صفحه اصلی / در دفاع / اسم گرایی و واقع گرایی در مورد ماهیت کلیات. مناقشه بین نومینالیسم و ​​رئالیسم در مورد ماهیت کلیات فلسفه رنسانس: انسان محوری

اسم گرایی و واقع گرایی در مورد ماهیت کلیات. مناقشه بین نومینالیسم و ​​رئالیسم در مورد ماهیت کلیات فلسفه رنسانس: انسان محوری

موضوع اصلی بحث در فلسفه مسیحی قرون وسطی ماهیت کلیات بود. کلیات چیست؟ اینها مفاهیم تعمیم یافته ای هستند که ما نمی توانیم آنها را ببینیم یا لمس کنیم، اما دائماً در افکار و گفتار با آنها عمل می کنیم. به عنوان مثال، همه می دانند که "گربه" چیست و چه تفاوتی با "سگ" دارد، اما ما همیشه این گربه قرمز خاص را روی طاقچه می بینیم و آن سگ تنها و تنها در بیرون از پنجره، "یک گربه" را می بیند و لمس می کند. به طور کلی» و «به طور کلی یک سگ» امکان پذیر نیست. این مشکل همانطور که متوجه شدید به افلاطون با عقایدش و ارسطو با جنس ها و اشکالش برمی گردد. مسائل باستانی (به ویژه آنطور که ارسطو ارائه کرده است - با وساطت پورفیری و بوئتیوس) به فلسفه مسیحی منتقل شد. و این سؤال مطرح شد: اگر جهان را خدا آفریده است، این کلیات، این مفاهیم عام خاص چه جایگاهی دارند؟ اسکولاستیک دو (و نیم) پاسخ به این پرسش می دهد.

رئالیست ها (آنسلم کانتربری، توماس آکویناس، جان اسکات اریوجنا) معتقد بودند که در واقعیت، اول از همه، یک کلی وجود دارد، یعنی کلیات دارای وضعیت واقعی (از این رو نام) هستند. وقتی خدا جهان را خلق کرد، اول از همه آن را برنامه ریزی کرد، و بنابراین، قبل از همه گربه های قرمز، تیغه ای و سیاه، "به طور کلی یک گربه" وجود داشت. مفاهیم کلی بخشی از برنامه خداوند هستند و بنابراین معرفت باید به طور خاص متوجه آنها شود. چیزهای فردی و تجربی درک شده به خود مفاهیم کلی را درک می کنند و تفاوت های خاص آنها (تفاوت گربه قرمز و گربه تابی) تصادف است، نشانه های ناچیز است که هیچ ربطی به معنای واقعی اشیا ندارد، که همه به طور کلی وجود دارد. ، در کلیات.

برعکس، نومینالیست ها (جان روسلین، ویلیام اوکهام)، معتقد بودند که خداوند جهان را در مادیت و عینیت آن آفریده است. گربه‌های قرمز، تابی و سیاه مستقیماً توسط خدا خلق شده‌اند، اما "گربه به طور کلی" فقط یک نام است (نام لاتین - از این رو نام "نام‌گرایی") که ما انسان‌ها برای اشاره به چیزهای زیادی از آن استفاده می‌کنیم. یونیورسال ها اسامی اسامی هستند و وقتی می گوییم "گربه" منظور نمونه اولیه ایده آل همه گربه ها نیست، زیرا وجود ندارد. بلکه می توان گفت که نام متغیری است که تحت آن می توان بسیاری از چیزهای مشابه را جایگزین کرد. با "گربه" ما همیشه می توانیم به طور خاص این مورکای قرمز، آن ماشا راه راه یا آن مشای سیاه، یا همه آنها را با هم درک کنیم - اما نه به عنوان یک تصویر واحد، بلکه به عنوان تعدادی از افراد، شبیه به یکدیگر و بنابراین در زیر یک متحد شده اند. نام.

مفهوم گرایی نیز وجود داشت (پیر آبلارد، دونس اسکاتوس)، که نشان دهنده یک موقعیت میانی خاص بود: به گفته مفهوم گرایان، چیزها در تکینگی خود وجود دارند (این شبیه به اسم گرایی است)، اما با درک آنچه در آنها رایج است (conceptus - "تسخیر شده" ”)، ما یک تصویر کلی، مفهومی را در ذهن شما شکل می دهیم. به عبارت دیگر، مفهوم‌گرایان رئالیسم را رد می‌کنند و وجود واقعی «گربه‌ها به‌طور کلی» را انکار می‌کنند، اما با اسم‌گرایی موافق نیستند، زیرا «گربه‌ها به‌طور کلی» را نه تنها به عنوان نامی برای تعدادی از چیزهای منفرد، بلکه یک تعمیم ذهنی می‌شناسند. تصویری که در فرآیند درک تجربی جهان با مشاها، مورک ها و مشها در ذهن ما شکل گرفته است. بنابراین مفهوم گرایی یک واقع گرایی وارونه است: کلیات وجود دارند، اما نه قبل از چیزهای فردی، بلکه پس از آن، و نه در ذهن خدا، بلکه در ذهن انسان.

