صفحه اصلی / در دفاع / فلسفه قرون وسطی رابطه عقل و ایمان است. رابطه ایمان و عقل، علم و دین در قرون وسطی

فلسفه قرون وسطی رابطه عقل و ایمان است. رابطه ایمان و عقل، علم و دین در قرون وسطی

مشکل ایمان و عقل یکی از جالب ترین و بدیع ترین مشکلات فرهنگ فکری اروپای قرون وسطی است. ماهیت آن در تعیین جایگاه ارزشی، رابطه بین ایمان دینی و فعالیت علمی-عقلانی، کارکردهای واقعی آنها در آشکار ساختن پتانسیل خلاق فرد و کل جامعه به عنوان یک کل نهفته است.

جست‌وجوی پاسخی برای این پرسش، با جست‌وجوهای فلسفی متفکران قرون وسطی در همه دوره‌ها و جهت‌ها همراه بود. نه تنها موقعیت اجتماعی یا شناخت علمی فیلسوف، بلکه سرنوشت شخصی او نیز اغلب به تصمیم او بستگی داشت. از بین گزینه های مختلف، ما مهمترین آنها را برای درک روند اصلی در توسعه فلسفه و فرهنگ اروپا در قرون وسطی در نظر خواهیم گرفت:

- تز اول به این صورت بود: "من معتقدم، زیرا پوچ است" و متعلق به کوئینتوس ترتولیان (قرن II-III) بود. ناسازگاری ایمان و عقل، اولویت بی قید و شرط ایمان را اعلام می کند که قدرت آن به نسبت مستقیم با پوچ بودن مفاد آن از نظر عقل افزایش می یابد.

- نویسنده دوم آگوستین مقدس (قرن IV-V) بود: "من ایمان دارم تا بفهمم"; برای مدت طولانی این موضع رسمی فلسفه دینی بود که اکثر متفکران در آن مشترک بودند. در قرن XI-XII. آنسلم کانتربری بار دیگر آن را فرموله کرد: "من به دنبال فهم نیستم تا باور کنم، بلکه معتقدم تا بفهمم." در اینجا، ایمان در حوزه معرفت، نقش رهبری می‌یابد، حق با حجت الهی تضمین می‌شود، اما مشارکت عقل به طور کامل نفی نمی‌شود، هر چند جایگاهی تابع ایمان داشته باشد.

- نسخه سوم مشکل آشکارا غیرمتعارف بود و اگر انقلابی نبود، به شدت مخالف بود، توسط پیر آبلار (قرن XI-XII) فرموله شد: "من می فهمم تا باور کنم." این بیان نه تنها بر موقعیت شخصی نویسنده، بلکه بر توانایی وی در انعکاس روندهای نهفته در توسعه جامعه، یعنی اولین نشانه های افزایش جایگاه دانش علمی و شبهات مبنی بر اینکه مراجع دینی ملاک نهایی هستند، گواهی می دهد. حقایق و دانش علمی نگرش کلیسا نسبت به راهب فتنه گر به شدت منفی بود، او به هر طریق ممکن مورد آزار و اذیت قرار گرفت و دو بار در شوراها رسما محکوم شد، اما این نتوانست روندهایی را که در فرهنگ اروپایی در حال وقوع بود متوقف کند.

- در قرن XIII-XIV. در آثار توماس آکویناس، دونس اسکاتوس و ویلیام اوکام، نظریه حقیقت دوگانه ظهور کرد که به تفسیر جدیدی از مسئله سنتی تبدیل شد. در آن علم و ایمان با هم مخالف نیستند، بلکه بر اساس مختصات و اهداف معرفت از هم جدا می‌شوند: آنچه در فلسفه صادق است در کلام می‌تواند باطل باشد و بالعکس. دانش در این دوره دیگر نمی توانست نادیده گرفته شود، در حال تبدیل شدن به یک واقعیت بود، علم در آستانه شکوفایی بود، اکتشافات جغرافیایی بزرگ آغاز شد، دانشگاه ها باز شدند - همه چیز گواه وضعیت فزاینده عقلانیت علمی در زندگی جامعه بود. شکل گیری نوع جدیدی از معنویت بر اساس ارزش های علم و عمل.

بنابراین، مشکل رابطه ایمان و عقل، که مانند نخ قرمز در تمام فلسفه قرون وسطی جریان دارد، نه تنها نشانگر تداوم فلسفه دوران باستان و فلسفه قرون وسطی بود، بلکه زمینه شکل گیری را نیز فراهم کرد. آینده جهت گیری های ارزشیدر فلسفه و فرهنگ اروپا در دوران رنسانس و دوران مدرن. این جهت گیری ها در درجه اول با توسعه عقل گرایی همراه بود.

ویژگی های فلسفه قرون وسطی چیست؟ تفاوت آن با فلسفه باستان چیست؟

فلسفه قرون وسطی یک دوره هزار ساله را در بر می گیرد، تقریباً از قرن پنجم تا پانزدهم. با این حال، هیچ مرز مشخصی بین فلسفه باستان و قرون وسطی وجود ندارد. فلسفه قرون وسطی از اعماق فلسفه باستان سرچشمه گرفت و مدتی همراه با دین مسیحیت که در قرون 1-2 بوجود آمد، شکل گرفت. پس از میلاد رشد بی‌اعتمادی به دانش عقل‌گرایانه و تقویت عناصر دینی در فلسفه، در نوافلاطونی‌گرایی، آخرین شکل فلسفه باستان، تجلی روشنی یافت. بنیانگذار نوافلاطونیسم فلوطین (205-270) بود. فلوطین معتقد بود که اساس هستی اصل فوق الاهی است. اشکال دیگر وجود به آن، الهی بستگی دارد روح انسانو طبیعت اصل الهی فلوطین، به قولی، اصلاحی از جهان اندیشه های افلاطون است.
پلوتین مطابق با عقاید خود در مورد ساختار هستی، دو راه اصلی برای درک جهان را می شناسد: عقل گرایانه و عرفانی. علاوه بر این، او اصل را روش عرفانی، الهی، شناخت حقیقت الهی در حالت جنون، مکاشفه، وجد می دانست که در رابطه با آن شناخت عقلانیفقط یک مرحله مقدماتی است.
با انعکاس تناقضات لاینحلی که جامعه روم را در دوره انحطاط فراگرفت، به نظر می رسد که نوافلاطونی با نیاز خود به وحی به جای تحقیق عقلانی مستقل، ایده خودکشی فلسفه باستان، تسلیم شدن آن در برابر دین را در بر می گیرد.
در همان زمان، اندیشه های نوافلاطونیزم زمینه ای مساعد برای ظهور فلسفه دینی قرون وسطی شد. همانطور که بی راسل اشاره کرد، نوافلاطونیسم هم پایان و هم آغاز بود - پایان فلسفه باستان و آغاز فلسفه قرون وسطی مسیحی.
فلسفه قرون وسطی یک نوع فلسفه منحصر به فرد تاریخی است. با نام‌ها، مکاتب و جهت‌های مختلف نشان داده می‌شود و در عین حال با تعدادی از ویژگی‌های ذاتی آن به عنوان یک کل متمایز می‌شود.
اولین مورد از این ویژگی ها مربوط به شرایط کلی تاریخی است که فلسفه در آن قرار گرفت. برای قرن‌های متمادی مجبور بود تحت قدرت مطلق کلیسا وجود داشته باشد. البته کلیسا و دین مظاهر طبیعی هستند زندگی اجتماعی، اما تسلط مطلق آنها همیشه به پیشرفت موفقیت آمیز فلسفه و فرهنگ کمک نمی کند. این در قرون وسطی اتفاق افتاد. فیلسوفان تنها با ترکیب آن با فعالیت های کشیش، راهب، اسقف و غیره می توانستند کار خود را انجام دهند. فلسفه فقط می تواند در داخل دیوارهای کلیساها و مدارس رهبانی توسعه یابد. جایگاه خود را به عنوان یک حوزه دانش مستقل از دست داد، شکل فلسفه دینی به خود گرفت و خود را در مقام «کنیز الهیات» دید.
و از آنجا که کلام و کلام فقط به تفسیر احکام اصلی متون مقدس دینی می پردازند، فلسفه به چیزی با ماهیت ثالث تبدیل شده است.
پایین آمدن جایگاه اجتماعی فلسفه و وابستگی کامل آن به دین در محتوای آن، گستره مسائل اصلی مورد بحث و هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی آن منعکس شد.
هستی شناسی فلسفه قرون وسطی به اثبات این ایده رسید که اساس و علت اصلی هر چیزی که وجود دارد خداست. علاوه بر این، خداوند به عنوان موجودی قادر مطلق، نه تنها خالق جهان و انسان است، بلکه رهبر دائمی همه زندگی است و زندگی همه را "پیش بینی" می کند. بنابراین، از دیدگاه آموزه هستی، فلسفه قرون وسطی یک فلسفه خدامرکزی بود.
فلسفه قرون وسطی نیز انسان شناسی (مطالعه انسان) منحصر به فرد داشت. بر اساس این آموزه، انسان نه تنها آفریده خداست، بلکه شبیه اوست. با این حال، طبیعت انسان دوگانه است. هم روح دارد و هم جسم، یعنی. چیزی الهی، روحانی و چیزی جسمانی، گناه آلود، الهام گرفته از شیطان. برای غلبه بر گناه و نجات از دسیسه های شیطان، شخص از بدو تولد تا مرگ نیاز به حمایت دائمی از دین و کلیسا دارد.
از آنجایی که اثبات عقلانی هستی شناسی و انسان شناسی فلسفه قرون وسطی بسیار دشوار است، یک نظریه منحصر به فرد معرفت به نام معرفت شناسی ایجاد شد. جوهر آن در این شناخت خلاصه شد که نه تنها آنچه را که عقل توجیه می‌کند می‌توان به عنوان حقیقت شناخت، بلکه آنچه را که با تجربه درونی ما، یعنی میل به باور بدون استدلال، مطابقت دارد، نیز در نظر گرفت. «من حتی آنچه را که عقل بیهوده به نظر می‌رسد معتقدم» - این اصل اولیه معرفت‌شناسی قرون وسطایی است که توسط یکی از «پدران کلیسا» صورت‌بندی شده است. بنابراین، معرفت شناسی فلسفه قرون وسطی غیرعقلانی، هستی شناسی آن خدامحور و انسان شناسی آن دوگانه بود، یعنی. ناشی از شناخت دوگانگی طبیعت انسان است.
با این حال، از این ویژگی محتوایی فلسفه قرون وسطی، یعنی معرفت شناسی آن، که اساساً مبتنی بر ایمان است، اشتباه است که نتیجه بگیریم که عقل، منطق و نظام شواهد برای آن معنای خود را از دست داده اند. عناصر عقل گرایی، ابزارهای منطقی جستجوی حقیقت نیز در اینجا نقش خاصی داشتند، هرچند کمکی. آنها به عنوان وسیله ای ثانویه برای تفسیر و ترویج حقایق مقدس کتاب مقدس و قرآن، بر اساس ایمان عمل می کردند. فلسفه عقل گرایانه کارکرد «مترجم» تصاویر کتاب مقدس، نمادها به زبان منطق و مفاهیم انتزاعی را انجام داد. همانطور که حقایق مطلقاصول فلسفه افلاطون و ارسطو که توسط کلیسا به رسمیت شناخته شده بود، شروع به بررسی کرد.

