف خود را در برلین اشغالی خواند که در آن به آگاهی ملی آلمانی ها متوسل شد و مردم خود را به اتحاد و مبارزه علیه اشغالگران تشویق کرد. این یک شاهکار مدنی یک متفکر بود که به شجاعت زیادی نیاز داشت.

تنش عصبی قدرت فیشته را تضعیف کرد و در بهار 1808 بیمار شد. این بیماری طولانی مدت و شدید بود. اما زمانی که دانشگاه برلین در سال 1810 بازگشایی شد، با پذیرش سمتی که به عنوان رئیس دانشکده فلسفه به او پیشنهاد شده بود، موافقت کرد. او به زودی به عنوان رئیس دانشگاه انتخاب شد - سمتی که پر کردن آن برای چنین مستقیم، خلقی و عاری از ویژگی های "دیپلماتیک" مانند فیشته آسان نبود. او ظرف شش ماه استعفای خود را ارائه کرد که در بهار 1812 به او داده شد.

شکست سربازان ناپلئونی در روسیه سرانجام فرصتی را برای آلمانی ها باز کرد تا خود را از اشغال فرانسوی ها رها کنند. شور و شوق میهن پرستانه فیشته را برانگیخت. در پاییز 1812 بود که او با نوشتن مقالات «درباره رابطه منطق با فلسفه، یا در باب منطق استعلایی»، «حقایق آگاهی» و «سخنرانی های مقدماتی در تدریس، تجدید نظر جدیدی در آموزش علم آغاز کرد. از علم." با این حال، خیزش خلاقانه زیاد دوام نیاورد. در آغاز سال 1814، همسر فیشته که چندین ماه از بیماران و مجروحان در بیمارستان مراقبت می کرد، به بیماری تیفوس مبتلا شد و در 29 ژانویه 1814 درگذشت.

در طول 51 سال، فیشته، به لطف انرژی خستگی ناپذیر و سخت کوشی خود، به میزان شگفت انگیزی دست یافت، اما بسیاری از نقشه های فیلسوف محقق نشد. روی سنگ قبر او نوشته شده است کلمات کتاب مقدسمعلمان مانند نور آسمانی خواهند درخشید و کسانی که راه فضیلت را نشان می دهند مانند ستارگان همیشه و برای همیشه خواهند درخشید.

زندگی فیشته بر اساس همان اصولی بنا شده بود که او هیچ موهبتی را به رسمیت نمی شناخت. در اینجا فیلسوف سازگار بود. معلوم شد که سیستم فیشته برای خوانندگان بسیار پیچیده و غیرقابل درک است که باعث عصبانیت او و همراه با اقتدارگرایی مشخصه او شده است. آنسلم، پدر لودویگ فویرباخ، زمانی نوشت: «من دشمنیفیشته و فلسفه او به مثابه نفرت انگیزترین خشونت خرافه، مثله کردن ذهن و نادیده گرفتن افسانه های تخیلی افسارگسیخته به عنوان فلسفه.

فیشته شکل جدیدی از ایده آلیسم را ایجاد می کند - استعلایی گرایی نظری. به طرز متناقضی، واقعیت این است که از برخی جهات، تدریس علمی او به اسپینوزا، که فیلسوف آلمانی او را ضد خود می‌داند، نزدیک‌تر بود تا به کانت، که او را معلم خود می‌داند. فیشته به پیروی از کانت معتقد است که فلسفه باید کاملاً علمی شود و متقاعد شده است که تنها فلسفه استعلایی، آن گونه که کانت تصور می کند، می تواند به این هدف دست یابد. همه علوم دیگر باید پایه و اساس خود را در فلسفه پیدا کنند. وظیفه دومی اثبات علم به عنوان دانش قابل اعتماد عمومی است و بنابراین فیشته فلسفه را «دکترین علم» می نامد.

آغاز" فلسفه انتقادیبه گفته فیشته، تفکر «من» ظاهر می‌شود که از آن می‌توان کل محتوای تفکر و حساسیت را استنباط کرد. چیزی کاملاً بدون قید و شرط و هیچ چیز بالاتر از آن غیرقابل تعریف نیست." این بدان معنی است که در آگاهی باید به دنبال آنچه در آن است، نه به دنبال حقایق آگاهی، بلکه به دنبال خود آگاهی، جوهر آن، عمیق ترین هسته آن بود. و این به گفته فیشته. خودآگاهی "من هستم، من هستم."

فیشته واقعیت عینی را غیر من می داند که در او به مثابه اشتقاقی از تفکر ظاهر می شود. رابطه بین خود و غیر خود، مفهوم مبارزه اراده انسان با اینرسی است.

به گفته فیشته، نقش فیلسوف این است که بیانگر (از طریق آموزش علمی) ایده آزادی، «شاهد حقیقت» و «آموزگار بشریت» باشد شخص به جز قانون (و تجسم زمینی آن - دولت).

«کسی که خود را ارباب دیگران بداند، خود برده است».

* * *
زندگی نامه یک فیلسوف را که شرح زندگی و ایده های اصلی آموزه های فلسفی متفکر است را خوانده اید. این مقاله بیوگرافی می تواند به عنوان گزارش (چکیده، مقاله یا خلاصه) استفاده شود.
اگر به زندگی نامه و عقاید فیلسوفان دیگر علاقه دارید، پس (مطالب سمت چپ) را با دقت بخوانید و زندگی نامه هر فیلسوف معروف (متفکر، حکیم) را خواهید یافت.
اساساً سایت ما به فیلسوف فریدریش نیچه (افکار، ایده ها، آثار و زندگی او) اختصاص دارد، اما در فلسفه همه چیز به هم مرتبط است، بنابراین، درک یک فیلسوف بدون خواندن همه فیلسوفان دشوار است ...
... در قرن 18، یک جهت فلسفی و علمی ظاهر شد - "روشنگری". هابز، لاک، مونتسکیو، ولتر، دیدرو و دیگر مربیان برجسته از یک قرارداد اجتماعی بین مردم و دولت برای تضمین حق امنیت، آزادی، رفاه و خوشبختی حمایت کردند... نمایندگان کلاسیک های آلمانی - کانت، فیشته، شلینگ، هگل، فویرباخ - برای اولین بار متوجه شدند که انسان نه در جهان طبیعت، بلکه در جهان فرهنگ زندگی می کند. قرن نوزدهم قرن فیلسوفان و انقلابیون است. متفکرانی ظهور کردند که نه تنها جهان را توضیح دادند، بلکه می خواستند آن را تغییر دهند. به عنوان مثال - مارکس. در همان قرن خردگرایان اروپایی ظهور کردند - شوپنهاور، کی یرکگور، نیچه، برگسون... شوپنهاور و نیچه پایه گذار نیهیلیسم، فلسفه نفی هستند که پیروان و جانشینان زیادی داشت. بالاخره در قرن بیستم، در میان تمام جریان های فکری جهان، اگزیستانسیالیسم را می توان تشخیص داد - هایدگر، یاسپرس، سارتر... نقطه شروع اگزیستانسیالیسم، فلسفه کی یرکگور است...
به گفته بردیایف، فلسفه روسی با نامه های فلسفی چاادایف آغاز می شود. اولین نماینده فلسفه روسی شناخته شده در غرب، Vl. سولوویف فیلسوف مذهبی لو شستوف به اگزیستانسیالیسم نزدیک بود. معتبرترین فیلسوف روسی در غرب نیکولای بردیایف است.
با تشکر برای خواندن!
......................................
حق چاپ:

5.2.a. فلسفه خود فیشته با توسعه آغاز شد ایده های فلسفیامانوئل کانت. از نظر ذهنی، فیشته در آغاز سفر فلسفی خود را تنها شاگرد کوشا کانت می دانست. او اولین اثر فلسفی خود را به نام «تلاشی برای نقد دین مکشوف» (1792) از زبان کانت و بر اساس افکار خود کانت نوشت. تصادفی نیست که آثار فیشته که به صورت ناشناس منتشر شده است توسط معاصران اثر خود کانت است. اما فیشته در این اثر خود استقلال نشان داد، که نارضایتی کانت را برانگیخت و گوشه نشین کونیگزبرگ را وادار کرد تا علناً از نویسندگی کتاب «تلاشی برای نقد دین وحی» که به او نسبت داده شده است، چشم پوشی کند.

