صفحه اصلی / نشانه ها / افسانه های مربوط به خدایان اسلاو کوتاه هستند. اسطوره های اسلاوهای باستان

افسانه های مربوط به خدایان اسلاو کوتاه هستند. اسطوره های اسلاوهای باستان

بر خلاف نظام‌های اساطیری قدیمی، مانند باستان یا هند، اساطیر اسلاو، به ویژه اسلاوهای شرقی (روسی) تا قرن نوزدهم کمی مورد مطالعه قرار گرفتند. این هم به دلیل مسیحی شدن اسلاوها است که در نتیجه آن اسطوره ها به فراموشی سپرده شدند و هم به دلیل پیامد این روند - از دست دادن متون اساطیری اولیه و اصلی.

قرن گذشته با افزایش سریع علاقه به فولکلور، قوم نگاری و اساطیر مشخص شد - نه تنها روسی و اسلاوهای رایج، بلکه پیشاسلاو، که تا حد زیادی با مسیحیت تطبیق داده شد، در انواع اشکال هنر عامیانه به حیات خود ادامه داد. (وی.آی.دال در این رابطه اسطوره را حادثه یا شخص افسانه ای، شخص افسانه ای، تمثیلی در چهره ها که بخشی از باور شده است تعریف کرده است).

آثار کلیدی برای درک جدید از اساطیر اسلاو، آثار F.I. Buslaev، A.A. ساخاروف، آثار خاصی مانند مطالعه سه جلدی A.N. آفاناسیف "دیدگاه های شاعرانه اسلاوها در مورد طبیعت"، "افسانه های بت پرستی اسلاو" و "طرح مختصری از اساطیر روسی" توسط D. O. Shepping، "خدایان اسلاوهای باستان" توسط A. S. Famiptsyn و دیگران. با بررسی نه تنها مطالب فولکلور، بلکه همچنین تواریخ بازمانده، شهادت نویسندگان قرون وسطی، تواریخ و اسناد دیگر، دانشمندان نه تنها تعدادی از خدایان بت پرست، شخصیت های اساطیری و افسانه ای را که تعداد زیادی از آنها وجود دارد، بازسازی کردند، بلکه آنها را نیز تعیین کردند. مکان، کارکردها و ویژگی ها

مفهوم "بت پرستی" از کلمه "زبانها"، یعنی قبایل، مردم آمده است (در اینجا کافی است که خط پوشکین را یادآوری کنیم "و هر زبانی که در آن باشد مرا صدا می کند"). در نتیجه، «بت پرستی» چیزی نیست جز دین یک قبیله خاص («زبان») یا چندین قبیله.

"بت پرستی اسلاو در طول کانال های مختلف توسعه یافت: برخی از قبایل به نیروهای کیهان و طبیعت اعتقاد داشتند؛ برخی دیگر - در راد و روژانیتس، دیگران - در روح اجداد متوفی و ​​در ارواح (نیروهای معنوی)؛ چهارم - در حیوانات توتم - اجداد. و غیره<...>

در زمان های قدیم، اسلاوها مکان های خاصی برای سوزاندن مردگان و برای انجام قربانی های بت پرست داشتند - محراب هایی در فضای باز در یک مثلث، مربع یا دایره که به آن کرادا می گفتند.<...>آتش سوزان قربانی را دزدی نیز می گفتند.

این عقیده وجود داشت که فرد سوخته توسط vrai-vyriy (iry، ary؛ از این رو نام باستانی آریایی ها) بلافاصله در مقابل عزیزانش که او را دوست داشتند برده می شود. روح با نفس و دود همراه بود.<...>پس از آن جان توسط لارکها برداشته شد، اولین پرندگانی که در بهار ویریا بهشت ​​خود رسیدند.<...>

امروزه ایمان باستانی اجداد ما (قبایل مختلف) مانند تکه های توری باستانی است که الگوی فراموش شده آن را باید از ضایعات بازسازی کرد. هیچ کس هنوز تصویر کامل اسطوره های بت پرستان اسلاو را بازسازی نکرده است.<...>

امروز ما فقط می توانیم یک ایده کلی (جمع آوری شده از آنچه حفظ شده است) از جهان بت پرستی اسلاو ارائه دهیم."

اساطیر اسلاو به عنوان زندگی خدایان توصیف نشده است. تا قرن 19 هرگز به عنوان ماده ای برای آثار ادبی استفاده نمی شد - بر خلاف اساطیر دیگر، مانند اساطیر باستان، که از قرن 7 قبل از میلاد. به طور فعال پردازش و بازگو شد.

نویسندگان مسیحی قرون وسطایی روسی بازگویی اساطیر بت پرستی را در رساله های خود ضروری نمی دانستند، زیرا آثار آنها برای خود مشرکان خلق شده بود و قرار بود مسیحیت را "تبلیغ" کنند و آنچه را که قبلاً برای "مخاطبان" آنها شناخته شده بود تکرار نکنند.

فقط در قرون 15-17 مورخان اسلاو شروع به جمع آوری مطالب ادبی و قوم نگاری در مورد بت پرستی کردند.

دانشمندان پیشنهاد می کنند که اساطیر اسلاو با دو معشوقه جهان، دو زن در حال زایمان، که در یک جامعه مادرسالار به وجود آمده اند، "شروع" می کند. این الهه ها (در باستانی ترین شکل دو گاو گوزن) در مواد قوم نگاری تا پایان قرن نوزدهم یافت می شوند.

B.A. Rybakov می نویسد: "در یک محیط پدرسالار بدوی، و در شرایط سیستم دروژینا و دولت، زمانی که قدرت به مردان تعلق داشت، خدای زن اولیه موقعیت برتری خود را هم در تبارشناسی و هم در سیستم فعلی ایده های مذهبی از دست داد.

توزیع جدید و پایداری از کارکردها ایجاد شد که از نظر شماتیک به این صورت است: آسمان و جهان توسط یک خدای مذکر اداره می شود و میراث خدای زن زمین، طبیعت زمینی و حاصلخیزی خاک کشت شده باقی می ماند.

در ارتباط با طبقه بندی اجتماعی، خدای زن باستانی، به دلیل ماهیت کشاورزی خود، موجود ملی اصلی باقی می ماند و خدای آسمان، رعد و برق آسمانی، خدای رهبران، پادشاه خدایان و اغلب شوهر خدایان باقی می ماند. الهه زمین."

در حال توسعه، اساطیر اسلاو از سه مرحله گذشت - ارواح، خدایان طبیعت و خدایان بت (بت ها). اسلاوها به خدایان زندگی و مرگ (ژیوا و مورا)، باروری و پادشاهی گیاهی، اجسام آسمانی و آتش، آسمان و جنگ احترام می گذاشتند. نه تنها خورشید یا آب، بلکه ارواح خانه های متعدد و غیره نیز تجسم یافتند - عبادت و تحسین در انجام قربانی های خونین و بی خون ابراز می شد.

A.N. آفاناسیف بسیار دقیق خاطرنشان کرد که بت پرستی باستانی شامل پرستش طبیعت بود و اولین شناخت انسان از آن در عین حال دین او بود. بنابراین، اساطیر بت پرستی تا حدی شامل باورها، نشانه های خرافی، ترانه های آیینی، داستان های عامیانه و افسانه ها می شود.

در قرن نوزدهم، دانشمندان روسی شروع به کاوش در افسانه ها، داستان ها و افسانه های روسی کردند و ارزش علمی آنها و اهمیت حفظ آنها برای نسل های بعدی را درک کردند.

اولین مکتب اساطیری که بر اساس روش مطالعه تطبیقی ​​تاریخی، برقراری ارتباط ارگانیک بین زبان، شعر عامیانه و اساطیر عامیانه و اصل جمعی بودن خلاقیت استوار است.

فئودور ایوانوویچ بوسلایف (1818-1897) به درستی خالق این مکتب در نظر گرفته می شود.

بوسلایف می‌گوید: «در کهن‌ترین دوره زبان، این کلمه به‌عنوان بیان افسانه‌ها و آیین‌ها، وقایع و اشیاء در نزدیک‌ترین ارتباط با آنچه بیان می‌کند درک می‌شد: «نام یک باور یا رویداد را حک می‌کرد و از نام یک افسانه یا اسطوره دوباره در تکرار عبارات معمولی به وجود آمد که به این واقعیت منجر شد که آنچه زمانی در مورد هر موضوعی گفته می شد، به نظر می رسید که دیگر نیازی به اصلاح بیشتر نداشته باشد سنت.»<...>

بوسلایف با توجه به اعتقادات مردمان هند و اروپایی در ارتباط نزدیک با افسانه های عامیانه، رابطه مستقیم آنها را با زبان نشان می دهد. او همچنین می‌گوید که باورها نه تنها با دیدگاه مردم نسبت به طبیعت سازگار است، بلکه ریشه در آداب و رسوم دارد.

این روش که در اصل با مقایسه زبان ها، ایجاد اشکال رایج کلمات و ارتقای آنها به زبان مردمان هند و اروپایی مرتبط بود، برای اولین بار در علم روسیه توسط بوسلاو به فرهنگ عامه منتقل شد و برای مطالعه استفاده شد. افسانه های اساطیری اسلاوها. «الهام شاعرانه متعلق به همه بود، مثل یک ضرب المثل، مثل یک ضرب المثل حقوقی، همه مردم شاعر بودند.<...>برخی از افراد شاعر نبودند، بلکه می‌دانستند آنچه را که همه می‌دانستند، دقیق‌تر و ماهرانه‌تر بگویند یا بخوانند. قدرت سنت بر خواننده حماسی حاکم بود و به او اجازه نمی داد از گروه متمایز شود.<...>ندانستن قوانین طبیعت، نه فیزیکی و نه اخلاقی، شعر حماسی هر دو را در یک کلیت جدایی ناپذیر، که در تشبیهات و استعاره های متعدد بیان می شود، نشان می دهد.<...>. حماسه قهرمانانه فقط توسعه بیشتر افسانه اساطیری بدوی است.<...>حماسه تئوگونیک در آن مرحله از رشد شعر حماسی جای خود را به قهرمانی می دهد که افسانه های مربوط به امور مردم شروع به پیوستن به اسطوره ناب کردند.<...>در این زمان، یک حماسه سابق از اسطوره بیرون آمد که پس از آن افسانه از آن بیرون آمد.<...>

مردم افسانه های حماسی خود را نه تنها در حماسه ها و افسانه ها، بلکه در اقوال فردی، طلسمات کوتاه، ضرب المثل ها، سخنان، سوگندها، معماها، نشانه ها و خرافات حفظ می کنند.

اینها مفاد اصلی نظریه اساطیری بوسلایف است که در دهه 60-70 قرن نوزدهم به تدریج به یک مکتب اسطوره شناسی تطبیقی ​​و نظریه وام گیری تبدیل شد.

اسطوره شناسان سؤال منشأ فولکلور را مطرح کردند، طرفداران نظریه وام گرفتن - در مورد سرنوشت تاریخی آن. یک جهت مکمل دیگری بود. اکنون آنها نه تنها منابع ادبیات کهن، بلکه راه ها و ابزار انتقال داستان ها از شرق به غرب را نیز آغاز کردند. توجه زیادی به ظهور مستقل سنت ها و باورهای مشابه در میان اقوام مختلف می شود.

نظریه اسطوره شناسی تطبیقی ​​توسط الکساندر نیکولاویچ آفاناسیف (1826-1871)، اورست فدوروویچ میلر (1833-1889) و الکساندر الکساندرویچ کوتلیاروفسکی (1837-1881) توسعه یافت. تمرکز آنها بر مسئله منشأ اسطوره در همان فرآیند خلق آن بود.

اکثر اسطوره ها بر اساس این نظریه به قوم آریایی باستان باز می گردد. با جدا شدن از این قبیله اجدادی مشترک ، مردم افسانه های آن را در سراسر جهان پخش کردند ، بنابراین افسانه های "کتاب کبوتر" تقریباً به طور کامل با آهنگ های اسکاندیناوی قدیمی "Elder Edda" و باستانی ترین اسطوره های هندو مطابقت دارد. به گفته آفاناسیف، روش مقایسه ای "وسیله ای برای بازیابی شکل اصلی افسانه ها فراهم می کند."

آفاناسیف از نزدیک تحقیقات غربی را دنبال کرد، در نظریه خود چیزهای زیادی را روشن کرد و نتیجه گیری های اصلی نمایندگان مکتب اساطیر تطبیقی ​​اروپایی - M. Muller، A. Kuhn، Maingardt، V. Schwartz، Pictet را پذیرفت. به ویژه ، او نظریه "هواشناسی" را اتخاذ کرد که مبتنی بر خدایی کردن نیروهای طبیعت - باران ، رعد و برق ، رعد و برق ، خورشید است. و O. F. Miller، با توسعه نظریه آفاناسیف، ابتدا توجه خود را به تأثیرات مختلف تاریخی موقت بر حماسه روسی و شخصیت (توانایی های فردی) خواننده داستان پرداز جلب کرد. مطالب واقعی عظیم جمع آوری شده توسط نمایندگان اسطوره های اساطیری و تطبیقی ​​ارزش علمی زیادی داشت و نه تنها در توسعه فرهنگ شناسی، بلکه در توسعه داستان نیز تأثیر داشت. یک نمونه کار P.I. ملنیکوف-پچرسکی، رمان «آشیانه های وارنگی» اثر دی.لویتسکی، شعر اس.یسنین و...

آهنگ های حماسی برای درک اساطیر اسلاو از اهمیت ویژه ای برخوردار هستند (این اصطلاح توسط I.P. Sakharov به کار گرفته شد؛ قبل از آن ترانه های حماسی آثار باستانی نامیده می شدند). حماسه های قهرمانی روسی را می توان در ردیف اسطوره های قهرمانی در سایر نظام های اساطیری قرار داد، با این تفاوت که حماسه ها عمدتاً تاریخی هستند و از وقایع قرن 11-16 حکایت می کنند. قهرمانان حماسه - ایلیا مورومتس، ولگا، میکولا سلیانینویچ، واسیلی بوسلایف و دیگران نه تنها به عنوان افراد مرتبط با یک دوره تاریخی خاص، بلکه مهمتر از همه - به عنوان مدافعان، اجداد، یعنی قهرمانان حماسی درک می شوند. از این رو اتحاد آنها با طبیعت و قدرت جادویی، شکست ناپذیری آنها (عملاً هیچ حماسه ای در مورد مرگ مردان ثروتمند یا در مورد نبردهایی که در نهایت انجام دادند وجود ندارد). حماسه ها که در ابتدا به صورت شفاهی وجود داشت، البته به عنوان آثار خواننده داستان، دستخوش تغییرات قابل توجهی شده است. دلایلی وجود دارد که باور کنیم آنها زمانی به شکل اسطوره‌ای‌تر وجود داشته‌اند.