موضوع اصلی بحث در فلسفه مسیحی قرون وسطی ماهیت کلیات بود. کلیات چیست؟ اینها مفاهیم تعمیم یافته ای هستند که ما نمی توانیم آنها را ببینیم یا لمس کنیم، اما دائماً در افکار و گفتار با آنها عمل می کنیم. به عنوان مثال، همه می دانند که "گربه" چیست و چه تفاوتی با "سگ" دارد، اما ما همیشه این گربه قرمز خاص را روی طاقچه می بینیم و آن سگ تنها و تنها در بیرون از پنجره، "یک گربه" را می بیند و لمس می کند. به طور کلی» و «به طور کلی یک سگ» امکان پذیر نیست. این مشکل همانطور که متوجه شدید به افلاطون با عقایدش و ارسطو با جنس ها و اشکالش برمی گردد. مسائل باستانی (به ویژه آنطور که ارسطو ارائه کرده است - با وساطت پورفیری و بوئتیوس) به فلسفه مسیحی منتقل شد. و این سؤال مطرح شد: اگر جهان را خدا آفریده است، این کلیات، این مفاهیم عام خاص چه جایگاهی دارند؟ اسکولاستیک دو (و نیم) پاسخ به این پرسش می دهد.

رئالیست ها (آنسلم کانتربری، توماس آکویناس، جان اسکات اریوجنا) معتقد بودند که در واقعیت، اول از همه، یک کلی وجود دارد، یعنی کلیات دارای وضعیت واقعی (از این رو نام) هستند. وقتی خدا جهان را خلق کرد، اول از همه آن را برنامه ریزی کرد، و بنابراین، قبل از همه گربه های قرمز، تیغه ای و سیاه، "به طور کلی یک گربه" وجود داشت. مفاهیم کلی بخشی از برنامه خداوند هستند و بنابراین معرفت باید به طور خاص متوجه آنها شود. چیزهای فردی و تجربی درک شده به خود مفاهیم کلی را درک می کنند و تفاوت های خاص آنها (تفاوت گربه قرمز و گربه تابی) تصادف است، نشانه های ناچیز است که هیچ ربطی به معنای واقعی اشیا ندارد، که همه به طور کلی وجود دارد. ، در کلیات.

برعکس، نومینالیست ها (جان روسلین، ویلیام اوکهام)، معتقد بودند که خداوند جهان را در مادیت و عینیت آن آفریده است. گربه‌های قرمز، تابی و سیاه مستقیماً توسط خدا خلق شده‌اند، اما "گربه به طور کلی" فقط یک نام است (نام لاتین - از این رو نام "نام‌گرایی") که ما انسان‌ها برای اشاره به چیزهای زیادی از آن استفاده می‌کنیم. یونیورسال ها اسامی اسامی هستند و وقتی می گوییم "گربه" منظور نمونه اولیه ایده آل همه گربه ها نیست، زیرا وجود ندارد. بلکه می توان گفت که نام متغیری است که تحت آن می توان بسیاری از چیزهای مشابه را جایگزین کرد. با "گربه" ما همیشه می توانیم به طور خاص این مورکای قرمز، آن ماشا راه راه یا آن مشای سیاه، یا همه آنها را با هم درک کنیم - اما نه به عنوان یک تصویر واحد، بلکه به عنوان تعدادی از افراد، شبیه به یکدیگر و بنابراین در زیر یک متحد شده اند. نام.

مفهوم گرایی نیز وجود داشت (پیر آبلارد، دونس اسکاتوس)، که نشان دهنده یک موقعیت میانی خاص بود: به گفته مفهوم گرایان، چیزها در تکینگی خود وجود دارند (این شبیه به اسم گرایی است)، اما با درک آنچه در آنها رایج است (conceptus - "تسخیر شده" ”)، ما یک تصویر کلی، مفهومی را در ذهن شما شکل می دهیم. به عبارت دیگر، مفهوم‌گرایان رئالیسم را رد می‌کنند و وجود واقعی «گربه‌ها به‌طور کلی» را انکار می‌کنند، اما با اسم‌گرایی موافق نیستند، زیرا «گربه‌ها به‌طور کلی» را نه تنها به عنوان نامی برای تعدادی از چیزهای منفرد، بلکه یک تعمیم ذهنی می‌شناسند. تصویری که در فرآیند درک تجربی جهان با مشاها، مورک ها و مشها در ذهن ما شکل گرفته است. بنابراین مفهوم گرایی یک واقع گرایی وارونه است: کلیات وجود دارند، اما نه قبل از چیزهای فردی، بلکه پس از آن، و نه در ذهن خدا، بلکه در ذهن انسان.

