صفحه اصلی / برگردان / اسطوره ها، افسانه ها و سنت ها. افسانه ها در مورد خدایان یونان باستان

اسطوره ها، افسانه ها و سنت ها. افسانه ها در مورد خدایان یونان باستان

بحث بین طرفداران نظریه خلقت گرایی و نظریه تکاملی تا به امروز ادامه دارد. با این حال، بر خلاف نظریه تکامل، خلقت گرایی نه یک، بلکه صدها نظریه مختلف (اگر نه بیشتر) را شامل می شود. در این مقاله در مورد ده مورد از غیر معمول ترین اسطوره های دوران باستان صحبت خواهیم کرد.

10. اسطوره پان گو

چینی ها ایده های خود را در مورد چگونگی پیدایش جهان دارند. محبوب ترین اسطوره اسطوره پان گو، مرد غول پیکر است. خلاصه داستان از این قرار است: در سپیده دم، آسمان و زمین آنقدر به هم نزدیک بودند که در یک توده سیاه ادغام شدند.

طبق افسانه، این توده یک تخم بود و پان گو در داخل آن زندگی می کرد و برای مدت طولانی - میلیون ها سال زندگی می کرد. اما یک روز خوب از چنین زندگی خسته شد و پان گو با تکان دادن یک تبر سنگین از تخم خود خارج شد و آن را به دو قسمت تقسیم کرد. این بخش ها متعاقباً به آسمان و زمین تبدیل شدند. او قد غیرقابل تصوری داشت - حدود پنجاه کیلومتر طول، که طبق استانداردهای چینی های باستان، فاصله بین بهشت ​​و زمین بود.

متاسفانه برای پان گو و خوشبختانه برای ما، غول بزرگ فانی بود و مانند همه فانی ها مرد. و سپس پان گو تجزیه شد. اما نه آن گونه که ما انجام می دهیم - پان-گو به روشی واقعاً باحال تجزیه شد: صدایش به رعد تبدیل شد، پوست و استخوان هایش به فلک زمین تبدیل شد و سرش به کیهان تبدیل شد. بنابراین مرگ او به دنیای ما حیات بخشید.


9. Chernobog و Belobog

این یکی از مهم ترین اسطوره های اسلاوها است. این در مورد رویارویی بین خیر و شر - خدایان سفید و سیاه می گوید. همه چیز به این شکل شروع شد: وقتی فقط یک دریای پیوسته در اطراف وجود داشت، بلوبوگ تصمیم گرفت زمین خشکی ایجاد کند و سایه خود - چرنوبوگ - را برای انجام تمام کارهای کثیف فرستاد. چرنوبوگ همه چیز را همانطور که انتظار می رفت انجام داد، با این حال، با داشتن طبیعت خودخواه و مغرور، او نمی خواست قدرت را بر فلک با بلوبوگ به اشتراک بگذارد، و تصمیم گرفت دومی را غرق کند.

بلوبوگ از این وضعیت خارج شد، اجازه کشتن خود را نداد و حتی زمینی را که توسط چرنوبوگ ساخته شده بود برکت داد. با این حال، با ظهور زمین، یک مشکل کوچک به وجود آمد: مساحت آن به طور تصاعدی افزایش یافت و تهدید به بلعیدن همه چیز در اطراف بود.

سپس بلوبوگ هیئت خود را به زمین فرستاد تا از چرنوبوگ دریابد که چگونه می تواند جلوی این موضوع را بگیرد. خب چرنوبوگ روی بزی نشست و رفت مذاکره کرد. نمایندگان با دیدن چرنوبوگ که سوار بر بزی به سمت آنها می تازد، با کمدی این نمایش آغشته شدند و به خنده های وحشیانه منفجر شدند. چرنوبوگ طنز را درک نکرد، بسیار آزرده شد و قاطعانه از صحبت با آنها امتناع کرد.

در همین حال، Belobog که همچنان می خواست زمین را از کم آبی نجات دهد، تصمیم گرفت از Chernobog جاسوسی کند و یک زنبور برای این منظور بسازد. حشره با موفقیت با این کار کنار آمد و راز را یاد گرفت که به شرح زیر بود: برای جلوگیری از رشد زمین، باید یک صلیب روی آن بکشید و کلمه گرامی را بگویید - "به اندازه کافی". کاری که Belobog انجام داد.

گفتن اینکه چرنوبوگ خوشحال نبود، چیزی نگفت. او که می خواست انتقام بگیرد، بلوبوگ را نفرین کرد، و او را به روشی بسیار بدیع نفرین کرد - به دلیل پستی که داشت، اکنون قرار بود بلوبوگ تا آخر عمرش مدفوع زنبور عسل بخورد. با این حال، Belobog ضرری نداشت و فضولات زنبور عسل را مانند شکر شیرین کرد - عسل اینگونه ظاهر شد. به دلایلی، اسلاوها به چگونگی ظاهر شدن مردم فکر نمی کردند ... نکته اصلی این است که عسل وجود دارد.

8. دوگانگی ارمنی

اسطوره های ارمنی به اسطوره های اسلاو شباهت دارند و همچنین به ما در مورد وجود دو اصل متضاد می گویند - این بار مرد و زن. متأسفانه، اسطوره به این سؤال پاسخ نمی دهد که جهان ما چگونه ایجاد شده است، بلکه فقط توضیح می دهد که همه چیز در اطراف ما چگونه کار می کند. اما این باعث نمی شود که از جذابیت کمتری برخوردار شود.

بنابراین شما بروید خلاصه کوتاه: آسمان و زمین زن و شوهری هستند که اقیانوسی از هم جدا کرده است. آسمان یک شهر است و زمین تکه سنگی است که گاو نر به همان اندازه بزرگ آن را روی شاخ های عظیم خود نگه می دارد - وقتی شاخ هایش را تکان می دهد، زمین در اثر زلزله می ترکد. این در واقع همه چیز است - ارمنی ها زمین را اینگونه تصور کردند.