محتوای مفهوم اجتماعی- فلسفی قرون وسطی چیست؟

عقاید سیاسی-اجتماعی فیلسوفان قرون وسطی نیز عمدتاً مبتنی بر متون کتاب مقدس و آموزه های افلاطون در مورد حالت ایده آل. آموزه های افلاطونی و مسیحی هر دو بر ایده ایده آل، الهی استوار بودند. منشاء فرازمینیساختارهای اجتماعی و سیاسی
در عین حال، مفاهیم اجتماعی و فلسفی قرون وسطی، که در شرایط تحولات اجتماعی عمیق ناشی از گذار از یک سیستم برده ای به یک سیستم فئودالی شکل گرفت، با ناهماهنگی، دوگانگی بسیار متمایز شد و نه تنها سلطنتی، تمامیت خواه، بلکه برخی از نگرش های دموکراتیک نیز وجود دارد.
مفاهیم سیاسی-اجتماعی قرون وسطی با انعکاس منافع گروه‌های حاکم دولت‌های متمرکز فئودالی جدید، از ایده‌های یک جامعه طبقاتی و یک دولت توتالیتر سلطنتی، متمرکز و ذاتاً قوی مطابق با محیط معروف کتاب مقدس دفاع می‌کردند. : یک خدا در آسمان و یک پادشاه در زمین.
در همان زمان، مسیحیت، که در ابتدا توسط جنبش‌های آزادی‌بخش فقیرترین اقشار جمعیت ایجاد شد، حاوی برخی ایده‌های دموکراتیک از جمله برابری جهانی، عشق به همسایه و غیره بود. بر اساس تعالیم مسیحی، احتمال عبور شتر از سوراخ سوزن بیشتر از ورود یک مرد ثروتمند به ملکوت خداست. هدف از این نوع رهنمودهای اجتماعی-فلسفی انسانی، محدود کردن تمایل نخبگان کلیسا و سکولار برای استقرار قدرت مطلق و انباشت ثروت بی‌حساب بود.
ارتباط با این گرایش دموکراتیک یکی دیگر از ویژگی های مسیحیت است فلسفه اجتماعی. ما در مورد ایده توسعه، بهبود سیستم اجتماعی و دولتی موجود، حرکت مترقی آن از یک "شهر زمینی" ناقص به یک "شهر آسمانی" ایده آل صحبت می کنیم. توسعه اندیشه‌ها درباره پویایی نظام اجتماعی و ایجاد نخستین پایه‌های فلسفه تاریخ از مهم‌ترین دستاوردهای اندیشه فلسفی قرون وسطی است. منتشر شده در http://ref.rf
البته اولین ایده ها در مورد روند توسعه اجتماعی به صورت مذهبی بیان شد. بنابراین، با هدایت ایده دیالکتیک تاریخ، یکی از متفکران اوایل قرون وسطی، آگوستین تبارک (354-430)، در اثر معروف خود "درباره شهر خدا"، اولین نسخه را ارائه کرد. دوره بندی تاریخ جهانکه بر اساس آن با عذاب مردم به گناه اصلی آغاز شد و پس از مدتها کفاره این گناه با جدایی صالحان از گناهکاران در آن روز به پایان می رسد. آخرین قضاوتزمانی که هر کس به اندازه بیابان خود پاداش خواهد گرفت.
این مفهوم سیاسی-اجتماعی علیرغم نوعی ساده لوحی و ناهماهنگی، در سراسر قرون وسطی از نفوذ بسیار چشمگیری برخوردار بود و تا حدودی تا به امروز آن را حفظ کرده است.
تحسین اقتدار، اشتیاق خالص است مشکلات مذهبینه تنها برای کشورهای اروپای غربی، بلکه برای کشورهای شرق نیز معمول بود. بنابراین، یکی از محققین اصلی فلسفه هندی قرون وسطی، اس. راداکریشنان، ارزیابی زیر را از پیشرفت آن ارائه می‌کند: «دیگر متفکرانی وجود نداشتند، بلکه فقط دانش‌آموزانی وجود نداشتند که از خلق آهنگ‌های جدید خودداری می‌کردند و به استخراج پژواک فراخوان‌های قدیمی بسنده می‌کردند».
فلسفه هند، چین و شرق مسلمان نیز با تمام ویژگی های مشخص شده در فلسفه قرون وسطی مشخص می شود، البته با این توضیح که منبع معتبرترین یا دانش مطلقاینجا متون بودا یا کنفوسیوس یا قرآن بود. بزرگترین فیلسوفان شرق در قرون وسطی ابن سینا (980-1037) و لوروئس (1126-1198) بودند.

ویژگی های اندیشه فلسفی روسیه در قرون وسطی چیست؟

تعدادی از ویژگی ها توسعه تفکر فلسفی در روسیه را در قرون وسطی متمایز می کند. فلسفه روسی همزمان با فلسفه اروپای غربی توسعه پیدا نکرد. روسیه از طریق نگرش ها و مفاهیم بیزانس قرون وسطی، نگهبان میراث باستانی، توسعه یافته ترین کشور در اوایل قرون وسطی، به میراث فلسفی جهانی پیوست. متفکران روسی ابتدا با میراث فلسفه یونان در نسخه مسیحی شده آن آشنا شدند.
منبع اصلی ایده های آنها در مورد جهان و انسان کتاب مقدس بود که برای اولین بار توسط مبلغان بیزانسی برادران سیریل و متدیوس (قرن نهم) به زبان مادری آنها ترجمه شد. فعالیت های آنها به ایجاد در روسیه کمک کرد. سازمان کلیسامرتبط با شرق کلیسای ارتدکس، معرفی پرستش به زبان اسلاو و همچنین ظهور نوشتار اسلاویبر اساس الفبای ایجاد شده - الفبای سیریلیک. اولین تعاریف مشهور روسی از فلسفه، که به سیریل نسبت داده شده است، نیز کاملاً با معیارهای تفکر مذهبی مسیحی در قرون وسطی مطابقت داشت: فلسفه به این صورت درک می شود: "دانش به چیزهای الهی و انسانی، چقدر یک شخص می تواند نزدیک باشد. به سوی خدا بیایید که با اعمال خود به انسان می آموزد که به صورت و تشبیه خلق کننده او باشد.»
پس از ظهور در قرن 10th، فلسفه قرون وسطی روسیه به عنوان یک پدیده خاص و منحصر به فرد ملی در قرن 12-13 ظاهر شد. و پس از رهایی از یوغ مغول-تاتار در قرن 14 تا 15 به بزرگترین رشد خود رسید.
خصوصیاتفلسفه روسی پراکندگی آن در کل بافت فرهنگ، از جمله ادبیات، معماری و نقاشی بود. جذب یک کلمه زنده و روشن، روزنامه نگاری آتشین، امتناع از انباشته ساختن های کلامی سنگین. علاقه ویژه به اخلاق، انسان شناسی، مسائل تاریخی. از بزرگترین فیلسوفان داخلی قرون وسطی، باید متروپولیتن هیلاریون (قرن XI)، وقایع نگار نستور (قرن XII)، سیریل توروف (قرن XII)، ولادیمیر مونوماخ (قرن XII)، دانیل زاتوچنیک (قرن XIII) را نام برد. سرگیوس رادونژ (قرن چهاردهم).
دوره قرون وسطی فلسفه روسیه تا قرن هفدهم ادامه داشت. در این دوره بود که اولین سنت‌های فلسفی داخلی شکل گرفت که مشتمل بر علاقه خاص به مسائل اخلاقی و انسان‌شناسی، ارتباط نزدیک با ادبیات و هنر، گرایش به شیوه‌ای آموزشی و در دسترس ارائه، و عشق فراوان به خط سقراطی-افلاطونی در فلسفه.
در روسیه عموماً پذیرفته شده بود که بنیانگذار فلسفه روسی، معلم اول اسلاو، سیریل بود که به همراه برادرش متدیوس و شاگردانش، پایه های الهیات و فلسفه ارتدکس را بنا نهادند.