برای چندین قرن، دانشمندان در مورد مفاهیم - کلیات بحث می کردند: آیا آنها واقعاً وجود دارند یا فقط برخی از نام های عمومی هستند. در مورد اینکه چرا این مناقشه تا این حد مهم بود، چرا نام گرایان به بدعت متهم شدند، چگونه توماس آکویناس مخالفان را "آشتی داد" و چرا آموزه ویلیام اوکام با معروف "موجودات را بی جهت افزایش ندهید"، معروف به "تیغ اوکام"، ویکتور پتروویچ لگا می گوید که به پایان مکتب تبدیل شد.

در طول چهار قرن مکتب، کانون توجه فیلسوفان و متکلمان بحث مهمی بود که «مشاهده درباره کلیات» نام داشت. این اختلاف برای ما تا حدودی عجیب به نظر می رسد: اروپا تازه از "قرن های تاریک و تاریک" بیرون آمده بود، در آن زمان عمدتاً نگران مشکلات کلیسایی و الهیاتی بود - و ناگهان یک مشکل صرفاً فلسفی مطرح شد - مشکل کلیات، یعنی ، مسئله مفاهیم کلی.

سوال پورفیری

درباره پیشینه این اختلاف باید چند کلمه گفت. وو رساله ای به نام «مقولات» دارد. مقوله ها کلی ترین مفاهیم هستند، مانند بودن، زمان، حرکت، تصرف. پورفیری، دانشجوی نوافلاطونی، مقدمه‌ای بر «مقوله‌های ارسطو» نوشت، جایی که سعی کرد بفهمد: ماهیت مقوله‌ها چیست؟ البته پورفیری می دانست که ارسطو به شدت به آموزه عقاید افلاطون اعتراض می کند. بدون ایده! همانطور که پدران کلیسا بعداً گفتند: "هیچ جوهری بدون هیپوستاز وجود ندارد." ذات در خود جسم است، در خود شیء. و پورفیری این سوال را مطرح می کند: با کلی ترین مفاهیم، ​​با مقوله ها چه باید کرد؟ از این گذشته ، بودن ، زمان ، حرکت - این نوعی ذات نیست ، اینها اشیاء نیستند. پورفیری خواهد نوشت که پس از خواندن اثر "مقوله ها" پاسخی در ارسطو پیدا نکرد. شاید مقوله‌ها مانند اندیشه‌های افلاطون، وجودی معقول داشته باشند؛ شاید مقولات در خود چیزها وجود داشته باشند.

بوئتیوس که در قرن پنجم زندگی می کرد، شرحی بر پورفیری نوشت و همچنین این اثر پورفیری را به لاتین ترجمه کرد. این اثر از طریق بوئتیوس به اروپای غربی می‌آید، مردم با آن آشنا می‌شوند و ناگهان بسیار فراگیر می‌شود. چرا؟ و نکته در اینجا البته نه در خود ارسطو، نه در مناقشه او با افلاطون، بلکه در مسئله معرفت خداست: آیا معرفت به خدا ممکن است یا نه، و اگر ممکن است، پس چگونه؟

نه فقط صدا

هر شخصی به خوبی درک می کند که دانش از طریق مفهوم امکان پذیر است. اگر من شیء معینی را می شناسم، تنها به این دلیل است که در ذهنم مفهوم خاصی درباره این شیء دارم و این مفهوم گوهر آن شیء را منعکس می کند. اگر من ادعا کنم که می توانم خدا را بشناسم، در خدا یک مفهوم متناظر وجود دارد که البته کلی ترین وجود را دارد، زیرا خدا حقیقت است، خدا هستی است. خدا عام ترین چیزی است که می تواند باشد. بنابراین، اگر صحبت از امکان شناخت خدا باشد، احتمالاً خداوند حاوی این کلی ترین مفاهیم است. این موضع واقع گرایی نامیده می شود: مفاهیم کلی واقعاً وجود دارند، زیرا این خداست که واقعی ترین وجود را دارد. و این موضع توسط کلیسای کاتولیک تأیید شد ، متکلمان معتبری مانند گیوم از شامپو و بسیاری دیگر به آن پایبند بودند.