فیشته در کار خود سعی کرد بر دوگانه انگاری کانت غلبه کند که با پرتگاهی غیرقابل عبور، جهان عینی موجود، چیزهای انضمامی (نومنون، ماده) و ایده هایی که منعکس کننده این جهان هستند (پدیده، جهان ذهنی انسان) را از هم جدا می کند. فیشته جنبه ایده آلیستی دیدگاه های فلسفی کانت را در جهت مونیسم و ​​ایده آلیسم عینی تقویت کرد. او سعی کرد یک سیستم یکپارچه و منسجم از تفکر فلسفی را بر اساس یک اصل ایجاد کند - از قابل اعتمادترین و بدون شک واقعی ترین موضع. فیشته به Cogito ergo sum ("من فکر می کنم، پس وجود دارم") راضی نبود. فیشته وجود (هستی) را کنار گذاشت و منحصراً بر تنها تفکر غیرقابل شک «من» متمرکز شد. فیشته همراه با «وجود» دکارت، «چیز فی نفسه» کانت (dish an sich، noumenon) را نیز رد کرد. «من» فیشته آن چیزی است که در تمام اعمال تفکر، احساس و اراده انسان ظاهر می شود. "من" نمی تواند کسی را به وجود آن شک کند. آن، «من»، نه تنها اساس و تنها نقطه بینش انسان نسبت به جهان است. "من" تنها ذات خود جهان است. با شروع از این «من»، فیشته متعهد می شود که نظامی از فلسفه علمی، کاملاً قابل اعتماد و کاملاً واقعی ایجاد کند.

5.2.b. فیشته اولین گزاره از آموزش علمی خود را این گونه فرموله کرد: «من به خودم می اندیشم». "من" به هیچ چیز وابسته نیست، مشروط به چیزی نیست. خود را ایجاد می کند (قرار می دهد). هست! فیشته سعی می کند خواننده را متقاعد کند که فقط یک فرد فلسفی نابالغ می تواند این موقعیت را درک نکند. به گفته فیشته، فرد فکر می‌کند که خارج از «من» او (خارج از آگاهی او) دنیای بیرونی مستقل از «من» وجود دارد. این با این واقعیت توضیح داده می شود که روح این شخص، "من" او نمی داند که او چه می کند. از اینجا،

فیشته گزاره دوم آموزش علم خود را اینگونه فرموله کرد: «من، غیر من را مطرح می کند». مقام دوم، چنان که می بینیم، ادامه و نقیض مقام اول است و می گوید که جهان بیرونی انسان، خلقت روح او، «من» خود اوست. به عقیده فیشته، جوهر دانش در شناخت رابطه بین «من» و «من» نهفته است، که در فرآیند آن دانش اصیل نه تنها از دنیای ظاهراً بیرونی، بلکه در مورد جهان نیز به دست می‌آید. خود «من» (خودم). اما در این مرحله از شناخت و معرفت، «من» و «نه-من» به‌عنوان تضادهای معینی با یکدیگر عمل می‌کنند و بنابراین معرفت بالاتر، یعنی شناخت خود «من» حاصل نمی‌شود. فیشته در این مرحله می نویسد: «من ناب را فقط می توان به صورت منفی، به عنوان نقطه مقابل غیر من نشان داد.» برای غلبه بر این مخالفت، فیلسوف نهایی را مطرح می کند

فیشته سومین موضع آموزش علمی خود را این گونه بیان کرد: «من، غیر من و خودش را مطرح می کند». این موضع ترکیبی از دو شرط قبلی است - تز ("من خود را مطرح می کنم") و ضد ("من غیر من را مطرح می کنم") که در نتیجه به گفته فیشته، انتقالی به فهم انجام می شود. از سوژه مطلق، من مطلق، به عنوان چیزی کاملاً بی قید و شرط و چیزی که توسط بالاترین تعیین نشده است.

5.2.c. در فرآیند تشریح صعود از طریق مراحل شناخت نفس، غیر خود و خود مطلق; فیشته در فلسفه خود چندین مقوله را معرفی می کند: کمیت ها، کنش های متقابل، علل و دیگران که جنبه های مختلفی از کنش متقابل بین خود و غیر خود را بیان می کنند. فیشته بر خلاف کانت که جنبه‌های تثبیت شده آگاهی را به تصویر می‌کشد، توسعه را در فلسفه خود گنجانده است، از تضاد به عنوان منبع این تحول صحبت می‌کند، به عبارت دیگر، دیالکتیک فلسفی را توسعه می‌دهد. تلاش برای در آغوش گرفتن دیدگاه فلسفیتمام واقعیت، برای ایجاد یک سیستم فلسفی کامل، فیشته، با شروع از فردی، خود تجربی - نفسانی، موقتی، زمینی، خود را با "خود ناب - فوق محسوس، ابدی و آسمانی" کامل می کند فرد به خودآگاهی کل بشریت می رسد که به گفته فیشته جوهره تاریخ جهان را تشکیل می دهد که جوهر آن در تبدیل تدریجی ضرورت به آزادی نهفته است.

فیشته سیستم فلسفه خود را علم نامید. او کار اصلی خود را که در تمام عمر خود آن را تکمیل و بهبود بخشید، اینگونه نامید. برای توسعه ایده های موجود در آن، کار "آموزش علمی"، او تعداد بیشتری کتاب و مقاله نوشت که برخی از آنها پس از مرگ فیلسوف منتشر شد.

فیشته با تعلیم علم خود، فلسفه را عالی ترین شکل علم اعلام می کند، که همچنین به عنوان مبنای نظری همه علوم در مورد طبیعت و جامعه و همچنین اساس تمام اعمال بشری عمل می کند. در عین حال، او از این واقعیت استنباط می کند که برای یک فرد و جامعه، هر جهان بینی از یک سو ترکیب معینی از کل دانش انسان و جامعه است و از سوی دیگر، جهان بینی است. مبنای معنوی انگیزه های فعالیت انسانی. باید گفت که فیشته هنوز درک نمی کند که عناصری در جهان بینی وجود دارد که به هیچ وجه نمی توانند ادعای یقین و اجبار علمی داشته باشند (به یاد داشته باشید: "علم با قدرت شواهد و اقناع آن بر انسان تحمیل می شود."). فیشته معتقد بود که علم موظف است با اصول فلسفی توسعه یافته هدایت شود، اما فلسفه ممکن است داده های یک علم خاص را در نظر نگیرد. چنین اعتلای گزافی از ماهیت علمی فلسفه بدون قید و شرط توسط همه نمایندگان بعدی فلسفه کلاسیک آلمان، از جمله مارکس، و از این رو مارکسیست ها پذیرفته شد. ما قبلاً می دانیم که خود عبارت "جهان بینی علمی"، "فلسفه علمی"، "الحاد علمی" و موارد مشابه از نظر علم، حداقل عبارات نادرستی هستند. در همان زمان، کاربرد فیشته برای ایجاد فلسفه علمی بسیار بسیار تحریک کننده دادن اعتبار علمی به گزاره های فلسفی بود، به توسعه خود فلسفه، ایجاد نظام های فلسفی کامل کمک کرد، همانطور که در مثال می توان دید. همان فلسفه کلاسیک آلمانی

5.3. دیدگاه های سیاسی-اجتماعی I.G. فیشته

5.3.a. فیشته که در حل مسائل هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی جاودانه برای فلسفه غرق شده بود، مسائل جامعه‌شناختی را از توجه خود دور نگذاشت و به قول خودشان فعالانه به «موضوع روز» پاسخ داد. قبلاً گفتیم که او به حوادث و پیامدهای انقلاب بورژوایی فرانسه در سال 1789 پاسخ داد. او در طول اقامت خود در دانشگاه ینا، "مبانی حقوق طبیعی در پرتو آموزش علمی" (1796)، "نظام نظریه اخلاق در پرتو آموزش علمی" (1798)، "درباره آموزش علمی" را نوشت و منتشر کرد. هدف دانشمند» (1794)، «هدف انسان» (1794)، «دولت تجاری بسته» (1800) و دیگران.