این جلد شامل اثر آندری سرگیویچ کیساروف (1782-1813) "اساطیر اسلاو و روسی" است که محققان اساطیر اسلاو را اساساً اولین فرهنگ لغت اسطوره های اسلاو و شعر "Mikula Selyaninovich" توسط A.V. تیموفیف که نوعی دایره المعارف شاعرانه از اسطوره های اسلاوهای باستان است.

الکسی واسیلیویچ تیموفیف (1812-1883) یک شاعر نسبتاً مشهور در زمان خود و کارمند کتابخانه ریدینگ O.Yu بود. سنکوفسکی. او "آوازهای روسی" (1835)، "تجربه در نثر و شعر" (1837) را نوشت که نقدهای خوبی دریافت کرد و "میکولا سلیانینویچ، نماینده سرزمین روسیه" (1875).

خود تیموفیف در مقدمه شعر "میکولا سلیانینویچ" در مورد منشأ مشترک مردم اروپا از جمله اسلاوها از آریایی ها صحبت می کند و می گوید که "معنای اسطوره ای که حماسه های عامیانه ما به میکولا سلیاننوویچ می دهد و در به طور کلی، دیدگاه اسلاوهای بت پرست در مورد طبیعت و کشاورزی، میکولا را در رأس کشاورزان اسلاو قرار می دهد، نه تنها در سرزمین اجدادی آریایی باستانی خود، بلکه در طول اسکان آنها، در یک کلام، در سراسر دوران ماقبل تاریخ، درست تا امروز، زیرا، طبق افسانه های ما، آنها هنوز هم وجود دارند.

شاعر در ادامه می نویسد، تا زمانی که اجداد ما در ویرای باستانی خود در میان قبایل آریایی زندگی می کردند، در آن زمان میکولا سلیانینویچ باید شخصیت و محیط پان آریایی داشته باشد. هنگامی که اسلاوها در بین کشاورزان مستقر سکایی شناسایی شدند ، تصویر میکولا باید تصویر نماینده کشاورزان مستقر سکایی را به خود می گرفت. سرانجام، زمانی که تاریخ شروع می کند آنها را مستقیماً اسلاو می نامد و سپس اجداد ما - روس ها. از آن به بعد، او نیز باید توسط سنت های رایج اسلاو و سپس روسی احاطه شود.

در شعر، A.V. Timofeev توجه زیادی به خدایان اسکاندیناوی و تاریخ شمال می کند و از این طریق به بحث خشمگین در آن زمان در مورد دعوت روریک به روسیه ادای احترام می کند.

در این زمان مکتب فلسفی اسکاندیناوی ها یا نورمانیست ها نیز ایجاد شد که نمایندگان آن به این نتیجه رسیدند که تقریباً تمام افسانه ها و حماسه های روسی منشأ شمالی دارند ، زیرا در تواریخ روسی و حماسه های باستانی اسکاندیناوی نقوش رایج زیادی وجود دارد. طرح های مشابهی در داستان های قهرمانانه یافت می شود.

اسکاندیناوییسم نوعی نظریه استقراضی است که در آن پژوهشگران عمدتاً به شباهت‌های آثار ادبی دوران باستان علاقه داشتند و به تفاوت‌های آنها توجهی نداشتند. در طول بحث از نظریه نورمن، بسیاری از نسخه ها شکسته شد. نبرد واقعی در دهه 1860 بر سر کار کنستانتین پورفیروگنیتوس در مورد حکومت، نوشته شده در قرن دهم، که به ویژه، از تندبادهای دنیپر نام می برد، که نورمن ها سعی کردند نام آن را از زبان ایسلندی مشتق کنند، رخ داد. ثابت کنید که اسلاوها آنها را از اسکاندیناوی های باستان قرض گرفته اند. به خصوص دو رپید دنیپر - گلیاندری و واروفوروس - معروف بودند که ام. پوگودین آنها را "دو ستونی که همیشه از نورمانیتی پشتیبانی می کنند و در برابر هر فشاری مقاومت می کنند" نامید. شواهد نورمانیست ها آنقدر مکتبی بود که N.A. دوبرولیوبوف از نوشتن شعر زیر "دو آستانه" در این مناسبت کوتاهی نکرد:

Gemndri و Varouforos - اینها دو ستون من هستند!
سرنوشت تئوری من را روی آنها گذاشت.
لربرگ نام این تندروها را اینگونه توضیح داد،
از زبان نورمن، هیچ قدرتی برای بحث وجود ندارد.
البته نویسنده یونانی می توانست آنها را تحریف کند.
اما می توانست بر خلاف عرف، درست بنویسد.
حداقل او گلیاندری را در میان کلمات اسلاوی ذکر می کند.
اما واضح است که او در اینجا اشتباه کرده است، زبان ها را نمی دانست.

گلیاندری و واروفوروس به اصطلاح گاو نر هستند،
که در مورد آن بیهوده مشت خواهید زد!

حتی در میان نورمانیست ها در مورد ملیت وارنگیان "نامیده می شود" اتفاق نظر وجود نداشت - خواه آنها سوئدی باشند، دانمارکی یا نروژی. تاتیشچف نظریه منشأ فنلاندی وارنگیان، اورشازارسکی، ایلوویسکی - هونیک، شاخماتوف - سلتیک، کوستوماروف - لیتوانیایی را مطرح کرد.

منشأ روریکوویچ ها را از اسلاوها S. A. Gedeonov به طور علمی اثبات کرد. این اتفاق در دهه 1860-1870، در زمان خودآگاهی ملی و ظهور جنبش پوپولیستی رخ داد.

ما می خواهیم توجه ویژه خوانندگان را به این واقعیت جلب کنیم که کار A.V. تیموفیف به هیچ وجه نمی تواند تحت تئوری مدرن ضد نورمن قرار گیرد که بر اساس آن تمام اروپای مرکزی و کل سواحل دریاهای بالتیک و شمال، قبل از گسترش آلمانی ها در قرون 11-13، ساکن بوده اند. توسط روسیه اسلاو از دوران باستان.

یکی از طرفداران نظریه ضد نورمان، یو.د. عملاً ردپایی از اجداد کنونی در اروپا «دویچه»، سوئدی‌ها، نروژی‌ها، دانمارکی‌ها، انگلیسی‌ها را نمی‌یابیم... نام قومیتی آلمانی‌های تاسیتوس و ژولیوس سزار، و همچنین نویسندگان دیگر، به معنای زبان‌های بومی اسلاو است.<...>آنها هستند<...>رم را در هم شکست، پادشاهی های «بربر» را تشکیل داد و نه تنها در اسکاندیناوی و انگلستان، بلکه در سراسر آفریقای شمالی ساکن شد.

چنین نظریه ای به اندازه کافی قانع کننده به نظر نمی رسد، به خصوص که نویسندگان و نمایندگان آن به راحتی ثابت می کنند که شاه آرتور اسلاو روسی یار تور است، بنیانگذار سلسله آنگلوساکسون ردوالد اسلاو رودولد است، و ایوانهو سر والتر اسکات ایوانکو است. ایوانهو.

با این وجود، بدون شک قابل توجه است که بتوانیم توسعه نظریه های قدیمی را در زمان ما ردیابی کنیم، و به همین دلیل است که ما فضای زیادی را به ارائه نظریه ضد نورمن اختصاص داده ایم. ما به این دیدگاه پایبند هستیم که اهمیت فرهنگی و تاریخی دوجانبه، متقابل، بدون شک مثبت روابط اسلاو-اسکاندیناوی برای توسعه کشورهای اسکاندیناوی و اسلاو را به رسمیت می شناسد، در این مورد - از دیدگاه M.M. باختین که در نظریه نورمن منشأ افسانه‌ها و حماسه‌های روسی می‌نویسد، اصطلاح «قرض گرفتن» باید کنار گذاشته شود و با عبارت «تعامل» جایگزین شود، «بدون تعامل، توسعه ادبیات امکان‌پذیر نیست». تماس قبایل اسکاندیناوی با اسلاوها آشکار بود.<...>اما با پردازش ترانه ها و قصه ها، هر دو ویژگی های ملی خود را به آنها تحمیل کردند.<...>افسانه ها آفریده های بی نامی هستند. آنها هرگز آماده نیستند، آنها در زمین سرگردان هستند، تغییر می کنند و بازیافت می شوند. تنها پس از آن، در آخرین مرحله، یک نسخه ضبط شده و پایدار دریافت می کنیم. مسیر زندگی افسانه ها بسیار پیچیده و تا حد زیادی بین المللی است."

اساطیر اسلاو با این واقعیت مشخص می شود که جامع است و حوزه جداگانه ای از تصور مردم از جهان و جهان سازی (مانند خیال یا دین) را نشان نمی دهد، اما حتی در زندگی روزمره تجسم می یابد. - خواه مناسک، مناسک، فرقه ها یا تقویم کشاورزی، اهریمن شناسی حفظ شده (از قهوه ای ها، جادوگران و اجنه گرفته تا بانیک ها و پری دریایی ها) یا یک هویت فراموش شده (به عنوان مثال، پرون بت پرست با قدیس الیاس مسیحی). بنابراین، عملاً در سطح متون تا قرن یازدهم تخریب شده است، در تصاویر، نمادها، آیین ها و در خود زبان به حیات خود ادامه می دهد.

عقاید مردم در مورد جهان که در باورهای مذهبی، آیین ها و آیین ها بیان می شود. ارتباط نزدیکی با بت پرستی دارد و نمی توان آن را جدا از آن در نظر گرفت.

اسطوره های اسلاوی (خلاصه و شخصیت های اصلی) محور این مقاله است. بیایید زمان پیدایش آنها، شباهت با افسانه های باستانی و داستان های مردمان دیگر، منابع مطالعه و پانتئون خدایان را در نظر بگیریم.

شکل گیری اساطیر اسلاو و ارتباط آن با اعتقادات مذهبی سایر اقوام

اسطوره های مردم جهان (اسطوره های اسلاو، یونان باستان و هند باستان) اشتراکات زیادی دارند. این نشان می دهد که آنها منشاء واحدی دارند. آنها با منشأ مشترکی از مذهب پروتو-هندواروپایی به هم مرتبط هستند.

اساطیر اسلاو به عنوان لایه ای جداگانه از دین هند و اروپایی در یک دوره طولانی - از هزاره دوم قبل از میلاد - شکل گرفت. ه.

ویژگی های اصلی بت پرستی اسلاو که در اساطیر منعکس شده است، آیین اجداد، اعتقاد به نیروهای ماوراء طبیعی و ارواح پایین تر و معنوی شدن طبیعت است.

اسطوره های اسلاو باستان به طرز شگفت انگیزی شبیه داستان های مردمان بالتیک، اساطیر هندی، یونانی و اسکاندیناوی است. در تمام اسطوره های این قبایل باستانی خدای رعد وجود داشت: پرون اسلاو، پیروا هیتی و پرکوناس بالتیک.

همه این مردم یک اسطوره اصلی دارند - این رویارویی بین خدای برتر و حریف اصلی او، مار است. شباهت ها را می توان در اعتقاد به زندگی پس از مرگ نیز جست و جو کرد که با مانعی از دنیای زندگان جدا شده است: پرتگاه یا رودخانه.

اسطوره ها و افسانه های اسلاو، مانند داستان های سایر اقوام هند و اروپایی، در مورد قهرمانانی که با مار مبارزه می کنند، صحبت می کنند.

منابع اطلاعاتی در مورد افسانه ها و اسطوره های مردم اسلاو

بر خلاف اساطیر یونانی یا اسکاندیناوی، اسلاوها هومر خود را نداشتند که در پردازش ادبی داستان های باستانی در مورد خدایان شرکت کند. بنابراین، اکنون ما در مورد روند شکل گیری اساطیر قبایل اسلاو اطلاعات کمی داریم.

منابع دانش مکتوب متون نویسندگان بیزانسی، عربی و اروپای غربی در دوره ششم - قرن سیزدهم، حماسه های اسکاندیناوی، تواریخ باستانی روسیه، آپوکریفا، آموزه ها است. در یک مکان خاص "داستان مبارزات ایگور" قرار دارد که حاوی اطلاعات زیادی در مورد اساطیر اسلاو است. متأسفانه همه این منابع فقط بازگویی نویسندگان است و کل داستان ها را ذکر نکرده اند.

اسطوره ها و افسانه های اسلاو نیز در منابع فولکلور حفظ شده است: حماسه ها، افسانه ها، افسانه ها، توطئه ها و ضرب المثل ها.

معتبرترین منابع در مورد اساطیر اسلاوهای باستان یافته های باستان شناسی هستند. اینها شامل بت های خدایان، مکان های عبادت و آیین، کتیبه ها، نشانه ها و تزئینات است.

طبقه بندی اساطیر اسلاو

خدایان را باید متمایز کرد:

1) اسلاوهای شرقی.

2) قبایل اسلاوی غربی.

خدایان اسلاوی رایج نیز وجود دارد.

ایده جهان و جهان اسلاوهای باستان

به دلیل کمبود منابع مکتوب، عملاً چیزی در مورد اعتقادات و عقاید در مورد جهان قبایل اسلاو شناخته شده نیست. اطلاعات کلی را می توان از منابع باستان شناسی به دست آورد. بارزترین آنها بت زبروچ است که در اواسط قرن نوزدهم در منطقه ترنوپیل اوکراین یافت شد. این یک ستون چهار وجهی از سنگ آهک است که به سه طبقه تقسیم می شود. قسمت پایینی حاوی تصاویری از عالم اموات و خدایان ساکن در آن است. وسطی به دنیای انسان اختصاص دارد و لایه بالایی خدایان برتر را به تصویر می کشد.