اما برخی شروع به اعتراض کردند: «اما خدا به طور کلی ناشناخته است. هر مفهومی مربوط به جهان خلقت است. و تطبیق این مفاهیم در معرفت خداوند اشتباه است. هر مفهومی فقط در ذهن ما پدید می آید، اما در واقعیت فقط اشیاء مادی، انفرادی، وجود دارند. خدا به دنیای ما تعلق ندارد - او کاملاً متعالی است. و او کاملاً ساده است - این مفاهیم را نمی توان در مورد او به کار برد. مفاهیم فقط برای دنیای ما کاربرد دارند. آنها یک شی واقعی، یک شی از این جهان را منعکس می کنند، اما خود مفاهیم صرفاً نشانه ای هستند که زمانی که ما از برخی ویژگی های فردی، از تفاوت های خاص اشیاء مختلف انتزاع می کنیم، در ذهن ما ظاهر می شود. من کلمه "شخص" را می نامم، و فرقی نمی کند بلوند باشد یا مو تیره، مرد یا زن، پیرمرد یا کودک - اینها ویژگی های فردی تصادفی هستند. نکته اصلی این است که این یک شخص است.» برای مثال، قدیس باسیل کبیر در مناقشه اش با یونومیوس، نظرات مشابهی داشت.

در مکتب به این مقام اسم گرایی می گفتند. نماینده اصلی آن پیتر آبلارد بود. اما اسم گرایی او معتدل است، او استدلال می کند که مفاهیم هنوز وجود دارند - البته در ذهن انسان، مانند نام ها (نام در لاتین "nomen" است، از این رو "نومینالیسم"). روسلین، یکی از معلمان آبلارد، نام گرایی معتدل را از نومینالیسم افراطی متمایز می کند. روسلین استدلال کرد که فقط اشیاء منفرد وجود دارند؛ یک مفهوم نیز یک شی است. به عنوان مثال، کلمه ای که روی کاغذ نوشته شده است، همین مجموعه لکه های جوهر، یک مفهوم است. ارتعاش هوا که صداهای من نامیده می شود مفهوم است. ارتعاشات هوا از بین رفت، نوشته روی کاغذ پاک شد و مفهوم ناپدید شد.

مفهوم روسلین در سراسر جهان به عنوان احمقانه شناخته شد. و کلیسا آن را محکوم کرد، زیرا اگر مفهوم اشتراک وجود نداشته باشد، حتی می توان گفت که تثلیث واحد وجود ندارد - هیچ چیز آن را متحد نمی کند. بنابراین، روسلین به بدعت سه خدایی - سه خدایی متهم و محکوم شد، و فیلسوفان به سادگی از آموزش او به عنوان حماقت چشم پوشی کردند، زیرا برای هر شخصی آشکار و بلافاصله روشن است که مفاهیمی حداقل در ذهن ما وجود دارد. اما موقعیت پیتر آبلارد نیز تردیدهای زیادی را در میان کلیسای کاتولیک ایجاد کرد. به خصوص اگر در نظر داشته باشید که اختلاف در مورد کلیات مربوط به مشکل دیگری است: نه تنها شناخت خدا، بلکه همچنین نجات انسان، زندگی در کلیسا.

گناه و نجات - برای همه یا برای یک؟

بیایید این مشکل را بگوییم: آدم و حوا گناه کردند، طبیعت انسان در اثر گناه اصلی تغییر کرد - ما اکنون با این طبیعت تغییر یافته زندگی می کنیم - اما اگر والدین اول ما گناه کردند چگونه طبیعت ما تغییر کرد؟ احتمالاً ایده ای - یا جهانی - در مورد گناه اصلی در جایی در دنیای مشترک وجود دارد، بنابراین همه ما درگیر این ایده هستیم. همین را می توان در مورد کفاره گناهان ما توسط خداوند ما عیسی مسیح گفت. مسیح برخاسته است و می توان گفت که این تنها رستاخیز شخصی اوست، یک رویداد معجزه آسا در زندگی شخصی او. خیر، ما می گوییم که هر یک از ما نیز می توانیم با ایمان به قیامت او به زندگی جاودانه بپیوندیم، در روز آخر زنده شویم. چگونه؟ - احتمالاً در جایی در جهان ابدی و معقول مفهوم کلی نجات وجود دارد که ما نیز می توانیم درگیر آن باشیم. بنابراین به همین دلیل است که کلیسا مفهوم رئالیسم را به عنوان موضعی می پذیرد که به سؤالات مهم الهیات کلیسا پاسخ می دهد. این توضیح می‌دهد که چرا همه ما درگیر گناه اولیه هستیم، چگونه با ایمان به مسیح می‌توانیم در روز آخر برخیزیم و توسط ناجی از گناه اصلی خود رهایی یابیم.