یک افسانه جایگزین وجود دارد که در آن زمین در وسط دریا قرار دارد و لویاتان در اطراف آن شناور است و سعی می کند دم خود را بگیرد و زمین لرزه های دائمی نیز با ریزش آن توضیح داده شده است. وقتی لویاتان بالاخره دم خود را گاز می گیرد، زندگی روی زمین متوقف می شود و آخرالزمان آغاز می شود. روز خوبی داشته باشید

7. اسطوره اسکاندیناویدر مورد غول یخی

به نظر می رسد که هیچ وجه اشتراکی بین چینی ها و اسکاندیناوی ها وجود ندارد - اما نه ، وایکینگ ها نیز غول خود را داشتند - منشأ همه چیز ، فقط نام او Ymir بود و او یخی و با چماق بود. قبل از ظهور او، جهان به ترتیب به Muspelheim و Niflheim تقسیم می شد - پادشاهی آتش و یخ. و بین آنها گینونگاگپ کشیده شد که نماد هرج و مرج مطلق بود و در آنجا از ادغام دو عنصر متضاد ، Ymir متولد شد.

و اکنون به ما، به مردم نزدیک تر است. هنگامی که یمیر شروع به عرق کردن کرد، زن و مردی همراه با عرق از زیر بغل راست او بیرون آمدند. عجیب است، بله، ما این را درک می کنیم - خوب، آنها این گونه هستند، وایکینگ های خشن، هیچ کاری نمی توان کرد. اما برگردیم به اصل مطلب. نام آن مرد بوری بود، او یک پسر بر داشت و بر سه پسر داشت - اودین، ویلی و وی. سه برادر خدایان بودند و بر آسگارد حکومت می کردند. این به نظر آنها کافی نبود و آنها تصمیم گرفتند پدربزرگ یمیر را بکشند و دنیایی از او بسازند.

یمیر خوشحال نشد، اما کسی از او نپرسید. در این فرآیند، او خون زیادی ریخت - به اندازه ای که دریاها و اقیانوس ها را پر کند. برادران از جمجمه مرد بدبخت خلق کردند فلکاستخوان‌هایش را شکستند و از آن‌ها کوه‌ها و سنگفرش‌ها درست کردند و از مغز پاره‌شده یمیر بیچاره ابرها ساخته شد.

این دنیای جدیداودین و شرکت بلافاصله تصمیم گرفتند مستقر شوند: بنابراین آنها دو درخت زیبا را در ساحل دریا یافتند - خاکستر و توسکا، که مردی را از خاکستر و زنی را از توسکا می ساختند و بدین وسیله نسل بشر را به وجود آوردند.

6. اسطوره یونانی در مورد سنگ مرمر

مانند بسیاری از مردمان دیگر، یونانیان باستان معتقد بودند که قبل از ظهور جهان ما، فقط هرج و مرج کامل در اطراف وجود داشت. نه خورشید بود و نه ماه - همه چیز در یک توده بزرگ ریخته شد، جایی که چیزها از یکدیگر جدا نشدند.

اما بعد خدایی آمد، به هرج و مرج حاکم بر اطراف نگاه کرد، فکر کرد و تصمیم گرفت که همه اینها خوب نیست، و به کارش پرداخت: سرما را از گرما، صبح مه آلود را از یک روز صاف و همه چیز را جدا کرد. .

سپس روی زمین شروع به کار کرد و آن را به شکل توپ درآورد و این توپ را به پنج قسمت تقسیم کرد: در استوا بسیار گرم بود، در قطب ها بسیار سرد بود، اما بین قطب ها و استوا درست بود. شما نمی توانید چیزی راحت تر تصور کنید. علاوه بر این، از بذر یک خدای ناشناخته، به احتمال زیاد زئوس، که رومیان به نام مشتری می‌شناختند، اولین انسان ایجاد شد - دو چهره و همچنین به شکل توپ.

و سپس او را به دو نیم کردند و او را مرد و زن ساختند - آینده من و تو.

5. خدای مصریکه سایه اش را خیلی دوست داشت

در آغاز یک اقیانوس بزرگ وجود داشت که نامش «نو» بود و این اقیانوس آشوب بود و غیر از آن هیچ چیز وجود نداشت. تا اینکه آتوم با تلاش اراده و اندیشه خود را از این آشوب خلق کرد. بله، آن مرد توپ داشت. اما بیشتر - بیشتر و جالب تر. بنابراین، او خود را آفرید، اکنون باید زمینی را در اقیانوس ایجاد می کرد. کاری که او انجام داد. آتوم پس از سرگردانی در اطراف زمین و درک تنهایی کامل خود، به طرز غیر قابل تحملی خسته شد و تصمیم گرفت برای خدایان بیشتری برنامه ریزی کند. چگونه؟ و درست مثل آن، با احساسی پرشور و پرشور نسبت به سایه خود.

آتوم که به این ترتیب بارور شد، شو و تفنوت را به دنیا آورد و آنها را از دهانش تف کرد. اما ظاهراً او زیاده روی کرد و خدایان تازه متولد شده در اقیانوس آشوب گم شدند. آتوم غمگین شد، اما به زودی برای تسکین او، فرزندانش را پیدا کرد و دوباره کشف کرد. او آنقدر خوشحال بود که دوباره به هم پیوسته بود که برای مدت طولانی گریست، و اشک هایش که زمین را لمس می کرد، بارور کرد - و مردم از زمین رشد کردند، بسیاری از مردم! سپس، در حالی که مردم یکدیگر را باردار می کردند، شو و تفنوت نیز مقاربت داشتند و خدایان دیگری به دنیا آوردند - خدایان بیشتر به خدای خدایان! - Gebu و Nutu که مظهر زمین و آسمان شدند.

اسطوره دیگری وجود دارد که در آن Atum با Ra جایگزین می شود ، اما این جوهر اصلی را تغییر نمی دهد - در آنجا نیز همه به طور انبوه یکدیگر را بارور می کنند.

4. اسطوره مردم یوروبا - در مورد شن های زندگی و مرغ

چنین مردم آفریقایی وجود دارد - یوروبا. بنابراین، آنها نیز افسانه خود را در مورد منشاء همه چیز دارند.

به طور کلی، این چنین بود: یک خدا وجود داشت، نام او اولورون بود، و یک روز خوب این ایده به ذهنش خطور کرد که زمین باید به نحوی مجهز شود (در آن زمان زمین یک زمین بایر پیوسته بود).

اولورون واقعاً نمی‌خواست خودش این کار را انجام دهد، بنابراین پسرش اوبوتالا را به زمین فرستاد. با این حال، در آن لحظه، اوبوتالا کارهای مهم تری برای انجام دادن داشت (در واقع، یک مهمانی باشکوه در بهشت ​​برنامه ریزی شده بود، و اوبوتالا به سادگی نمی توانست آن را از دست بدهد).