اطلاعاتی در مورد چگونگی تصور قبایل اسلاو باستانی جهان اطراف خود را می توان در ادبیات باستانی روسیه، به ویژه در "داستان مبارزات ایگور" یافت. در این جا در برخی از قسمت ها ارتباط روشنی با درخت جهانی وجود دارد که افسانه هایی درباره آن در میان بسیاری از مردمان هند و اروپایی وجود دارد.

بر اساس منابع ذکر شده، تصویر زیر ظاهر می شود: اسلاوهای باستان معتقد بودند که جزیره ای (احتمالاً بویان) در مرکز اقیانوس جهانی وجود دارد. در اینجا، در مرکز جهان، یا سنگ مقدس آلاتیر قرار دارد که دارای خواص درمانی است، یا درخت جهانی رشد می کند (تقریبا همیشه در افسانه ها و داستان ها این درخت بلوط است). پرنده گاگانا روی شاخه هایش می نشیند و در زیر آن مار گارافنا قرار دارد.

اسطوره های مردم جهان: اسطوره های اسلاوی (آفرینش زمین، ظهور انسان)

ایجاد جهان در میان اسلاوهای باستان با خدایی مانند راد همراه بود. او خالق همه چیز در جهان است. او دنیای آشکاری را که مردم در آن زندگی می کنند (Yav) از دنیای نامرئی (Nav) جدا کرد. راد به عنوان خدای برتر اسلاوها، حامی باروری و خالق زندگی در نظر گرفته می شود.

اسطوره های اسلاو (آفرینش زمین و ظهور انسان) در مورد خلقت همه چیز می گوید: خدای خالق راد به همراه پسرانش بلبوگ و چرنوبوگ قصد داشتند این جهان را ایجاد کنند. اول، راد از اقیانوس هرج و مرج، سه فرض از جهان را ایجاد کرد: واقعیت، ناو و قانون. آنگاه خورشید از چهره خدای متعال ظاهر شد و یک ماه از سینه ظاهر شد و چشم ها ستاره شدند. پس از ایجاد جهان، راد در پراو - زیستگاه خدایان، که در آن فرزندان خود را رهبری می کند و مسئولیت ها را بین آنها تقسیم می کند، باقی ماند.

پانتئون خدایان

خدایان اسلاو (افسانه ها و داستان هایی که در مورد آنها به مقدار بسیار کمی حفظ شده است) بسیار گسترده هستند. متأسفانه، به دلیل اطلاعات بسیار کمیاب، بازیابی عملکرد بسیاری از خدایان اسلاو دشوار است. اساطیر اسلاوهای باستان تا زمانی که به مرزهای امپراتوری بیزانس نرسیدند شناخته شده نبود. به لطف سوابق مورخ پروکوپیوس قیصریه، می توان جزئیاتی از اعتقادات مذهبی مردم اسلاو را آموخت. تواریخ لورنتین از خدایان پانتئون ولادیمیر یاد می کند. شاهزاده ولادیمیر پس از رسیدن به تاج و تخت، دستور داد بت های شش خدای مهم را در نزدیکی محل اقامت او قرار دهند.

پرون

خدای تندر یکی از خدایان اصلی قبایل اسلاو در نظر گرفته می شود. او حامی شاهزاده و گروهش بود. در میان مردمان دیگر به زئوس، ثور، پرکوناس معروف است. اولین بار در داستان سالهای گذشته ذکر شده است. حتی در آن زمان، پرون رئیس پانتئون خدایان اسلاو بود. با ذبح گاو نر برای او قربانی کردند و به نام خدا سوگند و قرارداد بستند.

خدای رعد با مکان‌های بلند همراه بود، بنابراین بت‌های او بر تپه‌ها نصب می‌شدند. درخت مقدس پرون بلوط بود.

پس از پذیرش مسیحیت در روسیه، برخی از وظایف پروون به گریگوری پیروز و الیاس پیامبر منتقل شد.

خدایان خورشیدی

خدای خورشید در اسطوره های اسلاو از نظر اهمیت بعد از پروون در جایگاه دوم قرار داشت. اسب - این همان چیزی است که او را صدا می کردند. ریشه شناسی نام هنوز مشخص نیست. طبق رایج ترین نظریه از زبان های ایرانی آمده است. اما این نسخه بسیار آسیب پذیر است، زیرا توضیح اینکه چگونه این کلمه به نام یکی از خدایان اصلی اسلاو تبدیل شد دشوار است. داستان سال های گذشته از خورس به عنوان یکی از خدایان پانتئون ولادیمیر یاد می کند. اطلاعاتی در مورد او در سایر متون باستانی روسی وجود دارد.

خورس، خدای خورشید در اسطوره های اسلاو، اغلب همراه با دیگر خدایان مربوط به بدن آسمانی ذکر شده است. این داژبوگ است - یکی از خدایان اصلی اسلاو، مظهر نور خورشید و یاریلو.

داژبوگ نیز خدای باروری بود. ریشه شناسی نام هیچ مشکلی ایجاد نمی کند - "خدای که رفاه می بخشد"، این ترجمه تقریبی آن است. در اساطیر اسلاوهای باستان کارکردی دوگانه داشت. او به عنوان مظهر نور خورشید و گرما، به خاک باروری بخشید و در عین حال منبع قدرت سلطنتی بود. داژبوگ را پسر سواروگ، خدای آهنگر می دانند.

Yarilo - ابهامات زیادی در ارتباط با این شخصیت از اساطیر اسلاو وجود دارد. هنوز دقیقاً مشخص نشده است که آیا او را باید یک خدا دانست یا اینکه آیا این تجسم یکی از تعطیلات اسلاوهای باستان است. برخی از محققان یاریلو را خدای نور بهار، گرما و باروری می دانند، برخی دیگر - یک شخصیت آیینی. او به عنوان یک مرد جوان سوار بر اسب سفید و در لباس سفید برفی نشان داده شد. بر موهایش تاج گل بهاری است. ایزد نور بهاری خوشه های غلات را در دستان خود نگه می دارد. جایی که ظاهر می شود، قطعاً برداشت خوبی خواهد داشت. یاریلو همچنین در قلب هر کسی که به او نگاه می کرد عشق ایجاد کرد.

محققان در یک چیز توافق دارند - این شخصیت از اساطیر اسلاو را نمی توان خدای خورشید نامید. نمایشنامه استروفسکی "دختر برفی" اساساً تصویر یاریلو را به عنوان یک خدای خورشیدی تفسیر می کند. در این مورد ادبیات کلاسیک روسیه نقش تبلیغات مضر را ایفا می کند.

موکوش (Makosh)

خدایان زن در اساطیر اسلاو بسیار اندک هستند. از اصلی ترین آنها فقط می توان از مادر - زمین پنیر و موکوش نام برد. مورد دوم در میان بت های دیگری که به دستور شاهزاده ولادیمیر در کیف نصب شده است ذکر شده است که نشان دهنده اهمیت این خدای زن است.

موکوش الهه بافندگی و ریسندگی بود. او همچنین به عنوان حامی صنایع دستی مورد احترام بود. نام او با دو کلمه "خیس شدن" و "چرخش" همراه است. روز هفته موکوشی جمعه بود. در این روز پرداختن به بافندگی و ریسندگی به شدت ممنوع بود. موکوشی با نخ به عنوان قربانی ارائه شد و آن را در چاه انداخت. الهه به عنوان زنی با دست دراز نمایش داده می شد که شب ها در خانه ها می چرخید.

برخی از محققان پیشنهاد می کنند که موکوش همسر پروون بود، بنابراین او در میان خدایان اصلی اسلاو جایگاه افتخاری به خود اختصاص داد. نام این خدای زن در بسیاری از متون باستانی ذکر شده است.

پس از پذیرش مسیحیت در روسیه، برخی از ویژگی ها و عملکردهای موکوشا به سنت پاراسکوا-جمعه منتقل شد.

استریبوگ

در پانتئون ولادیمیر به عنوان یکی از خدایان اصلی ذکر شده است، اما عملکرد او کاملاً مشخص نیست. شاید او خدای بادها بود. در متون باستانی نام او اغلب همراه با داژبوگ ذکر شده است. مشخص نیست که آیا تعطیلات اختصاص داده شده به Stribog وجود داشته است یا خیر، زیرا اطلاعات بسیار کمی در مورد این خدا وجود دارد.

ولوس (ولز)

محققان تمایل دارند بر این باورند که اینها هنوز دو شخصیت اسطوره ای متفاوت هستند. ولوس حامی حیوانات اهلی و خدای رفاه است. علاوه بر این، او خدای خرد، حامی شاعران و داستان نویسان است. بی جهت نیست که بویان از "داستان مبارزات ایگور" در شعر نوه ولز نامیده می شود. به عنوان هدیه، چندین ساقه غلات برداشت نشده در مزرعه رها شد. پس از پذیرش مسیحیت توسط مردم اسلاو، وظایف ولووس توسط دو قدیس انجام شد: نیکلاس شگفت‌ساز و بلاسیوس.

در مورد Veles ، این یکی از شیاطین است ، روح شیطانی که پرون با او جنگید.

موجودات افسانه ای اسلاو - ساکنان جنگل

اسلاوهای باستان چندین شخصیت مرتبط با جنگل داشتند. اصلی ترین آنها مرد دریایی و اجنه بودند. با ظهور مسیحیت در روسیه، صفات منحصراً منفی به آنها نسبت داده شد و آنها را موجوداتی شیطانی ساخت.

اجنه صاحب جنگل است. او را جنگلبان و روح جنگل نیز می نامیدند. او با دقت از جنگل و ساکنان آن محافظت می کند. رابطه با یک فرد خوب خنثی است - اجنه به او دست نمی‌زند و حتی ممکن است به کمک او بیاید - اگر گم شد او را از جنگل بیرون کنید. نگرش نسبت به افراد بد منفی است. صاحب جنگل آنها را مجازات می کند: آنها را به سرگردانی وا می دارد و می تواند آنها را تا حد مرگ قلقلک دهد.

اجنه در چهره های مختلف در برابر مردم ظاهر می شود: انسان، گیاه، حیوان. اسلاوهای باستان نگرش دوگانه ای نسبت به او داشتند - آنها به شیطان احترام می گذاشتند و در عین حال از او می ترسیدند. اعتقاد بر این بود که چوپانان و شکارچیان باید با او معامله کنند، در غیر این صورت اجنه می تواند گاو یا حتی یک نفر را ربوده باشد.

مرد دریایی روحی است که در آب زندگی می کند. او را پیرمردی با دم ماهی، ریش و سبیل نشان دادند. می تواند به شکل ماهی، پرنده، تظاهر به کنده یا مرد غرق شده باشد. به ویژه در تعطیلات بزرگ خطرناک است. مرد دریایی عاشق استقرار در استخرها، زیر آسیاب ها و دریچه ها و در سوراخ های یخ است. او گله ماهی دارد. با انسان دشمنی می کند و همیشه سعی می کند فردی را که در زمان های نامناسب برای شنا آمده است (ظهر، نیمه شب و بعد از غروب آفتاب) به زیر آب بکشاند. ماهی مورد علاقه این آبزی گربه ماهی است که مانند اسب سوار آن می شود.

موجودات پایین تر دیگری نیز وجود داشت، به عنوان مثال، روح جنگل. در اسطوره های اسلاو به آن Auka می گفتند. او هرگز نمی خوابد. در کلبه ای در انبوه جنگل زندگی می کند، جایی که همیشه منبع آب ذوب شده وجود دارد. آزادی ویژه برای Auki در زمستان به وجود می آید، زمانی که اجنه به خواب می روند. روح جنگل نسبت به انسان خصمانه است - سعی می کند یک مسافر تصادفی را به سمت یک ثروت بادآورده سوق دهد یا او را مجبور کند تا زمانی که خسته شود دور بزند.

Bereginya - این شخصیت زن افسانه ای عملکرد نامشخصی دارد. طبق رایج ترین نسخه، این یک خدای جنگلی است که از درختان و گیاهان محافظت می کند. اما اسلاوهای باستان نیز برگین را پری دریایی می دانستند. درخت مقدس آنها توس است که بسیار مورد احترام مردم بود.

بوروویک یکی دیگر از روح های جنگلی در اساطیر اسلاو است. از نظر ظاهری شبیه یک خرس بزرگ است. با نبود دم می توانید آن را از یک جانور واقعی تشخیص دهید. تابع او قارچ های بولتوس هستند - صاحبان قارچ ها شبیه پیرمردهای کوچک.

Swamp kikimora یکی دیگر از شخصیت های رنگارنگ در اساطیر اسلاو است. او مردم را دوست ندارد، اما تا زمانی که مسافران در جنگل ساکت هستند، او را لمس نمی کند. اگر آنها سر و صدا کنند و به گیاهان یا حیوانات آسیب برسانند، کیکیمورا می تواند باعث سرگردانی آنها در باتلاق شود. بسیار مخفیانه، به ندرت قابل مشاهده است.

باتلاق - اشتباه است که آن را با یک مرد دریایی اشتباه بگیرید. اسلاوهای باستان همیشه باتلاق را مکانی می دانستند که ارواح شیطانی در آن زندگی می کردند. مرد باتلاقی موجودی وحشتناک به حساب می آمد. این یا یک مرد چاق بی‌حرکت است که با لایه‌ای از جلبک، گل و لای، حلزون پوشیده شده است، یا مردی قد بلند با دست‌های دراز، با خز خاکستری کثیف. او نمی داند چگونه ظاهر خود را تغییر دهد. خطر بزرگی برای شخص یا حیوانی که در باتلاق گرفتار شده است. او از پاهای قربانی گیر کرده در باتلاق را گرفته و به پایین می کشاند. تنها یک راه برای از بین بردن یک باتلاق وجود دارد - تخلیه باتلاق آن.

اسطوره های اسلاوی برای کودکان - به طور خلاصه در مورد جالب ترین چیزها

آشنایی با نمونه هایی از ادبیات کهن روسیه، قصه های شفاهی و اسطوره ها برای رشد همه جانبه کودکان از اهمیت بالایی برخوردار است. هم بزرگسالان و هم کودکان باید از گذشته خود بدانند. اسطوره های اسلاو (کلاس پنجم) دانش آموزان مدرسه را با پانتئون خدایان اصلی و معروف ترین افسانه ها آشنا می کند. گلچین ادبیات شامل بازگویی جالب A.N.