اگر فقط اشیاء منفرد وجود داشته باشد، حوادث نیز فردی هستند و آیا گناه اصلی تنها گناه آدم و حوا است؟

آبلار با مفهوم نام گرایی خود طبیعتاً به این سؤالات کاملاً متفاوت پاسخ می دهد. در واقع، اگر فقط اشیاء فردی وجود داشته باشد، حوادث فردی نیز وجود دارد، و گناه اصلی چیزی بیش از یک رویداد مرتبط با زندگی تنها آدم و حوا نیست. این آنها بودند که گناه کردند، نه من - من با این گناه کاری ندارم. مسیح برخاسته است - زیرا او خداست. او دوباره برخاست زیرا او این توانایی را دارد. من این توانایی را ندارم این رویدادی است که خیلی قبل از من اتفاق افتاده است، بنابراین به من هم ربطی ندارد - بالاخره این یک رویداد منزوی است. اما من فقط یک مفهوم دارم، یک کلمه: "گناه اصلی"، "رستگاری"، "رستگاری". البته کلیسا آموزه های آبلارد را به عنوان پلاژیانیسم خالص می دانست. طبیعت، معلوم است، به گفته آبلارد، تغییر نکرده است، ما همه یکسانیم! مسیح فقط یک معلم است، او به هیچ وجه بر زندگی شخصی من تأثیر نمی گذارد!»

آبلارد متهم به بدعت پلاژیانیسم شد و در دو شورا محکوم شد. این دیدگاه غالب بود که مناقشه در مورد کلیات را فقط می توان در سنت رئالیسم حل کرد، زیرا نام گرایی به Pelagianism منتهی می شود.

اما بحث در مورد کلیات به همین جا ختم نشد.

از افراط تا اعتدال

در قرن دوازدهم، زمانی که پیتر آبلار زندگی می کرد، مفهوم رئالیسم پیروز شد، اما نسخه دیگری از آن به وجود آمد - رئالیسم معتدل، و موقعیتی که توسط آنسلم کانتربری و گیوم از شامپو حمایت می شد، "رئالیسم افراطی" نامیده شد. افراطی زیرا می آموزد که کلیات وجود دارند فقطدر ذهن الهی اما اگر چنین است، پس این سؤال مطرح می شود: چرا اشیاء با یکدیگر متفاوت هستند؟ با این سوال، آبلار به گیوم شامپو، معلم خود نیز حمله کرد: او با کنار گذاشتن نام‌گرایی بدوی روسلین، به سراغ گیوم شامپو، طرفدار رئالیسم افراطی، آمد. به راستی چرا من با دیگری فرق دارم اگر در خدا یک جوهر داریم؟ Guillaume of Champeaux پاسخ داد: "تفاوت ها ویژگی های تصادفی هستند." «وای، خواص تصادفی! من یک فرد منحصر به فرد هستم! و اینجا یک تصادف است!» - آبلار عصبانی شد. و او را ترک کرد و سپس مفهوم اسمی خود را مطرح کرد.

مکتب شارتر، معروف در قرن دوازدهم، نسخه‌ای معتدل از این دکترین را ارائه کرد، که از افراط‌های اسم‌گرایی و رئالیسم افراطی اجتناب می‌کرد - این مکتب به ارسطو نزدیک‌تر است و "رئالیسم معتدل" نامیده می‌شود. خدا بسیط است، مفاهیم کلی در خدا وجود ندارد، او ناشناخته است، اما از طرف دیگر نمی توان گفت که در اشیاء جوهر وجود ندارد، آنها، این ماهیات، فقط در ذهن من وجود دارند. خیر، در یک شیء، البته به قول ارسطو، ذوات وجود دارد. بنابراین، مفهوم رئالیسم معتدل می گوید: مفهوم کلی واقعا وجود دارد، اما نه در خدا، بلکه در خود اشیا.

توماس آکویناس: کلیات قبل از خلقت وجود دارند - در ذهن خدا، سپس - در خود چیزها، سپس - در ذهن انسان.