مشکل رابطه ایمان و عقل در فلسفه توماس آکویناس چگونه حل شد؟ نقش تاریخی این مفهوم چیست؟

ویژگی های فلسفه قرون وسطی واضح ترین بیان خود را در کار یکی از برجسته ترین نمایندگان آن، توماس آکویناس (1225-1274) یافت. فلسفه او مانند یک دایره المعارف ایدئولوژی مذهبی رسمی کاتولیک است.
او در یک خانواده اشرافی در ایتالیا، در شهر آکینو (به همین دلیل اغلب او را آکویناس می نامند) به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه صومعه گذراند، در دانشگاه پاریس تحصیل کرد و سپس در آنجا معلم الهیات و فلسفه شد. به دلیل شایستگی‌های ویژه‌اش در اثبات ایدئولوژی مسیحی، کلیسا ف. آکویناس را قدیس اعلام کرد و فلسفه او (تومیسم از زبان لاتین توماس - توماس) توصیه شد که در تمام مؤسسات آموزشی الهیات به عنوان تنها فلسفه صحیح مطالعه شود. مفاد اصلی فلسفه ای که او ایجاد کرد هنوز اساس کاتولیک را تشکیل می دهد فلسفه مسیحی، به اصطلاح نوتومیسم.
مهم ترین شایستگی آکویناس، توسعه مسئله رابطه ایمان و عقل در معرفت، اهمیت مقایسه ای حقایق پذیرفته شده بر ایمان و حقایقی است که از طریق شواهد منطقی مبتنی بر عقل به دست آمده است. این مسئله به یکی از اصلی ترین مسائل در فلسفه قرون وسطی تبدیل شد. راه حل او چندین مرحله را طی کرد.
در ابتدا، در اوایل قرون وسطی، فیلسوفان معتقد بودند که برای شناخت خدا و جهانی که او آفریده است، حقایق و دانشی که بر اساس ایمان به دست می آید، کاملاً کافی است. تحقیقات علمی و شواهد عقلانی زمانی که کتاب مقدس شناخته شده باشد، غیر ضروری است، که فقط باید به حقایق آن ایمان داشت. عقل می تواند منجر به شبهات و هذیان و بدعت شود. ترتولایی (160-پس از 220) اظهار داشت: "من معتقدم زیرا پوچ است."
اما با گذشت زمان، در اواخر قرون وسطی، تحت تأثیر رشد مستمر دانش علمی و تشدید اختلافات بر سر محتوای جزمات اساسی کلیسا، کلیسا مجبور شد موضع انعطاف پذیرتری در مورد رابطه بین حقایقی که از طریق ایمان به دست می آیند و حقایقی که از طریق عقل به دست می آیند.
قدیس آگوستین با بیان این موضع، این فرمول را مطرح کرد: «من برای فهمیدن ایمان دارم».
اف.آکویناس در ادامه این افکار تعلیم مفصلی ایجاد کرد که امکان هماهنگی ایمان و عقل را اثبات می کند.
بین روش‌های شناخت از طریق ایمان و عقل شباهت‌های زیادی وجود دارد:
. هم ایمان و هم عقل یک شی را می شناسند - خدا و جهانی که توسط او آفریده شده است.
. هر دو روش شناخت یکدیگر را حذف نمی کنند، بلکه مکمل یکدیگر هستند.
. هر دو منبع معرفت توسط خدا آفریده شده اند و بنابراین حق وجود یکسانی دارند.
با این حال، شباهت بین این منابع دانش ما به معنای برابری یا حقوق برابر آنها نیست. تفاوت های قابل توجهی بین آنها وجود دارد:
. ایمان حقیقت و بالاتر از همه حقیقت وجود خدای خالق را بر اساس احساس، میل، اراده می پذیرد.
. ذهن دائماً در حقایقی که به دست آورده است شک می کند و به دنبال مدرکی حتی برای حقیقتی مانند وجود خدا می گردد.
ایمان بالاتر از عقل است، زیرا "نور الهی و ماوراء طبیعی" است که مستقیماً از خدا نشات می گیرد. کتاب مقدس و حقایق الهیات پر از این نور است. عقل توانایی شناختی ذاتی انسان است، «نور طبیعی» تجسم یافته در حقایق فلسفه، که تنها به عنوان «کنیز الهیات» خوانده می شود.
این مفهوم رابطه بین ایمان و عقل بود که توسط توماس آکویناس ایجاد شد و هنوز هم استفاده می شود فلسفه دینی. نقش تاریخی این مفهوم در این واقعیت نهفته است که اولین کسی بود که ایده های امکان سازش بین دین و علم را با ترکیب روش های آنها برای درک جهان و انسان اثبات کرد. این مفهوم بیشتر در تعدادی از آموزه های فلسفی دوران جدید و معاصر، به ویژه در نظام فلسفی هگل، در فلسفه دینی-ایدئالیستی روسیه قرن 19-20، و همچنین در فلسفه دینی نوتومیسم توسعه یافت. .

توماس آکویناس چه مدرکی دال بر وجود خدا ارائه کرد؟ چقدر قانع کننده هستند؟

توماس آکویناس با اجرای موضع معرفت شناختی خود، نه تنها به موعظه حقایق پذیرفته شده کتاب مقدس، بلکه به توجیه عقلانی و منطقی آنها نیز توجه زیادی کرد. علاوه بر این، او به ادله عقلی وجود خداوند توجه عمده داشت. برای این منظور، او پنج دلیل معروف را ارائه کرد.
برهان اول مبتنی بر مفهوم حرکت است.
توماس آکویناس معتقد بود جهان حرکت است، تغییر است و هر چیز متحرک منبع حرکت خود را دارد. دانه ها به گیاه تبدیل می شوند، کودکان بالغ می شوند و غیره. بنابراین هر پدیده در حال تغییر به پدیده دیگری اشاره می کند که به عنوان نقطه شروع تغییر عمل می کند. اما تصور اینکه این زنجیره می تواند بی پایان باشد غیرممکن است. باید علت اولی وجود داشته باشد، که خود مشروط به چیزی نیست، بلکه منشأ همه تغییرات و همه حرکات است. باید منبع اولیه ای وجود داشته باشد که آغازگر باشد، که انگیزه اولیه را به کل جنبش داد. آکویناس این منبع اولیه، محرک اولیه حرکت و تغییر را خدا می نامد.
چندین اعتراض به این شواهد وجود دارد. بنابراین، این فرض که هر چیزی که تغییر می کند باید انگیزه ای از چیز دیگری دریافت کند، می تواند مورد تردید قرار گیرد. در اینجا به ناچار این سؤال مطرح می شود: آیا همه چیز به خودی خود تغییر نمی کند؟ علاوه بر این، این فرض که علت اصلی باید لزوما باشد خدای مسیحی، برای او یکسان باشد.
برهان دوم مبتنی بر مفهوم علت، ارتباط بین علت و معلول است. ماهیت این استدلال به این ادعا می رسد که جهان مجموعه ای از علل و معلول های متقابل است. هر معلولی به علت خود اشاره می کند که دوباره به علت خود اشاره می کند و غیره. اما در این مورد باید یک علت اولیه و اولیه برای همه چیز وجود داشته باشد، یک علت اولیه.
فقط خدا می تواند چنین دلیلی باشد. بنابراین، اگر استدلال اول مربوط به مفهوم تغییر در به معنای وسیع، سپس این استدلال از یک رابطه خاص علت و معلولی ناشی می شود.
برهان سوم مبتنی بر مفاهیم حادث و ضروری است. تصادفی در دنیا زیاد است. به جای چیزها و پدیده های موجود، دیگران می توانند وجود داشته باشند. این در مورد چیزها، رویدادها و افراد صدق می کند. اما غیرقابل تصور است که همه چیز تصادفی باشد. حرکت سیارات، اشیاء زمینی و زندگی مردم تابع قوانین خاصی است. قوانین زیادی وجود دارد. اما چه کسی اولین قانون اساسی را به جهان داد؟ توماس آکویناس خالق چنین قانونی را خدا می نامد.
برهان چهارم مبتنی بر مفهوم کمال جهان است که نوعی هرم چند مرحله ای است که هر یک از مراحل بعدی کاملتر از مرحله قبل است. این نظم سلسله مراتبی به چیزی فراتر از دنیای زمینی اشاره می کند که کامل ترین است. این عالی ترین کمال مطلق خداست.
برهان پنجم (یا برهان غایت شناختی) از مفهوم مصلحت می آید. در اثبات این استدلال، آکویناس توجه خود را به این واقعیت جلب می کند که جهان عظیم و متنوع اطراف ما به عنوان یک دنیای معنوی مصلحت آمیز، پر از معنای عمیق تلقی می شود. نظم موجود در جهان، مصلحت و برنامه ریزی آن گواه تأثیر روح عقلانی است که این طرح را به وجود آورده است. این روح "برنامه ریزی" خدا نامیده می شود.
با وجود هماهنگی و هماهنگی ظاهری، این ادله در جهت توجیه وجود خداوند بی عیب و نقص نیست.
بنابراین، باید در نظر داشت که نه با کمک استدلال عقلی و نه به کمک استدلال های تجربی نمی توان وجود پدیده ای را که در آن سوی مرزها، فراتر از مرزهای جهان انسانی، در جهان دیگر قرار دارد، اثبات کرد. اما این دقیقاً همان موجودی است که هم مسیحیان و هم سایر ادیان خدا را تصور می کنند. بر این اساس بود که فیلسوف آلمانی I. Kant هرگونه تلاش برای اثبات یا رد وجود خدا را به چالش کشید.
همچنین ذکر این نکته ضروری است که با بررسی دقیق شواهد ارائه شده، معلوم می شود که در آنها ما در موردنه برای شناخت ذات خدا یا خواص او، بلکه برای توجیه اعتقاد به وجود او. در مورد ذات و خواص خدا، همانطور که خود آکویناس معتقد بود، فقط با کمک ایمان و احساس دینی می توان آنها را درک کرد، اما نه بر اساس عقل.
بنابراین، همه این دلایل برای مؤمن چندان مهم نیست، زیرا ایمان به تنهایی برای ارتباط او با خدا کافی است. این استدلال ها بیشتر مورد نیاز کافر برای گرویدن به ایمان دینی است.
به همین منظور است که مدارک وجود خدا توسط توماس آکویناس توسط کلیسا تا به امروز مورد استفاده قرار می گیرد، به ویژه جایی که موقعیت آن شروع به تضعیف می کند.