در حالی که اوبوتالا در حال تفریح ​​بود، تمام مسئولیت بر دوش اودوداوا افتاد. اودوداوا که چیزی جز مرغ و ماسه در دست نداشت، با این وجود دست به کار شد. اصل او این بود: او شن و ماسه را از یک فنجان درآورد، آن را روی زمین ریخت و سپس اجازه داد مرغ در شن ها بدود و آن را کاملاً زیر پا بگذارد.

پس از انجام چندین دستکاری ساده، Odudawa سرزمین Lfe یا Lle-lfe را ایجاد کرد. اینجاست که داستان Odudawa به پایان می رسد و Obotala دوباره روی صحنه ظاهر می شود، این بار کاملاً مست - مهمانی با موفقیت بزرگی همراه بود.

و به این ترتیب، پسر اولرون که در حالت مستی الکلی الهی قرار داشت، دست به خلقت ما انسان ها زد. برای او بسیار بد شد و او افراد ناتوان، کوتوله ها و فریک ها را خلق کرد. پس از هوشیاری، اوبوتالا وحشت زده شد و به سرعت همه چیز را با ایجاد افراد عادی اصلاح کرد.

بر اساس نسخه ای دیگر، اوبوتالا هرگز بهبود نیافت و اودوداوا نیز مردم را ساخت و به سادگی ما را از آسمان پایین آورد و در عین حال به خود مقام فرمانروایی بشریت را اختصاص داد.

3. آزتک "جنگ خدایان"

طبق اسطوره آزتک ها، هیچ آشوب اولیه وجود نداشت. اما یک نظم اولیه وجود داشت - خلاء مطلق، غیرقابل نفوذ سیاه و بی پایان، که در آن به نوعی عجیب زندگی می کرد. خداوند متعال- Ometeotl. او طبیعتی دوگانه داشت، دارای اصول زنانه و مردانه، خوب بود و در عین حال شر، گرم بود و سرد، حقیقت و دروغ، سفید و سیاه.

او خدایان باقی مانده را به دنیا آورد: Huitzilopochtli، Quetzalcoatl، Tezcatlipoca و Xipe Totec، که به نوبه خود غول ها، آب، ماهی ها و خدایان دیگر را خلق کردند.

تزکاتلیپوکا به آسمان ها صعود کرد و خود را قربانی کرد و خورشید شد. با این حال، در آنجا با کوتزالکواتل روبرو شد، با او وارد جنگ شد و به او باخت. Quetzalcoatl Tezcatlipoca را از آسمان پرتاب کرد و خود خورشید شد. سپس کوتزالکواتل مردمی را به دنیا آورد و به آنها آجیل داد تا بخورند.

تزکاتلیپوکا که هنوز از کوتزالکواتل کینه ای در دل دارد تصمیم گرفت با تبدیل مردم به میمون از ساخته های او انتقام بگیرد. کوتزالکواتل با دیدن آنچه که برای اولین افرادش اتفاق افتاد، خشمگین شد و طوفان قدرتمندی ایجاد کرد که میمون های پست را در سراسر جهان پراکنده کرد.

در حالی که Quetzalcoatl و Tezcatlipoc با یکدیگر در حال جنگ بودند، Tialoc و Chalchiuhtlicue نیز برای ادامه چرخه روز و شب به خورشید تبدیل شدند. با این حال، نبرد شدید بین Quetzalcoatl و Tezcatlipoca بر آنها نیز تأثیر گذاشت - سپس آنها نیز از بهشت ​​پرتاب شدند.

در پایان، Quetzalcoatl و Tezcatlipoc، دشمنی خود را متوقف کردند، نارضایتی های گذشته را فراموش کردند و افراد جدیدی - آزتک ها - را از استخوان های مرده و خون Quetzalcoatl ایجاد کردند.

2. ژاپنی "دیگ جهانی"

ژاپن. دوباره هرج و مرج، دوباره به شکل یک اقیانوس، این بار به کثیف مثل یک باتلاق. در این باتلاق اقیانوس، نی (یا نی) جادویی روییدند، و از این نی (یا نی) مانند فرزندان ما از کلم، خدایان بسیار زیادی متولد شدند. همه آنها با هم کوتوآماتسوکامی نامیده می شدند - و این تنها چیزی است که در مورد آنها شناخته شده است، زیرا به محض تولد آنها بلافاصله برای پنهان شدن در نیزارها عجله کردند. یا در نی.

در حالی که آنها مخفی شده بودند، خدایان جدیدی از جمله ایجینامی و ایجناگی ظاهر شدند. آنها شروع به هم زدن اقیانوس کردند تا اینکه غلیظ شد و از آن زمین تشکیل شد - ژاپن. ایجینامی و ایجیناگی یک پسر به نام ابیسو داشتند که خدای همه ماهیگیران شد، یک دختر به نام آماتراسو که خورشید شد و یک دختر دیگر به نام تسوکیومی که ماه شد. آنها همچنین یک پسر دیگر داشتند ، آخرین - سوسانو ، که به دلیل خلق و خوی خشن خود ، مقام خدای باد و طوفان را دریافت کرد.

1. گل نیلوفر آبی و "Om-m"

هندوئیسم نیز مانند بسیاری از ادیان دیگر، مفهوم جهان برآمده از خلأ را دارد. خوب، انگار از ناکجاآباد، اقیانوسی بی پایان وجود داشت که در آن یک مار کبری غول پیکر شنا می کرد و ویشنو بود که روی دم مار کبری می خوابید. و هیچ چیز بیشتر.

زمان می گذشت، روزها یکی پس از دیگری دنبال می شدند و به نظر می رسید که همیشه همین طور باشد. اما یک روز، همه چیز اطراف پر از صدایی بود که قبلاً شنیده نشده بود - صدای "Om-m" و دنیایی که قبلاً خالی بود پر از انرژی شد. ویشنو از خواب بیدار شد و برهما از گل نیلوفر در ناف او ظاهر شد. ویشنو به برهما دستور داد جهان را بیافریند و در همین حین او ناپدید شد و مار را با خود برد.