همانطور که می بینیم، سه دیدگاه مطرح می شود و دائماً بین کسانی که از آنها دفاع می کردند اختلاف وجود داشت. جان سالزبری که به مکتب چارترز تعلق داشت، حتی به طعنه این اختلاف را با اختلاف سه نفر که در مورد اینکه چه کسی خوک را به بازار هدایت می کند، مقایسه کرد. یکی ادعا می کند که دهقان رهبری می کند، دیگری ادعا می کند که دست اوست، سومی ادعا می کند که طناب. در قرن سیزدهم، توماس آکویناس با گفتن اینکه حق با همه است، نظم را احیا می کند. البته خداوند قبل از آفرينش جهان، تمام دانش جهان آينده را در ذهن خود داشت - اين مفاهيم كلي در ذهن او وجود داشت. پس از آفریدن جهان، خداوند به هر شیئی ذات خود را داد و اکنون مفاهیم کلی نه تنها در ذهن الهی، بلکه در خود اشیا نیز وجود دارد. و سپس خداوند انسان را آفرید و به او عقل داد و به او توانایی شناخت این اشیاء و نامگذاری این اشیاء را داد. بنابراین، با ظهور انسان، کلیات در ذهن انسان آغاز می شود. پس کلیات به سه صورت وجود دارند: قبل از اشیا - در ذهن خدا، سپس - در خود چیزها، سپس - در ذهن انسان. بنابراین، به گفته توماس آکویناس، همه حق دارند. به هر حال، نئوتومیسم، گسترده ترین مکتب فلسفی در کلیسای کاتولیک، هنوز دقیقاً به این دیدگاه پایبند است، که به نظر می رسد باید همه را راضی می کرد.

اما آنجا نبود. برخی از مخالفان توماس آکویناس، مانند جان دونس اسکاتوس، با این جمله مخالفت کردند: «چرا توماس ادعا می کند که خدا فقط مفاهیم کلی را می داند؟ این قدرت مطلقه الهی را محدود می کند. معلوم می شود که خدا من را شخصا نمی شناسد؟ آیا او فقط شخص را به طور کلی می شناسد؟ نه!!! در خداوند نسبت به هر شیئی، در مورد آنچه که هر شیئی نشان می دهد، علم وجود دارد. در خدا جوهرها نیست، بلکه «چیزها»، «اینها» هستند. جان دانز اسکاتوس نام گرایی را احیا کرد، اما به شکلی منحصر به فرد.

عملیات تقسیم

در باره kkam: خدا را فقط باید با ایمان شناخت. دنیا را فقط باید با ذهن شناخت

ویلیام در بارهککام که در آغاز قرن چهاردهم می‌زیست، گزینه دیگری را مطرح کرد که بر اساس آن، در واقع هیچ اشتراکی بین فلسفه و الهیات وجود ندارد. اوکام گفت که دو روش برای دانش وجود دارد که مربوط به دو شی است. خدا را فقط باید با ایمان شناخت. دنیا را فقط باید با ذهن شناخت. 400 سال مکتب، 400 سال تلاش فلسفه برای کمک به الهیات به جایی نرسید. هیچ تئوری کلی که همه را راضی کند ظاهر نشد. برخی با آنسلم، برخی با توماس، برخی با جان دونس اسکاتوس و برخی حتی با آبلارد موافق هستند. هیچ نقطه مشترکی وجود ندارد. و چرا؟ اما چون فلسفه نمی تواند کنیز الهیات باشد! این مهمترین اشتباه است. تطبیق فلسفه و الهیات غیرممکن است. ویلیام از اوکام می گوید که آنها متفاوت هستند. بنابراین، فلسفه باید مستقل باشد و الهیات باید مستقل باشد. فلسفه ای که این جهان را می شناسد به طور طبیعی فقط با ذات اشیاء عمل می کند و نیازی به مفاهیم کلی دیگری ندارد که علاوه بر این جهان در جهان دیگری وجود داشته باشد. ویلیام از Occam گفت: «نهادها نباید بی جهت افزایش یابند. این جمله او «تیغ اوکام» نام داشت. بدون نیاز! و به راستی چرا من به مفاهیم کلی نیاز دارم در حالی که شناخت جهان مادی برایم کافی است؟

همانطور که دانشمندان عموماً اذعان می کنند، این به تاریخ مکتب خاتمه می دهد. ویلیام اکهام «جدل در مورد کلیات» را با گفتن اینکه کلیات فقط مفاهیمی هستند که در ذهن یک فرد در مورد یک چیز مادی وجود دارد، پایان داد و این برای یک فیلسوف کافی است، هیچ مفاهیم کلی واقعی لازم نیست. و این کاملاً فلسفه را از الهیات جدا می کند.

فلسفه از الهیات استقلال پیدا می کند. «بدون ضرورت نیازی به موجودات نیست» - فلسفه نباید در حوزه‌هایی غیر از خود نفوذ کند. و الهیات از فلسفه استقلال پیدا می کند؛ متکلم نیازی به فلسفه ندارد: او روش خاص خود را دارد - ایمان; هدف آن خداست. و بنابراین، ممکن است پس از ویلیام اوکام، مارتین لوتر با «ایمان به تنهایی» خود، یک علم الحادی ظاهر شود که دین برای آن لازم نیست. پس از اوکام، رنسانس آغاز می شود.