در صورت تمایل، والدین می توانند فرزند خود را در سنین پایین تر با پانتئون خدایان اسلاو و دیگر موجودات اساطیری آشنا کنند. توصیه می شود شخصیت های مثبت را انتخاب کنید و به کودکان خردسال در مورد موجودات ترسناکی مانند نیروی دریایی، ارواح شیطانی و گرگینه ها نگویید.

برای آشنایی با شخصیت‌های اساطیر اسلاو می‌توان کتاب الکساندر آسوف «افسانه‌های اسلاوها برای کودکان و والدینشان» را توصیه کرد. هم برای نسل جوان و هم برای نسل قدیمی تر جالب خواهد بود. سوتلانا لاوروا یکی دیگر از نویسنده های خوب است که کتاب "قصه های اسلاوی" را نوشته است.

گاهشماری از خلقت جهان در نسخه اسلاوی در مجموع هفتمین هزار است، یعنی در زمان سال 2017 از تولد مسیح (طبق تقویم اسلاوی باستان، سال در حال حاضر 7526 است) - این، بدون احتساب چهارده دوره قبل، زمانی است با طول کل بیش از ششصد هزار سال! هر دوره عقاید و عبادت مذهبی خاص خود را داشت و قبل از اینکه مسیحیت توسط ولادیمیر در قرن دهم به روسیه وارد شود، بت پرستی اسلاو یا عقاید قبیله ای حاکم بود.

بت پرستی قدیمی روسی: اجداد ما به چه چیزی اعتقاد داشتند؟

قبل از مسیحیت ، بت پرستی بر قلمرو اسلاوهای باستان تسلط داشت ، که اساس آن اعتقاد به قدرت ارواح طبیعت ، موجودات ماوراء طبیعی (شیاطین ، حیوانات توتم همراه آنها) و خدایان بود: Svarog ، Veles ، Kolyada و Yarilo ، Dazhbog و Lada. مردم به اجنه و کیکیمورا اعتقاد داشتند، در جنگل زندگی می کردند و از آن در برابر تأثیرات مضر، قهوه ای ها محافظت می کردند - صاحبان واقعی خانه، پری دریایی و پری دریایی، که روح افرادی که با مرگ خشونت آمیز جان خود را از دست دادند، به آنها تبدیل شد.

در مرحله بعد، خدایان اسلاو و معنای آنها و همچنین تأثیر بر زندگی قبایلی که در بخش شرقی اروپا (سرزمین روسیه امروزی، کشورهای بالتیک، بلاروس و اوکراین) ساکن بودند، مورد توجه قرار خواهد گرفت. تنها پس از مشورت با آنها، کاشت یا برداشت آغاز شد، ارواح برای تسهیل زایمان و از بین بردن بیماری ها فراخوانده شدند، برای خدایان برای برداشت محصول غنی یا یک شکار آسان موفق قربانی می گرفتند و از آنها درخواست محافظت می شد. روزهای عملیات نظامی و بلایای طبیعی.

شایان ذکر است که در دین نیاکان ما هیچ کشیش، روحانی و یا قشر مخصوصاً آموزش دیده مسئول عبادت و قربانی وجود نداشت: این مأموریت معمولاً توسط قدیمی ترین ساکن قبیله یا بزرگتر انجام می شد. از آنجایی که اکثر قبایل اسلاو سبک زندگی کشاورزی داشتند، کاملاً طبیعی بود که آیین زمین و آیین نیاکان، که در آن اسطوره های اسلاو در مورد آفرینش جهان نقش اصلی را ایفا می کرد، در دین آنها مهم ترین تلقی می شد. .

اصل موضوع همین است

در افسانه ها، افسانه های باستانی و اساطیر کشورهای مختلف، حقایق مشابه بسیاری در مورد دین فعلی - مسیحیت و شخصیت های کلیدی آن و اعتقادات بت پرستانه قبلی وجود دارد. به عنوان مثال، افسانه های اسلاو در مورد خلقت جهان تا حد زیادی با داستان های سایر کشورها و ادیان در مورد همین روند در هم تنیده شده است:

بی جهت نیست که بت پرستی اسلاو و دین هندوها بسیار شبیه به یکدیگر هستند: مورخان ادعا می کنند که هندوئیسم از مخلوطی از باورهای اسلاو-آریایی و آداب و رسوم محلی هند برخاسته است و با گذشت زمان تفاسیر و تمثیل های عامیانه را به دست آورد و حفظ کرد. اساس دین، تصاویر خدایان و معنای آنها.

"کتاب کولیادا": نویسنده الکساندر آسوف

این کتاب مجموعه ای از بت پرستی باستانی و افسانه های فرهنگ اسلاو است که توسط نویسنده طی سالها کار جمع آوری شده است. اغلب به آن وداهای اسلاوی یا وداهای مقدس روسیه می گویند که بخشی از کار مهم تر آسوف - "کتاب ولز" است. این مجموعه در مورد اسطوره های اسلاو در مورد خلقت جهان، تولد و اهمیت خدایان اسلاو در زندگی مردم می گوید: Svarog، Perun. به موضوع زندگی روزمره مردم باستان، فرهنگ و آداب و رسوم آنها پرداخته شده است.

همچنین در کتاب داستان های سرگرم کننده زیادی در مورد ارواح طبیعت اسلاوها وجود دارد، خدای Semargl و Kupala، خدایان ناشناخته قبلی کریشن (در هندوئیسم - کریشنا) و ویشن (ویشنو) معرفی شده اند. همه مورخان و دانشمندان این کار الکساندر ایگورویچ را دوست ندارند: بسیاری آن را آشکارا جعلی و توهین آمیز به تاریخ و دین واقعی اسلاو می دانند. هر موقعیت دارای طرفداران و مخالفان سرسخت است. برای شکل دادن به نظر خود و برای توسعه کلی، این کتاب همچنان ارزش خواندن دارد، مانند آثار مخالفان آسوف.

اسطوره آفرینش جهان از وقایع نگاری آسوف

طبق داستانی که در ابتدای کتاب گفته شد، جهان برای مدتی طولانی در تاریکی نیستی بود. اما خدای متعال (خدا، ذهن کیهانی) از دانه تخمی طلایی پدید آورد، که در آن مولد همه چیز - چشمه (میله) ساکن بود. او به تدریج پر از عشق شد و در نهایت با فشار از درون، تخم مقدس را با این نیروی اولیه و قدرتمند شکست که به یک زن تبدیل شد - الهه لادا که این احساس بزرگ را در سراسر جهان گسترش داد.

بعد، بهار دو جهان آفرید: آسمانی (روحانی) و آسمانی، یعنی مادی، جسمانی، بنابراین نور (ذهن) و ظلمت (جهل) را تقسیم کرد. از اینجا آشکار می شود که همه چیز در اطراف راد طبیعت است، جوهر واقعی همه چیز. سخنان خدا - زمزمه کردن، به صدا درآوردن صداهای مختلف، بارما، خدای کلمات، شعر، صدا را به دنیا آورد، که به نوبه خود آموزه خدایان و دستورات آنها را در مورد قوانین زندگی در سراسر جهان حمل کرد. همچنین ، از نفس اجداد ، سواروگ برخاست - خدای اسلاوها ، پدر جهان مادی ، که اسلاوها با احترام او را پدر آسمانی می نامیدند. راد چهار سر به او داد - یکی برای هر طرف دنیا، تا بتواند کاملاً آنچه را که اتفاق می‌افتد کنترل کند.

سپس راد به چشمه تبدیل شد و در تصویر اقیانوس جهانی به جهان ظاهر شد که از کف آن مانند آفرودیت در اساطیر یونانی اردک جهانی متولد شد. او پدر خدایان متعدد، نیمه خدایان و موجودات برتر شد. این چنین بود که اولین افسانه در مورد خلقت زمین بوجود آمد. در کار آسوف با جزئیات بیشتری توضیح داده شده است.

خدایان اسلاو و معنای آنها. مشابه در ادیان دیگر

در بازگویی فوق، می توان اشاره کرد که کهن الگوهای یکسانی از موجودات در دین هندو و نه تنها وجود دارد. اساطیر یونان نیز شباهت های زیادی با افسانه های اسلاو دارد:

  • جنس اصل اساسی همه چیز است، اجداد، که از یک تخم مرغ طلایی بیرون آمد و با قدرت عشقش آن را شکافت. اغلب به عنوان یک پدربزرگ مو خاکستری به تصویر کشیده می شود که چرخ (سامسارا) را در حالی که روی ماهی ایستاده در دست دارد. در هندوئیسم خدای برهما یکسان است که از بسیاری جهات بسیار شبیه راد بود: او چهار چهره داشت (در هندوئیسم دستها).
  • Svarog خدای اسلاوها است که حامی معنویت و کاخ های بهشتی به شمار می رود، مشابهی از بهشت ​​در مسیحیت بعدی. نام Svarog یک کلمه سانسکریت به معنای "کسی که در آسمان راه می رود" است، یعنی پدر آسمان - خدا در مسیحیت و ایشوارا در هندوئیسم. این خدایی بود که به ساکنان زمینی هنر ساختن پنیر و پنیر و "کره زدن" آنها را از شیر آموخت و همچنین آتش بهشتی را برای پخت و پز و محافظت از سرما به مردم داد ، بنابراین اسلاوها کاملاً می دانستند که صحبت کردن با قسم خوردن ممنوع است. کلمات نزدیک آتش - مقدس بود. اعتقاد بر این بود که سواروگ چهار سر دارد که تمام جهات جهان را از نفوذ نیروهای شیطانی تماشا و محافظت می کند.
  • بارما - نام دوم Svyatovit، خدای دعا در نظر گرفته شد که از کلمات راد (نرم کردن دعا، خواندن وداها و مانتراها) متولد شد. او را فردی خوش اخلاق می دانستند، اما اگر عصبانی می شد، هر چه سر راهش بود را جارو می کرد. برخی از زبان شناسان به دلیل همخوانی نام ها و عوامل مشابه با برهما در هندوئیسم تشابهاتی را انجام می دهند، اما در این مورد نظر واحدی وجود ندارد.

  • لادا - از عاشقان حمایت می کرد، از کانون خانواده و زوج های متاهل محافظت می کرد و همچنین الهه باروری و بهار محسوب می شد. او همسر سواروگ بود و همچنین یک قو در اطرافیان خود داشت.
  • مادر پنیر زمین - طبق برخی منابع، همسر راد بود، به لطف انرژی او عشق متولد شد، که با آن اجداد تخم مقدس را شکافت و جهان را ایجاد کرد. در هندوئیسم، این پراکریتی است - انرژی زنانه و مادر همه چیز.
  • اردک جهانی (تکان دادن به زبان قدیمی ها) - نوسان جهانی، ارتعاش اولیه باستانی. این یک پرنده بود. طبق اساطیر اسلاو در مورد خلقت جهان، او سنگ آلاتیر را از پایین اقیانوس جهانی بیرون آورد. مادر همه شیاطین (آسورا) از جمله شیطان. اردک جهانی اغلب با موکوش، الهه سرنوشت شناخته می شود.
  • Dyi مخالف مطلق Svarog معنوی در نظر گرفته می شد و حامی دنیای مادی، زمینی، خدای طلا و چیزهای ارزشمند و همچنین فرمانروای آسمان شب بود. اسلاوهای باستان معتقد بودند که او به راحتی می تواند بچرخد و دیدن او در پوشش واقعی تقریباً غیرممکن است.

واقعیت، قانون و ناو: اساس دنیای سه بعدی

سیستم فعلی شامل سه جهان است:

  • فیزیکی: سطح مادی، سطحی که قابل مشاهده و لمس است. دنیای انسان ها، حیوانات، پرندگان و همه موجودات فیزیکی دیگر که اسلاوها آن را واقعیت می نامند. آن را خام ترین مظهر وجود الهی و در عین حال قوی ترین تجلی نیروی محبت او می دانند، زیرا دنیای انسانی عاطفی ترین و احساسی ترین در میان بقیه است.
  • سطح اختری (یا اثیری) سکونت موجودات هواپیمای ظریف، نامرئی با چشم غیر مسلح: دنیای شیاطین، شیاطین، ارواح طبیعت و دیگران، به نام نیروی دریایی، یعنی واقعیت آشکار، غیر وحی.
  • سطح ذهنی (الهی) پراو (از کلمه "حکومت") به دو بخش تقسیم شد: بهشت ​​- جایی که خدایی در آن وجود ندارد و بهشت ​​- جایی که دیو وجود ندارد (شیطان، دیو). یعنی بهشت ​​بالاتر از همه چیز است، در زیر آن بهشت ​​است، سپس Nav و در پایین آن واقعیت است - جهان متجلی زمینی ما.

همچنین عقیده ای وجود دارد که جهان دیگری وجود دارد - شکوه که دنیای اجداد است و بین بهشت ​​و نیروی دریایی قرار دارد. یعنی یک عالم ذهنی میانی، نوعی برزخ ارواح است. بدون قید و شرط، کلید جهان حکومت بود، یعنی ارتدکس مسیر درستی برای رشد معنوی در نظر گرفته شد و جلال خدایان جهت اصلی بود. از اینجا می‌توان شباهت ساده‌ای با هندوئیسم، به‌ویژه سنت وایشناوا برای خواندن مانترا ماها (هره کریشنا) ترسیم کرد، که ساده‌ترین راه برای رسیدن به وحدت با خدا در نظر گرفته می‌شود.

ساختارهای مشابه آفرینش اسلاوی جهان نیز به طور فعال در اسطوره های سایر کشورها، قاره ها و مذاهب استفاده می شود: نام موجودات، نام خدایان و مکان ها تغییر می کند، اما جوهر اولیه یکسان می ماند - به منظور تبدیل شدن به یک بسیار زیاد. شخص روحانی، شما باید خدا را دوست داشته باشید.

آلاتیر چیست؟

از افسانه های اسلاوی باستانی می توانید یاد بگیرید که سنگ سفید قابل اشتعال آلاتیر "ناف زمین" است که از آن زمین پنیر مادر بوجود آمده است ، یعنی زمین ، به این معنی که این سنگ یک شی مقدس مهم است. طبق افسانه ها، این چنین است: سواروگ با چکش به آن ضربه می زند و جرقه هایی که از ضربه دور می شوند به خدایان و موجودات الهی مختلف تبدیل می شوند. علاوه بر این، آلاتیر سنگ محرابی است که خداوند متعال خود را برای صلح قربانی می کند. از اینجا آمده است: «محراب» مکانی برای عبادت خداست.