برهما که در وضعیت نیلوفر آبی روی گل نیلوفر نشسته بود، دست به کار شد: او گل را به سه قسمت تقسیم کرد، از یکی برای ایجاد بهشت ​​و جهنم، دیگری برای ایجاد زمین، و سوم برای ایجاد بهشت ​​استفاده کرد. سپس برهما حیوانات، پرندگان، مردم و درختان را خلق کرد و بدین ترتیب همه موجودات زنده را خلق کرد.

فرهنگ انگلیسی به مسافران هشدار می دهد که در هنگام غروب به تنهایی در مناطق کوهستانی سفر نکنند. اگر باور کنید، اطراف کورنوال که زادگاه شاه آرتور محسوب می شود، سنت های سلتیک و... غول ها، به ویژه خطرناک است!

در اواسط قرن 18، ساکنان شبه جزیره کورنوال به طور جدی از ملاقات با همسایگان غول پیکر خود می ترسیدند. بسیاری از اسطوره ها و افسانه های باستانی از سرنوشت غم انگیز کسانی که با غول ها روبرو شده اند می گوید.

افسانه ای در مورد زنی ساده به نام اما می، همسر کشاورز ریچارد می وجود دارد. یک روز که منتظر نبود شوهرش سر وقت معمول برای شام بیاید، تصمیم گرفت به دنبال او برود، از خانه خارج شد و خود را در مه غلیظی دید. از آن زمان، او دیگر دیده نشده است، و اگرچه ساکنان دهکده بارها به جستجو رفته اند، اما به نظر می رسد که اما می در زمین ناپدید شده است. دهقانان معتقد بودند که او توسط غول هایی ربوده شده است، که طبق شایعات در غارهای اطراف زندگی می کردند و مسافران دیررس را می کشتند یا آنها را به بردگی می بردند.

دریاها و اقیانوس ها چه رازهایی را حفظ می کنند؟

بسیاری از افسانه ها و افسانه های باستانی درباره سرنوشت غم انگیز ملوانانی که توسط اعماق دریا بلعیده شده اند، ساخته شده است. تقریباً همه داستان های دلخراشی در مورد آژیرهایی شنیده اند که کشتی ها را به صخره ها فرا می خواند. تخیل وحشی دریانوردان باعث ایجاد خرافات بسیاری شد که با گذشت زمان به آداب و رسوم خدشه ناپذیر تبدیل شد. در کشورها آسیای جنوب شرقیملوانان هنوز هم برای خدایان هدیه می آورند تا سالم از سفر خود بازگردند. با این حال، یک ناخدا بود (اسم او، افسوس، تاریخ حفظ نشده است) که از سنت های مقدس غافل شد ...

...عناصر خشمگین بودند، خدمه کشتی از مبارزه با عناصر خسته شده بودند و هیچ چیز نتیجه موفقیت آمیز را پیش بینی نمی کرد. کاپیتان که نزدیک سکان فرمان ایستاده بود، از میان پرده باران، چهره سیاهی را دید که از آن طرف بیرون می آمد دست راست. غریبه پرسید که ناخدا حاضر است در ازای نجاتش چه چیزی به او بدهد؟ کاپیتان پاسخ داد که حاضر است تمام طلاهای خود را بدهد تا دوباره در بندر باشد. مرد سیاهپوست خندید و گفت: تو نمی خواستی برای خدایان هدیه بیاوری، اما حاضری همه چیز را به دیو بدهی. شما نجات خواهید یافت، اما تا زمانی که زنده هستید، لعنت وحشتناکی را متحمل خواهید شد.»

افسانه می گوید که کاپیتان به سلامت از سفر بازگشت. اما او به سختی از آستانه خانه اش رد شده بود که همسرش که دو ماه به دلیل بیماری سخت در رختخواب دراز کشیده بود فوت کرد. کاپیتان به سراغ دوستانش رفت و یک روز بعد خانه آنها در آتش سوخت. هر جا ناخدا ظاهر می شد، مرگ همه جا او را دنبال می کرد. خسته از چنین زندگی، یک سال بعد گلوله ای در پیشانی اش گذاشت.

پادشاهی تاریک زیرزمینی هادس

از آنجایی که ما در مورد شیاطین ماورایی صحبت می کنیم که یک فرد دچار لغزش را به عذاب ابدی محکوم می کنند ، نمی توانیم هادس - حاکم پادشاهی زیرزمینی تاریکی و وحشت را به یاد بیاوریم. رودخانه استیکس از میان پرتگاهی بی انتها می گذرد و ارواح مردگان را عمیق تر و عمیق تر به زیر زمین می برد و هادس از تخت طلایی خود به همه اینها نگاه می کند.

هادس در او تنها نیست پادشاهی زیرزمینی، خدایان رویاها نیز در آنجا زندگی می کنند و برای مردم هم کابوس های وحشتناک و هم رویاهای شادی آور می فرستند. اسطوره ها و افسانه های باستانی می گویند که لامیا هیولا، روحی با پاهای الاغ، در پادشاهی هادس سرگردان است. لامیا نوزادان را می‌دزد تا اگر خانه‌ای که مادر و نوزاد در آن زندگی می‌کنند مورد لعن و نفرین قرار گیرد.

در تاج و تخت هادس، خدای جوان و زیبای خواب، هیپنوس، ایستاده است که هیچ کس نمی تواند در برابر قدرت او مقاومت کند. روی بال هایش بی صدا بر روی زمین پرواز می کند و قرص های خوابش را از شاخ طلا می ریزد. هیپنوها می توانند دیدهای شیرینی بفرستند، اما همچنین می توانند شما را به خواب ابدی بفرستند.

فرعونی که اراده خدایان را زیر پا گذاشت

همانطور که اسطوره ها و افسانه های باستانی می گویند، مصر در طول سلطنت فراعنه خفرع و خوفو مصیبت هایی را متحمل شد - بردگان شبانه روز کار می کردند، همه معابد بسته شدند، شهروندان آزاد نیز مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. اما پس از آن فرعون منکور به جای آنها آمد و تصمیم گرفت که مردم عذاب دیده را آزاد کند. مردم مصر شروع به کار در مزارع خود کردند، معابد دوباره شروع به کار کردند و شرایط زندگی مردم بهبود یافت. همه فرعون خوب و عادل را تجلیل کردند.