فیشته جامعه را به عنوان یک "جامعه هدفمند" تعریف کرد که تا حدی نظریه قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو (1712 - 1778) را تکرار می کند. وظیفه اصلی و یگانه جامعه تأمین رفاه و آزادی شهروندان، بهبود نسل بشر است. در این راستا، او به نفع انقلاب علیه استبداد سلطنت صحبت می کند که با «قرارداد اجتماعی» در تضاد است. او می نویسد: «هر کس خود را ارباب دیگران بداند، خود برده است، اگر واقعاً همیشه چنین نباشد، باز هم روح برده ای دارد و قبل از اولین شخص قوی تری که می آید و او را به بردگی می گیرد، رذیله خواهد کرد! روی زانوهایش خزیدن.» چقدر قوی و درست گفته! فیلسوف از لغو امتیازات طبقاتی، الغای رعیت، برای آزادی شخصی و، به ویژه، از حق داشتن جهان بینی شخصی، برای آزادی وجدان حمایت می کرد.

5.3.b. فیشته در دوران اشغال آلمان توسط سربازان ناپلئون، تحقیر مردم آلمان، شجاعانه، با استعداد و بی‌رحمانه «سخنرانی برای ملت آلمان» را ایراد کرد. او آلمانی ها را به اتحاد و دفع متجاوز دعوت کرد. این نه تنها یک فراخوان بود، بلکه تبیین فلسفی مشکلات ویژگی های فرهنگ ملی و جایگاه آن در استقلال ملی مردم بود. "سخنرانی" فیشته به معنای واقعی کلمه آگاهی مردم آلمان را بیدار کرد، آنها را به مبارزه با متجاوز ترغیب کرد و به اتحاد کل مردم آلمان کمک کرد. فیشته به یکی از برجسته ترین قهرمانان ملی آلمان تبدیل شد. باید گفت که مبارزه برای بیداری آگاهی ملی آلمانی ها گاهی فیشته را به بیان قضاوت های تحقیرآمیز در مورد سایر مردمان می کشاند و بدین ترتیب توسط فاشیست ها به یکی از منابع تاریخی تئوری «نژاد آریایی» تبدیل می شود. بنابراین، فیشته خواستار مبارزه ای بی رحمانه با آن شد زبان لهستانیدر مناطق تحت کنترل آلمان در همین راستا، وی به نابودی زبان لهستانی در قلمرو شاهزاده بولو تشویق کرد: «زمانی که مردم از حکومت خود دست بردارند، مجبورند زبان خود را رها کرده و با فاتح خود درآیند.»

5.4. مرحله نهایی در کار J.G. فیشته

محققان، از جمله شوروی، خاطرنشان می کنند که پس از سال 1800 فیشته دستورالعمل های جامعه شناختی و تا حدی فلسفی خود را تغییر داد و به دفاع از سلطنت، ارتجاع اجتماعی و ترویج ایمان به خدا پرداخت. اما این کاملا درست نیست. فیشته پس از اخراج از دانشگاه ینا به دلیل الحاد و لیبرالیسم، به سادگی یک درس زندگی آموخت و در بیان خود دقت بیشتری کرد. بنابراین، او ضمن انتقاد از بردگی ناپلئونی آلمانها، اظهارات انتقادی را در مورد انقلاب بورژوازی فرانسه که زمانی ستایش کرده بود، بیان کرد. او با پرداختن به مشکلات دین، همواره می‌گفت: «خودآگاهی اخلاقی، کشف خداست». اما در عین حال از افکار ضد دینی ای که در جریان «منازعات مربوط به الحاد» (Der Atheismusstreit) ابراز داشت، دست برنداشت و خود خدا را تنها یک ایده دئیستی/پانتئیستی قابل قبول و قابل تحمل می دانست.

یوهان گوتلیب فیشته (1762 - 1814) فلسفه اخلاقی کانت را پذیرفت که ارزیابی فعالیت انسان را به سازگاری آن با وظیفه پیشینی وابسته می کرد. بنابراین، از نظر او، فلسفه در درجه اول به عنوان یک فلسفه عملی ظاهر می شود که در آن «اهداف و مقاصد اعمال عملی افراد در جهان، در جامعه مستقیماً تعریف می شد». با این حال، فیشته به ضعف فلسفه کانت اشاره کرد که به نظر او دقیقاً در لحظه ترکیب بخش های نظری و عملی فلسفه به اندازه کافی اثبات نشده بود. فیلسوف این وظیفه را سرلوحه فعالیت های خود قرار می دهد. اثر اصلی فیشته "هدف انسان" (1800) است.

فیشته به عنوان یک اصل اساسی که امکان وحدت نظریه و عمل رویکرد فلسفی به جهان را فراهم می کند، اصل آزادی را مشخص می کند. علاوه بر این، در بخش نظری، وی نتیجه می گیرد که «شناخت وجود عینی اشیاء در جهان پیرامون با آزادی انسان ناسازگار است و بنابراین دگرگونی انقلابی روابط اجتماعی باید با آموزه های فلسفی تکمیل شود که مشروط بودن این وجود را آشکار می کند. آگاهی انسان.» این دکترین فلسفیاو آن را «آموزش علمی» نامید که به عنوان توجیهی کل نگر برای فلسفه عملی عمل می کند.

در نتیجه، فلسفه او امکان تفسیر مفهوم کانتی «اشیاء فی نفسه» را به عنوان واقعیت عینی رد می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که «یک چیز همان چیزی است که در من قرار می‌گیرد»، یعنی تفسیر ذهنی-ایده‌آلیستی آن ارائه می‌شود.

فیشته بر اساس اصل راه‌حل آن‌ها برای مسئله رابطه بین هستی و تفکر، بین ماتریالیسم و ​​ایده‌آلیسم تقسیم روشنی ایجاد می‌کند. به این معنا، جزم گرایی (ماتریالیسم) از تقدم هستی در ارتباط با اندیشیدن سرچشمه می گیرد و نقد (ایدئالیسم) - از اشتقاق بودن بودن از تفکر. بر این اساس، به عقیده فیلسوف، ماتریالیسم موقعیت انفعالی شخص را در جهان تعیین می کند، و برعکس، نقد در ذات فطری فعال و فعال است.

شایستگی بزرگ فیشته توسعه آموزه طرز تفکر دیالکتیکی است که او آن را متضاد می نامد. دومی «فرآیندی از خلقت و شناخت است که با ریتم سه گانه طرح، نفی و ترکیب مشخص می شود».

فلسفه فردریش شلینگ

فریدریش ویلهلم ژوزف شلینگ (1775 - 1854) معلوم شد که نوعی حلقه اتصال بین فلسفه کانت، ایده های فیشته و شکل گیری نظام هگلی است. مشخص است که او تأثیر زیادی در رشد هگل به عنوان یک فیلسوف داشت که سال ها با او روابط دوستانه داشت.

در مرکز تأملات فلسفی او، وظیفه ساختن نظام واحدی از معرفت با در نظر گرفتن ویژگی‌های معرفت حقیقت در حوزه‌های خاص قرار دارد. همه اینها در «فلسفه طبیعی» او تحقق می یابد، که شاید اولین تلاش در تاریخ فلسفه برای تعمیم سیستماتیک اکتشافات علم از دیدگاه یک اصل فلسفی است.

این سیستم مبتنی بر ایده "جوهر ایده آل طبیعت" است که بر اساس دگم ایده آلیستی در مورد ماهیت معنوی و غیر مادی فعالیت آشکار شده در طبیعت است. دستاورد بزرگ فیلسوف آلمانی ساختن یک نظام فلسفی طبیعی بود که با دیالکتیک به عنوان نوعی حلقه اتصال در تبیین وحدت جهان رسوخ کرد. در نتیجه، او توانست این ایده اساسی دیالکتیکی را درک کند که «ماهیت تمام واقعیت ها با اتحاد نیروهای فعال متضاد مشخص می شود. شلینگ این وحدت دیالکتیکی را «قطبیت» نامید. در نتیجه، او توانست توضیحی دیالکتیکی از فرآیندهای پیچیده ای مانند "زندگی"، "ارگانیسم" و غیره ارائه دهد.