آنها می گویند که کوه البروس در قفقاز قسمت قابل مشاهده همان سنگ قابل اشتعال بل است، مکانی مقدس برای ارتباط با خدا. بی جهت نیست که این کوه به عنوان آخرین پناهگاه کشتی نوح معرفی شده است که توسط کبوتری که توسط نوادگان مستقیم آدم رها شده است به آن اشاره کرده است. بخش دیگری از این سنگ معجزه آسا در آلتای به چشم شخصی ظاهر می شود: کوه بلوخا و جزیره کوچک خورشید در دریای سفید در شمال. همه این مکان ها به گرمی توسط اسلاوها به عنوان مکان های قدرت و ظهور خدایان برای مردم مورد احترام قرار می گیرند.

سنگ آلاتیر از کجا آمده است؟

به گفته اسلاو، سنگ قابل اشتعال بل توسط اردک، یک پرنده جادویی (معادل: کبوتر در مسیحیت، منادی زمین در طول سیل) از ته اقیانوس گرفته شد. وقتی سواروگ به دنیایی که خلق کرد نگاه کرد، ناراضی بود: آسمان و سحرها، اقیانوس - همه چیز فوق العاده است، اما زمین، یعنی زمین وجود ندارد. برای مدت طولانی به دوردست نگاه کرد، اما چیزی جز آب ندید، فقط یک پرنده کوچک - یک اردک - روی کف امواج تاب می خورد و غلت می خورد.

سواروگ شروع به پرسیدن از او کرد که زمین کجاست، که اردک به او اشاره کرد که زمینی در اعماق آب وجود دارد. سپس سواروگ با قدرتی که بر همه چیز داشت، به اردک جهانی دستور داد تا یک قطعه زمین را بدست آورد. او یک سال تمام کبوتر کرد و ناپدید شد و وقتی برگشت گفت که از این کار کوتاهی کرده است. او همچنین بار دوم شیرجه زد و پس از دو سال خسته ظاهر شد و توضیح داد که توانایی انجام چنین ماموریتی را ندارد.

سپس سواروگ شروع به عصبانیت کرد و با جمع آوری قدرت راد، آن را در بدن کوچک پرنده دمید و به او دستور داد دوباره تلاش کند. سه سال طولانی گذشت و اردک برگشت و مشتی خاک مرطوب را در منقار خود حمل کرد و آن را به سواروگ داد اما سنگریزه کوچکی را پنهان کرد که آلاتیر بود - سنگ خرد جهانی که دانش مقدس روی آن حک شده بود.

اما سواروگ بنیانگذار همه چیز است. او احساس کرد چیزی اشتباه است و شروع به ورز دادن زمین نمناک کرد و با گرمای دستانش و خورشید او را گرم کرد و با نفس و بادهای جهانی او را وزید. مادر پنیر زمین شروع به افزایش اندازه کرد و به زمین خشک و با آن آلاتیر تبدیل شد. اردک متوجه شد که دیگر قادر به نگه داشتن سنگ خرد نیست و آن را رها کرد و در جایی که سقوط کرد کوه آلاتیر - البروس - رشد کرد. برای مدت طولانی به آن Alatyrka یا کوه طلایی می گفتند.

سمارگل

خدای مهم دیگری از اسلاوها وجود داشت - Semargl (یا Simargl). این نام خدای آتش بود که از جرقه ای که از ضربه چکش سواروگ بر روی سنگی سفید و داغ بیرون زد به وجود آمد. اسلاوهای باستان او را خدای قربانی می دانستند، میانجی بین دنیای مردم و خدایان، که می توانست به یک سگ بزرگ با بال تبدیل شود. در "داستان سال های گذشته" - یکی از وقایع اصلی روس ها، ورودی 980 وجود دارد. سیمرگل در افسانه تولد جهان آمده است. خدایان دیگری از دین آن زمان وجود داشتند. اینها شامل مار سیاه یا چرنوبوگ است که پسر اردک جهانی (نمونه اولیه شیطان در مسیحیت و شیوا در هندوئیسم) بود.

چرنوبوگ می خواست مانند سواروگ باشد و همچنین شروع به ضربه زدن به سنگ آلاتیر کرد و جرقه هایی از آن زد. اما این خدایان نبودند که متولد شدند، بلکه شیاطین بودند. خدای اسلاوها، سمارگل، او را به مبارزه دعوت کرد، اما نتوانست پیروز شود - او قدرت کافی نداشت، او مجبور شد به نزد پدرش در فورج بهشتی برود. آنها می گویند که پس از آن نبرد نور بر روی زمین محو شد و تاریکی غیر قابل نفوذ حاکم شد. سپس خود سواروگ وارد نبرد شد و مار سیاه را که قبلاً توسط Semargl ضعیف شده بود شکست داد و او را به دنیای ارواح ناوی سوق داد. این اولین نبرد جهانی خیر و شر بود که متعاقباً در مسیحیت به عنوان پیروزی سنت جورج پیروز بر مار معرفی شد و به عنوان یک واقعیت ازلی ارتدوکس ارائه شد.

آیا کار الکساندر آزوف ارزش تاریخی و اعتبار واقعیات دارد؟

تقریباً تمامی آثار این نویسنده از نظر محققان علمی، مورخان و زبان شناسان جعل، جعل و سودجویی نه چندان جدی در باستان شناسی است که به درستی با صحت افسانه ها مطابقت ندارد. شایع ترین اتهامات شامل ناآگاهی از دستور زبان اسلاوی باستان، املایی و نقص های مشابه است. همچنین ادعا می شود که آزوف خود تصاویری از خدایان را اختراع کرد که قبلاً وجود نداشته اند، حتی کمتر مورد احترام قرار نگرفته اند، در قلمرو روسیه باستان. بنابراین، ارزش "کتاب کولیادا"، همراه با "کتاب ولز" و داستان های دیگر در مورد زندگی اسلاوهای باستان، ناچیز است و ارزش هنری بیشتری دارد تا تاریخی.

علاوه بر این، کتاب های آزوف به طور فعال به عنوان توهین به مسیحیت تبلیغ می شود، در برخی موارد حتی افراطی و توهین به کرامت انسانی خوانده می شود. اما اگر مسلمان بودن یا یهودی بودن در خاک روسیه مجاز باشد، اما یک معتقد قدیمی یا رودنوور مجاز نباشد، آزادی انتخاب دین کجاست که تا این حد توسط همه محافظت می شود؟ البته هرکسی نظر خودش را در این مورد دارد، پس بحث در مورد اینکه چه کسی درست است و چه کسی باطل، فایده ای ندارد.

با توجه به اینکه این آثار دارای توصیف نسبتاً مفصلی از جنبه های مختلف حیاتی دوران باستان هستند که با حقایق واقعی مطابقت دارد، هنوز هم ارزش دارد که کار چندین ساله الکساندر ایگورویچ و شاید در مورد اسطوره های اسلاو در مورد خلقت جهان کم نشود. به عنوان داستان های تاریخی با کیفیت بالا یا رمان های فانتزی با عناصری از جنبه های واقعی زندگی اسلاوهای باستان، که یادگیری آنها بسیار آموزنده خواهد بود.

مردم امروزی به ندرت می پرسند که در محاصره شگفتی های تلویزیون، اینترنت بی سیم، ترازوهای معجزه آسا که اگر با پاهای خیس روی آنها بایستید می توانند درصد ماهیچه ها و چربی بدن شما را تعیین کنند، سفینه های فضایی به مریخ و زهره و دیگر دستاوردهای سرگیجه آور هومو ساپینس. خودشان سوال - اما آیا قدرت های بالاتری بالاتر از این همه غرور وجود دارد؟آیا چیزی وجود دارد که حتی قابل محاسبات پیچیده ریاضی نباشد، اما بتوان آن را با شهود و ایمان شناخت؟ آیا مفهوم خدا یک فلسفه، یک دین یا چیزی واقعی است که بتوان با آن تعامل کرد؟ آیا افسانه ها و افسانه های اسلاوهای باستان در مورد خدایان فقط افسانه های پریان هستند؟

آیا خدایان به اندازه زمین زیر پای شما واقعی هستند؟
اجداد ما معتقد بودند که خدایان به اندازه زمین زیر پای ما واقعی هستند، مانند هوایی که تنفس می کنیم، مانند خورشیدی که درخشان در آسمان می چرخد، مانند باد و باران. هر چیزی که انسان را احاطه می کند، طبیعتی است که توسط خانواده آفریده شده است، جلوه ای هماهنگ از حضور الهی است.

خودتان قضاوت کنید - زمین یا می خوابد، سپس بیدار می شود و میوه می دهد، سپس دوباره به خواب می رود - این مادر زمین پنیر، یک زن چاق سخاوتمند، روز طولانی خود را که طول آن برابر با یک سال کامل است، زندگی می کند.

خورشید ثابت نمی ایستد، اما خستگی ناپذیر از سحر تا غروب حرکت می کند؟ این قرمز است اسب، دیسک خدای خورشیدمانند یک داماد سخت کوش، با اسب های آسمانی آتشین خود دویدن روزانه انجام می دهد.

آیا فصل ها تغییر می کنند؟ آنها نگهبان می ایستند و جایگزین یکدیگر می شوند، قدرتمند و ابدی کولیادا، یاریلو، کوپالو، آوسن.

اینها فقط افسانه ها و افسانه ها نبودند.

آیا می توانید فقط از خدا کمک بخواهید؟
جنگجویان که برای نبرد آماده می شدند، از خدایان خورشیدی خرس (خدای دیسک خورشیدی)، یاریلو (خدای نور خورشید)، داژدبوگ (خدای نور روز) کمک خواستند. مردان اسلاو ادعا کردند: "ما فرزندان و نوه های داژدبوگ هستیم."
جادوی رزمی اسلاوی هدیه ای از این خدایان درخشان، آفتابی و پر از مردانه است.
جنگجویان اسلاو فقط در طول روز می جنگیدند و مراسم آماده سازی شامل این واقعیت بود که جنگجو با نگاه کردن به خورشید گفت: "همانطور که من (نام) این روز را می بینم ، به من اجازه دهید ، داژدبوگ قادر متعال ، روز بعدی را ببینم. یکی!»

زنان به الهه های خود روی آوردند - به لادا، حامی خانواده و ازدواج، به مادر زمین پنیر، بخش دهنده باروری، به لادا، محافظ عشق و خانواده.
هر کسی که طبق قوانین خانواده زندگی می کند می تواند به جد - نگهبان، چور مراجعه کند. یک عبارت تا به امروز حفظ شده است - یک طلسم: "از من دور شو!"
شاید خدایان واقعاً بیایند اگر همچنان خوانده شوند؟ شاید افسانه ها و اسطوره های اسلاوهای باستان فقط افسانه های پریان نباشد؟

آیا می توانی فقط خدایان را ملاقات کنی؟
اسلاوها معتقد بودند که خدایان اغلب به شکل حیوان یا پرنده به دنیای آشکار می آیند.

بله - بله، ما در مورد گرگینه ها صحبت می کنیم. داستان های ترسناک فانتزی متعدد، برای جلب رضایت عموم، دانش اصلی را در مورد این موجودات عرفانی تحریف کرده است. در فیلم‌های ترسناک و کارتون‌ها، گرگینه‌ها به عنوان جاسوس، سربازان اجیر شده و هیولاهای بی‌رحم شب عمل می‌کنند. همه اینها یک خلاف واقع جذاب است.

گرگینه ها مهمترین مکان را در زندگی معنوی اسلاوها اشغال کردند. خرس ها، گرگ ها، آهوها و پرندگان - همه می توانند خدایی باشند که به این دنیا فرود آمده اند. حتی مردم هم می توانند متحول شوند، اما این چیزی نیست که ما اکنون در مورد آن صحبت می کنیم.

این حیوانات پرستش می شدند، آنها حامیان قبیله به حساب می آمدند، این آموزه های مخفی از نسلی به نسل دیگر منتقل شد، آثاری از این تا به امروز باقی مانده است. اینجا یک حوله با گوزن است، اینجا جعبه هایی با پرندگان نقاشی شده است، اینجا پوست یک گرگ است - و همه اینها هنوز به عنوان طلسم قدرتمند در نظر گرفته می شوند.

خود کلمه "برگرد" به معنای کسب آگاهی مقدس و تبدیل شدن به موجودی است که دارای قدرت بدنی عظیم و توانایی های ماوراء طبیعی است.

چور، جد - نگهباناغلب به شکل گرگ ظاهر می شود. فرقه گرگ هنوز یکی از قوی ترین فرقه هاست که تا به امروز باقی مانده است.

Mighty Veles، خدای سحر و جادو، خرد و موسیقیاغلب به شکل یک خرس قهوه ای ظاهر می شود، کولیادا- به شکل یک گربه سیاه یا قرمز، قطعا با چشمان سبز. گاهی اوقات او به شکل یک سگ پشمالو سیاه یا یک گوسفند سیاه ظاهر می شود. و تابستان کوپالااغلب به خروس تبدیل می شود - بیهوده در تمام حوله های مرتبط با تعطیلات کوپالا - خروس های معروف روسی. لادا، الهه کانون، ممکن است به شکل یک کبوتر به سمت شما پرواز کند یا به نظر برسد که یک قو سفید است - در آهنگ های قدیمی لادا به پرنده سوا تبدیل شده است.

سواروگ، خدای آهنگر، در یاوی به یک اسب قرمز تبدیل می شود ، بنابراین در معبدی که به خدای برتر اسلاوها اختصاص داده شده است ، مطمئناً باید تصویری از یک اسب تندرو وجود داشته باشد.

احتمالاً بی دلیل نیست که در باستانی ترین نقاشی شمالی - مزن که ریشه های آن به هزاران سال پیش برمی گردد، نقوش اصلی اسب و پرنده است. این همسران Svarog و Lada هستند که از مردم مدرن از شر و بدبختی محافظت می کنند و عشق را به خانه می آورند.