زمان گذشت و منکائورا با ضربات وحشتناک سرنوشت مواجه شد - دختر محبوبش درگذشت و حاکم پیش بینی شد که او فقط هفت سال زندگی می کند. فرعون متحیر شد - چرا پدربزرگ و پدرش که به مردم ستم می کردند و خدایان را گرامی نمی داشتند، تا سنین پیری زندگی کردند و او مجبور شد بمیرد؟ سرانجام فرعون تصمیم گرفت رسولی را به اوراکل معروف بفرستد. اسطوره باستانی- افسانه فرعون منکائوره ​​- در مورد پاسخی که به حاکم داده شده است می گوید.

«زندگی فرعون منکائورا تنها به این دلیل کوتاه شد که او هدف خود را درک نکرد. مصر مصداق صد و پنجاه سال بود که مصیبتی را متحمل شود، خفره و خوفو این را فهمیدند، اما منکوره این را درک نکرد. و خدایان به قول خود وفا کردند در روز مقرر، فرعون دنیای زیر قمری را ترک کرد.

تقریباً تمام اسطوره ها و افسانه های باستانی (و همچنین بسیاری از افسانه های شکل گیری جدید) حاوی یک دانه منطقی هستند. یک ذهن کنجکاو همیشه قادر خواهد بود تا در حجاب تمثیل ها نفوذ کند و معنای نهفته در داستان هایی را که در نگاه اول خارق العاده به نظر می رسند، تشخیص دهد. نحوه استفاده از دانش به دست آمده یک موضوع شخصی برای همه است.

چین، روسیه، هند، اسکاندیناوی، روم باستان، یونان خدایان و قهرمانان خود را دارند که اثر خود را در فرهنگ و مذهب به جا گذاشتند. اما برای یک کودک آنها فقط شخصیت های افسانه ای هستند. کودکان ابتدا از طریق صفحه تلویزیون با بسیاری از آنها آشنا می شوند.

هر کسی که به افسانه علاقه دارد می تواند متن ها را به صورت آنلاین مطالعه کند. برخلاف کتاب های رنگارنگ گران قیمت، ما یک گشت و گذار رایگان در تاریخ ارائه می دهیم. در اینجا خواهید یافت:

  • خلاصه ای از عهد عتیق و جدید؛
  • اسطوره ها و افسانه های هندی؛
  • اساطیر کشورهای باستانی: روسیه، چین، یونان، روم.
  • داستان های اسکاندیناوی در مورد نه جهان.
از آنها خواهید آموخت که چه اتفاقی افتاد وقتی هیچ چیز وجود نداشت، چه کسی اولین انسان شد، خدایان چه توانایی هایی دارند.

چگونه کودکان را با میراث نیاکان خود آشنا کنیم؟

اسطوره ها و افسانه ها داستان های کوتاهی هستند خدایان بت پرست، اعمال آنها، در مورد عشق و نفرت، مبارزه بین خیر و شر. همه کودکان به تنهایی قادر به درک وقایع نخواهند بود. بهتر است این گونه داستان ها را با هم بخوانید و سپس در مورد اطلاعات دریافتی بحث کنید.

فیلمبرداری و انیمیشن این اسطوره را زنده کرد. اگر خواندن را با دیدن ترکیب کنید، آشنایی با فرهنگ جهانی معنادارتر خواهد بود.

اساطیر یونانی جالب ترین و آموزنده ترین داستان ها، داستان ها و ماجراهای جذاب را به جهان هدیه کرد. داستان ما را در دنیایی افسانه ای غرق می کند، جایی که می توانید با قهرمانان و خدایان، هیولاهای وحشتناک و حیوانات غیرعادی ملاقات کنید. اسطوره ها یونان باستانکه قرن ها پیش نوشته شده است، در حال حاضر بزرگترین میراث فرهنگی تمام بشریت است.

اسطوره ها چیست

اسطوره‌شناسی دنیایی شگفت‌انگیز است که در آن مردم با خدایان المپ روبه‌رو شدند، برای افتخار جنگیدند و در برابر شر و نابودی مقاومت کردند.

با این حال، شایان ذکر است که اسطوره ها آثاری هستند که منحصراً توسط افراد با استفاده از تخیل و تخیل خلق می شوند. اینها داستانهایی در مورد خدایان، قهرمانان و استثمارها هستند، پدیده های غیر معمولطبیعت و موجودات مرموز.

منشأ افسانه ها با مبدأ تفاوتی ندارد قصه های عامیانهو افسانه ها یونانی ها داستان های غیرمعمولی را اختراع و بازگو کردند که حقیقت و داستان را در هم آمیخت.

این احتمال وجود دارد که در داستان ها مقداری حقیقت وجود داشته باشد - یک حادثه یا مثال واقعی می تواند به عنوان مبنا در نظر گرفته شود.

منبع اسطوره های یونان باستان

از کجا؟ مردم مدرنآیا اسطوره ها و نقشه های آنها به طور قطعی شناخته شده است؟ به نظر می رسد که اساطیر یونانی بر روی الواح فرهنگ اژه حفظ شده است. آنها به خط B نوشته شده بودند که تنها در قرن بیستم رمزگشایی شد.

دوره کرت - میسنی که این نوع نوشتار به آن تعلق دارد، بیشتر خدایان را می شناخت: زئوس، آتنا، دیونیسوس و غیره. با این حال، به دلیل افول تمدن و ظهور اساطیر یونان باستان، اسطوره‌شناسی می‌تواند شکاف‌های خود را داشته باشد: ما آن را فقط از جدیدترین منابع می‌دانیم.

توطئه های مختلف اسطوره های یونان باستان اغلب توسط نویسندگان آن زمان استفاده می شد. و قبل از ظهور دوران هلنیستی، ساختن افسانه های خود بر اساس آنها رایج شد.

بزرگترین و مشهورترین منابع عبارتند از:

  1. هومر، "ایلیاد"، "ادیسه"
  2. هزیود "تئوگونی"
  3. شبه آپولودور، "کتابخانه"
  4. جیگین، "افسانه ها"
  5. اووید، "دگردیسی"
  6. نونوس، «اعمال دیونیسوس»

کارل مارکس معتقد بود که اساطیر یونان مخزن وسیعی از هنر است، و همچنین اساس آن را ایجاد کرد، بنابراین کارکردی دوگانه داشت.