چگونه توضیح دهیم توجه ویژهفلسفه قرون وسطی به مسئله رابطه بین کلی و فرد؟ تفاوت درک این مشکل بین اسم گرایان و رئالیست ها چیست؟

بحث فعال در فلسفه قرون وسطی در مورد مقوله ای عام و بسیار گسترده مانند وجود خدا، در نهایت فیلسوفان را به مشکل مبرم دیگری سوق داد - مسئله رابطه بین مفاهیم کلی، انتزاعی، به اصطلاح کلیات، و مفاهیم عینی، که منعکس کننده فردی است. چیزها و پدیده ها را از هم جدا کنید.
فیلسوفان مدتهاست متوجه شده اند که شخص فقط چیزهای جدا شده را با حواس خود درک می کند. اما در عین حال مفاهیم کلی نیز نقش مهمی در گفتار و تفکر ما دارند، یعنی. جهانی، که در آن ویژگی های کلی اشیاء بیان می شود، به عنوان مثال، انسان، حیوانات، سبزیجات، میوه ها.
رایج چیست؟ آیا فقط یک کلمه، یک اصطلاح است؟ یا آیا کلی به خودی خود وجود دارد؟
در جریان بحث درباره معنا و اهمیت مفاهیم عام و خاص، گرایش های اصلی فلسفه قرون وسطی که با نام های رئالیسم و ​​نام گرایی شناخته می شوند، شکل گرفت. این جریان ها به پرسش اهمیت نسبی مفاهیم کلی و فردی پاسخ های متضادی دادند.
نومینالیست ها (جان روسلین، ویلیام اکهام) معتقد بودند که تنها مفاهیم خاصی که منعکس کننده چیزهای منفرد و منزوی هستند، درست و قابل توجه هستند. بنابراین، افراد فردی وجود دارند، و بنابراین تنها آن دسته از مفاهیم فردی که آنها را منعکس می کنند، مشروع هستند. در واقعیت چیزی مطابق با مفهوم "انسانیت" وجود ندارد. و بنابراین فقط یک صدای خالی، یک شوک هوا، یک نام است. چیزی به نام "اسب" وجود ندارد، بلکه فقط اسب های منفرد وجود دارد. چیزهای سفید فردی وجود دارد - یک خرگوش، شکر، یک ورقه، اما مفهوم "سفیدی" فقط حرکت لب ها، تکان دادن هوا است. در واقعیت، چیزی مطابق با مفهوم "حکمت" وجود ندارد، اما حکیمان فردی وجود دارند: سقراط، افلاطون، ارسطو و غیره.
پس اسم گرایی آموزه ای است که معتقد است امر کلی فقط در ذهن انسان وجود دارد.
برعکس، فیلسوفان رئالیست معتقد بودند که مفاهیم کلی واقعی، اولیه و مهم‌ترین هستند، یعنی. کلیات، و اشیاء فردی و مفاهیم مربوط به آنها فرعی هستند و از کلیات مشتق شده اند.
بنابراین واقع گرایی است دکترین فلسفی، تأیید واقعیت ایده های کلی.
به گفته توماس آکویناس، برای مثال، مفاهیم کلی قبل از اشیاء فردی وجود دارند، پیش تصویرهای ایده آلی از اشیاء و پدیده های فردی هستند و توسط خود خدا ایجاد می شوند. چیزهای عینی تصادفی هستند و مفاهیم عینی مبهم و نامعین هستند.
موقعیت مشابه آکویناس، و همچنین همه کلیسای کاتولیک، در این اختلاف روشن است. به هر حال، برای فلسفه مسلط، مفهوم اولیه و اساسی، مفهوم کلی، جهانی و بسیار انتزاعی «خدا» بود. در مورد اسم گرایی، با کوچک شمردن اهمیت کلیات، به نوعی نقش خدا - مفهوم اساسی فلسفه دینی - را زیر سوال برد. به همین دلیل است که نام گرایان به طرز وحشیانه ای توسط کلیسای کاتولیک مورد آزار و اذیت قرار گرفتند.
از میل به آشتی طرف های مقابل در مناقشه در مورد کلیات، راه حل سوم مصالحه ای برای این موضوع متولد شد، به اصطلاح مفهوم گرایی (از لاتین برای اتصال، خلاصه). مشهورترین نماینده آن فیلسوف اسکاتلندی جان دونس اسکاتوس (1266-1308) بود. از دیدگاه او هر امری وحدتی است از عام و خاص. علاوه بر این، کلی در واقعیت وجود دارد، اما فقط در خود چیزها وجود دارد که منعکس کننده ماهیت آنهاست. وجود مستقل مشترک وجود ندارد. به راحتی می توان دریافت که این مفهوم به آموزه ارسطو در مورد اشیا به عنوان وحدت ماده و صورت نزدیک است.
همه فیلسوفان بعدی، هنگام بررسی این مسائل، به هر طریقی یکی از سه موضع ذکر شده را اتخاذ کردند. اگرچه نام گرایی هنوز یک آموزه مذهبی-ایده آلیستی بود، اما ظهور آن نشان دهنده رویارویی جدید بین دین و مذهب بود. فلسفه علمی، ایده آلیسم و ​​ماتریالیسم، تجربه گرایی و عقل گرایی. نومینالیسم منادی رنسانس و فلسفه مدرن بود.

فلسفه قرون وسطی چه نقش تاریخی در رشد اندیشه فلسفی جهان داشت؟

در جدال ابدی ایمان و معرفت، فلسفه دینی و علمی، قرون وسطی دوره غلبه بود. شکل مذهبیاندیشه فلسفی فلسفه قرون وسطی در محتوای اصلی خود خدامحوری بود، یعنی. یک نظام فلسفی که در آن همه مفاهیم اساسی با خدا در ارتباط بوده و از طریق او تعریف شده است.
زمان تسلط عقاید کلیسا، سرکوب اندیشه آزاد، آزار و اذیت فیلسوفان و دانشمندان برجسته بود. جنایات سنگینی که کلیسا در قرون وسطی مرتکب شد، لکه تاریکی بر تاریخ آن باقی مانده است.
با این حال، آن ارزیابی منفی، که برای مدت طولانی توصیف معنای قرون وسطی و ایدئولوژی آن را تمام کرد، اکنون یک طرفه و ناقص به نظر می رسد. امروزه، بیشتر و بیشتر، و نه بی دلیل، نقش مثبت این مرحله بسیار پربار در توسعه تاریخ و فرهنگ بشری شناخته شده است.
بر اساس فلسفه دینی قرون وسطی بود که بر بحران عمیق اجتماعی - سیاسی و معنوی که عامل مرگ دولت و فرهنگ باستانی بود غلبه کرد. ایدئولوژی دینی مسیحیت توانست به نیروی معنوی مستحکمی تبدیل شود که به ظهور و تقویت نظام دولت هایی کمک کرد که هنوز در نقشه سیاسی اروپا وجود دارند. فلسفه مسیحی یکی از عوامل مهم در ثبات سیاسی-اجتماعی این دولت ها بوده و هست.
نه تنها باید به پیامدهای مثبت سیاسی-اجتماعی تسلط ایدئولوژی مذهبی، بلکه تأثیر محرک آن بر توسعه زندگی معنوی، معماری، نقاشی، موسیقی، ادبیات اشاره کرد که نشان دهنده سطح بسیار بالای فرهنگ در میانه است. سنین
نقش فلسفه قرون وسطی نیز در تضمین تداوم توسعه فرهنگ، در حفظ میراث دوران باستان، آثار افلاطون، ارسطو و دیگر فیلسوفان باستان قابل توجه است.
قرون وسطی سهم قابل توجهی در توسعه تعدادی از مفاهیم و مسائل کلیدی فلسفه داشت که شامل توسعه مشکلات درونی، زندگی معنوی فرد، تجزیه و تحلیل مقوله های ایمان و عقل، انتزاعی و ملموس است. و همچنین مشکلات شواهد منطقی.
و در نهایت، فلسفه دینی قرون وسطایی غرب، روسیه و کشورهای شرق کمک زیادی به اعتلای ارزش های جهانی انسانی، تحکیم پایه های اخلاقی جامعه، تبلیغ ارزش های جهانی، برابری همه در برابر خداوند بدون توجه به ملیت و ملیت کرد. موقعیت اجتماعی، تربیت مردم با روحیه عشق و مدارا.

مسائل مربوط به رابطه ایمان و عقل، فردی و کلی، پرسش از وجود خدا، امکان نجات روح و... همچنان از مهمترین موضوعات هستند. مشکل اصلی مکتب گرایی بالغ بحث در مورد کلیات است - ایده های کلی، در مورد رابطه فرد با کلی و در مورد واقعیت وجود کلی. بسته به پاسخ به این سؤال، سه موضع در فلسفه قرون وسطی شکل گرفت. رئالیسم، که نمایندگان آن استدلال می‌کردند که کلی واقعاً وجود دارد، به شکل یک «چیز» ایده‌آل یا واقعی و ساخت ساده‌ای از ذهن انسان نیست. رئالیسم توسط کلیسا مورد حمایت قرار گرفت زیرا با دکترین رسمی در تضاد نبود و به عنوان توجیهی اضافی برای وجود خدا عمل کرد. نمایندگان رئالیسم اریوجنا، آنسلم کانتربری، توماس آکویناس بودند.

موضع مخالف رئالیسم، اسم گرایی است. نومینالیست ها استدلال می کردند که کلیات هستند نام های سادهچیزها، بنابراین فقط در ذهن انسان وجود دارند و به عنوان یک چیز وجود مستقلی ندارند. نومینالیست ها به این پرسش در مورد تقدم ماده یا روح پاسخ نمی دهند، همانطور که برای همه فیلسوفان قرون وسطی، واقعیت معنوی در درجه اول باقی می ماند. نام‌گرایی در مکتب‌شناسی متاخر گسترش یافت و نمایندگان آن جان روسلین و ویلیام اوکهام بودند.

مفهوم گرایی موضعی فلسفی است که رئالیسم و ​​نومینالیسم را با هم تطبیق می دهد که بر اساس آن چیزهای فردی واقعاً وجود دارند و کلی واقعیت را در سپهر ذهن در قالب مفاهیم می یابد. خالق مفهوم گرایی پیر آبلارد است.
سوال 12. ایده های اساسی فلسفی در فرهنگ رنسانس (فرانچسکو پترارک، پیکو دلا میراندولا، نیکولای کوسانسکی)

قرون وسطی جای خود را به رنسانس یا رنسانس (قرن XIV - XVII) داد. در این دوره، از نظر اجتماعی-اقتصادی، گذار از فئودالیسم به سرمایه داری رخ داد. این دوره با توسعه صنعت، تجارت، دریانوردی، امور نظامی و بر این اساس، فناوری، علوم طبیعی، مکانیک، ریاضیات، خیزش خلاق بی‌سابقه در زمینه هنر، ادبیات، علم و اندیشه‌های سیاسی-اجتماعی مشخص می‌شود. ویژگی های مورد توجه توسعه اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی-علمی نیز ویژگی های اصلی پیشرفت فلسفی را از پیش تعیین کرد. نام این دوره از احیای علاقه به فلسفه و فرهنگ باستان صحبت می کند که به عنوان الگویی برای مدرنیته تلقی می شود. سنت مسیحی در حال بازاندیشی است، سکولاریزاسیون (سکولاریزاسیون) در حال وقوع است. زندگی عمومیو فرهنگ فلسفه دیگر کنیز الهیات نیست. آرمان نه دینی، بلکه معرفت سکولار می شود. در این دوره چیزهای جدیدی ایجاد شد جهان بینی فلسفیبه لطف کار کل کهکشان متفکران: فرانچسکو پترارک، میشل مونتاین، مارسیلیو فیچینو، نیکلاس کوزا، لئوناردو داوینچی، پیکو دلا میراندولا، جووردانو برونو، تلزیو، توماسو کامپانلا، نیکولو ماکیاولی و دیگران.