اثر اصلی شلینگ "نظام ایده آلیسم متعالی" (1800) است. شلینگ در چارچوب سنت کلاسیک خود، بخش های عملی و نظری فلسفه را از هم جدا می کند. فلسفه نظری به عنوان اثبات «بالاترین اصول دانش» تعبیر می شود. در عین حال، تاریخ فلسفه به عنوان تقابلی بین امر ذهنی و عینی ظاهر می شود که به او امکان می دهد مراحل تاریخی یا دوره های فلسفی مربوطه را برجسته کند. ماهیت مرحله اول از احساس اولیه تا تفکر خلاق است. دوم - از تفکر خلاق تا تأمل. سوم - از تأمل به عمل مطلق اراده. فلسفه عملی مسئله آزادی انسان را بررسی می کند. آزادی از طریق ایجاد دولت قانون تحقق می یابد و این اصل کلی توسعه انسانی است. در عین حال، ویژگی توسعه تاریخ در این است که افراد زنده در آن عمل می کنند، بنابراین ترکیب آزادی و ضرورت در اینجا اهمیت ویژه ای پیدا می کند. شلینگ معتقد است که ضرورت زمانی به آزادی تبدیل می شود که شروع به شناخت آن می کند. شلینگ با حل مسئله ماهیت ضروری قوانین تاریخی، به ایده پادشاهی «ضرورت کور» در تاریخ می‌رسد.

یوهان گوتلیب فیشته (1762-1814) - فیلسوف آلمانی، نماینده ایده آلیسم کلاسیک آلمانی. آثار اصلی: "مبانی علم عمومی"، "حقایق آگاهی"، "هدف انسان". با فیشته، فلسفه پساکانتی آغاز می شود که فلسفه استعلایی کانت را ادامه داد و بر تناقضات آن غلبه کرد. فلسفه کانت حاوی تضادهایی در مفهوم «شیء فی نفسه» بود. تضاد بین دانش پیشینی و تجربی وجود داشت. در آثار کانت مرز تیز بین عقل نظری و عملی وجود دارد: دانش و اراده در تقابل کامل با یکدیگر قرار می گیرند. دانش او محدود به عالم پدیده هاست. کانت اشکال شهود و مقولات را از یک اصل واحد به دست نمی آورد. فیشته با این فرض شروع می کند که محتوای عقل نظری و عملی از یک سلسله واحد و پیوسته از افعال تکمیل شده عقل ناشی نمی شود. کانت فقط اشکال تفکر، مقولات و غیره را توصیف کرد. قوانین اندیشه، اما ارتباط منطقی درونی و وحدت منطقی آنها را ثابت نکرد. بنابراین، فیشته قوانین دانش را از یک اصل اساسی استنتاج می کند - از "من" ما. آغاز فلسفه برای فیشته چیست؟ "من" توسط او به عنوان یک فعالیت معنوی مداوم، در عین حال منطقی و اخلاقی درک می شود. برای فیشته، تفکر یک فعالیت است. فعالیت "من" ما توسط محتوای شناخت تعیین می شود. شناخت به صورت پویا در نظر گرفته می شود. کانت «چیز فی نفسه» را به عنوان منبع معرفت، ماده محسوسات می شناسد. کانت آن را خارج از آگاهی سوژه قرار می دهد. فیشته «چیز فی نفسه» کانتی را رد می‌کند و قوانین و محتوای معرفت را از جوهر خود روح می‌گیرد، یعنی. از فعالیت "من". "من من هستم" /I=I/ واقعیت بنیادی آگاهی و در عین حال قانون اساسی تفکر است - قانون هویت. هویت «من» به محتوای تجربی آگاهی بستگی ندارد. «من من هستم» شامل مقوله واقعیت است. واقعیت «من» قابل تردید نیست. در هویت «من»، فعالیت اصلی «من» مطلق را می بینیم. برای شناخت «من» به عنوان واقعیت اساسی، فلسفه فیشته یک آموزه ذهنی ایده آل-واقع گرایانه نامیده شد. فیشته این واقعیت را ثابت می کند که «قرار دادن من» به عنوان اساس واقعیت تنها زمانی امکان پذیر است که این «من» به عنوان بازنمایی و شناسایی شده توسط آن، به عنوان یک «نه-من» با این «نه-من» به عنوان یک شیء، یعنی . "من" پیش فرض "نه-من" است. رابطه ای بین «من» و «نه-من» وجود دارد که با قانون تضاد بیان می شود. «من» و «نه من» با هم مخالفند و همدیگر را محدود می کنند، یعنی. موضوع و موضوع شناخت متقابل فعالیت های آنها را محدود می کند. بنابراین، فیشته سومین موضع بنیادی فلسفه نظری خود را ایجاد می‌کند: «من» در «من»، «من» بخش‌پذیر (یعنی محدود) با «نه-من» قابل تقسیم در تقابل قرار می‌گیرد. در مقام سوم، قانون مبنا متجلی می شود که بر اساس آن مفاهیم خاص تحت مفاهیم عام قرار می گیرند، جزئی، متفاوت در کلی متحد می شوند. در سه تز اصلی می بینیم که چگونه فیشته بر تمایزات کانتی بین احساس، شهود و مفهوم، بین ظاهر و «شیء فی نفسه» غلبه می کند. پدیده در فلسفه فیشته تعامل و محدودیت متقابل «من» و «نه-من» است. پدیده از حوزه آگاهی و خودآگاهی خارج نمی شود. وجود مستقلی جدا از آگاهی وجود ندارد. طبیعت برای فیشته چیست؟ طبیعت محصول ناب خود است که تفکر را محدود می کند. جهان حسی شکلی از تعمق در امر مافوق محسوس است که به عنوان چیزی بیگانه در تعمق و تفکر وارد نمی شود، بلکه مبنایی در این دومی دارد. فیشته می‌گوید: در بازنمایی‌های عینی جهان، که در آن جهان حسی تصور می‌شود، خود حیات آگاهی خود را به تصویر می‌کشد. او در اثر خود "حقایق آگاهی" می نویسد که مسیر ماتریالیست از بیرون به درون می رود، در حالی که مسیر خود او از درون می آید و همیشه در حوزه تفکر و آگاهی باقی می ماند. به عقیده فیشته، تنها شکل علمی تحلیل آگاهی، رویکرد به آگاهی به عنوان یک پدیده خاص و مستقل است که دیگر نیازی به چیزی بیگانه با آن ندارد.


چرا ما «نه خود» را به عنوان یک شی، به عنوان چیزی خارج از آگاهی در نظر می گیریم؟ فیشته ماهیت اجباری ادراکات ما را تشخیص می دهد. چیزی بیرونی به عنوان وجودی مستقل از ما بر آگاهی ما تحمیل می شود. فیشته وجود مستقل از آگاهی را با فعالیت بی وقفه و بی حد روح توضیح می دهد. «نه-من»، دنیای بیرونی، فرآیندی ناخودآگاه از عینیت بخشیدن به «من» خلاق است. تخیل خلاق، بدون ترک "من"، ناخودآگاه جهان را به بیرون فرافکنی می کند. به عبارت دیگر، چیزی را ایجاد می کند که ما آن را به عنوان موجود در خارج از خود تشخیص می دهیم. فضا و زمان محصول فعالیت فرامکانی و فرا زمانی تخیل خلاق است. کانت ایده آل بودن اشیا را با ایده آل بودن مکان و زمان توجیه می کرد. فیشته برعکس، ایده آل بودن فضا و زمان را بر ایده آل بودن اشیاء بنا نهاد.

فیشته در «من» دو طرف را متمایز کرد: «من» تجربی و «من» مطلق. «من» تجربی، آگاهی فرد، مجموع احساسات، عقاید و ادراکات فرد و دنیای بیرونی اوست. خود مطلق پشتیبان خود و طبیعت ماست. «من» مطلق که با «من» تجربی مرتبط است، در عین حال مبنای ناخودآگاه هستی جهان است. فرافردی است. نزدیکترین ارتباط بین «من» مطلق و «من» تجربی، برای مثال، در عبارت زیر فیشته آشکار می شود: اشیا. دنیای مادیاین خود فرد نیست که به آن می اندیشد، بلکه «زندگی یگانه به آنها فکر می کند».