اساطیر یونان باستان

اسطوره ها یک شبه ظاهر نشدند: آنها طی چندین قرن شکل گرفتند و از دهان به دهان منتقل شدند. به لطف شعر هزیود و هومر، آثار آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید می‌توان با داستان‌های امروزی آشنا شد.

هر داستان ارزشی دارد و فضای دوران باستان را حفظ می کند. افراد آموزش دیده مخصوص - اسطوره شناسان - در قرن 4 قبل از میلاد در یونان ظاهر شدند.

اینها عبارتند از سوفسطایی هیپیاس، هرودوت هراکلیا، هراکلیتوس پونتوسی و دیگران. دیونیسیوس سامویی به ویژه در جمع آوری جداول نسب شناسی و مطالعه اسطوره های تراژیک مشارکت داشت.

افسانه های زیادی وجود دارد، اما محبوب ترین آنها داستان های مرتبط با المپ و ساکنان آن است.

با این حال، سلسله مراتب پیچیده و تاریخچه پیدایش خدایان می تواند هر خواننده ای را گیج کند، بنابراین ما پیشنهاد می کنیم این را با جزئیات درک کنیم!

با کمک اسطوره ها، می توان تصویری از جهان را که ساکنان یونان باستان تصور می کردند بازسازی کرد: جهان توسط هیولاها و غول ها از جمله غول ها، موجودات یک چشم و تیتان ها پر شده است.

خاستگاه خدایان

هرج و مرج ابدی و بی کران زمین را در برگرفت. منبع حیات جهان را در خود داشت.

اعتقاد بر این بود که این هرج و مرج بود که همه چیز را در اطراف به دنیا آورد: جهان، خدایان جاودانه، الهه زمین گایا، که به همه چیز در حال رشد و زندگی حیات بخشید، و نیروی قدرتمندی که همه چیز را زنده می کند - عشق.

با این حال ، تولدی نیز در زیر زمین اتفاق افتاد: تارتاروس غم انگیز متولد شد - ورطه ای از وحشت پر از تاریکی ابدی.

در روند خلق جهان، آشوب، تاریکی ابدی به نام اربوس و شب تاریک به نام نیکتا را به دنیا آورد. در نتیجه اتحاد نایکس و اربوس، اتر - نور ابدی و همرا - روز روشن متولد شد. به لطف ظاهر آنها، نور تمام جهان را پر کرد و روز و شب شروع به جایگزینی یکدیگر کردند.

گایا، یک الهه قدرتمند و با برکت، بیکران را خلق کرد آسمان آبی- اورانوس بر روی زمین پخش شد و در سراسر جهان سلطنت کرد. کوه های بلند با افتخار به سمت او کشیده شد و دریای خروشان سراسر زمین را فرا گرفت.

الهه گایا و فرزندان تیتان او

پس از اینکه مادر زمین آسمان، کوه ها و دریا را خلق کرد، اورانوس تصمیم گرفت گایا را به عنوان همسر خود بگیرد. از اتحادیه الهی 6 پسر و 6 دختر بودند.

اقیانوس تیتان و الهه تتیس تمام رودخانه‌هایی را که آب‌هایشان را به سمت دریا می‌پیچاندند و الهه‌های دریاها را به نام Oceanids ایجاد کردند. تیتان هیپریون و تیا هلیوس - خورشید، سلن - ماه و ائوس - طلوع را به جهان دادند. Astraea و Eos همه ستارگان و همه بادها را به دنیا آوردند: Boreas - شمالی، Eurus - شرقی، Noth - جنوبی، Zephyr - غربی.

سرنگونی اورانوس - آغاز یک دوره جدید

الهه گایا - زمین قدرتمند - 6 پسر دیگر به دنیا آورد: 3 سیکلوپ - غول هایی با یک چشم در پیشانی و 3 هیولای پنجاه سر و صد دستی به نام Hecantocheirs. آنها دارای قدرت بی حد و حصری بودند که هیچ محدودیتی نمی شناخت.

اورانوس که تحت تأثیر زشتی فرزندان غول پیکر خود قرار گرفته بود، از آنها چشم پوشی کرد و دستور داد آنها را در روده های زمین زندانی کنند. گایا، که یک مادر بود، رنج کشید، بار وحشتناکی را سنگین کرد: از این گذشته، فرزندان خودش در روده های او زندانی بودند. گایا که نتوانست آن را تحمل کند، فرزندان تیتان خود را فراخواند و آنها را متقاعد کرد که علیه پدرشان اورانوس شورش کنند.

نبرد خدایان با تایتان ها

تایتان ها به دلیل بزرگ و قدرتمند بودن، هنوز از پدر خود می ترسیدند. و تنها کرونوس، جوانترین و خیانتکار، پیشنهاد مادرش را پذیرفت. او با فریب دادن اورانوس، او را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت.

به عنوان مجازات عمل کرونوس، الهه شب مرگ (طنات)، اختلاف (اریس)، فریب (آپاتا) را به دنیا آورد.

کرونوس در حال بلعیدن فرزندش

نابودی (Ker)، کابوس (Hypnos) و انتقام (Nemesis) و دیگران خدایان ترسناک. همه آنها وحشت، اختلاف، فریب، مبارزه و بدبختی را به دنیای کرونوس آوردند.

با وجود حیله گری خود، کرونوس می ترسید. ترس او ساخته شده بود تجربه شخصی: بالاخره بچه ها می توانستند او را سرنگون کنند، همانطور که او یک بار اورانوس، پدرش را سرنگون کرد.

کرونوس از ترس جان خود به همسرش رئا دستور داد تا فرزندانشان را برای او بیاورد. در کمال وحشت رئا، 5 نفر از آنها خوردند: هستیا، دمتر، هرا، هادس و پوزیدون.

زئوس و سلطنت او

رئا با توجه به توصیه های پدرش اورانوس و مادرش گایا به جزیره کرت گریخت. او در آنجا در غاری عمیق کوچکترین پسرش زئوس را به دنیا آورد.

رئا با پنهان کردن نوزاد در آن، کرونوس سرسخت را فریب داد و به او اجازه داد تا به جای پسرش، یک سنگ بلند را که در قنداق پیچیده شده بود، ببلعد.