فلسفه. ورق های تقلب Malyshkina Maria Viktorovna

46. ​​مناقشه بین نام گرایان و رئالیست ها در فلسفه قرون وسطی

یکی از ویژگی های فلسفه قرون وسطی در مناقشه بین رئالیست ها و نومینالیست ها ظاهر شد. مناقشه بر سر ماهیت کلیات بود، یعنی سرشت مفاهیم کلی. رئالیست ها (جان اسکاتوس اریوجنا (حدود 810-877) و عمدتاً توماس آکویناس) بر اساس موضع ارسطو مبنی بر اینکه امر کلی در ارتباط ناگسستنی با فرد به عنوان شکل آن وجود دارد، مفهوم سه نوع وجود را فرموله کردند. کلیات . کلیات به سه صورت وجود دارند: «پیش از اشیاء» در ذهن الهی، «در خود اشیا» به عنوان ذات یا صورت آنها، و «پس از اشیاء» یعنی در ذهن انسان به عنوان نتیجه تجرید و تعمیم. این راه‌حل مسئله را «واقع‌گرایی میانه‌رو» می‌نامند، در مقابل «واقع‌گرایی افراطی»، که طبق آن، امر کلی فقط خارج از چیزها وجود دارد. رئالیسم افراطی مفهوم افلاطونی، با تمام انطباق ظاهراً اصلی آن با مکتب آرمانی، نمی تواند توسط کلیسای ارتدکس پذیرفته شود، دقیقاً به این دلیل که ماده تا حدی توسط مسیحیت به عنوان یکی از دو طبیعت عیسی مسیح توجیه شده بود.

اسم گرایان معتقد بودند که مفاهیم کلی فقط اسم هستند. آنها هیچ وجود مستقلی در خارج و جدای از اشیاء فردی ندارند و توسط ذهن ما با انتزاع ویژگی های مشترک تعدادی از چیزها و پدیده های تجربی شکل می گیرند. بنابراین، برای مثال، زمانی مفهوم «انسان» را دریافت می‌کنیم که از ویژگی‌های فردی افراد انتزاع می‌کنیم و تنها چیزی را که برای همه آنها مشترک است باقی می‌گذاریم. بنابراین، طبق آموزه‌های اسم‌گرایان، کلیات نه قبل، بلکه بعد از چیزها وجود دارند. نام گرایان افراطی، که مثلاً جان روسلین، فیلسوف و متکلم فرانسوی (حدود 1050 تا حدود 1120) به آنها تعلق داشت، حتی استدلال می کردند که مفاهیم کلی چیزی جز اصوات صدای انسان نیستند. فقط فرد واقعی است و کلی فقط توهمی است که حتی در ذهن انسان هم وجود ندارد.

همانطور که می توان انتظار داشت، کلیسا رئالیسم معتدل توماس آکویناس را پذیرفت و نام گرایی روسلین در شورای سوسون در سال 1092 محکوم شد.

این متن یک قسمت مقدماتی است.از کتاب کهکشان گوتنبرگ نویسنده مک لوهان هربرت مارشال

تضاد بین ساختارهای نوشتاری و شفاهی دانش در زندگی اجتماعی قرون وسطی نیز رخ می‌دهد.

از کتاب Eden Unbound نویسنده استولیاروف آندری میخائیلوویچ

4. پسرخوانده های قرون وسطی بار پیروزی های بزرگ در آغاز ماه مه 2004، رسانه ها گزارش دادند که در منطقه Zaporozhye اوکراین، در نزدیکی شهر Melitopol، انبارهای 275 پایگاه ذخیره مهمات توپخانه جنوب.

برگرفته از کتاب من و دنیای اشیاء نویسنده بردیایف نیکولای

1. فلسفه بین دین و علم. جدال بین فلسفه و دین. فلسفه و جامعه جایگاه فیلسوف واقعاً غم انگیز است. تقریبا هیچ کس او را دوست ندارد. در طول تاریخ فرهنگ، خصومت با فلسفه آشکار شده است، آن هم از متنوع ترین جنبه ها. فلسفه

از کتاب تاریخ فلسفه. فلسفه باستان و قرون وسطی نویسنده تاتارکویچ ولادیسلاو

برگرفته از کتاب فلسفه باستان و قرون وسطی نویسنده تاتارکویچ ولادیسلاو

فلسفه قرون وسطی پس از فروپاشی فرهنگ باستانی، چندین قرن ناآرامی سیاسی و تاریکی فکری پیش از آن، در حدود قرن نهم گذشت. در یک محیط جدید، در اروپای غربی، تفکر فلسفی دوباره شروع به بیداری کرد