ایده آل-رئالیسم ذهنی فیشته در بالاترین نقطه خود، مشکلات فلسفه دین را لمس می کند. از نظر فیشته، دانش، دانش است یک موجود، واقعاً وجود دارد، "درباره خدا، اما نه در مورد خارج بودن از خدا." در خارج از خدا فقط علم وجود دارد. فیشته در ابتدا خدا را با «من» مطلق یکی می‌دانست و او را در قالب نظم جهانی اخلاقی نشان می‌داد، اما نه به‌عنوان وجود، بلکه به‌عنوان شدنی ابدی. متعاقباً خدا به عنوان یک آرمان تجسم یافته در خودهای تجربی دیده شد. خود مطلق وحی خداوند است. فیشته تفکر در مورد خدا را با اصل قانون اخلاقی و با تفکر یکی دانست هدف نهاییزندگی

"دنیای روح زیبا"

معلوم می شود که تمام فلسفه بر یک دیدگاه استعلایی است که از آن دیدگاه به دیدگاه های معمولی یا روزمره می نگرد. این دو دیدگاه کاملاً متضاد یکدیگرند: «از دیدگاه ماورایی جهان ساخته شده است.

به طور کلی داده شده است"

ص 336]. از منظر استعلایی، خویشتن کاوشگر، خویشتن را که دیدگاه معمولی را اشغال می‌کند، مشاهده می‌کند و نمی‌خواهد تجسم زندگی (واقعی) شود، اگرچه آن را توصیف می‌کند. اما به هر حال، فیلسوف نیز یک شخص است (من که یک دیدگاه معمولی را اشغال می کنم)، پس چگونه می تواند خود را به یک دیدگاه متعالی برساند؟ چگونه انسان می تواند خود را به دیدگاه غیرانسانی ماورایی ارتقا دهد؟ بدیهی است که او این کار را نه به عنوان یک شخص، بلکه به عنوان یک فیلسوف نظری انجام می دهد. این سؤال را در مورد امکان فلسفه به طور کلی مطرح می کند: گذار به فلسفه استعلایی چگونه رخ می دهد؟ با توجه به اصول کلیدکترین علمی برای انتقال از یکی به دیگری باید یک "میان مدت" وجود داشته باشد، که با توجه به

در انگلیسی به خوبی به صورت "

" و اگر از قبل ثابت شده باشد که فلسفه استعلایی وجود دارد، اصطلاح میانی مورد نظر نیز باید وجود داشته باشد. "این نقطه میانی است

زیبایی شناسی<…>از دیدگاه زیبایی‌شناختی، به نظر می‌رسد که جهان به گونه‌ای داده می‌شود که گویی ما آن را تولید کرده‌ایم و در حال تولید آن هستیم».

با این حال، فیشته در اینجا «احساس زیبایی‌شناختی» و «دیدگاه زیبایی‌شناختی» را از خود زیبایی‌شناسی متمایز می‌کند.

یعنی بخشی (بخش ویژه) از فلسفه استعلایی که با توجه به ویژگی های عینیت آن (مولفه مادی) بین علم نظری و عملی قرار دارد: مفهوم جهان یک مفهوم نظری است، اما به نحوی که جهان باید در آن باشد. در درون ما نهفته است و ماهیت عملی دارد. زیبایی شناسی -

به صورت تئوری

یک رشته عملی، علیرغم این واقعیت که با نظری و عملی منطبق نیست. همانطور که گفته شد، این به دلیل موضوع آن است -

«احساس زیبایی‌شناختی» یا «دیدگاه زیبایی‌شناختی» که زیبایی‌شناسی آن را توصیف می‌کند. جهان از منظر زیبایی شناسی چیست که «روح زیبا» ناخودآگاه بر آن ایستاده است؟ تا حدی در فرمول فوق "در دیدگاه ماورایی جهان ساخته شده است (

)، به طور کلی داده شده است»، پاسخ به این سؤال از قبل وجود دارد، اما یک اضافه کوچک در اینجا لازم است.

از دیدگاه عادی (فرد عادی)، صلح نتیجه خشونت یا اجبار است. این یک ضرورت کامل است. برای مثال، هر شکل در فضا باید توسط اجسام مجاور به عنوان یک محدودیت در نظر گرفته شود...

337]. هر کس دنیا را این گونه ببیند، «فقط اشکال پیچ خورده، مسطح، وحشتناک را می بیند، زشتی می بیند» [همان]. این در مورد منطقه نیز صدق می کند

mundus intelligibilis

: شخصی که قانون اخلاقی را به عنوان چیزی بیگانه با خود می داند، چیزی که اراده او را سرکوب می کند -

با او برده وار رفتار می کند در مقابل، نگرش زیبایی شناختی نسبت به جهان این است که «روح زیبا همه چیز را از جنبه زیبا می بیند. او همه چیز را آزاد و زنده می بیند» [همان]. برای یک زیبایی شناس، دنیا آزاد است. روح زیبا -

این دقیقاً یک مرد هنر است، بنابراین تفکر زیبایی شناختی یک هنرمند، شاعر، موسیقیدان نوعی حالت ناخودآگاه آزادی است، یک حالت خاص

آگاهی اما دنیای روح زیبا -

فیشته توضیح می دهد که این دنیایی است که در آن واقع شده است

انسانیت

بنابراین هنر انسان را به درون خود می آورد و آماده می کند

او را به تحقق خودمختاری خود به عنوان هدف نهایی عقل می رساند. بنابراین، احساس زیبایی شناختی، بدون اینکه فضیلت باشد، یعنی. با اخلاق ادغام نشده و در نتیجه استقلال خود را حفظ نمی کند، «آماده شدن برای فضیلت است، زمینه را برای آن آماده می کند، و اگر اخلاق وارد شود، نیمی از کار را، یعنی رهایی از قید نفسانی، از قبل تکمیل شده می بیند» [همان]. به همین دلیل است که آموزش زیبایی شناسی با آموزش مرتبط است

کل فرد

در اتحاد همه توانایی های او گامی ضروری برای تحقق هدف عقل است -

آزاد است تا تمام روابط زندگی را مطابق با خود برقرار کند. و ظاهراً به همین دلیل است که فیشته در «سخنرانی ملت آلمان» به ویژه چنین می‌نویسد: «بهترین وسیله برای وارد کردن تفکری که از زندگی فردی آغاز شد، به زندگی مشترک شعر است. بنابراین، این دومین شاخه اصلی تربیت معنوی مردم است. هم اکنون متفکر وقتی اندیشه خود را در زبان مشخص می کند، بلافاصله شاعر می شود...» [

فیشته در عین حال تاکید می کند که احساس زیبایی شناختی که به فرد اجازه می دهد تا جهان انسانیت و آزادی را در نظر بگیرد.

خود نتیجه آزادی نیست: «شیوه زیباشناختی دیدن جهان است

طبیعی و غریزی، به آزادی بستگی ندارد» [

به هر حال، آن (زیبایی شناختی) مبتنی بر مفاهیم نیست. بنابراین، نمی‌توان مراقبت از تربیت زیبایی‌شناسی را به کسی سپرد، اما تنها می‌توان یک اصل منفی برای عدم گسترش بد سلیقه و تلاش نکرد تا خود را هنرمندی در برابر طبیعت قرار دهد، زیرا تنها حقیقت این است که شاعر به دنیا آمد اما برای هنرمندان واقعی فقط مجاز است که نه مردم، بلکه خود گریت دین را خدمت کنند تا با فراموش کردن همه چیز، برای تحقق ایده آل تلاش کنند. چطور پس همه چیز است

آموزش زیبایی شناسی هنوز امکان پذیر است -

البته مشکل اینجاست. نابغه را پرورش دهید

غیر ممکن و هنر واقعی فقط هنر نبوغ است. آموزش زیبایی شناسی باید جهانی باشد، علیرغم این واقعیت که همه نابغه نیستند، اما چگونه

سپس برای تحقق اهداف عقل باید آنها باشند. در اینجا دشواری و تناقض اصلی مفهوم آموزشی فیشته به عنوان یک کل نهفته است: فلسفه او -

این فلسفه افراد استثنایی، نوابغ است. طبق تعریف، همه نمی توانند اینطور باشند

با این حال، تعلیم و تربیت او، که نزدیک به فلسفه تاریخ است، نیاز به آموزش همه به عنوان نابغه را دیکته می کند. چگونه

آیا این امکان وجود دارد و آیا اصلا امکان پذیر است؟ اتفاقاً این سؤالی است که توسط I.G Herbart مطرح شده است که به عدم کاربرد کامل فلسفه فیشتی در زمینه آموزش عمومی اشاره کرده است.