زمان گذشت. کرونوس فریب همسرش را درک نکرد. زئوس زمانی که در کرت بود بزرگ شد. دایه‌های او به جای شیر مادرش، پوره‌های آدراستیا و ایدئا بودند، او با شیر بز الهی آمالتیا تغذیه می‌شد و زنبورهای زحمتکش از کوه دیکتا برای نوزاد زئوس عسل می‌آوردند.

اگر زئوس شروع به گریه می کرد، کورت های جوانی که در ورودی غار ایستاده بودند با شمشیر به سپرهای خود می زدند. صداهای بلند گریه را خاموش کرد تا کرونوس آن را نشنود.

اسطوره تولد زئوس: تغذیه از شیر بز الهی آمالتیا

زئوس بزرگ شده است. او پس از شکست دادن کرونوس در نبرد با کمک تیتان ها و سیکلوپ ها، تبدیل شد خدای برترپانتئون المپیک. پروردگار قدرت های آسمانیفرمان رعد و برق، ابر و باران را صادر کرد. او بر جهان مسلط شد و به مردم قوانین داد و نظم را حفظ کرد.

دیدگاه های یونانیان باستان

یونانیان معتقد بودند که خدایان المپ شبیه مردم هستند و روابط بین آنها با انسان قابل مقایسه است. زندگی آنها نیز پر از نزاع و آشتی، حسادت و دخالت، کینه و بخشش، شادی، تفریح ​​و عشق بود.

در عقاید یونانیان باستان، هر خدایی شغل و حوزه نفوذ خود را داشت:

  • زئوس - پروردگار آسمان، پدر خدایان و مردم
  • هرا - همسر زئوس، حامی خانواده
  • پوزیدون - دریا
  • هستیا - کانون خانواده
  • Demeter - کشاورزی
  • آپولو - نور و موسیقی
  • آتنا - خرد
  • هرمس - تجارت و فرستاده خدایان
  • هفائستوس - آتش
  • آفرودیت - زیبایی
  • آرس - جنگ
  • آرتمیس - شکار

از روی زمین، مردم هر کدام بنا به هدف خود به سوی خدای خود روی آوردند. برای دلجویی از آنها در همه جا معابد ساخته می شد و به جای قربانی هدایایی تقدیم می شد.

در اساطیر یونانینه تنها آشوب، تایتان ها و پانتئون المپیک اهمیت داشتند، خدایان دیگری نیز وجود داشتند.

  • پوره های نایاد که در نهرها و رودخانه ها زندگی می کردند
  • Nereids - پوره های دریاها
  • Dryads و Satyrs - پوره های جنگل ها
  • پژواک - پوره کوه ها
  • الهه های سرنوشت: Lachesis، Clotho و Atropos.

دنیای غنی اسطوره ها به ما داده است یونان باستان. پر از معنی عمیق و داستان های آموزنده است. به لطف آنها، مردم می توانند یاد بگیرند حکمت باستانیو دانش

چقدر افسانه های مختلف وجود دارد در حال حاضر، قابل شمارش نیست. اما باور کنید، هر فردی باید با گذراندن وقت با آپولون، هفائستوس، هرکول، نرگس، پوزیدون و دیگران، خود را با آنها آشنا کند. خوش آمدید به دنیای باستانیونانیان باستان!

بحث بین طرفداران نظریه خلقت گرایی و نظریه تکاملی تا به امروز ادامه دارد. با این حال، بر خلاف نظریه تکامل، خلقت گرایی نه یک، بلکه صدها نظریه مختلف (اگر نه بیشتر) را شامل می شود.

اسطوره پان گو

چینی ها ایده های خود را در مورد چگونگی پیدایش جهان دارند. محبوب ترین اسطوره اسطوره پان گو، مرد غول پیکر است. خلاصه داستان از این قرار است: در سپیده دم، آسمان و زمین آنقدر به هم نزدیک بودند که در یک توده سیاه ادغام شدند.
طبق افسانه، این توده یک تخم بود و پان گو در داخل آن زندگی می کرد و برای مدت طولانی - میلیون ها سال زندگی می کرد. اما یک روز خوب از چنین زندگی خسته شد و پان گو با تکان دادن یک تبر سنگین از تخم خود خارج شد و آن را به دو قسمت تقسیم کرد. این قسمت ها بعداً به بهشت ​​و زمین تبدیل شدند. او قد غیرقابل تصوری داشت - حدود پنجاه کیلومتر طول، که طبق استانداردهای چینی های باستان، فاصله بین بهشت ​​و زمین بود.
متاسفانه برای پان گو و خوشبختانه برای ما، غول بزرگ فانی بود و مانند همه فانی ها مرد. و سپس پان گو تجزیه شد. اما نه آن گونه که ما انجام می دهیم. پان-گو به روشی واقعاً باحال تجزیه شد: صدایش به رعد و برق تبدیل شد، پوست و استخوان هایش به سطح زمین تبدیل شد و سرش به کیهان تبدیل شد. بنابراین مرگ او به دنیای ما حیات بخشید.