درست است، در جنگل یا حتی در حیاط می توانید خدا را ملاقات کنید - یک گرگینه، و مستقیماً از او کمک بخواهید.

این همان کاری است که قهرمان افسانه شمالی انجام داد "درباره اینکه ماکوش چگونه سهم گوریونا را پس داد"(انتشارات "قصه شمالی").

گوریونیا کاملاً سرگیجه دارد، او مدام فکر می کند، اگر کسی می تواند کمک کند، اگر فقط می تواند از کسی بپرسد. و سپس یک روز برای جمع آوری رزین رفت. او یک درخت کاج را برید و سپس درخت دیگری را برید و شروع به بستن آن کرد تا رزین در آنها جاری شود. ناگهان می بیند که گرگی از پشت درخت کاج بیرون می آید و با دقت به او نگاه می کند و چشمان گرگ آبی است و پوستش از نقره می درخشد.

گوریونیا متوجه شد: "این خود چور است، مولد خانواده." - پدر چور، به من کمک کن، به من بیاموز که چگونه از شر شر من خلاص شوم!

گرگ نگاه کرد و نگاه کرد، سپس دور درخت کاج راه افتاد و دیگر گرگ نبود، بلکه یک پیرمرد مو خاکستری بود، اما چشمانش همان بود، آبی و با دقت نگاه می کرد.

او می‌گوید: «من مدت‌هاست که تو را تماشا می‌کنم.» پدر و مادرت مردند و نزد ناو رفتند، مادرت که برای تو یتیم کوچولو غمگین بود، تصادفاً سهم تو را با خود برد و وقتی فهمید چه کرده است، هنوز عذاب می کشد. اما فقط ماکوش، الهه سرنوشت، می‌تواند به شما کمک کند تا شانس خود را برگردانید. او الهه های Dolya و Nedolya را به عنوان دستیاران خود دارد، فقط آنها از او اطاعت می کنند. تو دلت مرد پاکی هستی، از بدبختی تلخت تلخ نمی شوی، تو را نشکند، تو برای خوشبختی تلاش می کنی، از ماکوش بپرس که چه تصمیمی می گیرد، همینطور خواهد شد.

از تو متشکرم، پدر چور، برای نصیحت عاقلانه ات،» گوریونیا تعظیم می کند.

اینها داستانهایی است که آنها در مورد یک موضوع ساده و قابل درک تعریف می کنند - چگونه می توان خدا را شناخت و از او کمک و حمایت خواست.

پس بعد از این به این فکر کنید که آیا اگر او در خیابان راه می‌رود آیا خدایی وجود دارد؟
شاید خدایان هرگز آنجا را ترک نکردند، اما به سادگی در این نزدیکی زندگی می کنند و منتظرند تا ناباوری از همه مرزها عبور کند و آونگ دوباره بچرخد؟

آرزو می کنم خدا را پیدا کنی - اگر نه در خیابان، حداقل در درون خودت.

صفحه فعلی: 1 (کتاب در مجموع 16 صفحه دارد)

الکساندر آسوف
اسطوره های اسلاوها برای کودکان و والدین آنها. شمشیر سواروگ

تقدیم به یاد بابا لیوبا

این یک افسانه نیست، زندگی است...

شما کتاب جادو را باز کرده اید. واقعی ترین! این شامل بسیاری از داستان ها، افسانه ها، یا، به گفته دانشمندان، افسانه های شگفت انگیز است. در قدیم، مادربزرگ ها و پدربزرگ های ما آنها را به نوه های خود - پدربزرگ و مادربزرگ ما - می گفتند. اوه، خیلی وقت پیش بود!

بعد این افسانه ها فراموش شدند... اما نه همه جا. یک مکان شگفت انگیز دور از شهرهای بزرگ، در جنگل های آن سوی ولگا، نزدیک دریاچه سوتلویار وجود دارد. آنجاست که این داستان ها به خوبی به یاد می آورند.

از این گذشته، همانطور که هر کسی که از دنیای افسانه های روسیه بازدید کرده است می داند، شهر نامرئی Kitezh در آنجا پنهان شده است. این ها مکان های ساده ای نیستند، مکان های ارزشمند... مقدس ترین داستان ها و آهنگ های روسی به طور مقدس در اینجا نگهداری می شوند.

روزی روزگاری من هم از کودکی و جوانی از آن مکان های افسانه بیرون آمدم. و اکنون من زندگی می کنم و مدت زیادی است که در مسکو بوده ام. این شهر بزرگی است که افراد کمی در آن به افسانه ها اعتقاد دارند. اما حتی اکنون نیز اغلب در کتاب هایم و حتی در رویاهایم به گذشته منتقل می شوم. و گاهی فقط بلیط قطار میگیرم و به وطنم برمیگردم. و آنجا خانه قدیمی ما منتظر من است، کلبه ای روی دره ای بلند بالای رودخانه ولگا.

و اکنون پسرم را با خود می برم که نامش یاروسلاو است - همچنین یادگاری از دریاچه سوتلویار. از این گذشته ، این دریاچه خدای یاریلا است که در زمان های قدیم توسط برندی هایی که در اینجا زندگی می کردند ، اجداد افسانه ای ما مورد احترام بود.

و سپس همان قصه‌ها یا داستان‌های قدیمی را که مادربزرگم لیوبا اینجا، در ایوان زیر درختان سیب قدیمی تعریف می‌کرد، برایش تعریف می‌کنم.

و همچنین موارد دیگری که توسط من جمع آوری شده است، در جاهای دیگر و حتی در خواب شنیده شده است. و دوباره انگار دارم دروازه کودکی را باز می کنم...

اوه، من قدر آن زمان را ندانستم! و الان پشیمانم معمول بود: افسانه هایی که بابا لیوبا تعریف می کرد، و اجاق روسی، و جوجه ها در آخور، و ماشین بافندگی در اتاق زیر شیروانی، و یک پیراهن خانگی. و... خدای مرغ آویزان مانند درپوشی بر حصار، و روح شیلیشیگا که پشت اجاق غوطه ور است، و سنگ اوروژ جادویی که از همه بیماری ها و غم ها محافظت می کند.

و در همان نزدیکی، تقریباً زیر پنجره ها، امواج با شکوه و مقدس مادر ولگا در حال غلتیدن است. و اینجا کوه های پانوف است که اسرار جادوگری اربابان - ساکنان زیرزمینی باستانی را پنهان می کند. و منطقه اطراف جنگل های افسانه Berendey است.

نه چندان دور خود دریاچه Yarilin - Svetloyar است که در آن شهر صالحان مقدس ، قهرمانان و شاهزادگان قدیمی ما - Kitezh - پنهان شده است. و راه رسیدن به آن شهر اکنون فقط در رویاها باز می شود و خود پادشاه خرس از آن محافظت می کند. اما او خود خدای باستانی ولس، پدر یاریلا است...

سالها بعد متوجه شدم که همه اینها تقریباً آخرین نشانه های دوران باستان است. و اینکه در شهرها فقط در مورد چنین زندگی می شنیدند و در روستاها حتی در آن زمان افراد کمی به روش قدیمی زندگی می کردند. و اکنون، به معنای واقعی کلمه، هیچ کس اصلا زندگی نمی کند.

در آن سال ها من خودم شروع به قصه گویی کردم. به بچه های همسایه هم آنچه از بابا لیوبا شنیده بود و هم از کتاب ها می گفت. و در حال حاضر در مدرسه، با دوستان و با کمک والدین، یک موزه تاریخ محلی راه اندازی کردیم. اینگونه بود که سفر ما به یک افسانه با شناخت سرزمین مادری ما آغاز شد.

ما افسانه های محلی، کتاب های باستانی را جمع آوری کردیم و زبان اسلاوی کلیسای قدیمی را مطالعه کردیم. و سپس آنها با سنت نوشتن مخفی ولگا، که هنوز کمتر شناخته شده و حتی کمتر مورد مطالعه قرار گرفته است، تماس گرفتند.

اینها "کتابهای کبوتر عمیق" و همچنین "زنجیره های طلایی" بودند که با حروف مقدس نوشته شده بودند. و در آن‌ها، درست مانند قصه‌ها و آهنگ‌های سرزمین ما که در خلوتگاه‌های مخفیانه نگهداری می‌شد، آن داستان‌های حماسی مخفی وجود داشت که اکنون به «آوازهای گامایونف» تبدیل شده‌اند.

آن سرودهایی که بر اساس آنها افسانه ها و اسطوره های بت پرستی روسی اکنون در مدارس تدریس می شود و در کتابی که اکنون می خوانید به شکل قدیمی و ساختار افسانه ای بازگو می شود...

و همچنین، در حال حاضر در سال های مدرسه، ما، و نه تنها از کتاب های درسی، تاریخ باستانی سرزمین مادری خود - منطقه ولگا، منطقه ولادیمیر و کوستروما را مطالعه کردیم.

در طول سال ها، پوشش سرزمین هایی که در آن داستان ها و افسانه های دوران باستان را جمع آوری کردیم، گسترش یافته است. و همچنین کتاب‌های افراد دانش‌آموز مختلف را در کتابخانه‌ها جمع‌آوری کردیم و مانند یک گنج واقعی با دوستان به اشتراک گذاشتیم.

جستجوی ما برای ریشه های سنت نیز فراتر از مرزهای روسیه بود. چشم‌ها از مرزهای کشورهایی که به زبان‌هایی شبیه به زبان ما صحبت می‌کنند نیز برگشت. به هر حال، تمام افسانه های حماسی اولیه اروپا و آسیا منبع یکسانی دارند.

و همچنین حماسه روسی "کتاب کولیادا" را بعد از مدرسه و دانشگاه منتشر کردم. و نسخه های او مانند «آوازهای گامایون»، «آوازهای الکونوست» و «آوازهای سیرین».

من همچنین ترجمه هایی از حماسه بلغاری "ودای اسلاوها" را منتشر کرده ام. و همچنین تواریخ بت پرستان روسیه: "کتاب ولز" ، "کتاب یاریلینا"؛ و همچنین بولگارو تاتاری "تواریخ باراج - مار بالدار".

و من همیشه سنت حماسی را به اسلاو، تاتار، فنلاندی و همچنین هندی و حتی ایرانی، چینی و غیره تقسیم نکرده ام. هر منبع باستانی را که کشف کردم، آوازها و داستان‌هایی از آنجا سرازیر شدند که از کودکی برایم آشنا بودند، زیرا کهن‌ترین اسطوره‌های جهان در روسیه بهتر حفظ شدند. خدایان باستانی روسیه فقط نقاب قهرمانان حماسی، پسران و قدیسان را بر تن می کردند.

در دنیای جادویی، افسانه ای و حماسی هیچ مرزی بین مردم وجود ندارد. تصاویر افسانه ای آزادانه از روسیه به یونان، ایران، هند و چین جریان دارد. نه کوه ها، نه بیابان ها و نه دریاها مانع آنها نیست.

با این حال، منشأ حماسه جهانی در روسیه است.

و همیشه، هنگام کار با متون قدیمی، احساس می کردم که از بیرون کمک می شود - از طرف پدر و مادر و اجداد ما، هم از جانب کسانی که ارتدوکس بودند و هم از جانب کسانی که بت پرست به حساب می آمدند.

و از پدر و مادرم و از مادربزرگم لیوبا ... آنها قبلاً ما را ترک کرده اند ، اما عشق آنها با ماست و انگار هنوز جایی در این نزدیکی هستند ... آنجا ، در ایوان زیر درختان سیب ، در کلبه ولگا قدیمی ما...

* * *

از بچگی چیزهای زیادی به یاد دارم... روزها، تعطیلات و زندگی روزمره از جلوی چشمانم می گذرد، مثل تکه های شیشه رنگی در کالیدوسکوپ...

چیزهای کوچک مختلفی وجود دارد، اما زندگی ما از آنها تشکیل شده است و هر کدام به نوعی مهم هستند.

اما در زمان های قدیم، تمام داستان های دیگر در مورد خدایان باستانی روسیه نیز با تعطیلات تقویم Kologodye مرتبط بود.

اجازه دهید قبل از بازگویی داستان های جادویی، آن تعطیلات را در اینجا به شما یادآوری کنم. در غیر این صورت، همه چیز از قبل فراموش شده است، بیش از حد در گذشته رشد کرده است. اکنون تعداد کمی از مردم به یاد دارند که چگونه و چه زمانی جشن گرفته شدند. و اصطلاحات فراموش می شود و معنی تاریک است، همه چیز گیج و درهم است. اما ما همچنان شروع به باز کردن این پیچ و خم خواهیم کرد...

و او از میان جنگل‌ها به سوی کوه‌ها خواهد غلتید... و ما به دنبال او خواهیم رفت، به سرزمین‌های دور، تا دریاهای دور، و تار خاطره خانواده‌مان را باز می‌کنیم...

I. قصه های راد روژانیچ


بیا گامایون پرنده نبوت
آن سوی دریای razdolnoe،
از میان کوه های بلند،
از طریق یک جنگل تاریک، از طریق یک میدان باز.
بخوان ای گامایون ای پرنده نبوت
در سپیده دم، روی کوهی شیب دار،
روی بوته جارو،
روی یک شاخه تمشک...
پرنده نبوی، پرنده دانا،
تو خیلی چیزا میدونی خیلی چیزا میدونی...
به ما بگو ای گامایون بخوان و بگو...
چرا کل نور سفید آغاز شد؟
خورشید سرخ چگونه آغاز شد؟
ماه روشن است و ستارگان مکرر
به من بگو چرا به دنیا آمدند؟
و مثل بادهای وحشی می وزدند؟
آیا مثل سحرهای روشن شعله ور شده اند؟..

گفتن

بهار رسید!.. با رژگونه، با آفتاب زنگ بهاری! با پوست صورتی روی بوته های احیا شده، با برگ های چسبنده جوان.

و بنابراین اولین زنبور به گرمی از کندو بیرون رانده شد ... او بیرون آمد ، در امتداد ورودی قدم زد ، بال هایش را باز کرد و پیروزمندانه وزوز کرد ... به اطراف تکه آب شده و اولین دانه های برف نگاه کرد ... بهار ! اینجا شما با ما هستید! روی بال زنبورها رسید.