Ars philosophandi sive vitae rationalis.

با این حال، نه تنها زیبایی شناسی با نیاز به نبوغ آغشته شده است.

مفهوم آموزشی فیشته، بلکه کل فلسفه او. فیشته، در واقع، حتی قبل از شلینگ، نزدیکترین رابطه را بین فلسفه و هنر برقرار کرد و این امر را مطرح کرد که فیلسوف،

حتی اگر شاعر هم نباشد، باید حس زیبایی شناسی داشته باشد، یعنی.

در روح

راه رسیدن به فلسفه متعالی، مانند مسیر زندگی سعادتمندانه بشریت، از طریق هنر می گذرد. و این همان چیزی است که مستقیماً از این تز برمی‌آید که احساس زیبایی‌شناختی میانگین بین دیدگاه معمولی و متعالی است. فیشته در سخنرانی خود «درباره تفاوت بین روح و نامه فلسفه» تعریف جالبی از کلمه «روح» ارائه می دهد. این "توانایی بالا بردن ایده ها به آگاهی، نشان دادن ایده آل ها" است.

سلسله مراتب ایده ها نیز نشان داده شده است -

ایده کمال اخلاقی عالی است. این ایده ها هستند که به آگاهی می رسند

هنرمند، و سپس پیام را برای هدف به تصویر می کشد. بنابراین، شخصی که در عالی ترین ایده های اخلاقی فکر نمی کند

(در خودم)

می تواند آنها را به تصویر بکشد و هنرمند باشد. و فقط روح می تواند این نمایش روح را درک کند. برای یک موجود بی روح، همه چیز فقط یک بدن مرده است. این روح، از تعامل با روحی دیگر، با فعالیت خلاق کانال شناسی تحریک می شود. این تقریباً همان چیزی است که کانت نوشته است: «ایده های هنرمند باعث می شود

دانش آموز او نیز عقاید مشابهی دارد، اگر طبیعت همان نسبت توانایی های روح را برای دومی فراهم کرده باشد. بنابراین، نمونه‌هایی از هنرهای زیبا تنها وسیله انتقال این ایده‌ها به آیندگان هستند.»

یعنی نابغه را فقط یک نابغه می فهمد. بقیه فقط مقلدهای بی روح هستند. و «از طریق این مبارزه موجودات روحانی با موجودات روحانی، روح در نسل بشر بیش از پیش رشد می کند و کل

خانواده معنوی تر می شود." در اصل، وجود معنوی فیشته دارای ویژگی های کانتی نبوغ است. مهم این است که موضوع سخنرانی‌های روح و حرف در فلسفه دلیلی بر این باشد که روحی که فیشته در اثر خود «درباره مفهوم آموزش علمی» مستقیماً آن را نبوغ می‌نامد، شرط لازم برای فلسفه‌ورزی است. فلسفه معطوف به تعمق در ژرفای روح انسان است، بنابراین کسانی که در هنگام فلسفه ورزی چنین تفکری ندارند، در مورد چیزی فلسفه می‌کنند، یعنی. معلوم می شود که فقط یک مقلد رقت انگیز از نامه فلسفه است. فیشته همچنین آنچه را که در واقع وجود دارد نشان می دهد دانش فلسفیفیلسوف با توانایی خاصی هدایت می شود -

نبوغ او، یا

حس حقیقت

یا حال و هوای خاصی از توانایی فلسفی قضاوت. بنابراین، حتی اگر فیلسوف شاعر نباشد، باید روح شعر او را زنده کند. فلسفه به عنوان یک موضوع منحصراً نبوغ، به عنوان

معلوم می شود که در ارتباط نزدیک با هنر است. به نظر می رسد که چنین رویکردی با بازاندیشی در زیبایی شناسی کانتی برای فیشته ممکن شد. به نظر می رسد که این فیشته بود که برای اولین بار کل فلسفه کانت را، همانطور که بود، «از نقد سوم» دید. بنابراین، بررسی دقیق مفهوم نبوغ در فلسفه کانت و فیشته، مستلزم ظهور آن است، بنابراین، فلسفه فیشته را نه آنقدر در میزان بازنمایی مسائل زیبایی‌شناختی در آن، که در آن می‌توان زیبایی شناختی خواند. خلق و خوی عمومی به عنوان هنر فلسفی. فیشته نظریه زیبایی‌شناختی مفصلی ارائه نکرد، اما راه ممکنی برای فلسفه‌ورزی به معنای هنر خاص باز کرد. او بود که هنر را به زیبایی شناسی «بخشید» و آن را به جزء اساسی گفتمان فلسفی تبدیل کرد و زیبایی شناسی را به کیفیتی جدایی ناپذیر بشریت تبدیل کرد. بالاخره فقط از طریق هنر است که جهان زیبا می شود و انسان کامل می شود. و بنابراین هنر -

این مسیر رستگاری و زندگی در خداست ("ویژگی های اصلی عصر مدرن").

آموزه انسان در آموزه های فیشته نقش بسیار ویژه و متناقضی دارد. از یک سو، لازم است محاسبات نظری انتزاعی را که قبلاً در مورد خود و غیرخود مورد بحث قرار گرفت، در نظر داشته باشیم تا از اصول بنیادی آموزش علمی به درک انسان "به طور دقیق منطقی" حرکت کنیم. از سوی دیگر، ماهیت و جهت همه این بازتاب‌های بنیادی آموزش علمی غیرقابل درک خواهد بود اگر فوراً در نظر نگیریم که چه نوع خود، یعنی. فیشته چه تفسیری از انسان در ذهن دارد. او می نویسد: «من آگاهی واقعی، در هر صورت، خاص و معین است، همچنین شخصیتی را در میان بسیاری از شخصیت ها نشان می دهد، که هر کدام به نوبه خود، خود را «من» می نامند - و دقیقاً قبل از آگاهی. این آموزه های علمی شخصیتی نتیجه گیری خود را به دست می آورند. آنها ادعا می کنند که در این مفهوم نمی توانند «من» را از فردیت جدا کنند، اگر با آگاهی معمولی صحبت کنند... اما اگر به طور کلی قادر به انتزاع خود از آگاهی واقعی و واقعیات آن نباشند. به آموزش علمی بستگی دارد که با آنها کاری نداشته باشد.»

بنابراین، در آموزه فیشتی انسان، که با آموزش علم مطابقت نظری دارد، تمرکز بر این سؤال نیست که انسان از نظر تجربی و در واقع چیست: در چارچوب این نظریه، «هستی» یک انسان است. بودن در عین حال دارای خصلت یک باید است: «انسان باید همان باشد که هست، صرفاً به این دلیل که هست، یعنی هر آنچه که هست باید به خود پاک او نسبت داده شود، به هویت او (Ichheit) به این ترتیب: انسان «هست»، یعنی هستی انسان، تعیین می‌شود، بنابراین، هدف او در نظر گرفته می‌شود: «انسان خود هدف است و هرگز اجازه نمی‌دهد که با چیزی تعریف شود. خارجی؛ او باید همان باشد که هست، زیرا می‌خواهد باشد و باید باشد.» زیرا «من» تجربی، من ناب، یا «هستی» چیزی خارجی و ماورایی نیست. «من، یک فرد معمولی باید تلاش و کوشش کنم فیشته می نویسد: «این هدف غیرقابل تحقق است، اما انسان قطعاً در جهت رسیدن به آن تلاش می کند.» بنابراین هدف انسان رسیدن به این هدف نیست. اما او می تواند و باید به سوی این هدف - هدف واقعی او به عنوان یک شخص - به بی نهایت نزدیکتر و نزدیکتر شود. به عنوان یک موجود عقلانی، اما متناهی، به عنوان موجودی نفسانی، اما آزاد.