ویژگی های متمایزجهان بینی رنسانس:

· جهت گیری انسانی (انسان محوری). اگر محور فلسفه قرون وسطی رابطه خدا و انسان بود، پس فلسفه رنسانس متوجه انسان بود. به طور رسمی، خدا در مرکز جهان باقی ماند، اما توجه اولیه به انسان، طبیعت، استقلال، زیبایی، خلاقیت، اشکال تأیید خود؛

· گرایش به هنر و فرض جوهر خلاق انسان. در فرآیند فعالیت خلاق، فرد خلق می کند دنیای جدیدو بالاترین چیزی که در جهان وجود دارد، طبق قوانین زیبایی، خودتان هستید. تصادفی نیست که در این دوره بود که ایده پرومتئیسم در فلسفه ظاهر شد.

· جهت گیری به سوی درک مادی شخصی از جهان. هر چیزی که وجود دارد در فرافکنی آن به یک فرد با حداکثر توجه به اصل بدن درک می شود (بدن مانند قرون وسطی "غل و زنجیر روح" نیست، زندگی بدن به خودی خود ارزشمند است). زیبایی شناسی رنسانس با ترکیب معنوی و مادی شخصی مشخص می شود (نقاشی و مجسمه سازی قبل از هر چیز چهره انسان و بدن انسان را در هماهنگی با معنویت به تصویر می کشد).

· جهت گیری به انسان گرایی (از لاتین humanus - "انسان")، به سمت به رسمیت شناختن یک فرد به عنوان یک فرد، حق او برای خلاقیت، آزادی، شادی.
سوال 13. فلسفه قرن هفدهم: زمینه مسئله، ویژگی، ویژگی های مشخصه.
هفدهم - قرن نظام های بزرگ، قرن نقشه مکانیکی جهان و خردگرایی کلاسیک. نظام های فلسفی بزرگ قرن هفدهم. آنها در شرایط صلح و رضایت به وجود نیامدند. اروپای مرکزیدر جنگ 30 ساله (1618-1648) ویران شد. اسپانیا تحت سلطه غم انگیز فیلیپ، فرانسه تحت فرمان مازارین و ریشلیو قرار داشت. انگلستان انقلاب و سلطنت کرامول را پشت سر گذاشت.

قرن هفدهم - زمان توسعه تولیدات تولیدی، بازار ملی، ظهور و توسعه سرمایه داری.

تغییرات نیز در حال وقوع است حوزه اجتماعی- حکومت های فئودالی به دولت های متمرکز بورژوایی تبدیل می شوند، اشکال جدیدی از قدرت عمومی ظاهر می شود. آگاهی و جهان بینی مردم در کل در حال تغییر است. در این قرن بود که از اکتشافات جغرافیایی بزرگ قرن استفاده شد: نیویورک در سال 1674 تأسیس شد، فیلادلفیا در سال 1693، علم و فناوری به سرعت در حال توسعه بودند، در درجه اول ریاضیات (هندسه) و علوم طبیعی ریاضی تجربی، که پایه و اساس آنها بود. توسط G. Galileo گذاشته شده است. در این قرن، مشهورترین آکادمی های علوم در جهان بوجود آمد: آکادمی فرانسه - 1635، انگلیسی - "جامعه سلطنتی" -1662.
پرسش 14. فلسفه روشنگری: ویژگی ها و ویژگی های بارز.

روشنگری معمولاً به عنوان یک اعتقاد فرهنگی، ایدئولوژیک و فلسفی از اندیشه اجتماعی در ارتباط با عصر برقراری روابط سرمایه داری درک می شود.

ویژگی های بارز عصر روشنگری عبارتند از: دموکراسی (لزوم آشنایی با فرهنگ و دانش اقشار وسیع تر جامعه)؛ عقل گرایی (شجاعت داشته باشید که خودتان فکر کنید).

شعار روشنگری فرهنگ برای مردم است. وظیفه اصلی تربیت و آموزش است و همه را با دانش آشنا می کند.

تصادفی نیست که قرن هجدهم در تاریخ اندیشه، عصر روشنگری نامیده می شود: دانش علمی، که قبلاً دارایی بود. دایره باریکدانشمندان، اکنون گسترش گسترده‌ای را آغاز کرده است و فراتر از دانشگاه‌ها و آزمایشگاه‌ها رفته و به سالن‌های سکولار پاریس و لندن رفته و به موضوع بحث در میان نویسندگانی تبدیل شده است که جدیدترین دستاوردهای علم و فلسفه را به طور عمومی ارائه می‌کنند. اعتماد به قدرت ذهن انسان، در امکانات بی حد و حصر آن، در پیشرفت علم، که شرایطی را برای شکوفایی اقتصادی و اجتماعی ایجاد می کند - این همان ترحم روشنگری است. یکی از مهم ترین ویژگی های فلسفه روشنگری، عقل گرایی است. عقل گرایی به عنوان یک آموزه معرفت شناختی تعبیر می شود که مدعی است ابزار اصلی شناخت ذهن است، احساسات و تجربه در شناخت معنایی ثانوی دارند. ولتر در «رساله متافیزیکی» خود می‌نویسد: «دیگر نباید بر فرضیه‌های ساده تکیه کنیم، بلکه باید با ابداع اصولی شروع کنیم از پدیده های مشاهده شده و اگر به کمک ریاضیات قطب نما و تجربه متوسل نشویم، حتی یک قدم هم نمی توانیم برداریم. ولتر اغلب می‌گوید: «وقتی انسان می‌خواهد در جوهر چیزها نفوذ کند و آن‌ها را بشناسد، به زودی خود را در جایگاه مردی نابینا می‌بیند که از او خواسته می‌شود در مورد جوهر رنگ صحبت کند در دستان مرد نابینا قرار می گیرد - تجزیه و تحلیل با کمک آن می تواند در دنیای پدیده ها به جلو حرکت کند، به ترتیب آنها توجه کند، ترتیب آنها را مشخص کند - و همه اینها به لطف جهت گیری معنوی او، به لطف آموزش دریافت شده از زندگی؛ و علم." ولتر نوشت: «به نظر من بدیهی است که یک اصل عقلانی غیرشخصی، ابدی، عالی وجود دارد... حقیقت باور دینی نیست، بلکه حقیقت عقل است». روشن می شود که اگر ذهن فقط این حقایق دینی را درک، بپذیرد و تأیید کند، مناسک، داستان های مقدس، تمام مطالب و نهادهای دین به اصطلاح "مثبت" یا "دین وحیانی" فقط خرافات است - ثمره ترس و جهل. با این حال، پس از ولتر، هم ایمان به خدا و هم دین اغلب مورد حمله قرار می گیرند که به عنوان مانعی برای پیشرفت، ابزار ظلم و عامل نابردباری، به عنوان عوامل نادرست و غیرانسانی به تصویر کشیده می شود. اصول اخلاقی، به عنوان اساس یک نظم اجتماعی باطل. ولتر به دنبال تعریف آرمان سیاسی و حقوقی «ملکوت عقل» آینده با تمام جزئیات نبود. او توجه خود را بر ترویج ایده های قانونمندی و روش های لیبرال اعمال قدرت متمرکز کرد و به سایر مربیان واگذار کرد تا پروژه هایی را برای ساختار ایده آل دولت توسعه دهند. یک چیز برای او کاملاً واضح بود: فقط مالکان باید دولت را اداره کنند. ولتر ضمن به رسمیت شناختن برابری طبیعی، قاطعانه برابری اجتماعی و سیاسی را رد کرد. در دنیای ناخوشایند ما، نمی‌توان مردمی را که در جامعه زندگی می‌کنند، به دو طبقه تقسیم کرد: یک طبقه ثروتمندان که فرماندهی می‌کنند، طبقه دیگر فقیرانی که خدمت می‌کنند.» ژان ژاک روسو، در آموزه های سیاسی-اجتماعی خود، مانند بسیاری دیگر از فیلسوفان قرن هجدهم، از ایده هایی در مورد حالت طبیعی. با این حال، تفسیر او از وضعیت طبیعی با تفسیرهای قبلی متفاوت است. روسو با اشاره به هابز و لاک نوشت، اشتباه فیلسوفان این بود که «آنها از مردی وحشی صحبت کردند، اما مردی را در حالت مدنی به تصویر کشیدند». همچنین این اشتباه است که فرض کنیم یک حالت طبیعی واقعاً وجود داشته است. این متفکر خاطرنشان کرد: ما باید آن را فقط به عنوان فرضیه ای بپذیریم که به درک بهتر انسان کمک می کند. متعاقباً این تفسیر از مرحله اولیه تاریخ بشر، حالت فرضی طبیعت نامیده شد. از نظر روسو، قانون در وضعیت طبیعت وجود ندارد. در ابتدایی ترین مراحل تاریخ بشر، به گفته فیلسوف، مردم اصلاً تصوری از قانون و اخلاق نداشتند. روسو در توصیف "شادترین دوران" قبل از ظهور مالکیت، از اصطلاح "قانون طبیعی" استفاده می کند، اما آن را به معنای خاصی به کار می برد - برای نشان دادن آزادی. انتخاب اخلاقی، که طبیعتاً به مردم عطا شده است و احساس عدالتی که بر این اساس ایجاد می شود ، طبیعی برای کل نسل بشر است. مایلم متذکر شوم که بر اساس قانون طبیعی بود که نظریه حقوق بشر و مدنی شکل گرفت که واضح ترین تجسم خود را در "اعلامیه حقوق بشر و شهروند" یافت. قانون برای همه یکسان است و محدوده دقیق اختیارات قوه مجریه را برای حفظ آزادی فردی و دینی تعیین می کند.