و زمستان است! آه، مادر موی خاکستری ما... او با طوفان های برف زوزه کشید، سرانجام با یخبندان ترق کرد... و ناگهان وقتی از انتظار خسته شدیم، خسته شد، مثل برف کثیف جا گرفت... و ناگهان جریان با خوشحالی شروع به غر زدن کرد!

ابتدا او را باور نکردند. سپس عقب نشینی کرد، سپس دوباره در میان جنگل ها سرگردان شد - تهدیدآمیز، یخی، گچی... او به قدرت یخی خود می بالید. همین دیروز!..

اما حالا او دیگر آنجا نیست! چرا اینطور است؟ بله، همه به این دلیل است که ما آن را در هفته نفت خرج کردیم. درنده را فرستادند! آنها او را به عنوان پیکره ای از کهنه و ژنده پوشانده شده با کاه سوزاندند. و خورشید پاک بهار را با پنکیک صدا زدند...

مادربزرگ لیوبا گفت: "بهار از راه رسید..." - به کراسنایا گورکا 1
کوه سرخ جشن آغاز بهار و سال نو بت پرستان است. در روزهای قدیم در اعتدال بهاری در 21/22 مارس به سبک جدید جشن گرفته می شد که روز برابر با شب می شد.

متوجه شدم. به یارت ها، به همان لپه...

- مادربزرگ، ای مادربزرگ! - ناله می کنم، هنوز پسر کوچولویی با انگشت کوچک. و دامن بابا لیوبا را می کشم. - این چیست - یک یارت؟

- یارتس ملاد اولین ماه زمستان، در آغاز بهار است. بنابراین، در قدیم، غرغر کردن مناسب‌تر است... به او بلویار هم می‌گویند. این آغاز زندگی دهقانی است... اما نه از اوایل اسفند، بلکه بعداً با طلوع خورشید در بهار آغاز می شود...

چشمانم را به هم می بندم، مستقیم به خورشید نگاه می کنم - جوان، اما دیگر مثل بهار داغ و سوزان نیست... و انگار می بینم: به آرامی روی گرده های طلایی راه می روند، هموطنان خوب بال طلایی و دوشیزگان زیبا به سمت ما فرود می آیند. از عمارت خورشید، انگار از یک افسانه...


Yarets-Beloyar - این شما بودید که به سمت ما آمدید! اولین ماه بهار. او به عنوان یک جوان با موهای طلایی و چشم سبز با یک دسته گل برف آمد. خدای بهاری که زمستان را رها کرد و بهار را به همسری گرفت!

و عروسی بلویار و وسنا یارووایا کجاست؟ نه در دره‌ها و خندق‌ها، نه در بیشه‌های تاریک... هنوز برف است و خواب زمستانی... اما در کوه سرخ، گرم شده توسط یاریلا - خورشید پاک.


اسلاید قرمز! Yarets-Beloyar، خدای جوان بهار، قبلاً آنجاست! به همین دلیل است که پوست جوان صورتی می شود و شکوفه های گیلاس شکوفا می شوند! و تپه سرخ پوشیده از گلبرگ سفید است، مثل عروس در سن ازدواج که از خجالت سرخ شده است... سفید روی صورتی!..

و ما قبلاً روبان هایی را روی توس سفید آویزان کرده ایم. و در باد بال می زنند... و آنجا، بر تپه سرخ، سنگ قابل اشتعال بل آلاتیر قرار دارد. و بر روی آن، بر روی صلیب خورشیدی، خدای بهاری بلویار در زمستان سخت به صلیب کشیده شد... خدای کریژن بر روی صلیب خورشیدی! او همچنین اسامی مخفی دیگری دارد - اتوبوس، سویاتویار و خدایا!..

و برای بابا لیوبا او همچنین "عیسی کرستوس" - خدای دهقانان است. مرگ بر مرگ را زیر پا گذاشت و در گور زندگی بخشید... خدای پیر روسی!

و پدرش را که می خندد باور نمی کند: آیا او واقعاً روسی است؟ و خب... روسی و بس! و موهایش به رنگ چاودار رسیده بود و چشمانش سبز... و او بود، بس بلویار که به خواست حق تعالی زنده شد و نامزد بهار شد. و از آن اتوبوس بهار که از کوه سرخ بالا رفت، گیلاس شکوفه می دهد. و پرنده نبوی بر آن درخت گیلاس گامایون نغمه های بهاری می خواند...

و از آن آهنگ و عشق آتشین خورشید سرخ می سوزد. و در زیر خورشید بهاری برف ذوب می شود و جهان دوباره متولد می شود - و بنابراین دوباره متولد می شود. و این اشک نیست که از کوه سرخ سرازیر می شود، بلکه جویبار است که جاری می شود. و آنها به نهرها سرازیر می شوند و رودخانه های خواب آلود و یخ زده را بیدار می کنند ...

و سپس خود مادر ولگا از خواب زمستانی بیدار شد. زنجیر یخ را شکست... ورم کرد. و با غرش، پل‌های فرسوده را جارو می‌کرد... او تکه‌های یخ کثیف را در آب تاریک حمل می‌کرد، شاخ و برگ‌ها و زباله‌های کهنه را از کناره‌ها می‌شوید و اطراف انباشته‌ها و اسکله‌ها را می‌جوشند. و به درون سد دوید، شکست، چرخید و قدرتش را آزمایش کرد...

حالا نه...اما یک قطره سنگی را از بین می برد و رودخانه سدی را فرو می ریزد، همانطور که زمان همه اعمال ما را با خود می برد...

و باد گرم بهاری شروع به خش خش كردن كرد و قوت گرفت. و زندگی که هنوز خواب آلود بود، راهش را از میان لکه های آب شده سیاهی که بوی زندگی رودخانه را می داد، از هر نظر چهچهه می زد...

* * *

بهار در حال حاضر وارد عمل شده است و تمام ماه یارت ها گذشته است ...

بابا لیوبا لبخند می زند و سرش را به سمت ایوان تکان می دهد. پشت در، در راهرو، پدر است. او وسایل ماهیگیری را زیر و رو می کند.

- چرا دم نداره؟ - تعجب کردم.

پدرم در حالی که با چوب ماهیگیری و تور بیرون می آید به من پاسخ می دهد:

- خودت چیزی نمی دانی؟ ما هم تقریباً تمام زمستان را زحمت کشیدیم، مثل ماهی با یخ در هیاهوی شهر جنگیدیم تا به روستا برگشتیم. پس پیک جنگید تا دمش از میان یخ ها شکست و بهار آمد... ما به ما خوش گذشت اما پیک دمش را گم کرد!..

به سمت رودخانه ای رفتیم که الان همیشه تاریک است، با اینکه سیل از قبل فروکش کرده است. اینجا پشت سد همیشه سیل است و وسعت آب تا لبه آسمان... دریای ولگا! این همان چیزی است که آنها او را در اینجا صدا می کنند: mo-o-ore!.. در اینجا ولگا بالا ایستاده است، به شاخه های فرعی برخورد می کند، در اطراف جزایر جریان دارد و آب های خلوت را تشکیل می دهد، که در اعماق آن چوب های رانش، تنه ها و جنگل ها هنوز قابل مشاهده است.

ما سه ماهیگیر هستیم - پدرم، من و برادر بزرگترم آندریوخا. پس از پایین رفتن از صخره به سمت رودخانه، قایق کوچک خود را از زنجیر آزاد می کنیم. ما آن را به داخل آب هل می دهیم و یک شیار و رد پای خود را روی شن های ساحلی باقی می گذاریم. ادوات ماهیگیری، میله های ماهیگیری و تورها در پایین پرتاب می شوند. و حالا پاروها در شیارها و... جلو هستند! بیرون به دریا! با راست ردیف کنید، با چپ بکشید! بینی خود را به سمت موج بچرخانید!

پدر من، ایگور ایوانوویچ، مانند بسیاری از اعضای خانواده ما یک کشتی ساز و یک ماهیگیر ارثی است. و پدرم کاملاً بر خرد قدیمی ماهیگیری تسلط داشت. و به ما داد. و من و برادرم همیشه تماشا می کردیم که او چگونه تکل را آماده می کند و چگونه قلاب ها را با گره های خاص می بندد.

- این گره برای سیم است... می بینی چطور گره می خورد؟ حلقه و ضربدر. این نشانه خورشید است. چون سيم ماهي آفتابي است عاشق نور و فضاست... و اين گره براي پاك است...

- و این گره هم یک علامت مخفی است؟

- این حلقه... یعنی تخم مرغ. بله! اما نه یک تخم مرغ معمولی، بلکه یک تخم مرغ طلایی. چه چیزی دنیا ما را به دنیا آورد...» پدر با چشمک قابل توجهی حلقه روی چشم قلاب دوبل را با اسپینر محکم کرد.

حلقه واقعاً شبیه یک تخم مرغ است. و همانطور که پدر آن را سفت کرد، به یک گره جذاب تبدیل شد.

جادو! حرف های پدرم، نمی دانم ماهی چگونه کار می کند، اما آنها مرا تحت تأثیر قرار دادند. معلوم می شود که نه به هر حال، بلکه با گره های طلسم شده ماهی می گیرند... و آنها هم نامه های قدیمی ما هستند...

و بابا لیوبا می خندد و توضیح می دهد:

- پدربزرگ های ما گفتند که چگونه در روز تولد جهان، پایک-کالوگا از اقیانوس-دریا ظاهر شد. او در واقع خود تخم مرغ را در دندان هایش نگه داشت. از زرده اوناگو، خورشید سرخ متولد شد، از سفید - آسمان، و از پوسته - مادر زمین... از آن زمان، همه پیک ها خود را چه کسی تصور می کنند. در بهار آنها با دم خود به یخ می زنند - انگار که آنها را می شکنند! و وقتی متوجه چیزی گرد و براق در اعماق شدید، بلافاصله آن را می گیرید! اگر معلوم شود که این تخم مرغ طلایی است چه؟

پدر با تایید سر تکان می دهد: «بله، بله...». "به همین دلیل است که پیک به راحتی با چنین گره ها و اسپینرهای مسحورکننده ای گرفته می شود."

"بابا، آیا واقعاً باور داری که ماهی هایی که ما اینجا صید می کنیم همین گره ها را می خوانند؟" - من در شگفتم.

برادرم آندری - و او همیشه مسخره کننده است - با درخششی در چشمانش به من اطمینان می دهد:

- اما البته، ماهی طعمه را فورا قورت نمی دهد. ابتدا گره ها از هم جدا شده و پیام خوانده می شود. آنها می گویند، اگر گره خورده است، یک خوراکی دارند، - آه!.. و همین، روی قلاب است. اما نه، آنها شناورند...

پدر پوزخند می‌زند: «حالا بررسی می‌کنیم که آیا ماهی‌ها در قدیم خواندن و نوشتن یاد گرفته‌اند...» - آیا آنها مانند دیگر بلعندگان کتاب قلاب می شوند ...

ماهیگیری موفقیت بزرگی بود. سنبل و سيم با ​​تمام وجود گاز مي گرفتند. اما ما به دلیل تنبلی غیرقابل حل کمی دیر برای ماهیگیری بیرون رفتیم ... چنین شانس ماهیگیری چیزی نیست جز به دلیل گره های طلسم شده و اسپینرهای جادویی!

و سپس رعد و برق در دریا رخ داد. رعد و برق مانند اژدهای طلایی بر فراز ما معلق بود، پلنگ های برفی از بهشت... آنهایی که طبق باور ولگا از توپ های رعد و برق متولد می شوند، تخم های طلایی. میگن دنیای ما از همچین تخمی زاده شده...

و ما به سختی به خانه رسیدیم زیر باران سیل آسا... خیس، اما شاد! صید پولدار را بگیرید عزیزان ما!

* * *

و اکنون ما در خانه هستیم، در کلبه. و مادربزرگ لیوبا و مادرش در حال جادو کردن در اجاق گاز هستند. سوپ ماهی از پیک تهیه می شود که طبق رسم قدیمی بین همه تقسیم می شود.

و اینجا غذای اصلی برای افطار است - اردک با سیب. و همراهی با آن "سیب توت" است - فقط از سیب تهیه نمی شود، بلکه از سیب زمینی تهیه می شود که در روزهای قدیم ما "سیب شیطان" نامیده می شود.

یک جورهایی شبیه پوره است... ساده، اما نه ساده! احتمالا شما همچین چیزی نخورده اید. در شیر تازه حل شده و در قابلمه روی حرارت و بخار آب در فر روسی می پزند... خوراکی لذیذتر از شیر پرنده!

در اینجا پای گیلاس آمده است! برای چای سماور! آه، سماور سامواریچ! مخاطب زنده است، با طلا می درخشد و از خودش راضی است. روی مخروط های صنوبر گرم شده، با یک چکمه متورم شده است. هم گرما می دهد و هم روحی خاص، جنگلی و کاج مانند در سرتاسر خانه... و همه چیز در یک جلسه وارد می شود! نوشیدن چای چوب بریدن نیست!..

و من سر میز نشسته‌ام، چای می‌نوشم، فکر می‌کنم... این گیلاس در پای است که طلایی می‌خواهد. یک هدیه بزرگ برای او ...

و پیک دنیا را از تخم طلایی به دنیا آورد، پس آن را با تخم مرغ آب پز سرو می کنند... و "درخت سیب لعنتی" و اردکی با سیب در منقار... این هم یک عکس دیوانه کننده از یک افسانه قدیمی...

کدام یک؟ بله، همه یکسان - در مورد تولد جهان. و در مورد اردک که می خواست سنگ آلاتیر را ببلعد تا بر کل نور سفید قدرت پیدا کند ... اوه و ساده لوح! به آسمان رفتم! بنابراین به همین دلیل است که هیچ چیز مفیدی از آن حاصل نشده است! و شما باید سیب پخته شده را از منقار او بردارید و خودتان آن را قورت دهید. خوشمزه است، مثل شور!.. جادو!..


پس تعطیلات به پایان رسید... و الان عصر است و سرم به بالش لحافی خم می شود. و تخته‌های زمین می‌غرند، و جیرجیرک آواز می‌خواند... آیا وقت آن نرسیده که لالایی بخوانیم و قصه بگوییم؟.. مادربزرگ و مادربزرگ!

اوه، و داستان های زیادی در مورد خدایان سابق، در مورد جادوگران و جادوگران، و موجودات شگفت انگیز وجود دارد. در کتابهای قدیمی و عمیق و کبوتر مانند زیاد است... در ترانه های بایو-گامایون هم هست...