مفهوم عقلانیت به عنوان یک ویژگی متمایز ذاتی در انسان اختراع فیشته نیست - او این مفهوم را از سنت های دیرینه وام گرفته است. اما شاید خاص‌ترین و جالب‌ترین چیز این باشد که فیشته می‌خواهد عقلانیت یک فرد را با «عمل و تفکر منطبق با عقلانیت» یک فرد، همراه با توانایی خودآگاهی و درک خود از من انسانی همراه کند. و همچنین همراه با نیاز به «موجودات عاقل شبیه او در خارج از او عطا شد». بنابراین، این یک تفسیر کنشگر و بین الاذهانی است، همانطور که امروز می گوییم، از عقلانیت انسانی.

بر اساس چنین تفسیری از خود انسان، جوهر و هدف آن، فیشته می خواهد (به تبعیت از مثال روش شناختی استنتاج غیر خود از خود) انسان های دیگر را از خود ناب استخراج کند تا در نهایت - از طریق خودهای دیگر - برای "استنتاج جامعه" مراحل این استنتاج به شرح زیر است: تحلیل ذات نفس، فرد را وادار می کند که عقلانیت را فرض کند. اگر «آزادی فی نفسه» به عنوان «پایه نهایی برای توضیح همه آگاهی» وجود نداشت، عقلانیت وجود نداشت. به گفته فیشته، آزادی به خودی خود به طور ارگانیک، نه تنها یک، بلکه بسیاری از منهای به هم پیوسته، توانایی آنها را برای تعیین و تحقق اهداف، «تعامل با یکدیگر، تمرکز بر مفاهیم» فرض می کند. فیشته چنین تعاملی را جامعه ای از مردم می نامد (Gemeinschaft). وقتی تقسیم کار، طبقات، دولت، قانون و حوزه روح و فرهنگ به جامعه «اضافه شود»، این به معنای کسر جامعه است (Gesellschaft). باید توجه داشت که فیشته می‌خواهد که جامعه، ارتباطات و جامعه استنتاج شده از خود ناب با وجود تجربی وحدت‌های اجتماعی و دولتی واقعی شناسایی نشود. از نظر اصل، هدف از جامعه پذیری، به گفته فیشته، هیچ ربطی به وضعیت واقعی ندارد، جایی که فرد دیگر و انسانیت به عنوان یک کل همیشه نه به عنوان یک هدف، بلکه به عنوان وسیله مورد استفاده قرار می گیرند.

در این سطح از تحلیل، یعنی. وقتی اصول ناب اجتماعی بودن و ویژگی‌های ایده‌آل جامعه مطرح می‌شود، فیشته با تفکر دموکراتیک، پیش از هر چیز نشانه‌ی برابری را یکی از مهم‌ترین آنها معرفی می‌کند برابری اجتماعیمردم به عنوان یک ایده آل، که اگر در واقعیت تحقق یابد، به مردم کمک می کند تا نابرابری های فیزیکی طبیعی خود را جبران کنند. به همین ترتیب، تقسیم به "املاک" در قالب یک اصل - مطالبه محض معرفی می شود: به معنای قشربندی واقعی جوامع واقعی نیست، بلکه به معنای مشارکت افراد و گروه ها در تقسیم کار عمومی "بر اساس ... مفاهیم ناب عقل.» در یک مسیر «قیاسی» مشابه، مفهوم «فرهنگ» فیشته به عنوان تعریفی از آن سطح از دانش، مهارت‌ها و عقلانیت به وجود می‌آید که همه چیز از نظر تاریخی به آن اشاره می‌کند. زمان معینیک فرد قادر به بلند شدن است. و بنابراین، یک جنبه تاریخی ناگزیر در تحلیل «محض»، به استنتاج نظری وارد می‌شود.

استنتاج انتزاعی فیشته ساده نیست ذات انسانی، بلکه مشکلات واقعی - جامعه ، ارتباطات ، فرهنگ - بیش از یک بار باعث انتقاد معاصران و فرزندان او شد. بنابراین، رمانتیک ها، که او زمانی در آرزوهای ایدئولوژیک خود به آنها نزدیک بود، ناامیدی خود را دقیقاً از فلسفه عملی فیشته پنهان نکردند. شلایرماخر در مورد جدایی فلسفه فیشتی از زندگی، از شبهه‌انگاری عملی و حتی خطر شعبده‌بازی «استادانه» با مفاهیم، ​​«تشکیل» چیزی که با آرامش در خود وجود دارد، مثلاً جامعه و دولت، و اصلاً وجود ندارد، نوشت. به چنین قانون اساسی نیاز دارند. در نگاه اول، سرزنش منصفانه است: برخی از بخش‌های استنباط فیشته مصنوعی و بسیار پیچیده به نظر می‌رسند. اما ما نباید فراموش کنیم که هدف فیشته در این مورد چیست. از این گذشته، او دقیقاً هدف خود را روشن ساختن توانایی سازنده من انسان قرار می دهد، که لزوماً خود را مطرح می کند، به دنیا می آورد، برای خود احیا می کند، و بنابراین، دنیای جامعه، فرهنگ، ارتباط با افراد دیگر را تغییر می دهد با ماهیت «ژنتیکی» فلسفه فیشته در اولین نسخه‌های سیستم او، در «آموزه‌های علمی» سال‌های 1801 و 1804، «ریه‌های تات-دست» نامیده می‌شود. ویژگی های مفهومی اضافی را به دست می آورد - با تأکید بر "پیدایش"، "تولد"، "تولید"، اجرا بر اساس اصل. آنچه هست را باید در پیدایش، تولد، شکل گیری و باید درک کرد.

با این حال، فیشته در سطح دیگری از تحلیل اجتماعی و حتی سیاسی بسیار عالی عمل می کند - زمانی که او آگاهانه مسائل بسیار خاصی را تنظیم و حل می کند. اینها تعدادی از آثار او هستند، به عنوان مثال "دولت تجاری بسته"، جایی که او توجه را به رابطه بین دیدگاه کلی نظری، فلسفی، ایده آلیستی از سیاست و رویکردی کاملاً عملی، واقع گرایانه و حتی عملی جلب می کند. فیشته البته به تناقض آنها اذعان دارد. فیلسوف می نویسد: «اما من فکر می کنم که سیاست در ساخت هایش نباید از یک وضعیت کاملاً قطعی موجود پیش رود، اگر یک علم واقعی باشد و نه عمل ساده.» فیشته خاطرنشان می کند که در صورت تسلط تنها «عملیات ساده سیاسی»، هرگونه سیاست هماهنگ، یعنی جهانی دولت های مختلف، کاملاً غیرممکن خواهد بود، فیشته در این اثر قاطعانه با دزدی کشورهای استعمارگر توسط قدرت های اروپایی مخالفت می کند و زیرکانه پیش بینی می کند. بیهودگی تاریخی استعمار، که برخلاف شیوه زندگی عقلانی مردم «امروز» به قیمت بهای نسل های آینده است.

فیشته، همانطور که قبلاً اشاره شد، از همان ابتدا معنا و ماهیت آموزش علمی و کل نظام خود را با مفهوم آزادی پیوند داد. با این حال، با پیشرفت تاریخ و بهبود فلسفه فیشته، مسئله آزادی که به طور فزاینده ای بر سر زبان ها افتاد (به ویژه در ارتباط با الغای رعیت و تسخیر آلمان توسط ناپلئونی)، شکل تاریخی ملموسی به خود می گیرد و برای متفکر تبدیل به یک موضوع می شود. مشکل آزادی اجتماعی و سیاسی مردم و کشورهای اروپا، آلمان به طور کامل. فیلسوف به فرآیندهای خود تاریخ به وضوح پاسخ می دهد. اما جنبه های فلسفی، تاریخی، سیاسی-اجتماعی آموزش علمی به قدری ضعیف و انتزاعی توسعه یافته بود که مبنایی برای درک قرار گرفت. توسعه تاریخی. فیشته این را درک می کند. دکترین آزادی در فیشته متاخر به طور فزاینده ای با توسعه جدید فلسفه تاریخ، مفاهیم قانون، اخلاق و دولت متحد می شود. در این راستا، آثار فیشته به نام‌های «ویژگی‌های اصلی عصر مدرن»، «سخنرانی به ملت آلمان» و «دکترین دولت» که در سال 1813 منتشر شد، بسیار مهم است.