سوال 15. فلسفه کلاسیک آلمان به عنوان یک پدیده جهانی-تاریخی و فرهنگی.

در پایان قرن 18 و آغاز قرن 19. آلمان با غلبه بر عقب ماندگی اقتصادی و سیاسی، به انقلاب بورژوایی نزدیک می شد و همانطور که در فرانسه در قرن 18، در آلمان در قرن 19 انقلابی فلسفی قبل از انقلاب سیاسی، فلسفه کلاسیک آلمانی را نظریه فرانسوی ها در نظر گرفت انقلاب نقش مهمی در شکل گیری فلسفه آلمانیبازی با دستاوردهای علوم طبیعی و علوم اجتماعی: فیزیک و شیمی شروع به توسعه کردند و مطالعه طبیعت آلی پیشرفت کرد. اکتشافات در زمینه ریاضیات، که درک فرآیندها را در بیان کمی دقیق آنها ممکن می سازد، آموزش لامارک در مورد شرطی شدن رشد یک موجودات زنده توسط محیط، نظریه های نجومی، زمین شناسی و همچنین نظریه های توسعه. جامعه انسانی- همه اینها با تمام شدت و اجتناب ناپذیری خود، ایده توسعه را به عنوان یک نظریه و روش درک واقعیت به منصه ظهور رساند. یکی از بزرگترین ذهن های بشر، بنیانگذار ایده آلیسم کلاسیک آلمانی که ایده های دیالکتیک را احیا کرد، کانت بود. با کانت بود که طلوع صبح فلسفه دوران مدرن آغاز شد. اما کانت نه تنها در فلسفه، بلکه در علم نیز متفکری عمیق و با بصیرت بود. مفهومی که او درباره منشأ منظومه شمسی از یک سحابی گازی غول پیکر ارائه کرد، هنوز یکی از ایده های اساسی در نجوم است.

بالاترین دستاورد آلمانی ها فلسفه کلاسیکدیالکتیک هگل ظاهر شد. او دکترین قوانین و مقولات دیالکتیک را توسعه داد و برای اولین بار به شکلی منظم اصول اساسی منطق دیالکتیکی را توسعه داد و به نقد پرداخت. روش متافیزیکیتفکر، هم در آموزه های ایده آلیستی و هم در آموزه های مادی آن زمان غالب بود. دیدگاه های فلسفیهگل آغشته به ایده توسعه است. او معتقد بود که درک یک پدیده بدون درک کل مسیری که در توسعه آن طی کرده است غیرممکن است، توسعه در یک دور باطل اتفاق نمی‌افتد، بلکه به تدریج از شکل‌های پایین‌تر به شکل‌های بالاتر رخ می‌دهد، که در این فرآیند یک گذار وجود دارد. از تغییرات کمی به تغییرات کیفی، که منشأ توسعه است، تضادها وجود دارد: تضاد جهان را به حرکت در می آورد، این "ریشه همه حرکت ها و سرزندگی" است، این اصل همه حرکت خود را تشکیل می دهد. در نظام فلسفی هگل، واقعیت به صورت زنجیره ای از گذارهای دیالکتیکی ارائه می شود. با این حال، فلسفه هگلی سرشار از عمق است تضاد درونی. این چه نوع تناقضی است؟ روش توسعه یافته توسط هگل بی نهایت دانش را هدف قرار داده است. از آنجایی که مبنای عینی آن روح مطلق است و هدفش خودشناسی این روح مطلق است، البته معرفت محدود است. یعنی سیستم دانش با گذراندن چرخه ای از مراحل شناختی به آخرین مرحله - خودشناسی - خاتمه می یابد که اجرای آن خود فلسفه هگل است. بنابراین، تضاد روش و نظام هگل، تضاد بین متناهی و نامتناهی است. هگل نظام فلسفی را به سه بخش تقسیم می کند: 1) منطق، 2) فلسفه طبیعت، 3) فلسفه روح. منطق از دیدگاه او نظام «عقل ناب منطبق بر عقل الهی است. نظام فلسفی ایده آلیسم عینی هگلی دارای ویژگی هایی است. اول، پانتئیسم. اندیشه الهی در جایی در آسمان معلق نیست، بلکه در تمام جهان نفوذ می کند و جوهر هر چیز، حتی کوچکترین چیز را تشکیل می دهد. ثانیا پانلوگیسم. تفکر عینی الهی کاملاً منطقی است. و سوم، دیالکتیک. هگل طبیعت را مرحله دوم در بسط ایده مطلق می داند. طبیعت خلق ایده مطلق، غیریت آن است. فلسفه روح. این مرحله سوم سیستم هگلی است که ترکیبی از دو مرحله قبلی است. در اینجا ایده مطلق بیدار می شود، همانطور که گفته می شود، خود را از پیوندهای طبیعی رها می کند و بیان خود را در روح مطلق می یابد. انسان جزئی از طبیعت است. با این حال، روح انسان محصول طبیعت نیست، بلکه از روح مطلق است. و خود طبیعت توسط روح ایجاد می شود. بالاتر از دولت، هنر، مذهب و فلسفه در نظام هگل قرار دارد. و نه هر فلسفه ای، بلکه فلسفه خود هگل. در آن بود که ایده مطلق تجسم کامل خود را یافت. هگل معتقد بود که جوهر جهان همان گونه است که در فلسفه او به ویژه در منطق ترسیم شده است. فلسفه او «تنها»، «مطلق»، «فلسفه به طور کلی» است.
سوال 16. فلسفه مارکسیستی: مراحل اصلی، میدان مسئله و اهمیت در تاریخ توسعه اندیشه فلسفی.

فلسفه مارکسیستی یک سیستم است ایده های فلسفیمارکس، انگلس و پیروان آنها که مبتنی بر رویکرد دیالکتیکی- ماتریالیستی به دانش و عمل است. مارکسیسم به هدف اصلی فلسفه عصر جدید - دستیابی به هویت ابژه و سوژه - از طریق فعالیت عملی دگرگون کننده انسان پی می برد. شناخت فرآیند مرکزی در دیالکتیک هگل است - در فلسفه مارکسیستیتبدیل به جنبه ای فرعی و ثانویه از عمل می شود که در واقع ایده اصلی فلسفی مارکس و انگلس است.

پیشینه نظری فلسفه

* روش دیالکتیکی در نظام ایده آلیسم عینی هگل.

* فلسفه ماتریالیستی روشنگری فرانسه و همچنین ماتریالیسم فیلسوف آلمانی ال. فویرباخ.

* اندیشه های سوسیالیستی متفکران اتوپیای فرانسوی.

اجتماعی پیشینه تاریخیمارکسیسم

* اجتماعی و تحول اقتصادیناشی از شکل گیری روابط سرمایه داری است.

* پیدایش و تقویت طبقه پرولتاریا.

* ظهور اولین اتحادیه ها و احزاب پرولتاریا، فعالیت سیاسی طبقات کارگر را افزایش داد.

پیشینه علمی فلسفه مارکسیستی

* نظریه تکامل چارلز داروین.

* قانون بقای انرژی

* نظریه ساختار سلولی موجودات.

* آثار ال. مورگان در مورد تاریخ اولیه و قوم نگاری.

فلسفه مارکسیستی در دهه 40 قرن 19 ظهور کرد. کارل مارکس(1818-1883) و فردریش انگلس (1820- 1895)).

مارکسیسم در تعمیم‌ها و نتیجه‌گیری‌ها، ایده‌ها و گزاره‌های نظری بسیار غنی است. با این حال، در میان آنها، یکی از ایده های فلسفی کاملاً توسعه یافته، ایده است درک مادی از تاریخ مادی گرا درک تاریخاز این واقعیت ناشی می شود که شرایط زندگی انسان، تعیین وجود اجتماعیدیدگاه های مردم، اهداف، ارزش ها، مفاهیم نظری. هستی اجتماعی فرآیند واقعی زندگی مردم است، نوعی امر اجتماعی که در آگاهی عمومی منعکس می شود. آگاهی اجتماعی- این بازتاب زندگی اجتماعی است. آگاهی اجتماعی آگاهی جامعه از خود، هستی اجتماعی و واقعیت پیرامون است. وجود اجتماعی آگاهی اجتماعی را تعیین می کند - این نتیجه گیری پیش نیاز اصلی برای یک راه حل مادی برای مسئله اصلی فلسفه در جامعه شد.

با توجه به سوال از ساختار جامعهدر ساختار آن، مارکسیسم با مقوله‌های «پایه» و «روبنا» عمل می‌کند. اساسمجموعه ای از روابط تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه است. بالا رفتن از پایه روبناکه شامل آگاهی اجتماعی، روابط ایدئولوژیک و نهادها و سازمان های عمومی است که آنها را تحکیم می کند. روبنا توسط پایه تعیین می شود. بنابراین، دولت، قانون و حیات معنوی جامعه روبنایی هستند.

درک ماتریالیستی از تاریخ به مارکس اجازه داد تا ویژگی‌های تکرارشونده مشترک را در پایه اقتصادی تعدادی از کشورها کشف کند و به تعریف آن برسد. شکل گیری اجتماعی-اقتصادی

شکل‌گیری اجتماعی اقتصادی نوع خاصی از توسعه جامعه است که توسط شکل مالکیت، سطح توسعه نیروهای تولیدی و ساختار اجتماعی تعیین می‌شود. اساس شکل گیری اجتماعی-اقتصادی روش تولید کالاهای مادی است.

دکترین طبقات و مبارزه طبقاتیبه عنوان نیروی محرکه تاریخ مهمترین بخش مارکسیسم است. رویکرد طبقاتی به تحلیل پدیده های اجتماعی فرض می کند که هیچ چیز در جامعه را نمی توان خارج از چارچوب منافع و مناسبات طبقاتی توضیح داد.