چرنوبوگ و بلوبوگ



این یکی از مهم ترین اسطوره های اسلاوها است. داستان رویارویی خیر و شر - خدایان سفید و سیاه را روایت می کند. همه چیز به این شکل شروع شد: وقتی فقط یک دریای پیوسته در اطراف وجود داشت، بلوبوگ تصمیم گرفت زمین خشکی ایجاد کند و سایه خود - چرنوبوگ - را برای انجام تمام کارهای کثیف فرستاد. چرنوبوگ همه چیز را همانطور که انتظار می رفت انجام داد، با این حال، با داشتن طبیعت خودخواه و مغرور، او نمی خواست قدرت را بر فلک با بلوبوگ به اشتراک بگذارد، و تصمیم گرفت دومی را غرق کند.
بلوبوگ از این وضعیت خارج شد، اجازه کشتن خود را نداد و حتی زمینی را که توسط چرنوبوگ ساخته شده بود برکت داد. با این حال، با ظهور زمین، یک مشکل کوچک به وجود آمد: مساحت آن به طور تصاعدی افزایش یافت و تهدید به بلعیدن همه چیز در اطراف بود.
سپس بلوبوگ هیئت خود را به زمین فرستاد تا از چرنوبوگ دریابد که چگونه می تواند جلوی این موضوع را بگیرد. خب چرنوبوگ روی بزی نشست و رفت مذاکره کرد. نمایندگان با دیدن چرنوبوگ که سوار بر بزی به سمت آنها می تازد، با کمدی این نمایش آغشته شدند و به خنده های وحشیانه منفجر شدند. چرنوبوگ طنز را درک نکرد، بسیار آزرده شد و قاطعانه از صحبت با آنها امتناع کرد.
در همین حال، Belobog که همچنان می خواست زمین را از کم آبی نجات دهد، تصمیم گرفت از Chernobog جاسوسی کند و یک زنبور برای این منظور بسازد. حشره با موفقیت با این کار کنار آمد و راز را یاد گرفت که به شرح زیر بود: برای جلوگیری از رشد زمین، باید یک صلیب روی آن بکشید و کلمه گرامی را بگویید - "به اندازه کافی". کاری که Belobog انجام داد.
گفتن اینکه چرنوبوگ خوشحال نبود، چیزی نگفت. او که می خواست انتقام بگیرد، بلوبوگ را نفرین کرد و او را به شیوه ای بسیار بدیع نفرین کرد: به دلیل پستی که داشت، اکنون قرار بود بلوبوگ تا آخر عمر مدفوع زنبور عسل بخورد. با این حال، Belobog ضرری نداشت و فضولات زنبور عسل را مانند شکر شیرین کرد - عسل اینگونه ظاهر شد. به دلایلی، اسلاوها به چگونگی ظاهر شدن مردم فکر نمی کردند ... نکته اصلی این است که عسل وجود دارد.

دوگانگی ارمنی



اسطوره های ارمنی شبیه اسطوره های اسلاو هستند و همچنین از وجود دو اصل متضاد - این بار مرد و زن - به ما می گویند. متأسفانه، اسطوره به این سؤال پاسخ نمی دهد که جهان ما چگونه ایجاد شده است، بلکه فقط توضیح می دهد که همه چیز در اطراف ما چگونه کار می کند. اما این باعث نمی شود که از جذابیت کمتری برخوردار شود.
بنابراین در اینجا خلاصه اصلی این است: بهشت ​​و زمین زن و شوهری هستند که توسط یک اقیانوس از هم جدا شده اند. آسمان یک شهر است و زمین تکه سنگی است که گاو نر به همان اندازه بزرگ آن را روی شاخ های عظیم خود نگه می دارد - وقتی شاخ هایش را تکان می دهد، زمین در اثر زلزله می ترکد. این در واقع همه چیز است - ارمنی ها زمین را اینگونه تصور کردند.
یک افسانه جایگزین وجود دارد که در آن زمین در وسط دریا قرار دارد و لویاتان در اطراف آن شناور است و سعی می کند دم خود را بگیرد و زمین لرزه های دائمی نیز با ریزش آن توضیح داده شده است. وقتی لویاتان بالاخره دم خود را گاز می گیرد، زندگی روی زمین متوقف می شود و آخرالزمان آغاز می شود. روز خوبی داشته باشید

اسطوره اسکاندیناوی غول یخی

به نظر می رسد که هیچ وجه اشتراکی بین چینی ها و اسکاندیناوی ها وجود ندارد - اما نه ، وایکینگ ها نیز غول خود را داشتند - منشأ همه چیز ، فقط نام او Ymir بود و او یخی و با چماق بود. قبل از ظهور او، جهان به ترتیب به Muspelheim و Niflheim تقسیم می شد - پادشاهی آتش و یخ. و بین آنها Ginnungagap کشیده شد که نماد هرج و مرج مطلق بود و در آنجا Ymir از ادغام دو عنصر متضاد متولد شد.
و اکنون به ما، به مردم نزدیک تر است. هنگامی که یمیر شروع به عرق کردن کرد، زن و مردی همراه با عرق از زیر بغل راست او بیرون آمدند. عجیب است، بله، ما این را درک می کنیم - خوب، آنها این گونه هستند، وایکینگ های خشن، هیچ کاری نمی توان کرد. اما برگردیم به اصل مطلب. نام آن مرد بوری بود، او یک پسر بر داشت و بر سه پسر داشت - اودین، ویلی و وی. سه برادر خدایان بودند و بر آسگارد حکومت می کردند. این به نظر آنها کافی نبود و آنها تصمیم گرفتند پدربزرگ یمیر را بکشند و دنیایی از او بسازند.
یمیر خوشحال نشد، اما کسی از او نپرسید. در این فرآیند، او خون زیادی ریخت - به اندازه ای که دریاها و اقیانوس ها را پر کند. برادران از جمجمه مرد بدبخت، طاق بهشت ​​را آفریدند، استخوان هایش را شکستند و از آنها کوه و سنگفرش ساختند و از مغز پاره پاره یمیر بیچاره ابرها ساختند.
اودین و شرکت بلافاصله تصمیم گرفتند این دنیای جدید را پر کنند: بنابراین آنها دو درخت زیبا را در ساحل دریا یافتند - خاکستر و توسکا که مردی را از خاکستر و زنی را از توسکا می ساختند و بدین وسیله نسل بشر را به وجود آوردند.

اسطوره یونانی در مورد سنگ مرمر



مانند بسیاری از مردمان دیگر، یونانیان باستان معتقد بودند که قبل از ظهور جهان ما، فقط هرج و مرج کامل در اطراف وجود داشت. نه خورشید بود و نه ماه - همه چیز در یک توده بزرگ ریخته شد، جایی که چیزها از یکدیگر جدا نشدند.
اما بعد خدایی آمد، به هرج و مرج حاکم بر اطراف نگاه کرد، فکر کرد و تصمیم گرفت که همه اینها خوب نیست، و به کارش پرداخت: سرما را از گرما، صبح مه آلود را از یک روز صاف و همه چیز را جدا کرد. .
سپس روی زمین شروع به کار کرد و آن را به شکل توپ درآورد و این توپ را به پنج قسمت تقسیم کرد: در استوا بسیار گرم بود، در قطب ها بسیار سرد بود، اما بین قطب ها و استوا درست بود. شما نمی توانید چیزی راحت تر تصور کنید. سپس از بذر یک خدای ناشناخته، به احتمال زیاد زئوس، که در نزد رومیان به نام مشتری شناخته می شود، اولین انسان - دو چهره و همچنین به شکل توپ - ایجاد شد.
و سپس او را به دو نیم کردند و او را مرد و زن ساختند - آینده من و تو.