فیشته در اولین مورد از این آثار، پنج دوره از تاریخ جهان را شناسایی می‌کند، که به نظر او، چهار دوره از آن‌ها به هر طریقی، آغازی منطقی و معقول دارند: آنها عموماً و در گرایشی متناسب با عقل هستند، اما اغلب نیروهای محرک را نشان می‌دهند. و مبانی متناقض با آن. عصر پنجم - آینده دور - کاملاً عقلانی خواهد شد. اما در حال حاضر دوران سوم شروع به تقابل خود با تاریخ قبلی کرده است، زیرا عقلانیت آن به تدریج کیفیت یک عقلانیت آگاهانه جدید را می یابد. اما فیشته دوران معاصر را عصری بین‌زمانی می‌داند، دورانی که به «گناهکاری کامل» سقوط کرده است. اساساً به نوعی پایان میانی تاریخ تلقی می‌شود که با این حال باید هوشیاری و احیای جدید بشریت را به دنبال داشته باشد.

تقسیم به دوران، از دیدگاه تاریخی ملموس، با عدم قطعیت مشخص می شود (" دنیای قدیمی"، "دنیای جدید") به گفته فیشته، تابع معیار اساسی "معقول بودن" تاریخ مانند عدم وجود یا حضور، سطح توسعه دولت قانونی است. بنابراین، ویژگی های "جهان قدیم" بی‌قانونی، استبداد آسیایی و اشکال مربوط به دولت‌گرایی است. نقطه عطف پیدایش و توسعه مسیحیت است که به یک عامل تاریخی میان‌دوره‌ای درازمدت تبدیل می‌شود فیشته بر این اصل تأکید می‌کند که «برابری مطلق، آزادی شخصی و مدنی همه - با احترام به حقوق به‌عنوان و حقوق به‌عنوان چنین است»، اگرچه در تاریخ اروپا و آن نفوذ می‌کند با این حال، در طول کل توسعه تاریخی قبلی، تنها با دشواری زیاد و به جای "به شکل ناخودآگاه" راه خود را طی می کند. اصول مسیحینه تنها اجتماعی، بلکه انسان گرایانه-اخلاقی: فرد می آموزد که نژاد انسانی را که در واقع از اخلاق خوب و واقعاً انسانی تشکیل شده است، بشناسد و به آن احترام بگذارد: فرهنگ به عنوان یک کل نیز به تدریج با این انگیزه های مسیحی آغشته می شود. محققان فلسفه فیشته به درستی به تناقض در ترسیم ماهیت دوران مسیحیت، به ویژه دوران مدرن اشاره می کنند. این دوران از یک سو اصل مسیحیت را در خود دارد و از سوی دیگر کاملاً آغشته به گناه است. حل تناقض در این واقعیت نهفته است که گرایش کلی تاریخی پیشرفت، عقل که در شرایط مدرن راه خود را باز می کند، با یکدیگر برخورد می کنند، و آنچه گذرا، غیر معقول است، که این دوره را نیز مشخص می کند.

در دوره برلین کار فیشته، در نوشته ها و سخنرانی هایش، تجدید چشمگیری در برخی از مفاهیم و مقدمات نظریه های دولتی-حقوقی قبلی که او قبلاً با همدردی پذیرفته بود، و لهجه های برابری طلبانه این نظریه، نزدیک به سوسیالیسم دموکراتیک تقویت می شوند. بنابراین، پیش از این فیلسوف از برخی مفاهیم و حرکت های ذهنی نظریه حقوق طبیعی با تز خود در مورد گذار - از طریق یک قرارداد اجتماعی - از حالت وحشی گری، قانون گریزی، مالکیت مشترک به یک دولت متمدن قانونی که شهروندان را متحد و از آن محافظت می کند، شروع کرد. -صاحبان اکنون فیشته مفهوم قرارداد اجتماعی را در معرض یک تحلیل انتقادی تند قرار می‌دهد - قبل از هر چیز، بر این اساس که تاریخ در آن به دو بخش تقسیم می‌شود: به حالت‌های کاملاً «غیر معقول» و «معقول». و سپس کاملاً مشخص نیست که چگونه دومی می تواند از اولی ناشی شود. اینگونه است که ایده فیشته در مورد هوش «درونی»، هرچند «ناخودآگاه» ظاهر می شود، که باید همیشه وجود داشته باشد و به تدریج در تاریخ بشر توسعه یابد.

با توجه به تضاد بین برابری طلبی، یعنی. پایبندی به اصل برابری، و دکترین کار و دولت، به هر طریقی توضیح دهنده و توجیه کننده مالکیت خصوصی است - تناقضی که محققان به درستی در فیشته اولیه کشف کردند، در آثار بعدی متفکر تمایل دارد مرکز ثقل را تغییر دهد. نه به مالکیت و دولت مرتبط با آن، بلکه برای تبلیغ آرمان مسیحی برابری و زهد معقول. اصل حقوقی در فیشته کاملاً تابع اصول اخلاقی است.

در «سخنرانی به ملت آلمان» فیشته، انتقاد انتقادی او نسبت به «عصر مدرن» به طرز محسوسی تقویت شده است. برای متفکر مهم است که پیروزی ناپلئون بر آلمان و حمله نیروهای فرانسوی را نه تنها به عنوان یک رویداد خاص، بلکه در نتیجه خودخواهی و خودخواهی نهفته در کل دوران سوم تاریخ تفسیر کند (مثلاً در رفتار تجلی یافته است. از شاهزادگان آلمان تکه تکه شده). فیشته اکنون ظهور عصر جدید، معقول تر، اخلاقی و انسانی را نه یک کار و امکان انتزاعی تاریخ دور، بلکه نیاز مبرم زمان حاضر می داند که بدون اجرای آن آلمان و سایر کشورهایی که تحت سلطه فرانسه قرار گرفته اند. قادر به احیاء نیست. «اروپایی‌گرایی» عجیب و غریبی که مشخصه حالات فیشته در دوره قبل و همچنین سایر نوابغ تفکر و فرهنگ آلمانی بود، کنار گذاشته شده است. فیشته، که در این مورد طبیعی است، به عنوان یک میهن پرست سرسخت کشورش عمل می کند. انگیزه های ملی به طور قابل توجهی بر انگیزه های جهانی و جهان وطنی غالب است. استدلال فیشته چنین است: در افق عمل اخلاقی، نباید از سایر ملل و اقوام انتظار بهبود نوع بشر داشت، «... هرکس باید در جای خود چنین بیندیشد و چنین آرزوهایی را توسعه دهد. گویی تنها بر او می افتد، بر عقل او... نقش پایه ای که قدوسیت تمام بشریت بر آن استوار می شود...». «هر ملتی باید ویژگی و استقلال خود را حفظ کند، باید تاریخ الهی را که در اصل در زبان خود تجسم یافته است حفظ کند و دگرگون کند و همه اینها را طبق سنت منتقل کند و با چنان جدیت عمل کند که گویی قداست بشریت تنها به آن بستگی دارد. درگیر شدن در جنبش ملی - به این ترتیب نهضت آزادیبخش نه یک توجیه محدود ملی گرایانه، بلکه در نهایت یک توجیه کلی و جهانی دریافت کرد. تحقیر کردن مردمان غیر آلمانی اروپا (فرانسوی ها و انگلیسی ها قبل از هر چیز) و با این حال، نکته اصلی در سخنرانی های فیشته این است: نه تلافی جویانه، نه انتقام گرفتن از اشغال، برای تحقیرهای تجربه شده. مردم آلمان باید با کمک به وضعیت آزادی و استقلال برگردند. تولد دوباره معنوی، آموزش، شکوفایی زبان و فرهنگ.