فلسفه مارکسیستی اصالتی را ارائه می دهد مفهوم انسانی. به عقیده مارکس، شخص نه تنها زندگی می کند، احساس می کند، تجربه می کند، وجود دارد، بلکه قبل از هر چیز، نقاط قوت و توانایی های خود را در وجودی خاص خود - در فعالیت تولیدی، در کار، درک می کند.

از جمله مهمترین دستاوردهای فلسفه مارکسیسم، توسعه است مشکلات تمرین. عمل در تمام مظاهر آن، از جمله فعالیت های تولیدی و دگرگونی افراد از خود، به عنوان مبنای اولیه و اولیه مفهوم سازی شد. دنیای معنوی، فرهنگ و غیره. از اینجا نتیجه ای با اهمیت اساسی حاصل می شود: هر فعالیتی حتی معنوی را نمی توان بدون توجه به تمرین انجام داد.

به گفته فیلسوفان مدرن، فلسفه قرون وسطی، به ویژه در دوره اوج خود - در قرن سیزدهم، متعلق به برجسته ترین دوران در توسعه تفکر فلسفی است. «این زمان شکوفایی درخشان منطق، هستی شناسی، فلسفه زبان، فلسفه انسان و دیگران است. رشته های فلسفی. فلسفه... هرگز چنین سیستم غنی و کاملی از مفاهیم را که مکتب آفریده ایجاد نکرده است.

اگر در مرحله اول فلسفه قرون وسطی، مرحله پدرشناسی که نماینده اصلی آن آگوستین بود، محتوای اصلی الهیات مسیحی بر اساس آموزه های دینی عیسی مسیح و عیسی مسیح تدوین و رسمیت یافت. نظام فلسفیافلاطون، سپس در مرحله دوم - مرحله مکتب (قرن 9 - 15)، نماینده اصلی توماس آکویناس - مفاهیم اساسی فلسفه مسیحی را تحت تأثیر قاطع میراث فلسفی ارسطو توسعه و نظام مند می کند.دگم های الهیات در این مرحله شکل عقلانی پیدا می کنند.

فلسفه توماس آکویناس (1225-1274) دایره المعارف ایدئولوژی رسمی کاتولیک است. به دلیل خدمات ویژه او در اثبات فلسفه مسیحی در سال 1323، کلیسا او را به عنوان قدیس قدیس معرفی کرد و فلسفه او به نام تومیسم توصیه شد که در تمام مؤسسات آموزشی کاتولیک به عنوان تنها فلسفه صحیح مطالعه شود. مفاد اصلی نظام فلسفی گسترده ای که او امروز ایجاد کرد، اساس فلسفه مسیحی کاتولیک، به اصطلاح نوتومیسم را تشکیل می دهد.

تلاش متکلمان برای انطباق فلسفه باستانبه آموزه مسیحی منجر به تولد مشکل ایمان و عقل، ایمان و معرفت شد. چه چیزی بالاتر است: حقیقت علم یا حقیقت دین؟

مهمترین شایستگی توماس توسعه عمیق یکی از مسائل اصلی تمام فلسفه قرون وسطی است - مشکلات رابطه دین و علم، ایمان و عقل،آن ها اهمیت تطبیقی ​​حقایق برگرفته از ایمان و حقایقی که با ابزارهای منطقی و با کمک عقل به دست می آیند. این مشکل ذهن فیلسوفان را قبلاً در دوره پدرشناسی نگران می کرد.

اولین فیلسوفان مسیحی معتقد بودند که برای شناخت خدا و دنیایی که او آفریده است، حقایقی که بر اساس ایمان به دست می‌آیند، کاملاً کافی است. تحقیقات علمی و شواهد عقلانی زمانی که کتاب مقدس و سایر متون مقدس شناخته شده باشند، که فقط باید به حقایق آنها ایمان داشت، غیر ضروری هستند. عقل تنها می تواند منجر به تردید و خطا و بدعت شود. اورلیوس آگوستین در اعترافات خود می نویسد: «اما ما نه با ذهن خود، بلکه با بینایی، یا شنوایی، یا بویایی، یا چشایی، یا لامسه خود احساس می کنیم. بنابراین هیچ احساسی دانش نیست. بنابراین، آنچه من می فهمم همان چیزی است که من معتقدم. اما هر چیزی که من باور دارم آن چیزی نیست که می فهمم. هر چیزی را که می فهمم، می دانم؛ اما من همه چیزهایی را که باور دارم نمی دانم. می دانم چقدر مفید است که خیلی چیزها را باور کنم که نمی دانم.»

اما با گذشت زمان، در طول دوره مکتب گرایی، با تشدید فرآیندهای عقلانی کردن فلسفه قرون وسطی تحت تأثیر رشد مداوم دانش علمی و افزایش شک و تردید در مورد صدق عقاید اساسی کلیسا، الهیات مجبور شد موضع انعطاف پذیرتری در مورد موضوع رابطه حقایقی که بر اساس ایمان به دست می آید و حقایقی که به کمک عقل به دست می آید.

مشکل رابطه ایمان و عقل در اصل توسط سنت توماس آکویناس حل شد. اعتقاد بر این بود که ذهن تنها ابزار شناخت انسان است، توانایی ای که مستقیماً به شخص داده می شود، یکی از ویژگی های روان، به دور از کامل بودن. این فقط "نور طبیعی" است، بسیار ضعیف تر از "نور الهی". کتاب مقدس و الهیاتی که مفاد آن را توضیح می دهد مملو از «نور الهی» است. ایمان یک نور الهی و ماوراء طبیعی است. به همین دلیل است که فلسفه، که در آن فقط «نور طبیعی» تجسم یافته است، تنها می تواند «کنیز الهیات» باشد.

توماس آکویناس می نویسد: «...لازم است که رشته های فلسفی که دانش خود را از عقل می گیرند، با علم قدسی و مبتنی بر وحی تکمیل شوند... الهیات می تواند چیزی از رشته های فلسفی بگیرد، اما نه به این دلیل. این ضرورت را مورد آزمایش قرار می دهد، اما فقط به خاطر وضوح بیشتر مفاداتی که او آموزش می دهد. به هر حال، اصول خود را نه از علوم دیگر، بلکه مستقیماً از طریق وحی از خداوند وام گرفته است. در عین حال از علوم دیگر به عنوان برتر از خود پیروی نمی کند، بلکه به عنوان خدمتگزاران تابع خود به آنها متوسل می شود، همچنان که نظریه معماری به رشته های خدماتی متوسل می شود یا نظریه دولتی به علم امور نظامی متوسل می شود.

این مفهوم رابطه بین ایمان و عقل بود که توسط توماس آکویناس ایجاد شد و هنوز توسط فلسفه دینی مدرن استفاده می شود. او در نوشته های متعدد خود نه تنها به موعظه حقایق پذیرفته شده کتاب مقدس، بلکه به آنها توجه زیادی داشت. توجیه منطقی و منطقی. علاوه بر این، او به ادله عقلی وجود و وجود خداوند توجه عمده داشت. برای این منظور، او پنج دلیل معروف وجود خدا را ارائه کرد:

اثبات اولمبتنی بر مفهوم حرکت است. توماس معتقد بود جهان حرکت است و هر چیز متحرک منبع حرکت خود را دارد. اما این زنجیره نمی تواند بی پایان باشد. نخستين حرکت دهنده خداست.

اثبات دوممبتنی بر مفهوم علت است. جهان مجموعه ای از علل و معلول های متقابل است. اما در این مورد باید یک علت اولیه و اولیه برای همه چیز وجود داشته باشد، یک علت اولیه. فقط خدا می تواند چنین علت اولی باشد.

اثبات سوممبتنی بر مفاهیم حادث و ضروری است. تصادفی در دنیا زیاد است، اما ضرورت و قاعده هم وجود دارد. حرکت سیارات، اشیاء زمینی و زندگی مردم تابع قوانین خاصی است. قوانین زیادی وجود دارد. اما چه کسی قانون اساسی و اول را به جهان داد. خالق چنین قانونی فقط می تواند خدا باشد.

اثبات چهارممبتنی بر ایده کمال جهان است. جهان نوعی هرم چند مرحله ای است که هر یک از مراحل بعدی آن کاملتر از مرحله قبلی است. اما در این هرم باید بالاترین کمال مطلق وجود داشته باشد.

«... ذات معینی است که برای همه ذات سبب خیر و همه کمال است; و ما او را خدا می نامیم.»

اثبات پنجماز مفهوم مصلحت شروع می شود. دنیای وسیع اطراف ما متحد، هدفمند، پر از معنای عمیق و معنوی است.

«... اشیاء فاقد شعور، مانند اجسام طبیعی، مشمول مصلحت هستند. از آنجایی که خودشان تهی از فهم هستند، تنها تا جایی می توانند از مصلحت اطاعت کنند که توسط فردی دارای عقل و فهم هدایت شوند، مانند تیراندازی که تیری را جهت می دهد. بنابراین، یک موجود عاقل وجود دارد که برای هر چیزی که در طبیعت اتفاق می افتد، هدفی قرار می دهد. و ما او را خدا می نامیم.»

البته با نقطه مدرناز یک منظر، این شواهد بی عیب و نقص نیست. با این وجود، شواهدی مبنی بر وجود خدا توسط توماس برای مدت طولانی برای مؤمنان قانع کننده به نظر می رسید. استفاده می شوند کلیسای مسیحیتا به امروز

در مورد رابطه ایمان و عقل، دین و فلسفه، یک مناظره فکری قابل توجه بین یکی از نمایندگان فلسفه عرب-اسلام درگرفت. ابن رشد یا اورروس(1126-1198) و توماس آکویناس (1225-1274)، اختلاف بر سر نظریه یا مفهوم «حقیقت دوگانه» را نامیدند.

آوروس که به حقیقت حکمت ارسطو متقاعد شده است، نشان می دهد که فلسفه از امتیاز حقیقت برخوردار است، زیرا نظریه ارسطو با بالاترین حقیقت منطبق است. فلسفه و دین حقیقت را تعلیم می دهند و در صورت تناقض باید متن دینی را در پرتو مقتضیات عقل تفسیر کرد: حقیقت یک است و آن معقول است. بنابراین حقیقت فلسفی از آن جهت که مبتنی بر عقل است از حقیقت دینی ارزشمندتر است.