و آنها آنها را به من گفتند ... و اکنون وقت آن است که آنها را برای پسرم و شما بازگو کنم ... همانطور که در سالهای قدیم ، در قرن گذشته ، در روستای قدیمی ما Berendeev بود ...

چگونه پدر راد جهان ما را به دنیا آورد

خیلی وقت پیش، زمانی که زمان خود بی زمانی بود، و همه واقعیت خیالی بود، نه روشنایی بود، نه تاریکی، نه شب و نه روز، نه آب و نه زمین.

و تمام جهان ما در یک جنین کوچک، در تخم طلایی، که به خواست والد عالی از فراموشی ظاهر شد، قرار داشت.

و در آن تخم طلایی، پشت پوسته طلایی آن، مولد همه چیز - خدای راد - خوابید. و او رویاهایی در مورد دنیای شگفت انگیزی دید. انگار همه چیز در این دنیا به درستی چیده شده است. جایی برای همه چیز وجود دارد - خورشید سرخ، ماه پاک، ستارگان مکرر و مادر زمین. و در زمین - کوه های بلند، دره های وسیع، جنگل های انبوه، و همچنین دریاهای عمیق، رودخانه های سریع و دریاچه های آبی.

و سپس عشق در روح راد متولد شد، زیرا او عاشق آن دنیای شگفت‌انگیز شد. و قدرت عشق یک قدرت بزرگ است، هیچ چیز نمی تواند در برابر آن بایستد. و بنابراین، راد، با قدرت عشق، زندان خود را شکافت - تخم طلایی. و عشق از تخم بیرون آمد و هر چیزی را که وجود داشت پر کرد.

و بنابراین میله جهان را به دنیا آورد - جهان های ستاره ای بی شمار و همچنین جهان زمینی ما. و عصا در آن آسمانهای پر ستاره و در زیر آنها آسمانها و دریای وسیع را پدید آورد.

و میله در ارابه ای آتشین با رعد و برق و رعد و برق درخشان مستقر شد. خدای خورشید را که از شخص پدر راد پدیدار شد، در یک ارابه قایق طلایی نصب شد و توسط اسب های یال طلایی با بال های قو در سراسر آسمان حمل شد. و ماه پاک برقرار شد - در یک قایق نقره ای. و آنها فقط قایق نبودند، آنها کشتی‌های پروازی بودند که بال‌های خود را باز می‌کردند و مانند پرندگان در آسمان پرواز می‌کردند، یا چرخ‌های خود را رها می‌کردند و غلت می‌زدند و در ابرها شیار ایجاد می‌کردند.

و سپس پرنده نبوی گامایون این کار بزرگ را سرود: «آنگاه خورشید از چهره او بیرون آمد، خود نژاد آسمانی، زاده و پدر خدایان. ماه روشن از سینه اوست. ستارگان مکرر از چشمان اوست. سحرهای روشن از ابروهایش می آید. شب های تاریک - آری از افکار او. بادهای شدید - از نفس..."


بنابراین در زمان های اولیه ، پدر راد پادشاهی آسمانی را به دنیا آورد - حکومت ، جایی که خدایان کوه ها و بالاترین ساکن شدند.

و سپس پادشاهی بهشت ​​را به دنیا آورد، جایی که مردم، حیوانات، پرندگان و ماهی ها ساکن شدند - واقعیت. و فراتر از مرزهای یاوی، راد دنیای ارواح و رویاها را تأسیس کرد - ناو. و خانواده قوانین حاکمیت را در آن جهان برقرار کردند، نور را از تاریکی، حقیقت را از باطل جدا کردند.

پس از این، پدر راد ستاره قطبی را به دنیا آورد که در قلب جهان می درخشید. و صومعه خود را در آنجا تأسیس کرد و تخت ابدی را برافراشت. و از آن ستاره گاو بهشتی زمون و بز سدونیا فرود آمدند و شیر ستاره از سینه آنها در سراسر کیهان ریخت که راه شیری شد، جاده پر ستاره در ارتفاعات.

سپس در زیر ستاره قطبی، راد سنگ قابل اشتعال بل آلاتیر را به دنیا آورد. و آن سنگ را گرفت و با آن شروع به زدن شیر ستاره کرد. اما به جای کره از شیر، مادر پنیر زمین ظاهر شد.

و هنگامی که به دنیا آمد، بلافاصله در اقیانوس ناپدید شد، زیرا چیزی برای استراحت در میان امواج خروشان پیدا نکرد.

بنابراین خود عصا، که هم پدر و هم مادر همه چیز شد، هر چیزی را که ما در اطراف می بینیم - هر چیزی که با میله است - هر چیزی را که ما آن را طبیعت می نامیم به دنیا آورد.

* * *

پدر راد در دنیای ستارگان نگرانی های زیادی دارد. آیا پیروی از تولد هر ستاره، انسان، حیوان یا ماهی و حتی کوچکترین چشمه در انبوه جنگل آسان است؟

و چه کسی باید در آسمان استاد باشد؟ چه کسی باید نظم را در زمین حفظ کند؟ از این گذشته ، در ابتدا هر چیزی که توسط راد متولد شد جایی برای خود پیدا نکرد. خورشید سرخ و ماه پاک راه خود را گم کردند و بی فایده سرگردان شدند. اقیانوس با آسمان آمیخته شد. ستاره ها مثل گله پروانه به اطراف می چرخیدند. و زمین در پرتگاهی باز ناپدید شد.

و سپس خدای راد در درون خود تقسیم شد، پدر را از مادر جدا کرد و به این ترتیب سواروگ، صاحب سوارگا، پادشاهی خدایان و ارواح آسمانی را به دنیا آورد. و او را با قدرت آفرینش عظیمی عطا کرد، چکش رعد و برقی به او داد که با آن فلک بهشت ​​را جعل کرد.

مادر همه چیز همسر سواروگ بود که نامش مادر سوا است. و او به عنوان یک دوشیزه قو آفتابی ظاهر شد. و از آنجایی که سواروگ و مادر سوا در ازدواج مسالمت آمیز و به خوبی زندگی می کردند و همه چیز را در جهان مطابق هماهنگی ترتیب می دادند، به آنها لاد و لادویا ملقب شدند. تا به امروز، شوهران با محبت همسران مورد علاقه خود را صدا می زنند - فرت و قو.


و به این ترتیب، خدای قدرتمند سواروگ، آسمان پرستاره ای را که ساخته بود بر فراز اقیانوس بلند کرد. و آن را بر دوازده ستون ستاره ای استوار کرد که هر کدام از آنها یک صورت فلکی زودیاک را پشتیبانی می کرد.

و در آنجا، در بلندی های بهشت، سواروگ راه را برای خورشید سرخ هموار کرد، به طوری که بدون معطلی اسب های طلایی بال که به قایق پرنده مهار شده بودند، از طلوع تا غروب آفتاب، از شرق به غرب، پشت ابرها می شتابند.

و خدای سواروگ نیز سفر سالانه، سفر خورشیدی، را به سمت قایق خورشیدی در میان ستارگان هدایت کرد، به طوری که هر بار از تولد ماه جوان، سپس ماه کامل و تا ماه نو، خورشید فقط در یکی از دوازده صورت فلکی زودیاک.


اینگونه بود که پدر سواروگ آبی سوارگا - سرزمین ماورایی خدایان - را خلق کرد.

و سپس خدای سواروگ از آن سوی ابرها به جهان بهشتی نگاه کرد. و او دید که در زیر او فقط پرتگاه دریا وجود دارد، اما در دریای اقیانوس زمین مادر قابل مشاهده نیست. کسی که باید هر آنچه در جهان به دنیا می آید را تغذیه و گرامی بدارد.

پدر سواروگ غمگین شد و از افکارش، از غم شدیدش، ناگهان اردک جهانی ظاهر شد. و آن اردک در عرض دریا و اقیانوس شنا کرد، در امواج آن شروع به جست و خیز کرد و از یال به خط الراس پرواز کرد و به آنجا می چرخید و می پرید. بله، بسیار حیله گر، مانند یک "اردک" در یک ماشین بافندگی قدیمی. و او شروع به ایجاد آن جهان بر اساس درک خود کرد، همانطور که یک بافنده یک الگو می بافد.

سواروگ به این اردک جهانی دستور داد تا زمین پنهان را در ورطه دریا بیابد.

و اردک دو بار به ته دریا - اقیانوس شیرجه زد. اما او قدرت حمل حتی مقدار کمی خاک را در منقار خود نداشت.

و سپس سواروگ رو به خود اجداد کرد:

- ای پدر قادر مطلق، به ما کمک کن مادر زمین را از ورطه دریا بیرون بیاوریم!

در اینجا اردک برای سومین بار به ورطه فرو رفت. و به خواست راد، او مقداری خاک در منقار خود تحویل داد.


سواروگ مشتی زمین گرفت. و او شروع به ورز دادن آن در کف دست خود کرد و می خواست زمین را مانند سفالگرانی که گلدان های گلی را می تراشند و سپس آنها را در تنور سفت می کند، مجسمه سازی کند.

و دوباره به خانواده بزرگ متوسل شد:

- به من کمک کن، راد روژانیچ، روح و قدرت را در مادر زمین، پرستار خیس ما دم بده!

در اینجا، به خواست پدر راد و به فرمان پدر سواروگ، خورشید سرخ شروع به گرم کردن و معتدل کردن زمین مادر کرد و سپس ماه پاک شروع به خنک کردن آن کرد. و سپس بادهای شدید یک توده خاک را از کف دست سواروگووا بیرون آورد و به دریا افتاد.

و طبق قول سواروگوف جانبخش ، مادر پنیر زمین در آنجا رشد کرد. او زمینی را در میان دریا، کوه‌های بلند و دره‌های وسیع آشکار کرد. و او شروع به پرورش و تغذیه هر چیزی که از خانواده به وجود آمده بود، کرد.

و برای اینکه زمین دوباره به پرتگاه نرود، راد در زیر آن مار قدرتمند یوشا را به دنیا آورد که از این پس قرار بود پایه الماس زمین را روی خود نگه دارد.

و پرنده گامایون در مورد او خواند: "اگر یوشا مار حرکت کند، پنیر مادر زمین خواهد چرخید..."

* * *

سنگ سفید قابل اشتعال آلاتیر در آغاز زمان توسط خود پدر راد متولد شد. بله، به محض ظهور، بلافاصله در ورطه دریا ناپدید شد.

اما اردک جهانی او را همراه با مادر زمین در این ورطه یافت. و هنگامی که به دستور راد، توده ای از خاک به سواروگ داد، سنگ آلاتیر را مخفیانه در منقار خود پنهان کرد تا بر جهان حکومت کند.

و آن سنگ ابتدا کوچک بود. اما سوروگ پدر کلام حیات بخش را به زبان آورد و مادر زمین و با او سنگ آلاتیر شروع به رشد و سنگین شدن کردند.

اردک نتوانست آن را در منقار خود نگه دارد و به همین دلیل آن را رها کرد. در همان جایی که سنگ قابل اشتعال بل آلاتیر سقوط کرد، کوه آلاتیر بالا آمد.

قدرت سنگ قابل اشتعال بل آلاتیر بسیار زیاد است، زیرا آسمان پرستاره روی آن قرار دارد! آلاتیر به عنوان یک کوه بزرگ ظاهر می شود، اما می تواند یک سنگ کوچک نیز باشد. کوچک و بزرگ، سبک و سنگین...

هنگامی که سواروگ پدر با چکش به آلاتیر برخورد کرد، گویی روی سندان جادویی، خدایان آسمانی بلافاصله از جرقه ها متولد شدند.


در کوه آلاتیرسکایا باغ ایریسکی توسط سواروگ ساخته شد. در وسط باغ، درخت جهانی رشد کرد که در اعماق ناشناخته مادر زمین خام ریشه داشت. و این درخت با شاخه هایش جهان هستی را به هم چسباند.

و در اطراف آن کوه آلاتیر و درخت جهان، کوه ها و درختان نیرومند خدایان بزرگ برخاستند.

چگونه یک درخت سرو در تپه ساراچینسکایا بلند شد - درخت مرگ، یک درخت غمگین. و بر کوه سفید برزان، درخت توس سفیدی برخاست - با ریشه هایش، پایین با شاخه هایش.

باغ ایریان در کوه طلایی آلاتیر شکوفا شد. درخت گیلاس در آنجا بلند شد ، در کنار آن بلوط آفتابی با ریشه های بالا ، شاخه های پایین با پرتوها و درخت سیب با سیب های جادویی طلایی وجود داشت - هر که سیب طلایی را بچشد جوانی ابدی دریافت می کند.

حیوانات پر ستاره شگفت انگیز در باغ ایریان قدم می زنند. پرندگان شگفت انگیز بهشتی در آنجا آواز می خوانند و پرهایشان می درخشد: گامایون، سیرین، الکونوست با اقوامشان.

نهرهای کریستالی نقره ای، پوشیده از جواهرات، و ماهی های باله طلایی در جویبارها می پاشند.

و در آن باغ ایریان چمنزارهای سبز است و در چمنزارها علف نرم و ابریشمی و گلهای چمنزار لاجوردی است.

* * *

در وسط آن باغ ایرانی، معمار جادویی کیتاورول سورویچ معبد بزرگی از نور ابدی برپا کرد.

بنابراین، آلاتیر نیز یک محراب است، یک محراب سنگی برای اعلی. بر روی آن، اجداد اعلی خود را قربانی می کند و به سنگ آلاتیر تبدیل می شود.

از این گذشته ، آلاتیر فقط یک کوه یا یک سنگ نیست. این قلب جهان است. او هفت تصویر شگفت انگیز دارد که در سراسر جهان سفید پراکنده شده است.

و این سنگ ها را در زبان الوهایی که در نزدیکی کوه آلاتیر زندگی می کنند، می گویند: آلاتیر طلایی، ملانل سفید، للیگرال قرمز مایل به قرمز، مرلیر آبی، میسترال قهوه ای، ورلیل سبز و مارابل سیاه.

در جهان زمینی، آلاتیر به عنوان کوه البروس آشکار می شود. رودخانه سفید آلاتیرکا از البروس-آلاتیر می ریزد.