برگرفته از کتاب آینده طبیعت انسان توسط هابرماس یورگن

مناقشه موروثی بین فلسفه و دین تاریخ فلسفه آلمان از زمان کانت را می توان به عنوان نوعی محاکمه درک کرد که در آن این روابط ارثی روشن نشده مرتب می شود. یونانی شدن مسیحیت به همزیستی دین منجر شد و

برگرفته از کتاب روح فلسفه اثباتی توسط کنت آگوست

II. هماهنگی بین علم و هنر، بین نظریه مثبت و عمل 22. پس از مشخص کردن توانایی نسبتاً اساسی تفکر مثبت در رابطه با زندگی نظری، باقی مانده است که آن را در کاربرد زندگی عینی نیز در نظر بگیریم، جایی که چنین نیست.

از کتاب پتریتسی نویسنده پانتسخوا ایلیا دیومیدویچ

فصل 4. کتاب پتریتسی "مطالعه فلسفه افلاطونی و پروکلوس دیادوکوس" - اثر فلسفی منحصر به فرد قرون وسطی "توجه به فلسفه افلاطونی و پروکلوس دیادوخوس" به سبکی بسیار پیچیده تاریخی نوشته شده است.

برگرفته از کتاب فلسفه: یادداشت های سخنرانی نویسنده اولشفسکایا ناتالیا

نام گرایان و رئالیست ها در فلسفه قرون وسطی یکی از ویژگی های فلسفه قرون وسطی در جدال رئالیست ها و نومینالیست ها آشکار شد. مناقشه بر سر ماهیت کلیات بود، یعنی سرشت مفاهیم کلی. رئالیست ها (جان اسکاتوس اریوجنا (حدود 810-حدود 877) و عمدتاً

برگرفته از کتاب ولادیمیر ایلیچ لنین: نبوغ پیشرفت روسیه در بشریت به سوسیالیسم نویسنده سابتو الکساندر ایوانوویچ

4. مناقشه تاریخی بین سرمایه داری و سوسیالیسم/کمونیسم "فضای" جدید و گسترده ای پیدا می کند - نوسفری-اکولوژیکی. طبیعت با سوسیالیسم نوسفری یا نوسفریزم طرف است. استدلال بر این موضع که بشریت خارج از عصر نوسفری است.

از کتاب جلد 26 قسمت 3 نویسنده انگلس فردریش

بر این اساس، در دهه 20 (دوره 1820 تا 1830 به طور کلی یک دوره متافیزیکی بزرگ در تاریخ اقتصاد سیاسی انگلیس است) آغاز شد.

برگرفته از کتاب ایدئولوژی آلمانی نویسنده انگلس فردریش

در صنعت بزرگ و در رقابت، همه شرایط وجود، همه شرایط،

از کتاب فویرباخ. تقابل دیدگاه های ماتریالیستی و ایده آلیستی (نشر جدید فصل اول «ایدئولوژی آلمانی») نویسنده انگلس فردریش

در صنعت بزرگ و در رقابت، همه شرایط وجود، همه شرایط،

برگرفته از کتاب زبان، هستی شناسی و رئالیسم نویسنده مایوا لولیتا برونیسلاوونا

فصل 2. رابطه بین زبان و هستی شناسی در فلسفه W. V. O. Quine Willard Van Orman Quine (1908-2000) اولین و بزرگترین نماینده فلسفه تحلیلی است که در ایالات متحده متولد شد. اما این تنها دلیل برجسته شدن او در میان شرکت کنندگان در این جنبش فلسفی نیست.

از کتاب منطق. آموزش نویسنده گوسف دیمیتری آلکسیویچ

4.8. نزاع بین سوفیست ها و سقراط سفسطه ها (سوفیزم یونانی - ساختگی، حیله گری) که همانطور که قبلاً ذکر شد مبتنی بر نقض های مختلف قانون منطقی هویت است، گواه ظاهراً درستی از افکار نادرست است. از سفسطه بر می آید

برگرفته از کتاب گلچین پدیدارشناسی رئالیستی نویسنده تیم نویسندگان

§ 4. اختلاف بین دیدگاه های بازنمایی و فعلیت از توصیف ما از اعمال احساسی، ما همچنین می توانیم رویکردی به این سؤال که اغلب مورد بحث قرار می گیرد پیدا کنیم که آیا ویژگی بازنمایی یا فعلیت ذاتی احساس است. در حال حاضر Guyger تاکید می کند که این موضوع نیست