معلوم می شود که آوروئیسم همچنین به ایجاد آموزه دو حقیقت کمک کرد: حقایق عقل با حقایق ایمان مطابقت ندارد که دین و فلسفه را از هم جدا می کند.توماس آکویناس اینگونه پاسخ داد: اصول ایمان وجود دارد که عقلاً قابل درک است (خدا وجود دارد) و غیرقابل درک (تثلیث خدا). اولی موضوع فلسفه و کلام است، دومی فقط الهیات است. متکلمان اسلامی، آوروس را متهم کردند که فلسفه پیشینیان را به بهای ایمان واقعی تبلیغ می کند، او را به تبعید فرستادند و کتاب های فلسفه را سوزاندند. توماس آکویناس و آلبرتوس مگنوس وظیفه خود می دانستند که با آوروئیسم مبارزه کنند.

مورخ مشهور فلسفه انگلیسی F.C. کاپلستون، در فلسفه قرون وسطی، نشان می دهد که این اشتباه است که فکر کنیم در قرون وسطی الهیات بر فلسفه تسلط داشت، به این معنا که فیلسوف صرفاً برای اثبات صحت مواضعی که کلیسا از آنها دفاع می کرد، استدلال هایی ارائه کرد. اگر فیلسوفی که مسیحی مؤمن نیز بود، فکر می‌کرد که صحت سخنی را که با برخی موضع‌ها در تناقض است، ثابت کرده است. ایمان مسیحی، یا باید اعتراف کند که استدلالش ناقص است، یا از ایمان خود چشم پوشی کند، یا به این نتیجه برسد که آنچه او حقیقت ایمان می دانست واقعاً چنین نیست.

اما این به هیچ وجه به این معنا نیست که یک فیلسوف از آنجایی که مسیحی است و معتقد به صدق یک قضیه است، باید ادعا کند که صدق آن با استدلال فلسفی قابل اثبات است. به عنوان مثال، ویلیام اوکام(1288-1349) به جاودانگی انسان معتقد بود. اما او به توانایی فیلسوف در اثبات اینکه انسان دارای معنوی و روح جاودانه. با این حال، او ادعا نکرد که فلسفه می تواند خلاف آن را ثابت کند.

عقل هیچ کمکی به ایمان نمی کند. او معتقد بود الهیات یک علم نیست، بلکه مجموعه ای از احکام است که فقط با ایمان مرتبط است. حوزه‌های عقل و ایمان انسان با هم تلاقی نمی‌کنند، از هم جدا شده‌اند و تا ابد چنین خواهند ماند. "من باور دارم و می فهمم"- این راه حل او برای این مشکل است. پاپ جان بیست و دوم او را به بدعت متهم کرد و او از آوینیون نزد امپراتور لودویگ باواریا گریخت که در آن زمان با پاپ دشمنی داشت. طبق افسانه، او به امپراتور گفت: "با شمشیر از من دفاع کن و من با یک کلمه از تو محافظت خواهم کرد."

در قرون وسطی، اصلی ترین عامل برون فلسفی تأثیرگذار بر تفکر فلسفی، ایمان دینی بود. بنابراین ذهن عرفانی و عرفان سازمان یافته عقلانی بود. این "همگرایی ذهن و قلب" نامیده شد.

عقیده فلسفی اورلیوس آگوستین عبارت است از: «من ایمان می‌آورم تا بدانم»، توماس آکویناس «می‌دانم تا باور کنم»، ویلیام اوکهام «ایمان دارم و می‌فهمم»، ابن رشد «دانش بالاتر از ایمان است».

فلسفه قرون وسطی نیز به صورت عملی یا فلسفه اخلاق، مشغول شکل گیری اصول اخلاقی بود که انسان را به سوی خدا هدایت می کرد و او را در راه نجات راهنمایی می کرد. تضادهای بین عقل و ایمان، پیش‌شرط‌هایی را برای «خودآگاهی عقل» فراهم کرد که منجر به فلسفه‌ای جدید شد.

علم قرون وسطی (سقوط امپراتوری روم قرن پنجم - قرن پانزدهم)

1. پیدایش مسیحیت

2. تئوسنتریسم (درک خدا به عنوان مطلق، کامل، والاترین موجود، سرچشمه همه حیات و هر خیر) و آفرینش گرایی (آموزه آفرینش جهان توسط خداوند از هیچ، عملی با اراده آزاد).

دوران باستان

قرون وسطی

خدایا

خدا ذهن است - ابدی و تغییر ناپذیر

خدا خالق جهان است، یک اصل فعال و ارادی

انسان

انسان بخشی از کیهان است

انسان حامل شر است، فقط ایمان می تواند او را به خدا نزدیک کند. انسان را خدا آفریده است

کاوش در جهان

انسان خود قادر به درک جهان با کمک عقل است

انسان به تنهایی قادر به شناخت جهان نیست، باید به خدا توکل کند، جهان را جز با وحی الهی می توان شناخت.

همچنین دو شاخه وجود داشت: شاخه شرقی که در آن پزشکی، کیمیاگری و نجوم توسعه یافت، و شاخه اروپایی که با توسعه نظری مدارس، دانشگاه ها و فقدان دانش تجربی مشخص می شد.

در قرون وسطی دو دوره وجود دارد:

1. پاتریتیک (تا قرن هشتم) - آگوستین تبارک

2. اسکولاستیک (قرن 9 - 14) - توماس آکویناس

رابطه علم و ایمان چندین مرحله را طی کرده است:

1. ترتولیان - (160) معتقد بود که ایمان با عقل ناسازگار است. ایمان نقطه مقابل عقل است.

هر چه کتاب مقدس بیهوده تر می گوید، دلیل بیشتری برای ایمان باید وجود داشته باشد.

2. ژوستین (165) معتقد بود که حکمت یا دانش فلسفی حکمت مرتبه پایینی است و مسیحیت در مرتبه بالاتر. بنابراین، فلسفه باید در خدمت ایمان باشد.

3. کلمنت معتقد بود که فلسفه باید کنیز الهیات باشد. باید عقلاً وجود خدا را ثابت کند. او اصول هماهنگی بین ایمان و عقل را ستود.

او نیز مانند آگوستین و سایر نمایندگان پاتریتیک، سعی در تقویت ایمان به بهای عقل داشت.

4. آکویناس معتقد بود که حقایق ایمان نیاز به برهان ندارند، اما حقایق عقلی نیاز به اثبات دارند.

با این حال، در دوره مکتب گرایی، نگرش دوسوگرا نسبت به فلسفه و علم امکان توسعه دانش علمی را فراهم کرد.

ویژگی های تفکر قرون وسطی

1. شناخت حق با کمک ایمان امکان پذیر است. حقایق فلسفه نیاز به برهان دارند، حقایق ایمان نه. حقیقت در نهفته است کتاب مقدس، شناخت از طریق کار با متن اتفاق می افتد، نه با دنیای واقعی. (از این رو توسعه هرمنوتیک) هدف از دانش، تقویت ایمان، تقرب به خداوند است، نه استفاده عملی از علم.

2. روش معرفت، ادراک حالت خاص قداست از طریق نماز است، هنگام وقوع وحی الهی.

3. دو جهت در توسعه نظریه دانش - واقع گرایی و اسم گرایی.

واقع گرایان: مفاهیم کلی در ذهن خدا وجود دارد - کلیات، آنها علت اشیا هستند.

اسم گرایان: ابتدا یک چیز وجود دارد و سپس یک مفهوم پدید می آید.

4. میل به علم فراگیر، علم حقیقی، علم جهانی است، آن را فقط خدا دارد. این دانش جهانی و جامع است.

5. هرمنوتیک.

هرمنوتیک هنر تفسیر است، نظریه کلی تفسیر. هرمنوتیک علمی اولیه بود که متکلم فرهیخته در تبیین طبیعت از آن استفاده می کرد.

از نظر مسیحیت، جهان توسط خدا آفریده شده است، و همه دانش در کتاب مقدس آمده است، بنابراین، شناخت جهان در اصالت آن به معنای دیدن آنچه در کتاب مقدس تجویز شده است. حقيقت در متون مقدس نهفته است.

6. سمبولیسم - هر چیزی که توسط خدا آفریده شده است معنای خاصی دارد (صلیب، کلیسا، فرمان).

تمام جهان در اشیاء خود و به طور کلی یک شهادت نمادین از خداوند است. هر چیز و فرآیندی نه چندان در ویژگی های فیزیکی آنی خود تفسیر می شد، بلکه معانی پنهان حضور و تأثیر الهی را در آنها جستجو می کرد.

همه زبان ها - ریاضی، سیاسی و غیره. - تابع معانی مسیحی و زبان مسیحی هستند. فقط دومی خودکفا است و نماد زبانی خدا را نشان می دهد.

و دانشمندان در دنیای اطراف خود فقط تجلی نمادهای الهی را می دیدند، بنابراین ویژگی های عینی پدیده ها را نمی آموختند، بلکه معنای نمادین آنها را در ارتباط با خدا آموختند.

7. الهیات، جبر سخت.

8. یادگیری تحت نظارت دقیق کلیسا.

ناسازگاری علم قرون وسطی در این واقعیت نهفته است که از یک سو، تداوم سنت های دوران باستان (تفکر، نظریه پردازی انتزاعی، رد دانش تجربی، برتری جهانی بر منحصر به فرد) وجود دارد - این ویژگی بود. اروپای قرون وسطی. از سوی دیگر، گسستگی با دوران باستان وجود دارد که در توسعه کیمیاگری و نجوم، که ماهیت تجربی داشتند و متعاقباً سهم قابل توجهی در توسعه علم - مشخصه شرق قرون وسطی - داشتند، آشکار شد.

1. علم قرون وسطی همه چیزهای مثبتی را که در تمدن های شرق باستان و در دوران باستان انجام می شد ترکیب می کرد. این امر امکان ایجاد پایه ای برای علم اروپا را فراهم کرد.

2. علم به شکل دادن به اشکال نهادی - دانشگاه ها ادامه می دهد

3. اشاعه سواد به منظور شناخت کتب مقدس.